eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
158 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
دوران ابتدایی با جونیم که یه سال ازم بزرگتر بود تو یه نزدیک خونه درس می‌خوندیم🧕🧕 کلی بهمون خوش می‌گذشت! واقعا حس می‌کردم یه مهربون تو مدرسه دارم.😍 زنگای تفریح با دوستاش می‌اومد درِ کلاس دنبالم.💓 سال پنجم به دلیل مادرم رفتیم کرج. 🚛🏡 اون سال برام خیلی سخت بود... شهر و محله و مدرسه جدید و فراق خواهری که همون مدرسه بود، اما شیفت صبح.😢 همون سال کم‌کم خودمو پیدا کردم و کلی دوست و رفیق یافتم.😇 تو که قبول شدم، مدیر مدرسه از این‌که در میانِ سال منو پذیرفته بود، ابراز خرسندی می‌نمود.😅 دوباره مدرسه جدید🏫 مقطع جدید🤓 آدم‌های جدید و البته جورواجور🧐 پس از ۴ سال زندگیِ پرماجرا در کرج، به طور غیرقابل پیش‌بینی باید به تهران بازمی‌گشتیم. 🚛🏢 الحمدلله ترازم مناسب بود و با درخواست انتقالیم به موافقت شد☺️ از یک مدرسه‌ی بزرگ که جمعِ تعدادِ کلاس‌های دو مقطع راهنمایی و دبیرستانش ۱۴ بود، اومدم دبیرستانی کوچک که فقط پایه‌ی اولش ۷ تا کلاس بود.😱 اونم همه غریبه😐 تماما گروه‌های دوستی از دوره راهنمایی شکل گرفته و درزگیری شده بودند.😑برای چون منی که از بدوِ ورود به مدرسه از دانش‌آموز سال پایینی تا مدیر، سلام‌علیک و خوش‌و‌بش داشتم، چنین فضایی زندان بود.😩 هرروز به سختی سپری میشد تا اینکه نمراتِ آزمونِ اولِ فیزیک اعلام شد! تنها نمره‌ی کاملِ کلاس از آنِ غریبه‌ی کلاس بود! برای خودمم جالب بود چه برسه بقیه.😅 چیزی نگذشت که به خاطر همین اتفاق پیش پا افتاده از ناشناس به شناس تبدیل شدم و خیلی از گروه‌های دوستی رو سرک کشیدم.🤩 با همه خوش بودم😍 اما از هیچ‌یک نبودم...🚶‍♀ تو مسئله‌های غوطه می‌خوردم و هر بود می‌پریدم وسط، لوح و جایزه می‌گرفتم، فکر می‌کردم چه خبره.😒 امورات می‌گذشت... اوایلِ سالِ دوم بعد از مراسم زیارت عاشورا، تجمعی نظرم رو جلب کرد.👁 تبریکات و روبوسی حس کنجکاویمو تحریک کرد، رفتم ببینم تولد کیه؟ کادوها چیه؟🎁 کیک چقدیه؟؟🎂 کادوها همه !!📚 فلسفی، عقیدتی، اجتماعی... گفتم چه موجودات جالبی به نظر می‌رسن🤔 خودمو انداختم وسطشون! چشم برهم زدنی شدم از خودشون، از خودِ خودشون!😍 دوست واقعی بودند💚 ، فضای فکری مشترک، حوصله بحث و تبادل نظر👂🗣🧠، اونا رو دور هم جمع کرده بود. دلسوز، مهربان و خاکی بودند. پولدار و بی پول اما کاسه کوزه یکی... قرارهای دوستی از جنس تفریحی، مطالعاتی درسی و غیردرسی، حرکات فرهنگی و...داشتیم و از راهنمایی‌های معلمینِ خوش فکر و باتجربه هم استفاده می‌کردیم☺️ دست آخر همه با رتبه‌های یک🥇 دو 🥈و سه🥉 رقمی در رشته‌های تجربی، انسانی و ریاضی وارد دانشگاه‌های مختلفِ تهران شدیم فضا کمی عوض شد اما مسیر مشخص بود.💡 خیلی زود شروع کردم سرک‌کشی به گروه‌های مختلف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دانشگاه.🧐 با مبلغی گپ‌و‌گفت و ناخنک زدن به گروه‌های ، تجربه‌ی فعالیت و شرکت در اردوهای مختلف، بالاخره تعدادی نقش از آنِ خود نمودم و افتادم دنبال مسئولیت‌هام کنار درس‌های سنگین 🚀🛰🛩🚁 (البته چون می‌خواستم تو هر دو اساسی کار کنم می‌گم سنگین😉 ) تازه تو مسئولیت‌های جدیدم جا افتاده بودم که... ۹۰ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام. مامانم میگف وقتی بچه بودم، یعنی نی‌نی کوچول! 👶 و هنوز نمی‌تونستم چهاردست‌و‌پا راه برم، یه روز بزرگترم، که ۷ و ۲ سال از من بزرگتر بودن، داشتن دنبال هم می کردن و می خندیدن و بازی می‌کردن. من ۴_۵ ماهه هم با دیدن اونا قهقهه😄 میزدم و تلاش می‌کردم خودمو از زمین بلند کنم و مثل اونا بپرم!😳😝 دویدن و بازی کردن خواهر و برادرم 👧👦 منو اونقدر به وجد آورده بود که سعی می‌کردم ادای اونا رو در بیارم😊 البته من بچه آخر هم نیستم و یه خواهر دیگه با فاصله کمتر از ۱ و نیم سال از خودم دارم❤️ تو خونه ما یه رسم عجیب وجود داره پدر و مادر ما تقریبا به درس و مشق ما رسیدگی نمی کردن! بلکه هر بچه ای به درس‌های خواهر و برادر کوچیکتر از خودش رسیدگی می‌کرد📚📖 کلا داشتن خواهر و برادر چیز خوبیه😊 امسال اربعین رفته بودیم کربلا💚 اونجا ما از جاده کمی (یعنی ۲ کیلومتر!) دور شده بودیم. تو دل شب رسیدیم به یه خونه.🏠 برادر و خواهر کوچیکترم، رفتن تا آدرس بگیرن. صاحب خونه داشت اصرار می‌کرد که شبو تو خونه اونا بخوابیم .... که صدای سگ🐕 از پشت خونه اومد!😰 صدا هر لحظه بلند و بلندتر می‌شد خواهرم از ترس کمی عقب رفت😬 برادرم (که ۲۰ سالشه) چفیه اش رو درآورد و تو هوا چرخوند تا سگو و فراری بده 💪🏻 البته صاحب خونه رفت جلو و سگ رو دور کرد و نذاشت داداشمون شهید بشه!😅 ولی این احساس چیزی نیس که بشه اونو فراموش کرد.😊❤️ امیدوارم بچه هاتون👧👦👶👦👶👧👦 هم این حسو درک کنن!🌺❤️
مادرشوهرم ۷ تا بچه دارن و فعلا ۱۱ تا نوه😁 گاهی وقتا همه‌مون خونشون جمع می‌شیم. مثل شب 😍 که البته امسال به دلایلی هلال رو یه روز زودتر رؤیت کردیم!🌙 اون شب به همه از کوچیک‌ترین تا بزرگ‌ترین عضو خانواده خیلی خوش گذشت🤩 و از دیدن همه و‌ کنار هم خوشحال بودن😍😄 شبی که نشسته بودیم و انار دون می‌کردیم و و (دختر عمه‌ی دقیقا هم‌سن محمد) که بعد مدت‌ها همدیگه رو دیده بودن، از وجود یه نی‌نی هم‌اندازه‌ی خودشون ذوق زده بودن👼🏻 یهو متوجه شدیم هر کدوم تو یه طاقچه‌ی اپن آشپزخونه نشستن و این صحنه رو خلق کردن. شبی که همه داشتن صحبت می‌کردن و ‌فیلم می‌گرفتن و محمد یه گوشه آروم نشسته بود و ذرت بو داده می‌خورد.🍿 کاریم به شلوغی جمعیت و بحث‌های همیشه داغ بزرگترا نداشت😌 داشت غیرمستقیم به من می‌گفت مامان من خیلی از اینا دوست دارم. برام تو خونه درست کن.💖 شبی که همه داشتن کیک می‌خوردن🍰 و محمد داشت یواشکی پسته‌هایی که باباش براش باز می‌کرد، می‌خورد. پسرم از بچگی آدم زرنگی بود.😏 شبی که محمد داشت کیک می‌خورد🍰 و همه داشتن عکس یادگاری می‌گرفتن📷 به زور از کیکا جداش می‌کردیم که اونم تو عکسا بیفته. شبی که بچه‌های بزرگتر داشتن تو اتاق، بازی می‌کردن و از این‌که جمع ۵-۶ نفره‌ای بودن که بتونن این بازیو بکنن، حسابی خوشحال🤩 و محمد و حسنا، با مهره‌های بر جای مونده از بازی بچه‌ها، مشغول بازی بودن. داشتن به ابعاد وجودی مهره‌ها پی می‌بردن🤨 اون شب به همه خوش گذشت😙 و آخر شبش، محمدِ از صبح نخوابیده، حسابی شد و زودتر و راحت‌تر از همیشه خوابش برد.😴 اونقدر عمیق که حتی با تکونای شدید هنگام حمل و نقلش به ماشین🚙، هم بیدار نشد. پ.ن۱: ماد‌رشوهر ‌و ‌پدرشوهرم که به لطف خدا ۷ تا بچه دارن، معمولا تنها نیستن و حداقل یکیشون، خونشون هست. خود ما معمولا یه شب در میون بعد از شام میریم و دیداری تازه می‌کنیم. پ.ن۲: اصلا یکی از دلایلی که من دوست دارم بچه زیاد داشته باشم، همینه. این‌که خودمم این جور شادی‌ها رو بتونم تجربه کنم.💖 هم بچه‌ها و نوه‌هام از دیدن هم خوشحال بشن، هم من و همسرم از دیدن اونا😃 واقعا که هیچ چیزی مثل دیدن ، که حالا خودش خانواده تشکیل داده و بچه داره، آدم رو خوشحال نمیکنه.😍😍😍 ۹۱ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
تازه تو مسئولیت‌های جدیدم جا افتاده بودم که با توکل برخدا یک تصمیم سخت و گرفتم و فصل تازه‌ای از زندگیم آغاز شد! زندگی مشترک💞 با آغازی ساده☺️ اما درونی پیچیده.😮 زندگی شیرینمون از پاگرفت😊 اون ترم (ترم ششم) تنها ۱۶ واحد برداشتم و البته تعداد قابل توجهی واحد و .😁 در فرصت ترمیم هم تعدادی واحد به آنها افزودم!! ای بابا! خیلی سنگین شد🤔 خب! واحدهای فرهنگی و کاری رو کمتر می‌کنیم...احتمال ۹۹ درصد حذف.😆 البته! کوله بارِ همچنان باهامه! از زندگی در محله شلوغ و پر رفت و آمد🛴🚲🛵🚎🚖🚚📢 اومدم تو کوچک بیرون شهر در شهرکی فاقد امکانات کامل، بدون وسیله‌ی نقلیه شخصی، تعدادی درسِ سنگینِ پروژه‌دار، دانشجو بودنِ همسر و در آن‌سوی شهر، تدریس آخرِ هفته‌ی و به کمک تلفن مامان و اینترنت! خانواده‌م تهران بودند اما، خواهریِ بزرگم تو راهی داشت.😍🤰 خواهرجونیِ سال بالاییم دانشجوی سمنان بود. و یه جفت خواهر برادر کوچیک مدرسه‌ایِ🧒👦محتاجِ مامان😁 این شرایط، همه مشخص و پذیرفته‌شده بود و اما عرصه‌ی عمل.😅 تا قبلِ ورود به این فاز، فکر می‌کردم مثل قبل که از پسِ کارهای مختلفم بر می‌اومدم😎 در مدت کوتاهی مدیریت این کارها هم به کمک ، ، جلسات مشاوره و آموزشی و البته ، دستم میاد! شرایط خاصی هم پیش اومد که دکتر اکیدا توصیه کرد بیشتر تو خونه بمونم و استراحت اصطلاحا مطلق داشته باشم! 😐 عملیات آغاز شد🤪 صبح که همسرم رو راهی می‌کردم کارهای خونه رو آسِه آسِه انجام می‌دادم، درس‌هام رو می‌خوندم و برای فرشته کوچولوم توضیح می‌دادم! (یهو وسطش براش و هم می‌گفتم😜) و و فرزندپروری... کوئیز و تمرین و پروژه هم آنلاین یا توسط همسرم می‌فرستادم دانشگاه شب هم گاهی در فرصتی مناسب با آقای همسر جلسه رفع اشکال می‌ذاشتم😁 آخر هفته‌ها هم المپیاد در یکی از مدارس دوردست(نسبت به خوابگاه) ظاهرا خیلی هم سخت نبود، اما همیشه کارها طبق برنامه، به خوبی پیش نمی‌رفت🤔 تنهایی و سکوتِ اونجا دیگه خیلی اذیتم می‌کرد و کم حوصله شده بودم😣 گاهی از کسوتِ بانو در می‌اومدم و دخترکی بهانه گیر می‌شدم...😒 فاصله‌ی علم الیقین تا عین الیقین انقد زیاده!! یهو گفتم خدا جون از اول!! دکمه برگشت کجاست؟؟ خدا احتمالا بهم گفت: نشد دیگه! تو که عاشق حلِ مسئله‌های سخت و سنگین بودی حالا هم فرقی نکرده اونا رو کاغذ بود، این یکی تو دلِ زندگی! البته این‌بار بهتره منو بیشتر ببینی تا خودتو! لبخندِ مهربانی زد و به تماشا نشست... مَزن ز چون و چرا دَم که بنده‌ی مُقبِل قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت یه "لا حول و لا قوه الا بالله" گفتم و تصمیم گرفتم محکم‌تر جلو برم💪 بالاخره خدا از یاری رسوند😍 توکلِ بیشتر، حسِ بهتر، تلاشِ بیشتر، غرِ کمتر🙈! که می‌شدم می‌نشستم و واسه روزهای بودنِ دردونه‌ی مامانی👼 نقشه می‌کشیدم! الحمدلله، درس‌ها رو با نمرات خوبی پشت سر گذاشتم و واحدهای و هم، یکی پس از دیگری با نمراتِ قابلِ قبول😅 گذروندم و منتظرِ آزمونِ فرزندپروری👶 شدم قرار بود فرشته کوچولو👼 روز شهادت میثم تمار دنیا بیاد و اسمش بشه میثم اما احتمالا، از آنجا که دوبار به زیارت (ع) و سه تن از برادرانِ گرامی ایشان مُشرّف شده بود، ولادت امام رضا(ع) هیجان زده و با عجله متولد شد😄 و نامش متبرک به نام امام رضا(ع) شد! 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
امروز می‌خواستیم به خاطر یه جلسه‌ی کاری بریم تهران. آخرین باری که تهران بودیم به خاطر آلودگیِ هوا خیلی اذیت شدیم، ولی اهمیتِ این جلسه انقدری بود که حاضر بودم بی‌خیالِ آلودگی بشم و مثل همه‌ی اون ۱۹ سالی که تو تهران بزرگ شدم، دو روز آخر هفته‌مون رو دودی کنم😁 از قضا بچه‌ها دیروز مریض شدن، دیشب تا صبح مشغول مریض‌داری بودیم. برنامه‌ی تهران که تعطیل شد، نوبتِ دکتر گرفتیم که این طفلانِ مریض رو ببریم، و چون همسرم هم باید به کلاسش می‌رسید، عجله داشتیم و بدون صبحانه راه افتادیم. همین که از در خونه اومدم بیرون، دیدم محمد آقای بیمار ما، بالا و پایین می‌پره، علی آقا هم دستشو به نشانه ی سلام تکون می‌ده و می‌خنده.😶😯 بعله، با گله‌ی گوسفندها و بزها روبرو شدیم.😆🐑🐏 محمد اصرار کرد که بمونیم و با بزها بریم چِرا😒😀 ولی ما عجله داشتیم و به سختی سوارِ ماشینش کردیم که بریم. چرخِ ماشین پنچر بود...! من😅 (کارم از گریه گذشته است، به آن می‌خندم) همسر😭😣 محمد😀😛😏 خلاصه تا چرخ ماشین جابه جا بشه (شاید باورتون نشه، آچارِ چرخ هم شکست و تا همسر بره یه آچار گیر بیاره)، من با بچه‌ها رفتیم کلللی ببعی‌ها و بزها رو دیدیم و درحالی‌که خوشحال بودم که از هوای آلوده‌ی تهران نجات پیدا کردم، «خوش به حالت ای روستایی» رو خطاب به خودم و بچه‌هام می‌خوندم😅😅😂😆 پ ن۱: علیکم بالفرار از تهران😏😷 پ ن۲: مامان بزیِ موجود در تصویر باردار می‌باشد😍 پ ن۳: هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم یه گله بز و گوسفند، بتونه منو از بحرانِ شب بیداری و بیماری و شکمِ گرسنه و از دست رفتن جلسه‌ی خودم و کلاسِ همسرم، در بیاره و انقدر به خودمو بچه‌ها خوش بگذره. باید با آقای چوپان هماهنگ کنیم گاهی مارو هم ببره چِرا 😆😂🐑🐏 ۹۱ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
گروه مادران شریف ایران زمین اسممون الآن اینه😊 دوستی‌هامون، تو دانشگاه شکل گرفت. توی اردوها و فضاهای فوق برنامه😀 کم‌کم وارد نقش های جدید خانوادگی شدیم. ازدواجمون اکثرا دانشجویی بود. به معنای واقعی!هم در زمان دانشجویی و هم و دانشجویی!🎓 از قبل ، وقتی میخواستیم به آینده خانوادگی‌مون فکر کنیم، خودمونو با پنج شش تا بچه قد و نیم‌قد که  باهم بازی میکنن و میخندن، می‌دیدیم.😄 بعد ازدواج، ارتباطمون رو با همدیگه، از طریق فضای مجازی، حفظ کردیم و دغدغه‌هامونو به اشتراک گذاشتیم. دغدغه‌هایی مثل روش‌های برنامه‌ریزی و مدیریت زمان⏱ راه‌کارها و تجریبات به‌دردبخور در زمینه‌های مختلف، رسالت و وظیفه‌ی خودمون به عنوان مادران و ، بحران پیری آینده‌ی کشور و ... هم همیشه یکی از مهم‌ترین دغدغه‌هامون بوده و هست😌 حالا چند ماهی هست که تعدادی از ما، تصمیم گرفتیم توی این راه جدی‌تر قدم برداریم💪🏻 می‌خوایم نشون بدیم که چطور میشه هم یه خانواده کامل و شاد داشت و هم فعالیت‌هایی فراتر از مادری انجام داد؟ اصلا آیا میشه؟ اونجاهایی که سخته به هم نشون بدیم💡 و و بدیم😃 و اونجاهایی که هست مطالبه کنیم و برای رفع موانع قدم برداریم؛ و در این راه از نظرات همه مامان‌هایی که قصد دارن خانواده بزرگی داشته باشن و در عین  حال خودشون رو هم فراموش نکنن، و فعالیت‌های فراتر از مادری داشته باشن، استفاده کنیم😉 ما میخوایم تصویری ارِائه بدیم از یه خانواده‌ی چندفرزندی با   های_شاد_و_خلاق، با مادری که به روش‌های مختلف، دنبال و هست. از مادری که داره  دانشگاه یا حوزه میخونه تا اون مادری که در مختلف حضوری و غیرحضوری شرکت میکنه یا اونی که منظم و هدفمند در راستای بالا بردن در نقش‌های و داره تا اون مادرهایی که راه‌های خیلی نو و خلاقی رو در پیش می‌گیرن و راه‌های جدیدی که وجود ندارن، و ما اون‌ها رو، به‌ امید خدا، خواهیم ساخت .😄 ما قصد داریم مدل‌های جدیدی از موفقیت زنا‌ن رو به ‌دست بیاریم؛ مدل‌های جدیدی از حضور یک مادر در جامعه‌🤱🏻 و یقین داریم این خود ما مادرها هستیم که بهتر از هر مرد نظریه‌پرداز و سیاست‌گذاری، میتونیم به این مدل‌ها دست پیدا کنیم😌 تا الان به این نتیجه رسیدیم که: باید تلاشمونو چند برابر کنیم،💪🏻 کارامونو و کنیم،📋 ، رو به عنوان روزمون دریابیم✨ و گاهی هم از کمک‌های اطرافیان بهره‌مند بشیم😊 البته بعضی مواقع هم، متوجه میشیم که جای یه سری و برای مادرها در خالیه🏬 و باید چند مادر دغدغه‌مند خودشون برن از نهادهای مربوطه این امکانات و شرایط رو و کنن.💪🏻 مثلا الان شرایط دانشگاه‌ها طوریه که  دانشجو بعد از مادر شدن،👶🏻 با سختی‌های خیلی زیادی مواجه میشه😔 در حالی که باید یه سری تسهیلات برای این گروه از دانشجوها در نظر گرفته بشه مثلا وجود فضاهایی در دانشگاه🏢، که مادر بتونه 👶🏻👩🏻‍🎓حضور داشته باشه و از کلاس‌ها استفاده کنه، کار این مادرا رو خیلی می‌تونه راحت‌تر کنه😌 یا مثلا شرایط خیلی از  طوریه که، با وجود اینکه یه خانومی که حالا مادر شده می‌تونه اونها رو انجام بده،👩🏻‍💻 اما امکان فعالیتش در اون شغل‌ها، به خاطر فرزندش فراهم نیست؛😕 و این درحالیه که، میشه با این کار رو تسهیل کرد🌟 مثل بودن تعدادی از مشاغل مهندسی، و به صورت . ما در گروه ، قصد داریم این مدل‌ها و راه کارها رو و ، و از رو به جامعه معرفی کنیم.😃 ✍🏻 یادداشت مادران شریف در نشریه حیات دانشگاه شریف 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif