#ر_مهدیزاده
(مامان #علیرضا ۱۲ ساله، #فاطمه ۸ ساله، #زینب ۵ ساله و #کوثر ۲ ساله)
عادت کرده بودم که هر سال محرم برم پای بهترین هیئت. اما امسال، وجود کرونا و پروتکلهای بهداشتی و حضور چهار تا بچه یه ذره کار رو سخت میکرد.
همسرم پیشنهاد هیئت خونگی رو دادند. 🏴 قرار شد بعد از این که مثل همه وقتایی که بابا خونه هستن نماز صبح رو به جماعت بخونیم. بعد از نماز صبح، فاطمه خانم بشن قاری، من سخنران، همسرم روضهخون و آقا علیرضا هم مداح.
مهمترین و جذابترین کار برای بچهها هم که همون پذیرایی بود، قسمت زینب خانم شد.
فقط کوثر خانم تنبل بودن و نمیشد از خواب بیدارشون کرد.
بچهها استقبال کردند.
نتیجهاش برام خیلی جالب بود. بچهها مسؤولیتهاشون رو خوب انجام میدادند. تمام احکام و نکات اخلاقی رو که بهشون میگفتم، گوش میدادن و رعایت میکردند. روضهها رو هم خوب میفهمیدن وسینه میزدن حسابی.
من مطالب کتاب اخلاق الهی ایتالله مجتبی تهرانی، بخش آفات زبان، رو به زبان ساده براشون میگفتم.
همچنین احکامی که مطمئنم بزودی مورد نیازشون میشه.
وقایع عاشورا رو هم همسرم به زبان ساده و کودکانه میگفتن.
بعد از چند روز خدا توفیق حضور تو یه هیئت دیگه رو هم بهمون داد. 🖤
غروبها همسرم میومدن دنبالمون و با ماسک و کلی خوراکی و یه دفتر و چند تا مداد میرفتیم هیئت تو هوای آزاد.
جالب بود که برعکس همه بچههای کوچیک کوثر خانم به خواهر بزرگا نگاه میکرد و ماسکش رو در نمیآورد.
یک ساعتی رو تو هیئت بودیم. بچهها خودشون رو مشغول میکردند. یه زمانی دنبال قاصدک میرفتن و یه زمانی با مورچهها مشغول میشدند. بقیهی زمان رو به خوردن میگذروندند.
ما هم هزار بار خدا رو شکر میکنیم که لیاقت حضور در مجلس عزای سیدالشهدا رو بهمون داد. 🖤
پ ن ۱: بعد از این تجربه به این فکر افتادم که هیئتمون دایمی بشه و در طول سال، هر جمعه برقرار باشه. چون ذهن بچهها آماده است که با عشق اهلبیت پر بشه. من و همسرم هم در خلال هیئت جذابمون میتونیم کلی مطلب ارزشمند به بچهها بگیم تا به فرموده حضرت علی (علیه السلام) دیگران این ذهن خالی را با مطالب اشتباه پر نکنند.
#مادرانه_های_محرم
#سبک_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه)
پارسال دهه محرم مامانم پیشمون بودن و با هم میرفتیم هیأت.
عباس شده بود پسر مامان جونش توی هیأت و فاطمه هم دختر من. 😀
باباشون هم میرفتن قسمت آقایون بدون بچه. 😅
امسال اما...
نشد مامانم محرم بیان تهران.
فکر میکردیم دیگه امسال سخت میشه هیأت رفتن با دو تا بچه، مخصوصاً برای باباشون.
اما برخلاف تصورمون، این دهه محرم برای همهمون خیلی خاطرهانگیز و خوب رقم خورد.😍 مخصوصا برای من. 😅
چند شب اول تصمیم گرفتیم تقسیم کار کنیم. یه شب بچهها دو تاشون پیش من بودن و یه شب دو تایی پیش باباشون.
اینطوری من میتونستم یکی دو ساعت فارغ از دغدغههای مادرانه بشینم یه گوشه هیأت به یاد دوران مجردی...
حس خوبی بود بعد از مدتها...
هرچند کوتاه ولی خیلی برام شیرین بود.
توی دو شبی که فاطمه و عباس پیش باباشون بودن، گویا فاطمه یه مقدار بهونه میگرفت و هی اشاره میکرد به کفشاش و کالکسه. (که یعنی منو ببر پیش مامانم)😊
.
برای همین مدل کار رو تغییر دادیم. از اون به بعد عباس با باباش میرفت و فاطمه میموند پیش من.
هر شب بعد از هیأت توی ماشین عباس برامون تعریف میکرد که چیکارا کردن با باباش.
معلوم بود خیلی بهش خوش گذشته و یه فضای جدید مردونه رو تجربه کرده.
ماشینبازی و توپبازی با پسرهای دیگه.
سنگنوردی به کمک باباش (توی قسمت دیوارهی راپل دانشگاه افسری امام علی علیهالسلام)
صحبت درباره اجزاء و روش کار و مالک هلیکوپتر 😅( یه مجسمه هلیکوپتر وسط محوطه بوده گویا)
و سینه زدن کنار پسرهای دیگه😍 و باباش.
خیلی از این تجربیات جدید پسرونهی عباس و علاقهاش به فضای دانشگاه افسری لذت بردم.
یاد زمانی افتادم که میخواستم از مهندسی شیمی تغییر رشته بدم و یکی از گزینههام دانشگاه افسری بود.😅
پ.ن:
میخواستم چند جمله خطاب به پدرهای بالقوه و بالفعلی که مخاطب صفحه ما هستن بگم در پایان:
اگر میتونید بعضی روزا برای نگهداری از بچهها توی هیأت به همسرتون کمک کنید.
اگر بچهها، پسر و بزرگ هستن (بالای دو سال) کار خیلی راحتتره و برای خود پسرها هم حضور در قسمت آقایون کنار باباشون و کسب تجربیات مردانه خیلی جذابه.
حتی اگرم کوچیکن، بازم یه زمانهایی بچهها رو بگیرید و باهاشون بازی کنید تا مامانشون بتونه یه نفسی بکشه و دقایقی تنها باشه توی هیأت.
مطمئن باشید خیلییی در روحیه همسرتون موثره و اثرات مثبتش رو توی زندگی خواهید دید.
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
(مامان علی آقا ۲ سال و ۱۰ ماهه و فاطمه خانم ۱ سال و ۸ ماهه )
چند روز به محرم🏴 مونده بود…
امسال نه روضهی صبح زودی بود😔
و نه هیئت شبانهای،
(سالهای گذشته یکی از دوستان ایرانی، دههی اول محرم، از ساعت ۷ تا ۹ صبح مجلس روضه خانگی داشت که قبل از شروع ساعت کاری بتونیم یادی از اباعبدالله کرده باشیم.
کل دهه و حتی بعدش هم هیئتهای دوستان افغانی و ایرانی و… فعال بودند و پرشور مراسم داشتند.
حالا در آستانهی محرم بودیم ولی امسال.😔)
جناب همسر فکری کردن و گفتن چطوره چند تا از دوستای نزدیکمون رو دعوت کنیم و زیارت عاشورا بخونیم؟
حالا روز اول محرم بود و ما بودیم و یک عاااااالمه کار😱
تمیز کردن و مرتب کردن خونهای که دو تا فسقلی احساس تکلیف میکنند که هیچ جاش رو سالم و تمیز نذارن کار راحتی نبود.🥴
از همون اول صبح حس کردم خسته و عصبی شدم…😬😖
هرچی جمع میکردم پا به پامون به هم میریختن…
گاهی هم انتظار بیشتری از آقای همسر داشتم…🤷🏻♀️
یه لحظه به خودم اومدم و گفتم مگه مجلس امروز صاحبی جز اباعبدالله داره؟
مگه برای کسی جز آقا کار میکنی؟
اصلا مگه از همه خستهتر بشی اشکالی داره؟
دلم آروم شد🙂
حالم خوب شد😊
آخر شب فکر میکردم مگه غیر از اینه که در تمام طول سال و در تمام لحظهها خدا و امام زمان شاهد و ناظر کارهام هستن؟!🤔
پس چرا باور ندارم و خسته میشم؟
چرا انقدر برام درونی نشده؟!
پ.ن۱: در هلند طبق پروتکلهای کرونا افراد میتونن حداکثر ۶ نفر مهمان بزرگسال داشته باشن (برای کودکان محدودیت ندارن)
پ.ن۲: بقیه روزهای دهه رو برای اینکه بقیه دوستامون هم بتونن بهمون بپیوندند میرفتیم یه گوشهی دنجی از پارک نزدیک خونهمون و زیارت عاشورا میخوندیم😍
پ.ن۳: این تنها سیاهی خونمون بود. تو مملکت غریب پرچم مرتبط تری پیدا نکردیم.😅
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_جباری
(مامان #زهرا ۲ ساله)
صبح جمعهای چشمامونو نمالیده، زهرا نشست پای دفتر نقاشی.
پدر جان هم سریع به دختر و کاغذ و قلم پیوست تا من چایی دم میکنم، چند دقیقه پدر دختری داشته باشن.❤
خدا میدونه بین این پدر و دختر چی گذشت که به دقیقه نکشیده جیغ زهرا رفت هوا که من بستنی واقعی میخوام!😅 (نه اونی که تو کاغذه!)
از زهرا اصرار و از بابا توضیح و استیصال 🥴 که بابا جون الان مامان میخواد صبونه خوشمزه بیارهها...
خواستم دخالت نکنم تو رابطه پدر دختری که حس کردم پدر به کمک احتیاج دارن.😁
اول اومدم بگم بابا جون بازم ما رو اول صبح گیر انداختیا😡
بعد بگم مامان جون بستنی نداریم (و جیغ زهرا رو تبدیل به بنفش کنم😈)
یا بگم الان بابا میره برات میخره
یا ...
که ناگهان زبانی از غیب برون آمد و کاری کرد: بیاین با هم بستنی درست کنیم.
دیگه توصیف چهره زهرا و پدر گفتنی نیست.🤩
پ.ن ۱ : چند وقت پیش یکی ازم پرسید چه روحیهای رو سعی کردی توی دخترت ایجاد کنی که به درد آیندهش بخوره؟ منم این شکلی شدم.🤔 خدا که دید هیچی از سوال نفهمیدم عصرِ همون روز همین جا برام با رسم شکل نشون داد.😄 دوست ساکن هلندمون یه متنی نوشت که گل پسرش تقاضای مهرههای رنگی برا چرخ دوچرخه کرده بود و ... یادتونه؟
من از همون لحظه ذهنم فعال شد.🤓
این ماجرای بستنی فقط یه نمونه کوچیکه و هر روز موقعیتهای مختلفی پیش میاد که این سوال رو به یاد من میاره...
(بعضی وقتا هم مغزم میگه برو بابا حال ندارم!😒)
من و همسرم با روش زندگیمون و تعاملاتمون با هم و با بچهها میخوایم چه روحیاتی رو درونشون نهادینه کنیم؟
سازنده و آفریننده بودن؟ یا مصرفکننده بودن؟
پشت میز نشینی؟ یا کارآفرینی؟
خلاق بودن در حل مسئله یا احساس ضعف و گوشه رینگ قرار گرفته شدن؟
جواب شما به این سوالا چیه؟
این کارا لوس بازیه یا تداومش روی بچهها اثر داره؟
از تعاملات این شکلیتون برای مامانا بگین.🤩
پ.ن ۲ : چشیدن طعم ناکامی و محرومیت با رعایت یه سری قواعد برای بچهها لازمه.
شاید بعدا بهش پرداختیم...
پ.ن ۳ : بستنی خونگیهای ما خیلی تنوع داره؛ شیر، شیر نشاسته، میوهها، آبمیوهها، شربتها و... خلاصه هر چیزی که قابلیت یخ زدن داشته باشه.
فقط یه قالب بستنی میخواد که پلاستیک فروشیها و لوازم قنادیها دارن.
پ.ن ۴: آقا یه سوال تخصصی 😃 من تا حالا هر بار حسن یوسف داشتم خراب شده؛ بعداز یه مدت یه چیزای سفیدی روی برگا و ساقهش ظاهر میشه، کسی میدونه مشکل از کجاست و چاره چیه؟🤷🏻♀
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_بهروزی
(مامان #محمد ۳ سال و ۹ ماهه و #علی ۱ سال و ۸ ماهه)
محمد آقا اولین باری که چشماشو باز کنه و ببینه هوا تاریک نیست، ما رو بیدار میکنه که پاشید، خورشيد خانوم بیدار شده!🌅
داداش علی👦🏻 هم با سر و صدای محمد بیدار میشه و روزمون رسماً شروع میشه.
اول اقدامات مربوط به سرویس بهداشتی جفتشونو ردیف میکنم و میرن حیاط.
۵ دقيقهای خونه رو جوری که به حد قابل قبولی برسه مرتب میکنم و صبحانه رو میبرم تو حیاط قاطی مرغ و جوجهها میخوریم.
تا هوا خنکه تو حیاطیم، خاک بازی و آب بازی و جوجه🐥 بازی و توپ بازی و ...
خورشید خانوم که میاد بالای سرمون میایم تو خونه.
یه میان وعده و بساط اسباببازیها که یکی پس از دیگری به جمعمون اضافه میشن.
تمام این مدت، تا دوتایی سرگرم میشن میرم سراغ کارای خودم تا دوباره بگن مااااامااااان بيييااااا بااااازی!😁
از بازی نشستنی حوصلهشون سر میره،
به این امید که خسته بشن نیم ساعتی به بدو بدو و بپر بپر و جیغ و داد میگذرونيم.
بچهها که نه، ولی من خسته میشم.
ناهار و میخوریم و تاب رو وصل میکنم به بارفیکس، نوبتی تاب میخورن.
خیلی زود سر نوبت دعواشون میشه!😫
چوبها رو میذارم رو مبل تا یکیشون با سرسره مشغول بشه و دعوا تموم بشه.
بهانه گیریها شدت میگیره، یعنی دیگه خوابشون مياد، اگه خدا بخواد.
من و محمد و علی و کتابها میريم تو اتاق.
نیم ساعت بعد:
من و محمد و کتابها برمیگردیم تو هال😒
بازیهای بیسر و صدا شروع میشه.
نقاشی🎨 و کاردستی و خونهسازی و حبوبات بازی و...
علی که بیدار میشه، محمد با هیجان میره استقبالش.
هوا دوباره خنک شده و میريم تو حیاط،
گاهی هم میزنیم به کوچه و خیابون به قصد قدری خرید.
آقای همسر که برسن، همون دم در با نوای گاوداری گاوداری🐄 بچهها مورد استقبال واقع میشن و دبه به دست میزن گاوداری،
تا هم به گاوا علف بدن،
و هم ازشون شیر تازه بگیرن.
سر شب بازیهايی با دوز هیجان بالا که من از پسش بر نميام با بابا انجام میدن و شام میخوریم.
حالا همهی این ماجراها رو کنار اومدم باهاش...
شما بگید نالههای قبل از خواب محمدو کجای دلم بذارم؟!
بااااباااا
😟😭😵از صبح هيشکيييييی با من بازی نکرده😭😭😭
😐😑😶😶😶
پ.ن: امام کاظم (علیهالسلام) فرمودند:
"بازیگوشی بچه در خردسالی، پسندیده است، برای اینکه در بزرگسالی بردبار شود.
شایسته نیست که کودک ،حالتی جز این داشته باشد."
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روز_نوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
بنیاد شهید پالیزوانی(ره) برگزار میکند:
🔷 *دوره طلیعه حکمت*
سیر مطالعاتی آثار شهید مطهری(ره)
🔸دوره مجازی برخط(آنلاین)
ویژه خواهران
گروه ١: دوشنبهها ١۶:٣٠ الی ١٩:۵٠
گروه ٢: سهشنبهها ١۶ الی ١٩:٢٠
.
🔸دوره فشرده مجازی برخط(آنلاین)
ویژه برادران
پنجشنبههای دوم هرماه ١٣ الی ١۶:٢٠
🔸دوره مجازی برونخط(آفلاین)
خواهران و برادران
هفتهای یک جلسه
جلسه افتتاحیه پنجشنبه ٣ مهر ٩ الی ١٢ (برخط)
شرکت در جلسه افتتاحیه الزامی است.
🔷 *دوره طلیعه نور*
تفسیر قرآن کریم
دوره مجازی برخط(آنلاین)
چهارشنبهها ١۶ الی ١٩:٢٠
ویژه خواهران
🔷 *مدرس: دکتر علی غلامی*
رئیس دانشکده حقوق دانشگاه امام صادق علیهالسلام
مهلت ثبت نام: شنبه ٢٩ شهریور
اطلاعات بیشتر و ثبت نام:
www.shahidpalizvani.ir
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۲سال و ۱۰ماهه و #فاطمه ۱سال و ۴ماهه)
یادمه بعد به دنیا اومدن عباس تا چندین ماه کتاب خاصی نخوندم. به جز یکی دو تا داستان و رمان.
اونم نصفه موند آخرش.😢
شرایط جدیدی بود برام و فکر میکردم دیگه با بچهی کوچیک نمیشه کتاب خوند.
البته عباس هم تقریبا شبا بد میخوابید و تا نیمههای شب بیدار بود و منم حسابی بدخواب و بیخواب شده بودم و تو وقتای آزاد فقط به خواب فکر میکردم.😅🙈
شاید ۵ یا ۶ ماهی به همین منوال گذشت
ولی حس بدی داشتم از اینکه نتونستم تو این مدت کتاب بخونم!
حس میکردم دیگه از دوران دانشجویی و کتابخوانی به کلی فاصله گرفتم و ناراحت بودم برای خودم...😓
تا اینکه یه سری اتفاق خوب توی زندگیم افتاد.
از طریق دوستام با چندتا دورهی مطالعاتی آشنا شدم.
اولش فکر میکردم که اینم احتمالا مثل بقیهی کتابای بعد تولد عباس، قراره نصفه و نیمه ول بشه وسط راه.🤭
ولی خداروشکر سختگیری مسئولین دورهها به قدر کافی بود و انگیزهم رو برای ادامهش بیشتر میکرد.
روزی حدود ۲۰ دقیقه مطالعه بود فقط.
البته گاهی عقب میموندم از برنامه و آخر هفتهها یا توی تعطیلات جبران میکردم.
بعد یک سال دیدم که به همین بهونه، کلی کتاب خوب خوندم.
کتابایی که همیشه دوست داشتم بخونم ولی انگیزهی کافی براش نداشتم و فکر میکردم با بچه نمیشه اینهمه کتاب خوند.
خلاصه راهش رو پیدا کردم👌🏻
اگر بخوام یه مجموعه کتاب که بهش علاقه و نیاز دارم رو بخونم، باید دنبال یک دورهی مطالعاتی باشم.😁
دورههای رسمی یا حتی دورههای دوستانه.
که مثلا با پنج نفر از دوستای پایه قرار بذاریم و روزانه یه مقدار مشخصی از کتاب رو بخونیم و به هم گزارش بدیم از مطالعاتمون.
بعد از یه مدت هم آدم عادت میکنه به منظم و روزانه کتاب خوندن.
یعنی حتی میشه تکنفره هم یه کتاب رو با برنامهی منظم روزانه یک ربع، در عرض کمتر از یک ماه تموم کرد.
و این خیلییی حس خوبی میتونه داشته باشه برای یک مامان.😍
حس رشد،
حس پویایی،
حس افزایش معلومات و دانش،
و...
احوالات کتابخونی شما چطوره مامانا؟
قبل مامان شدن بیشتر کتاب میخوندید یا بعد از مامان شدن کتابخونتر شدید؟😇
ترجیح میدید تکی کتاب بخونید یا جمعی؟
تا حالا دورههای مطالعاتی رو تجربه کردید؟
چیا خوندید؟
دورههایی که شرکت کردید رو به ماهم معرفی کنید.
پ.ن: کتابای توی عکس بخشی از کتابهای دورههای مطالعاتی هست که تونستم شرکت کنم.😍
#کتابخوانی
#دوره_مطالعاتی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ط_اکبری
(مامان #رضا ۶ساله، #طاها ۴/۵ساله، #محمد ۲ساله)
یادم میاد مغزم سوت میکشه❗️
که برای انتخاب #مدرسه_دولتی خوب یا #مکتب_اسلامی یا #مدرسه_در_مسجد و از طرف دیگه، انتخاب محل زندگی، مدتهاااا درگیر و بلاتکلیف بودیم❗️
اما دیگه بعد از ثبتنام، خیالم راحت بود! پسرم در حد خواندن و نوشتن کلاس اول بلده.👌🏻
پس دیگه سال سختی پیش رو نداریم.☺️
(هدفم از ثبتنام، #مؤدب، #مقید و #منظم شدن پسرم بود.)
همه در تکاپوی سفارش روپوش و خرید کیف و... و من همچنان خیالم راحت بود میخوام مجازی شرکتش بدم.😉
روز پنجشنبه خبردار شدیم از شنبه کلاسها دایر هست و حضوری❗️البته ما موافق با شرکت حضوری نبودیم و قرار شد نبریمش.
روز شنبه فرا رسید و من با گل پسر کلاس اولیم صحبت میکردم و براش خاطره مینوشتم.☺️
که یکهو دیدم از گروه مجازی کلاس، فیلم پشت فیلم! پیام پشت پیام! متن و صوت، رسید❗️
حقیقتا دستپاچه شدم.😱
هیچی آماده نبود به جز مداد، پاک کن، تراش، دفتر و کتاب!
بابا آخه یه «آب» و «بابا» این همه قر و فر و سرود و نمایش میخواد؟
نمیدونم حتما معلم محترم با سابقه ۲۸ سال تدریس یه چیزی میدونه دیگه.👌🏻
اول باید خودم همممه فیلمها رو میدیدم، توصیهها رو به خاطر میسپردم و بعد برای پسرم میذاشتم و از نحوه حضور در کلاس و پاسخگوییش فیلم بازخورد میگرفتم و همراه تکالیف میفرستادم.
سعی کردم مسلط بنمایم😌
_پسر گلم رضا جان! بیا خانم معلم مهربونت درس داده😍
اتاق رو مرتب کردم میز و دفتر و... آماده!
_پیراهن بپوش! شونه بزن به موهات! مرتب و منظم سر کلاس حاضر شو.😊
کلاس درس رسما آغاز شد اما نه با یه گل پسر بلکه با سه قند و عسل❗️
تیله و توپ رنگی، نقاشی و کتاب، خاک بازی، آب بازی، اسباببازیهای نهفته در انبار و... هیچکدوووم جذابیت کلاس درس رضا رو نداشتند😄
طاها جان! رضا نیاز به تمرکز داره حواسش پرت بشه باسواد نمیشه ها!
رضا جان به سروصدا توجه نکن! سرت رو ثابت نگهدار فقط خوب به خانم حکیم گوش کن! اینجوری تمرکزت زیاد میشه👌🏻
طاها: رضا من اصلا واسه این اومدم اتاقت که تمرکزت زیاد بشه😜
نه! انگاری باید باهاشون به توافق میرسیدم.🤔
رفتم یه کاغذ بزرگ از باطلهها آوردم و زدم رو دیوار و گفتم: بفرمایید نقاشی😍 ولی بی سروصدا!
انگار جواب داده!
منم شعر و مطالب رو مرتب با هیجان برای رضا تکرار میکردم، فیلم میگرفتم و موقع نوشتنش هم کتاب خودمو میخوندم😃
آخرشم برای تشویق زیر هر تکلیف یه نقاشی خوشگل میکشیدم😚
الان، محمد ۲ساله حین بازیهاش میخونه:
از اون بالا بکشم پایین پامو نکنی تو زمین (سرود حرف ا)
پ.ن: رضا از حدود دو سال پیش وقتی خاطرهنویسی من رو میدید، خیلی به نوشتن و خواندن علاقهمند شد و اصرار داشت بهش یاد بدم. منم خیلی آهسته و پیوسته تا جایی که خودش راغب بود، حروف، صداها و کلمات رو یادش دادم. البته سعی داشتم طبق اصول باشه تا بعد به مشکل نخوره.
#مدرسه_مجازی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ز_م
(مامان #علی آقا ۲سال و۱۰ ماهه و #فاطمه خانم ۱ سال و ۸ ماهه)
من یه مشکل بزرگ دارم...
بلد نیستم با پسری بازی کنم🙄
تو بازی به تفاهم نمیرسیم😒
بازیهایی که علی آقا دوست داره برای من خیلی بیمزه است.
هر کاری میکنم نمیتونم با شوق و ذوق باهاش بازی کنم.
بازیهایی هم که من دوست دارم گل پسر موافقت نمیکنه…🤦🏻♀️
من دوست دارم باهاش قایم موشک بازی کنم، بدوبدو کنیم🏃🏻♀️ بپربپر کنیم، ولی آقا بیشتر وقتا میخواد بشینه ماشین بازی و حیوون بازی کنه.
منم بعد دو تا هل دادن به ماشین و چهار تا تکون دادن حیوون خوابم میگیره و چرت میزنم.😴
حالا اگه باباش باشه صدای قهقهه و جیغ و دادشون هوا میره...🧐
از اون طرف گاهی پیج مادرای موفقی رو میبینیم که در اوج شادی و خلاقیت، مشغول بازی کردن با بچههاشونن…
بیشتر اون بازیها رو هم امتحان کردم و پسری ۵ دقیقه هم مشغول نشده...
کمکم داشتم وارد فاز (من مادر بدی ام) میشدم،
که یادم اومد از جایی شنیده بودم:
مدل هر بچهای فرق داره و بگردین مدل بچتونو پیدا کنید🤔
خلاصه که رفتم دنبال مدلی که بهتر بتونیم باهم ارتباط بگیریم.
پس از اندکی تفکر🧐 به ذهنم رسید که پسر من عاشق حرف زدن و داستان شنیدنه…
از این راه وارد شدم،
داستان بازی😎
گاهی یه کلمه من میگم و اون براش داستان میسازه و بالعکس،
گاهی هم از روی دفتر برچسبش، عکس انتخاب میکنیم و درموردش داستان میگیم.
فعلا که تو این بازی به تفاهم رسیدیم...😄
باید برم رو مدل پسری بیشتر کار کنم بلکه بازیهای دیگهای اختراع بشه🤪
تا بازی یابیهایی دیگر خدانگهدار✋🏻
پ.ن: دفتر برچسب چیست؟
دفتر برچسب دفتریست که کودکان برچسبهای خود را در آن میچسبانند تا درو دیوار اندکی در امان بماند🙄
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#ف_قربانی
(مامان #روحالله ۱سال و ۸ماهه)
بعد از یه روز پر چالش با پسری🤯 وقتی باباش رسید، هنوز لباس عوض نکرده🧔🏻 شروع کردم خطاهای پسری رو شمردن و تعریف کردن اینکه چه کرد و چه نکرد!!!😠
خلاصه انگار نفسم میخواست با چغلی کردن و اثبات شیطنتهای پسری، یه خودی نشون بده و بگه چه شقالقمری کرده از صبح تا حالا😄
بعد از ظهرش فرصت شد و رفتم سراغ کتاب دعا📖 و دعای پر مفهوم و زیبای عرفه😍
رسیدم به اون فراز که:
طوری خطاها و عیوبمو پوشاندی که اگر هرکس دیگری بفهمد با من قطع رابطه میکند😔
و کلی از عیب و خطاهای بنده و عیب پوشیهای خدا نوشته بود...
یاد اتفاقات ظهر و گزارش اذیتها و اشتباهات گل پسری افتادم...🤔
چقدر من عیب پوش و خطاپوشم؟🧐
در ذات ربوبیت چشم پوشی و خطا پوشیه تا روح فرصت رشد و بالندگی داشته باشه و من چقدر این فرصت رو برای فرزندم فراهم کردم؟🤔
یادش به خیر بچه که بودیم گاهی که مامان و بابا میخواستن تو مهمونی یا جلو دیگران خطا یا کار بدمونو بگن چقدر سرخ و سفید میشدیم و چقدر تو نگاهمون و دلمون التماس میکردیم که مامان توروخدا نگو....بابا نگوووو...😥
به قول یکی از اساتید تربیتمون، بچه کرامت نفس داره، با گفتن عیبها و خطاهاش و بردن آبروش، کرامت نفسش از بین میره...😔
پ.ن: البته گفتن اتفاقات روز و شیطنت بچهها به پدرشون (البته فقط به پدر دیگه😉) مشکلی نداره، چون هم باعث همدردی پدر و همکاری بیشترش میشه و هم باعث همفکری و پیدا کردن راهکارهای تربیتی😁
اما به نظرم همین هم نباید حالت شکوه و شکایت کردن پیدا کنه و نباید جلوی خود بچهها باشه، چون به کرامت و آبروی بچهها آسیب میزنه😊
میشه درباره این مسائل توی زمانهایی که بچهها خوابن یا نیستن، با پدرشون گفتگو کرد.
بخشی از اشتباهات بچهها رو هم اصلا نیازی نیست بگیم و میتونیم ازش چشمپوشی کنیم و آبروی بچهها رو جلوی پدرشون حفظ کنیم.
#سبک_مادری
#عارفانه_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#م_نیکبخت
(مامان #ابوالفضل ۱۳/۵ ساله، #زهرا ۵/۵ ساله، #محمدجواد ۱ سال و ۹ماهه، #حلما ۱۰ماهه)
فرزند سوم یک خانوادهی هفت نفرهی اصفهانی و متولد ۶۴ ام.😌
خواهر بزرگم ۱۵ سالگی ازدواج کردن و من هم بعد از ایشون، سال ۸۳ تو ۱۸ سالگی ازدواج کردم. (قبل از کنکور)
همسرم متولد ۵۸ و دامپزشک بودن.
با اینکه از اقوام نسبتا دورمونن ولی هیچکدوم همو ندیده بودیم😅
همون سال کنکور دادم و دانشگاه قبول شدم، ولی به دلایل مختلف مثل نداشتن انگیزهی کافی برای رفتن به شهر دور و عدم تحمل دوری از خانواده نرفتم.
یک سال عقد بودیم و تو این مدت، نزدیک خونهی پدر مادرامون، یه خونه ساختیم و بعد از اون با یه مراسم معمولی عروسی کردیم.
اول زندگی از سر بیکار نبودن پیش یه استاد نقاشی رفتم و ثبت نام کردم.
یه جلسه بیشتر کلاس نرفته بودم، که امام رضا (علیهالسلام) ما رو طلبیدن🤩 و به عنوان ماه عسل، رفتیم مشهد و این اولین سفر متاهلیمون بود که خیلی خاطرهانگیز و عالی بود.🥰
بعد از برگشتمون از زیارت خواستم دوباره برم کلاس، ولی استاد محل کلاس رو عوض کرده بودن و من هم که شمارهای از ایشون نداشتم، دیگه دنبالش نرفتم.
خلاصه برای نقاش شدن، فقط استعدادش رو داشتم ولی انگیزه نه😁
بعد اون، اوقات بیکاریم رو به بافت فرش (به کمک خواهرشوهرم) و کارهای دیگه گذروندم.
میشه گفت اون روزا رو یه جورایی فقط گذروندم.😕
واقعا اگه تجربهی حالا رو داشتم با اون اوقات چه کارا که نمیکردم...
خدا خواست خیلی عمرم رو به باد ندم و ۹ ماه بعد از ازدواج باردار شدم.
از وقتی متوجه بارداری شدیم، برکت از زمین و آسمون به طرفمون سرازیر شد.
تموم قرضهای خونه رو دادیم😊
ماشین خریدیم و کلی پس انداز کردیم💶
تو بارداری، فرشبافی میکردم،
تو باغچهمون سبزی و صیفی می کاشتم،
و به خانواده ی همسرم و پدر ومادرم تو برداشت بعضی محصولات مثل انگور کمک میکردم.
فروردین ۸۶ ابوالفضل کوچولو به دنیا اومد.
بعد از اون به دلایلی تصمیم گرفتیم فقط یه بچه داشته باشیم، مثلا:
راحت باشیم😎
تبلیغات علیه بچه و فرزندآوری روی ما موثر بود🧐
برای زایمان پسرم سزارین شده بودم😷
کمتجربگی و بلد نبودن خیلی چیزا تو فرزند پروری
و البته توصیه ی بزرگترها🤨
(با وجود اینکه هر دو خانوادهی ما پر جمعیت بودن، ۸ فرزندی و ۵ فرزندی، ولی تحت تأثیر تبلیغات وسیع مراکز بهداشت و تلویزیون قرار گرفته بودن)
بعد از مدتی، از طریق یکی از دوستان با استادی آشنا شدم که دید ما رو کاملا در مورد فرزندآوری و کلا سبک زندگی عوض کردن.
#قسمت_اول
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif