#ف_جباری
یه روز وقتی زهرا خیلی کوچولوتر از الان بود تو یه جمع دوستانه یکی از مامانا گفت من بچهم رو تا ۲ سالگی دعوا نکردم.😇
اون موقع اون حرف خیلی برام عجیب نبود چون بچهم نوزاد بود و هنوز زمینهای برای دعوا کردنش ایجاد نشده بود😅 ولی حرفش توی ذهنم موند🤔
مطمئن بودم این حرف تو ذهن مامانهای دیگه اون جمع هم نشست؛
احتمالا یکی از خودش پرسید من اولین بار تو چه سنی بچهم رو دعوا کردم؟🤔
اون یکی یاد آخرین باری که بچهش رو دعوا کرده بود افتاد و حسابی وجدان درد گرفت.😔
یکی هم شاید تو دلش گفت الکی!😒 مگه میشه اصلا دعوا نکردی باشی؟🤨
(منِ خبیث😁)
منم پیش خودم میگفتم کدوم مادر پدری میتونن بچهشون رو دعوا کنن؟ فکر میکردم به خاطر شدت عشق و ترحم به بچه کنترل خشم کار سختی نباشه😏
از اون روز ماهها گذشت و من زودتر از دو سالگی زهرا با مسئله دعوا کردن یا نکردن بچه مواجه شدم...
به نظرم بچهها خیلی خیلی زیاد میتونن موقعیت عصبانی شدن رو برای بزرگترها فراهم کنن😬😤😈
توی هر سنی با یه رفتارهایی...
از طرفی مثلا من وقتایی که حال جسمی یا روحیم خوب نباشه یا مشغول کاری باشم که حس کنم زهرا برام مزاحمت ایجاد کرده، در برابر رفتارهاش بیاعصاب میشم😑
ولی وقتایی که همه چی آرومه و خودم رو میبرم تو قد و قامت زهرا از همون موقعیتهای آزاردهنده خیلی کمتر عصبانی میشم و واکنش تند نشون میدم
شماها وقتی حالتون خوبه، خوبین با رفتارای آزاردهنده؟ وقتی حالتون بده چطورین؟😄
چطور میشه یه مامان وقتی حالش خوش نیست بتونه سرخوش باشه؟
شما کشف کردین چه وقتایی نمیتونین کظم غیظ کنید و به اینجاتون میرسه؟😁
حتما بعدشم عذاب وجدانم میگیرن؟😔
پشیمون بشیم...
ولی خودخوری آخه چرا؟
بابا خب مادرم یه آدمه که تو مادریش داره رشد میکنه و سقف انسانیتشو بلند میکنه،
اگه الان با یه خرابکاری ساده بچه نمیتونه جلوی خودشو بگیره خب تلاش میکنه و از خدا میخواد کمکش کنه که با چیزهای مهمتر و کمتری اون روش بالا بیاد😂
پ ن: امروز که ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر بود از یه هفته قبل داشتم فکر میکردم که برای زهرا چی کار کنم حالا که متوجه جشن و شادی و هدیه میشه؟😍🤔
تو ذهنم برنامه یه جشن کوچیک خونگی رو ریختم اما یهو تصمیمم جدید گرفتم
امروز خودم رو بهش هدیه دادم به دخترم😎🤣
سعی کردم همه حواسم معطوف به دنیای اون باشه...
فک کنم از این تصمیمم هر دومون راضی بودیم.🤲
#ف_جباری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_قربانی
یکی از علاقههای زیاد اکثر بچهها و خصوصا این گل پسر ما چیزاییه که ازش منع میشن... که شاید به علت اون روحیه و شخصیت پادشاهی🤴🏻 با یه مقدار چاشنی لجبازی باشه.😏
یه روز بهونههای پسرم خیلی زیاد شده بود و مدام چیزای خطرناکی میخواست که من درحال کارکردن باهاشون بودم.🤦🏻♀️
ماهیتابه داغ! 🥘
قیچی!✂️
اتو!
چاقو🔪
و...
چاقو رو که از دستش گرفتم با گریه و اصرار میخواست دوباره بگیرتش...😫
پای گاز با اصرار میخواست ماهیتابه رو بهش بدم تا مثل وقتی که سرد بود باهاش بازی کنه و اسباببازی هاش رو بریزه توش.😩
اما این بار نمیشد!
برعکس این همه اصرار، انکار عجیبش بود تو غذا خوردن!😔
هرچی میوه یا غذاهای مختلف براش میآوردم که یه ذره بخوره اصلا گوشش بدهکار نبود!🤷🏻♀️
یا فرار میکرد🏃♂ یا دهنشو محکم میبست🤐 یا خودشو به یه کار مهم دیگه مشغول میکرد و هیچ اهمیتی به تلاش و اصرار من نمیداد.😔
داشتم فکر میکردم که چقدر چیزهایی که میخواد براش ضرر داره❌
و چیزهایی که نمیخواد واقعا براش لازم و ضروریه✅
و چرا انقد متناقض عمل میکنه؟🤔
💡که این آیه اومد تو ذهنم:
🔸عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم🔸
و باز حکایت ما (در نقش بچههای کم فهم) و نقش پروردگارمون برام تداعی شد!
چه کارهایی که واقعا دوست دارم انجام بشه و اتفاق بیفته درحالیکه واقعا برام خطرناکه!❌
و چه کارهایی که ازشون فراری ام و در ظاهر خوشم نمیاد ازشون و در واقع برای رشد حقیقی من مفیده!✅
خدایا این بچهی کم فهمت رو در مقام فهم و رضایت به آنچه که خودت خیر و صلاح من میدونی قرار بده که تو بهترین پروردگاری...🤲🏻
.
پ.ن: البته به نظرم میشه کاری کرد بچه🧒🏻 کمتر احساس منع شدن بکنه... تا در مقابل اون چیزی که براش مفیده یا اون چیزی که براش مضره خیلی مقاومت نکنه.🙂
مثلا ما سعی میکنیم تو غذا خوردن خیلی اصرار نکنیم بهش👎🏻
یا چیزایی که خطرناک نیستن، مثل ماهیتابه سرد یا اتوی سرد یا پیچ گوشتی و... رو اجازه میدیم باهاشون بازی کنه و تجربه کنه👌🏻
مثل خدای خوبمون که مجبورمون نکرده و فرصت امتحان و تجربه بعضی چیزا رو بهمون میده❤️
#ف_قربانی
#سبک_مادری
#عارفانه_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلااام🙌🏻
کلیپ داریم...چه کلیپی!😁
مورد داشتیم طرف وقتی ازدواج کرده، نمیخواسته بچهدار بشه...👶🏻⛔
حالا الان ۱۶ تا بچه داره!😜
از ۲تا ۲۶ سال😁😅
کجا؟!
تو استرالیا😯
کلیپ داغه داغه...برا همین روزای کرونایی!
تو این ایام، شما هم حتما با مادرهایی مواجه شدید که مجبور شدن معلم بچههاشون بشن!
ما که هر مادر-معلمی رو دیدیم، این مدت اینجوری شده بود:😰😩🙎🏻♀️
حالا فرض کنید تو این خانواده که ۸ تا بچه مدرسهای هست چه اتفاقی میافته؟!😧😱😅
پ.ن۱: طبیعتاً همهی محتوای این کلیپ مورد تایید ما نیست.😉
پ.ن۲: این کلیپ توسط دو تا از اعضای خوب مادران شریف آماده و زیرنویس شده
و برای اولین بار همینجا منتشر میشه😀
ویژهی مخاطبای خوب مادران شریف 🌸
#ا_باغانی
#پ_عارفی
#خانواده_۱۶_فرزندی
#کلیپ #ترجمه
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
داشتم تو پيجای خارجکی😁😎 میگشتم ببینم خانوادههای پر جمعیت اون ور آبی چهجوری روزگار ميگذرونن؟😅
بهبه😍
چه شیک و مجلسي!😎😋
چه تميييزززز! بچه هم انقدر تمیز میشه آخه؟!
😯😒
اکثرا لباسهای بچهها سته، دخترا👧🏻 مثل هم، پسرا👦🏻 هم مثل هم،
حتي با پدر👨🏻 و مادراشون👩🏻 ست میکنن و عکس دلبر میگیرن ميذارن اينستاگرام.😒😑
ده دوازده نفر به ترتیب قد میایستن کنار هم، ترتیب سن و قدشون هم کاملا مرتبه!
معمولا کنار دیوار یا راه پله هم عکس میگیرن!😄
خلاصه که جو ما رو گرفت و گفتیم یه عکس مجلسي از پسرا بگیریم بذاریم اينستا!😂😁
و این شد که میبینید😬😕😅
پ.ن۱: هیچوقت جو گیر نشید! لاکچری بازیهای فضای مجازی کیلو چند؟! راحت بگير، حالشو ببر.😉😜
پ.ن۲: ما نمیتونیم زیاد بچه بیاریم😞😢
چون راه پله نداریم تو خونهمون که کنارش عکس بگیریم!😝😂
پ.ن۳: خيليم شلوارای پسرام قشنگن😏زیبا، جادار، مطمئن😅
خیلی هم در راستای ترویج بچهدار شدنه... الان شما دلت نخواست ۴ تا پسر داشته باشی همه اینجوری تیپ بزنن؟!😂😝
#نیاز_کاذب
#بهانه
#شلوار_کردی
#طنز_مادرانه
#پ_بهروزی
#مادران_شریف_ایران_زمين
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
همیشه یه سری کتاب و اسباببازی و لباس پخش و پلا ریخته بود کف خونهمون😨
به این باور رسیده بودم که وضعیت خونهی بچهدار همینه. نباید الکی سخت بگیرم به خودم و بچهها🤷🏻♀️
تلاش خاصی برای تغییر شرایط نمیکردم😅
یه بار توی یه پیج خارجی😅 مربوط به یه خانواده ۱۰ نفره یه چیز جالب دیدم!
یه سری فیلم از بخشای مختلف کمدها و انباریهاشون گرفته بود🎥
و نشون میداد که چطور همه وسایل، لباسا، اسباببازیا و... رو منظم دستهبندی کرده بودن طوری که دست بچهها بهش نرسه😅
از اونجا با Organization آشنا شدم😁
فهمیدم یه بخش زیادی از نامرتبی خونهمون به خاطر اینه که وسایل دستهبندی نشدن و در دسترس بچهها هستن.
و همین باعث میشه توی نصف روز چند تا کشو لباس، دو طبقه کتابخونه و چند تا کیسه اسباببازی پخش بشه کف خونه😱
بعد یه مدت طولانی بالاخره تونستیم این کارو انجام بدیم😅
یه تعداد ظرفهای دردار پلاستیکی گرفتیم،
اسباببازی🧩 های شبیه به هم رو توی یه ظرف گذاشتیم،
لگو ها، کاسه بشقابها، عروسکا، ماشینها، جورچینها و...😁
کتابای📚 دو طبقه پایین کتابخونههامون رو خالی کردیم تا دیگه همهش نگران نابود شدن کتابا و نامرتب شدن خونه نباشیم 😅
برای لباسامون هم👚
چون کمدهامون جا نداشت، باید یه دراور میخریدیم.
یه گزینهی باحال پیدا کردیم😁
دراور بدون دستگیره😆
دیگه بچههای زیر دو سال نمیتونن بازش کنن.
و خداروشکر دیگه لباسامون همهش پخش نمیشه کف اتاق😂
قفل کودک هم بد نیست برای کشو و کمد. ولی برا ما جواب نداد خیلی، بچه ها کندنش😆
البته الانم خونمون خیلی مرتب نیستا😅
بالاخره خونهی بچه کوچیک دار خیلی فرق داره با خونهای که بچه کوچیک نداره.
ولی خب از اون وضع بحرانی سابق خارج شدیم خداروشکر.
پ.ن۱: گاهی یه ظرف اسباب بازی رو میذاریم انباری و بعد یکی دو هفته میاریم برای بچهها... اینجوری براشون جذابتر میشه اون اسباب بازیا و بیشتر باهاش بازی میکنن چون جدیده😆😉
پ.ن۲: یه سری تکنیکهای ساده هست واسه دسته بندی خونه👌🏻
یه سری وسایل هم هست به اسم ارگانایزر.
البته با وسایل ساده (جعبه میوه، کارتن و...) هم میشه همون کارو کرد. فقط یه خورده سلیقه و وقت میخواد.
شما وسایلتون رو چطوری از دسترس بچهها در امان نگه میدارید؟😅
اگه از تکنیکهای دستهبندی وسایل استفاده میکنید به ما و بقیه مامانا هم بگید.🌷
#پ_شکوری
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_اول
#م_ح
سال ۱۳۶۶ تو تهران متولد شدم.
دو تا خواهر و دو تا داداش بودیم و من به عنوان بچهی اول، دختر آروم و معقولی😌 بودم.
همیشه کمک حال مادرم بودم و از اونجایی که درسم خوب بود، از بچگی معلم خصوصی👩🏻🏫 خوبی بودم و مسائل تحصیلی خواهر برادرها رو حل میکردم.
جایزهم هم این بود که ۳ ماه تابستان رو پیش مادربزرگم👵🏻 در شهرستان بگذرونم و اون ۳ ماه دوران طلایی✨ زندگی من بود.
دشت🌱
و دمن🌳
و طبیعت🌲
و داییها👱🏻♂
و خالههای👩🏻 مهربون...
خلاصه هایدی بودم تو این ۳ ماه😅😂
به خاطر بچهی اول بودن، به خودکفایی در تمام زمینهها، حتی دیکته به خود🙇🏻♀📖 رسیده بودم.
تو ابتدائی، خودم تنهایی یه گوشه، قرآن حفظ میکردم.
از علائقم این بود که برم تو مدرسه و یه سوره بخونم و یه ستاره⭐ بگیرم.😄
خانوادهی من خیلی متدین نبودن و تقریبا من توی این خانواده یه چادر چاقچوریِ تمام عیار به چشم میاومدم و همیشه مورد نصیحت که این چه سبکیه🙄 یه کم راحت باش، شادتر باش... و از این حرفها.
محرمها میرفتم تو اتاقم و یواشکی به بهانهی درس خوندن مداحی گوش میکردم.🎧
دختر پویایی بودم. مربیگری👩🏻🏫 و یه خورده خطاطی✒️ و موسیقی🎼، از کارهایی بود که همزمان با دبیرستان انجام میدادم.
اهل ورزشم بودم و دان۲ کاراته داشتم.🥋
با اینکه حرفهای بودم، اما چون سبک ورزشیم آزاد بود و بینالمللی نبود، مدالها🏅به مسابقات داخلی ختم میشد.
یک بار بهم پیشنهاد شد که میتونم بهصورت آزاد برم لهستان و مسابقه بدم.🥋
شاید با یه کم اصرار، خانواده راضی میشدن راهیم کنن، اما دوست نداشتم اینجوری پیشرفت کنم.🤷🏻♀
چون اینجور قهرمانی، به جای اینکه افتخار ملی به حساب بیاد، جنبه مالی پیدا میکرد.😕
از اونجایی که به صورت ذاتی، ریاضیم📐📈، از بقیهی درسها بهتر بود، رشتهی من هم شد ریاضی فیزیک.
بعد از کنکور، رشتهی مهندسی عمران در یکی از دانشگاههای شمال کشور قبول شدم.😏
دوران دانشجویی شروع شد.😁
خداروشکر تو خوابگاه دوستهای خوبی داشتم.😍
از بچگی با اینکه دوست داشتم مسجدی و چادری باشم ولی به خاطر جو خانواده، دچار دوگانگی بودم.⁉️🔀
گاهی چادر سرم میکردم،
و گاهی میذاشتمش کنار.😣
تا اینکه با ورود به دانشگاه، با دختری آشنا شدم که عزمم رو برای راهم، جزم کرد🤗
و مطمئنم کرد که راهی که میرم غلط نیست.😃
ترم ۷ دانشگاه بودم که از طریق یه آشنا به آقای همسر معرفی شدم.😌
از بچگی علاقهی خاصی به شاه عبدالعظیم🕌 داشتم و همین بود که خدا، از هممحلیهای آقا نصیبمون کرد.😌
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#م_ح
#قسمت_دوم
از اونجایی که من دوست داشتم با یه آدم از خانوادهی خیلی مذهبی ازدواج کنم، پدرم مخالفت نکرد و جلسهی بلهبرون برگزار شد.😌
به طرز عجیبی جلسه با خنده و شادی گذشت، بدون هیچ صحبت خاصی.
آخرش فهمیدیم مهریهی مختصر مفیدی تعیین شد و ما عروس شدیم.😅
همسرم اون زمان دانشجو بودن و شغل درست و حسابی و پس اندازی نداشتن. تازه سربازی هم نرفته بودن.😅 کلا اوضاع خیلی ایده ال بود.😁
عقدمون بدون خرید و در محضر، با حضور ۱۰ نفر انجام شد.
هرچند ساده بود، اما همین که در محضر حضرت عبدالعظیم برگزار میشد ارزشمندش میکرد.😊
حدود یک سال عقد بودیم و تو این مدت من درسم رو تموم کردم و بعد، در جستجوی کار راهی شهر شدم.🙃
در دوران دانشجویی یک سال در یک شرکت، به عنوان طراح کار کردم. حالا، باید برای کسب تجربه و البته کمک مالی میرفتم سراغ یه کار دیگه.
اما یه دختر چادری و معذب در رابطه با نامحرم کجا،
و فضای کار برای یک عمرانی کجا.😑
با احتساب شرایطم و جو دو سه تا شرکتی که توی ورودیشون قبول شدم، باید تصمیم سختی میگرفتم و یکی رو انتخاب میکردم.😶
خیلی ناراحتکننده بود ولی تصمیم گرفتم که با اون شرایط تو اون شرکتها کار نکنم.😫😓
شهرداری و جاهای دولتی هم که گیر فلک نمیاومد.😒
با همسر دودوتا چهارتا کردیم ببینیم چه جوری بریم سر خونه زندگیمون.
دیدیم چیز زیادی نداریم و از اونجایی که بنای زندگی رو بر سازندگی و استقلال گذاشتیم، به یه مهمانی🍛 به جای عروسی، در منزل پدرم و یک زیرزمین استیجاری اکتفا کردیم.
البته لباس عروس👰🏻 تنم کردم و یه سرویس بدل که خدایی نکرده آرزو به دل نمونم.😂
منتقد زیاد داشتیم؛ ولی وقتی یه مادر داری که به علایقت احترام میذاره😌 و همسری که خیلی شبیه رویاهاته، گوشهات شنواییشو از دست میده😅 و خوش و خرم به زندگی میرسی.😊
قبل از اینکه بریم سر خونه زندگیمون، اردوی ازدواج دانشجویی مشهد رو رفتیم.😍
وقتی همه با چادر یه رنگ میرفتن حرم🕌 و اونهمه آدم مهمون عروسیت در محضر امام رضا میشدن، احساس میکردی باشکوهترین عروسی دنیا رو داری.😍
همون اوایل ازدواج بود که همسرم همونجایی که دوست داشتن مشغول کار شدن.🤗
البته کار توام بود با ماموریت که یه خورده شرایط رو سخت میکرد، اما خیلی جای شکر داشت.🤲🏻
۱۰ ماه بعد همسر باید میرفتن سربازی.👮🏻♂
همین موقعها بود که تصمیم گرفتیم یه نفر سوم رو عضو خانواده کنیم.👶🏻
فکر میکردیم حالا که تحت نظر دکتر👩🏻⚕ و با رعایت تمام اصول پیش رفتیم همه چی حله و ۹ ماه بعد یه بچه تپل میاد...
اما خواست خدا چیز دیگهای بود و بچه نموند...
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_دوم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_ح
#قسمت_سوم
دوری از همسر😟 و ناراحتی از دست دادن😫 بچه و همزمان با اینها تمام شدن موعد خونه😓 شرایط سختی رو رقم زده بود.
اما وقتی یقین داشته باشی خدا رو کنارت داری💖 و خیلی نعمتهای دیگه، این چیزها خیلی به نظر نمیاد و میگذرن☺️
دورهی آموزشی همسر تموم شد و خونه رو عوض کردیم و زندگی از نو شروع شد😊
به خاطر از دست دادن بچه و خونه نشینی بعد از اون دوران پرشور کار و درس و ورزش، کمی دچار افسردگی شدم.😟
مدام خودم رو برای انتخاب رشته غلط سرزنش میکردم😞
تا اینکه🤗
یک سال بعد خدا فرزند دیگهای به ما عطا کرد.🤰🏻
البته من در طول این یک سال، تلاش میکردم📚 در یک رشته مرتبط، ارشد قبول شم.
گاهیم تدریس خصوصی👩🏻🏫 توی خونه داشتم و طراحی🖋 میکردم
دلم نمیاومد کلا از رشتهم دست بکشم و مسیر تحصیلیم رو عوض کنم.🥺
مدام تو همون فضا دست و پا میزدم، تا اینکه تصمیم گرفتم برم دنبال علاقهم🤔 و وارد حوزه بشم.
قبول شدن در حوزه همزمان بود با ماه سوم بارداری و مادری که به شدت ویار داشت.😫
ساختمان مدرسه قدیمی بود و بوی خاصی میداد🤧 و وارد شدن به کلاس همانا و بدحال شدن من همانا🤷🏻♀️
انقدر حالم بد میشد که مدیر حوزه خودشون درخواست کردن برم خونه و فعلا حضوری نرم...
۹ ماه سپری شد.
بچه بریچ بود و یه خورده هم برای اومدن عجله کرد، تا اینکه دکتر درهفته ۳۸ تصمیم به سزارین گرفت😟
اما وجود یه پسر کوچولوی شیرین👶🏻 سختیهای سزارین رو کمرنگ کرد😍
زندگیمون شکل تازهای گرفت.😄
باوجود یه پسر تپل بازیگوش، روزهای سخت، آسون به چشم میاومد.🤗
از اونجایی که همسرم خیلی به تمیزی خونه اهمیت میدادن، بعد زایمانم هم تلاشم رو میکردم که اسباب رضایت همسر رو فراهم کنم و همین، سبب خیر شد که یادم بره افسردگی بعد از زایمان بگیرم😅
از اول زندگی خودکفا و مستقل بودم و در مادری هم انگار، ۴۰ سال مادری کردم و کاملا آشنا به امور بودم.😏
از اول تمام کارهای بچه رو خودم انجام میدادم.
یادم میاد بچه ده روزه بود، شربتی که میدادم، پرید توی گلوش و نتونست قورت بده😵
رنگ صورتش کبود شد و بیحال افتاد😱
یه لحظه نفس عمیق کشیدم و دستمو کردم تو حلقش...
که باعث سرفه کردن و باز شدن راه گلوش شد.🤲🏻
نمیدونم کارم چقدر علمی بود، ولی بعدا دکتر گفت کار به موقعی کردی👌🏻
پسرم بزرگ میشد💗
همسرم کار و ماموریت🧔🏻
و من خونهداری و بچهداری👶🏻 و تکوتوک تدریس خونگی📖
زندگی راه خودش رو میرفت تا اینکه باخبر شدیم پای یه کوچولوی دیگه درمیونه...💖
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سوم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_ح
#قسمت_چهارم
پسرم یک سال و هشت ماهه بود که متوجه بارداری دوم شدم.
من و همسر هیچ وقت راجع به تعداد بچه صحبت نکردهبودیم، اما با شنیدن خبر بارداری دوم عکسالعمل خوبی داشت و همین باعث دلگرمی من بود.😏
هر چند اطرافیان خیلی روی خوشی نشون ندادن.🙄
مادرم هم از این ناراحت بود که چرا نوهی عزیزش باید با شیر خداحافظی کنه.
غافل از اینکه نوه جان فعلا قصد ادامه شیر داره😅 و تا نزدیک ۲ سالگی شیر میخوره و بالاخره با نذر و نیاز، رضایت میده.😁
تا ۷ ماهگی بارداری همه چی خوب بود.
تا اینکه برای زایمان دکترم رو از بین دکترهای معروف انتخاب کردم.👩🏻⚕
دکتر جدید گفت باید برای پروندهی من سونوی جدید بدی. تو سونوی جدید اندازه سر بچه رو، برخلاف سونوهای قبل کوچیک زدن.
دکتر گفت بچه مشکوک به نوعی عقبماندگی هست.
و با اینکه من میگفتم حالا به فرض هم اینطور باشه، من که نمیتونم سقط کنم، راضی نمیشد و ما از این مرکز به اون مرکز روانه میشدیم.🏥
تا اینکه پس از صرف هزینه هنگفت، گفتن که سر بچه تو لگنه و دستگاه نمیتونه اندازه سر رو دقیق بگه.😑
بعد طی اون مدارج، میتونستم برای مامایی امتحان بدم.😎 ممنون که اینقدر به فکر سطح علمی ما مادرها هستن.🙏🏻
گل دختر داشتن همانا و برکت آمدن همانا.
یکی دوماه قبل از تولدش، ما صاحب یک آپارتمان ۱۵ سال ساخت نقلی در طبقهی سوم شدیم.🏘
هرچند که آسانسور نداشت و کمی قدیمی بود اما همینکه دیگه مستاجر نبودیم و فقط با کمک خداوند تونستیم خونه رو بخریم، خیلی خوشحالمون میکرد.😃
دختر کوچولوی ما به دنیا اومد.
داداش مهربونش هم، حسابی تحویلش میگرفت و چندین بار ایشون رو مورد محبت شدیییید قرار داد.
روزهای به نسبت سختی بود.😟
بچهها یه جورایی شبیه دوقلو بودن.👶🏻👧🏻
با این تفاوت که یکی پوره سیبزمینی میخواست
اون یکی شیر.
این بازی میخواست، اون لالاش میومد.
(پسرم خیلی غذای سفره نمیخورد و باید غذای مخصوصش رو درست میکردم.)🥘
علاوه بر اون، پسرم آسم آلرژیک هم داشت و اگر سرما میخورد بیچاره بودم.😰
دخترم هم ۳ ماه اول، راس ساعت ۱۲ گریه رو شروع میکرد و ۳ بامداد تموم میکرد که اونم فکر کنم خسته میشد.🥴
از اونجایی که کار همسرم سخت بود و شبها باید میخوابید، ما ۳ تایی میرفتیم تو اتاق، در رو میبستیم و به صورت ضربتی و درگیری همدیگه رو میخوابوندیم.😴
روزها داشت میگذشت.
من همچنان در فواصل بچهداری، شاگرد میگرفتم و به خودم دلگرمی میدادم که ناراحت نباشیهااا😉
تو هنوز همون مهندسی، با همون درجه از توانایی💪🏻📝
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_چهارم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_ح
#قسمت_پنجم
سالی یک بار دفترچه حوزه رو پر میکردم و میفرستادم.😉
(حوزهای که میرفتم، با اینکه باید جای منو نگه میداشتن، ولی گفتن برای چی جات خالی بمونه؟
مرخصیت رو بگذرون و هر وقت خواستی برگردی، دوباره دفترچه رو پر کن و بفرست.😐
و من دو سال دفترچه رو پر کردم، ولی قبول نشدم.)
یه مدت بود کمردرد داشتم. ماموریتهای زیاد همسر و دست تنها بودن باعث شده بود دیسک بگیرم.
با این حال، وقتی میدونی همسرت هدف بزرگی رو دنبال میکنه و تو هم در اون شریکی، همهی اینها رو به جون میخری که یاریش کنی.💑
دخترم ۱۴ ماهه بود. حس عجیبی داشتم. معدهام سنگین بود.
میافتادم یه گوشه و نمیتونستم تکون بخورم.🤒
همون روزا پسرم رو بردم دندونپزشکی.
وقتی میخواستن عکس دندون بگیرن ، یه حسی بهم گفت تو پیش بچه نباش👼🏻 با اینکه مطمئن بودم باردار نیستم.🤷🏻♀
ولی حسم درست میگفت.
همکارهای همسرم- با اینکه چند سال از ایشون بزرگتر بودن- یا مجرد بودن یا اگه متاهل بودن، بچه نداشتن یا نهایتا یه بچه داشتن.
در این فضا، همسر من داشت صاحب فرزند سوم میشد و همکاراش، حسابی دستش میانداختن.
شرایط جسمیم بد بود و دکترها احتمال سقط میدادن.
با تمام وجود دعا میکردیم فرزند عزیزمون سالم و صالح بیاد تو بغلمون.🤲🏻
از اونجا که اگه خداوند برچیزی اراده کنه هیچ چیزی تو دنیا نمیتونه جلوش رو بگیره، بچهی ما هم موند😇 و بالاخره به دنیا اومد.🤗
روزهای اول ۳ فرزندی این شکلی بود:
سه تا بچهی نق نقووو، پدری که معمولا نیست
و مادری برق گرفته.🤯🙇🏻♀
سعی کردم خیلی زود خودم رو جمع و جور کنم.
اول خودمو کوک کردم:
توسل🤲🏻
تقویت و انرژیزایی🍵🍲
و تنظیم خواب🛌
اوضاع خیلی بهتر شد.👌🏻
و تازه جذابیتهای بچهها شروع شد.😍
مثلا یهو میبینی بچهی اول چه عاقل شده.😃
یا اینکه چقدر بچهها در کنار هم خوشن حتی وقتی مامان نمیتونه تک تک بهشون توجه کنه.😁
زندگی داشت میگذشت.
یه روزهایی بود صبحم اینجوری آغاز میشد:
مامان بیا منو بشور (پسر)
ماما جیششش (دختر)
پوشک نیازمند تعویض (پسر کوچیکه
طول روزم هم به بازی کردن و ریخت و پاشها میگذشت.
خیلی راضیکننده نبود.😕
باید به روحیهی خودم هم میرسیدم تا مادر پرنشاطتری باشم.
به عنوان تفریح، اینکه بچهها رو بذاری بری یه دوری بزنی🌳
یا در طول روز وقت بذاری و یه دمنوش🍵 بخوری، خوب بود؛
ولی من نیاز به شارژ اساسی هم داشتم.🔌🔋
دوست داشتم بتونم مطالعه کنم.📖
گاهی حال آدم با مطالعه آزاد کتاب خوب میشه.😌
گاهیم شرایطش پیش میاد و درس میخونی.📒
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پنجم
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_ح
#قسمت_پایانی
دیدم حالا که نمیتونم حضوری حوزه رو برم، بهتره مجازی بخونم.👩🏻💻
امتحان ورودی جامعهالزهرا شرکت کردم و خداروشکر قبول شدم و درسخوندن مجازی رو شروع کردم. بماند که مجازی چه مزایایی نسبت به حضوری داره.😊
هرچند خیلی آسون نیست و سختیهایی هم داره.
مخصوصا وقتهایی که همسرم نیست و دست تنهام.
بعد از نماز صبح، دست به کار میشدم.😉
اول درسم رو میخوندم.📚👩🏻💻
بعد کارهای خونه...🧽🍲
ساعت ۸، دوان دوان تو خیابان به دنبال تهیه مایحتاج خانه و نون و میوه و...🍎🍇🍞
باید سریع میرسیدم تا بچهها بیدار نشن.😴
گاهی شبها باید زبالهها رو میبردم.
صبر میکردم بچهها بخوابن.
بعد حدودا ۱ نصف شب، چاقو🔪 به دست میرفتم زبالهها رو میذاشتم.😅
(روحیه بروسلیگری در من موج میزد و معمولا آماده سر صحنهها حاضر میشدم.😂 گفته بودم که دان دو کاراته هم داشتم.😁)
دوست نداشتم بار زندگیم روی دوش کسی باشه.
دلم میخواست کارهام رو خودم انجام بدم.💪🏻
این روزها، پسر کوچکم ۲ سالهاست و من ترم ۵ سطح ۲ ام.
طبق همون برنامه پیش میرم و معمولا صبح زود به درسهام میرسم و کارهای منزل و بچهها.
بازی اصلیترین کار برای بچههاست.
البته خوبه به جای دادن ماهی🐟، ماهیگیری یادشون بدیم🕵🏻♀ و خودشونو راه بندازیم.👩🏻🔧👨🏻🔧
از وقتی پسرم خیلی کوچیک بود، سعی میکردم بهش یاد بدم که با هر چیزی چه کارهایی میتونیم انجام بدیم.🙂
حتی وقتی دل و جیگر کابینتها و کمدها رو میریخت بیرون، میگفتم بیا ببینیم با اینها چیکار میتونیم بکنیم؟🤓
مثلا برج بسازیم.🏛
یا با قاشق و چنگال آهنگ بزنیم.🥁
یا مجلههایی که نمیخوایم رو دوربُری کنیم✂️ و ...
و این کارها باعث شد که الان پسرم وقت کم بیاره😅، برای به پایان رسیدن پروژههاش!😁
بازیهای دیگه مثل گلبازی و خمیرهای دستساز خونگی و یه خرده آزادی مثل نقاشیکردن دیوارهای حمام با گِل یا رنگانگشتی هم که جذابیتهای خودش رو داره.😏
یکی از خوبیهای مادر محصل بودن، برای بچهها اینه که دوست دارن به تقلید از مادرشون فیلسوفوار👩🏻🏫 کتاب دست بگیرن📖 و ادای مامان رو دربیارن🤓
و حداقل ساعتی به نوشتن جزوات علمی به خط میخی بپردازن.😎
البته به همه اینها پختن کیک و شیرینی و انواع نانها را حداقل هفتهای ۲ بار اضافه کنید که اینها دیگه چاشنی روزمرگیهاست.🥐🙂
گاهی ممکنه به نظرمون بیاد بچهی زیاد داشتن خیلیییی سخته.😩
اما اگه بچه اول رو خوب براش وقت بذاریم😌 از بابت بقیه هم نسبتا خیالمون راحتتر میشه.😉
#م_ح
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_پایانی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif