#قسمت_سوم
#ش_رهبر
(مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله)
پسرم تا یک ماهگیش نمیتونست مستقیم شیر بخوره. باید با رابط بهش شیر میدادم.
همهی سعیم رو کردم که به شیر مادر عادت کنه و بهش شیرخشک نمیدادم.
خیلی سخت بود ولی خداروشکر تلاشهام نتیجه داد و بعد از یک ماه درست شد.
بعدش البته دلدردها و شببیداریهاش سرجاش بود.
یه مقدار روحیهم ضعیف و شکننده شدهبود.
بعد دو سه ماه که پسرم جون گرفت و شیرینکاریهاش شروع شد، حال منم خیلی بهتر شد.
کارای دفاع پایاننامهم هم موندهبود و دیگه خیلی وقتی برای افسردهشدن نداشتم.😁
کمکم برگشتم سر کارای درسیم.
از زمانای خوابش استفاده میکردم تا کارامو انجام بدم.
برای درسام یا کارهای پایاننامه، گاهی لازم بود برم دانشگاه.
خانوادههامون شهرستان بودن و دوست نداشتیم توی اون سن بچه رو مهد بذاریم.
همسرم میموندن خونه و پسرمون رو نگهمیداشتن و خداروشکر تو مراحل مختلف تحصیلم مشوق و همراهم بودن.🌺
نهایتا توی همون مدت مرخصی زایمانم و بعدش توی تابستون، کارای پایاننامهم رو تموم کردم و وقتی پسرم یک سالش بود، دفاع کردم.
اوایل بارداری، خیلی نگران بودم که حالا درسم چی میشه و اصلا میتونم ارشدم رو با بچهی کوچیک تموم کنم یا نه!
خیلی برای خودم بزرگ و سختش کردهبودم.
بعد که تموم شد، دیدم اونقدرم که فکر میکردم، سخت نبود و جای نگرانی نداشت. حالا یه وقفهای افتاد و یک سال دیرتر شد. ولی تاثیر خاصی توی روند کلی زندگیم نذاشت.
برنامهی اون یک سال آخر ارشدم، خیلی فشرده بود.
توی بچهداری هم از قبل تجربهای نداشتم و خودش یه پروژهی سنگین بود برام.
برای همین بعد ارشدم، تا یه مدت دوست داشتم استراحت کنم.😊
کتابهای تربیتی و کتابای مربوط به مراحل رشد جسمی و ذهنی بچهها رو میخوندم.
دوست داشتم بدونم پسرم توی هر سن، چه مهارتهایی کسب میکنه و چه بازیها و کارهایی برای رشد و تربیت بهترش میتونم انجام بدم.
قصه هم گاهی براش میگفتم اما خیلی اهلش نبودم و بلد هم نبودم.
در عوض، همسرم خیلی براش قصه میگفتن. قصههای خوبی بلد بودن و اگرم بلد نبودن، همون موقع یه قصه میساختن و با آبوتاب تعریف میکردن.
رابطهشون خوب بود و خیلی باهم بازی میکردن.
همسرم به خاطر شرایط درس و کارشون، اکثرا از صبح تا ۸ یا ۹ شب بیرون از خونه بودن.
به جاش اون یکی دو ساعت آخر شب رو با کیفیت براش وقت میذاشتن و جبران میکردن.
شوهرم بچهدوست بودن و روابطمون بعد به دنیا اومدن پسرمون خیلی بهتر شد.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_چهارم
#ش_رهبر
(مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله)
بعد از اومدن پسرم، روابط من و همسرم بهتر از قبل شد.😍
وقتی تنها بودیم، به خاطر روحیاتمون، روابطمون رسمیتر بود. ولی بعد که پسرم اومد با شیرینکاریهاش باعث خنده و شادی شد. روابطمون رو گرمتر کرد و زندگیمون رو از روزمرگی درآورد.😄
از طرفی روابطم با خانواده همسرم هم بهتر از قبل شد. چون دیگه درک میکردم یه مادر چقدر برای بچهش زحمت کشیده و براش دلسوزی داره، راحتتر میتونستم کنار بیام و حساسیتهام کمتر شد. البته قطعا گذشت زمان و کسب تجربه توی روابط هم مؤثر بود.👌🏻
پسرم بزرگ شده بود و از شیر و پوشک گرفته بودمش.
اون موقع فعالیت کاری یا درسی خاصی هم نداشتم، چون به خودم مدتی استراحت داده بودم.
پسرم دو سال و نیمهش بود که باردار شدم. دوست داشتم اختلاف سنیشون کم باشه تا بیشتر همبازی بشن.👦🏻👶🏻
بارداری دومم خیلی سختتر از اولی بود. ویار شدیدی داشتم و چهار ماه اولش، وزنم کم میشد.😢
پسر دومم فروردین ۹۴ به دنیا اومد. به فاصلهی ۳ سال و ۳ ماه از پسر اولم.
عمل سزارینم خدا رو شکر راحتتر از قبلی بود. هر چند بعدش دوباره مشکل عفونت بخیهها و خوب شیر نخوردن پسرم رو داشتم.🤦🏻♀
این دفعه چون تجربهم بیشتر بود و یه بار همه این مراحل و مشکلات رو پشت سر گذاشته بودم، خونسردی و اعتماد به نفسم بیشتر بود و شرایط رو بهتر مدیریت میکردم.💪🏻
قبل از به دنیا اومدنش برای پسر اولم قصه میگفتم و بهش گفته بودم که داداشت توی راهه و داره میاد.
وقتی به دنیا اومد خیلی ذوق داشت و کنجکاو بود. منم سعی میکردم حساسش نکنم و سخت نگیرم. همسرم هم سعی میکردن بیشتر بهش توجه کنن و باهاش بازی کنن.
البته به هرحال شیطنتهای بچگانهش بود 🤪 و میدونستم نوازشهای محکم و ور رفتنش با نوزاد طبیعیه و همهی بچههای اول، همین دوران کشف نوزاد رو دارن.
خداروشکر حسادت و حساسیت خاصی نداشت و بعد از چند ماه روابطشون عادی و مسالمتآمیز شد.
پسر دومم هفت ماهه بود که پدر عزیزم به رحمت خدا رفتند.😞
خیلی ناراحت بودم و چند ماهی زمان برد تا بتونم به خودم مسلط بشم و به زندگی عادی برگردم.
بعدش دیگه دنبال کار مرتبط با رشتهم میگشتم.
چند جایی هم برای مصاحبه رفتم ولی همهی کارها تماموقت بود و من هم دوست نداشتم بچهها رو هر روز از صبح تا عصر مهد بذارم. برای همین منصرف شدم.
تا اینکه با یه مجموعهی پژوهشی آشنا شدم که کارش پارهوقت بود و میتونستم اکثرش رو توی خونه انجام بدم.🤩
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_پنجم
#ش_رهبر
(مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله)
خدا رو شکر کارم، منعطف بود و نقش مادری من رو هم به رسمیت میشناختن.😊
یه کار پژوهشی در حوزهی زن و خانواده بود که اکثرش رو توی خونه انجام میدادم و گاهی هم که جلسه داشتیم، میتونستم بچهها رو با خودم ببرم توی جلسه یا مهد همونجا بذارمشون.👶🏻👦🏻
پسر دومم رو از شیر و پوشک گرفتم و دیگه به بچه سوم فکر میکردم .
دوست داشتم قبل از اینکه پسر اولم مدرسهای بشه، بچه سوم هم به دنیا بیاد و از آب و گل در بیاد. چون فکر میکردم زایمان و نوزادداری در کنار بچه کلاس اولی، برام سخت باشه.😅
اما همسرم میگفتن هنوز زوده. چون دانشجوی دکترا بودن و سرشون شلوغ بود و میگفتن شاید نتونم و وقت نشه خیلی کمکت کنم.
اما بعد از یه مقدار گفتگو ، قانع شدن خدا رو شکر.
پسر سومم فروردین ۹۷ به دنیا اومد، به فاصله ۳ سال از قبلی.😍
برای زایمان رفتم شهرستانمون.
زایمان سزارین سختی بود و بعدش هم تا مدتی به خاطر عفونت بخیهها، تب و لرز داشتم.🤒
زود برگشتیم تهران و چون حالم خوب نبود، مامانم هم باهام اومدن و چند وقتی پیشم موندن و کمک کردن.
هنوز یه ماه از زایمانم نگذشته بود که صاحبخونه گفت باید تخلیه کنید.
روزهای خیلی سختی داشتیم. ماه رمضان هم بود و همسرم خیلی اذیت شدن. شبا باید میرفتن دنبال خونه میگشتن.
محدودیت انتخابمون هم بیشتر شده بود با ۳ تا بچه.😕
خلاصه به هر سختی که بود اسبابکشی کردیم.
ناراحت بودم و نگران از اینکه دوباره سالهای بعد هم با همین مشکل مواجه بشیم.
چند وقت بعدش همسرم دکتراشون رو تموم کردن و کارشون رسمی شد و خدا رو شکر درآمدمون بیشتر شد.
مدتی بعد هم به طرز باورنکردنی شرایط جور شد و تونستیم خونه بخریم.🤩
هیچکدوم اصلا فکرشم نمیکردیم. ولی میدونستیم همش به برکت بچهها و لطف خدا بوده.
همسرم وقتشون آزادتر شده بود و بیشتر با بچهها بازی میکردن.☺️
بازیهای هیجانی و پرتحرکی که فقط از عهده پدر و پسرا برمیاد و من هیچوقت از این مدل بازیا باهاشون نمیکردم.
گاهیم با هم میرفتن دوچرخهسواری و منم توی خونه یه استراحتی میکردم.
پسر سومم خیلی به همسرم وابسته بود و دوست داشت باباش بهش غذا بدن بخوره. تا الآنم همینطوره.
قصههای شب، قبل خواب، رو هم همسرم براشون تعریف میکردن.
خلاصه با اینکه ساعت حضورشون توی خونه، بازم کم بود و ۸ شب میاومدن، ولی از نظر کیفی جبران میکردن.👌🏻
بچهها هم دیگه میدونستن که بابا صبح میرن سرکار و شب میان و اینو پذیرفته بودن.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_ششم
#ش_رهبر
(مامان سه پسر ۹، ۶ و ۳ ساله)
پسر سومم که یه مقدار بزرگ شد و از آب و گل در اومد، تصمیم گرفتم یه سری کارها برای تقویت روحی و جسمی خودم انجام بدم.🤩
یه کاری که خیلی بهش علاقه داشتم، پختن کیک و شیرینی بود. پسر سومم یک ساله بود که جدیتر رفتم سراغ این کار. البته از قبل هم علاقه داشتم و گاهی کیک یا قطّاب درست میکردم.😋
از طریق صفحات مجازی، کیک و شیرینیپزی حرفهای رو یاد گرفتم و کیکهای خوبی هم درست کردم.
حتی چند باری هم دوستام سفارش دادن و براشون پختم. البته خیلی واسه سفارش گرفتن و کار جدی وقت نداشتم.☺️
به فکر کلاس ورزشی هم بودم.🏃🏻♀
چون زیاد پشت لپتاپ مینشستم، کمردرد و گردندرد داشتم و دنبال ورزشهای اصلاحی بودم.
وقتی شنیدم محل کارمون کلاس پیلاتس گذاشته، با اشتیاق ثبتنام و شرکت کردم.🙃
صبح زود تا بچهها خواب بودن، میرفتم و بعد از یکی دو ساعت برمیگشتم.
چند وقت بعد چون راهش دور بود، ترجیح دادم یه کلاس ورزشی نزدیک خونمون برم که شهرداری برگزار میکرد و بعدازظهرها بود.
باز هم تا بچهها خواب بودن، میرفتم و ۲ ساعته میومدم.
در غیاب من اگرم بیدار میشدن، مسئولیتشون با داداش بزرگه بود و میدونستن باید به حرفش گوش بدن.👦🏻
البته متاسفانه از اسفند پارسال به خاطر کرونا تعطیل شد و خیلی حیف شد که نتونستم ادامهش بدم.
حدوداً از یک سال پیش، یه کار پروژهای مرتبط با صنایع رو هم شروع کردم.
از اینکه کاری مرتبط با رشتهم انجام میدادم، حس خوبی داشتم. این کار رو هم توی خونه انجام میدادم و جلسات حضوریش کم بود.☺️
کار پژوهشی قبلیم رو هم تا حدی انجام میدادم و پیش میبردم.💪🏻
همسرم که دیگه خودشون از دکترا فارغالتحصیل شده بودن، بهم پیشنهاد دادن که واسه کنکور دکترا ثبتنام کنم و بخونم.😍
دوست داشتم رشتهی مدیریت آموزش عالی بخونم و چون رشته خودم نبود، باید بیشتر وقت میذاشتم و تلاش میکردم.
اکثراً میرفتم توی اتاق و درس میخوندم، بچهها هم بیرون با همدیگه بازی میکردن.
از پرستار یا مهد کمک نگرفتم، فقط یه مدت کوتاهی مامانم اومدن پیشمون و کمکم کردن.
تا قبل از اسفند منظم و با برنامه درس میخوندم اما بعدش که کنکور عقب افتاد، یه مدت درس رو رها کردم.
یکی دوماه مونده به کنکور که قرار بود مرداد برگزار بشه، دوباره شروع کردم و نهایتاً رتبهم ۱۴ شد.🤩😍
فکر میکنم به برکت حضور بچهها بود که خدا کمکم کرد. چون رتبهم با میزان درس خوندنم، جور در نمیومد.🤷🏻♀
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_هفتم
#ش_رهبر
(مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله)
رتبههای کنکور، آخر شهریور اومد و اوایل مهر برای مصاحبه رفتم.
اساتید برای پذیرش، عمدتا به سوابق تحصیلی و کاری و رتبهی کنکور توجه داشتن و اصلا کاری نداشتن دانشجوها مجردن یا متاهل، بچه دارن یا نه و چیزی هم نپرسیدن.
طبیعتاً منم نگفتم که ۳ تا بچه دارم.😅
خداروشکر نهایتا دانشگاه تهران قبول شدم.☺️
برای دکترا، مدیریت آموزش عالی رو انتخاب کردم، تا بتونم به حل مشکلات سیاستگذاریهای کلان اقتصادی و مالی دانشگاهها و ارتباط صنعت و دانشگاه و مسئلهی مهاجرت دانشجوها، کمک کنم.
به هر حال برای اینکه بتونم توی این حوزهها نظر بدم و کار کنم، لازمه مدرک داشتهباشم تا به حرفم گوش بدن.
ترم ۱ دکترا از اوایل آبانماه شروع شد.
کلاسهای این ترمم زیاده. چون از ارشد تغییر رشته دادم، یه سری درسهای جبرانی رو باید برمیداشتم.
الآن سه روز در هفته بعدازظهرها کلاس مجازی دارم.
هفتهای ۱۰ ساعت برای کلاسهام و ۱۵ ساعت هم برای مطالعه و تکالیف درسی وقت لازم دارم.
هر چقدر هم وقت اضافه بیاد، کارم رو انجام میدم و ساعت کاری میزنم، که البته این ترم به خاطر مشغلههام خیلی کمتر شده.
کلاسهای مدرسهی پسرام هم بعدازظهرهاست.
شرایط سختیه. هم باید سر کلاس خودم باشم هم حواسم به بچهها باشه که بشینن سر کلاسشون و با هم دعوا نکنن.😶
توی این شرایط بیش از هر چیز، برنامهریزی مهمه.
از قبل فکر میکنم که چیا باید بپزم، سریع ناهار رو آماده میکنم و پسر کوچیکم رو قبل کلاسام میخوابونم. گاهیم که نمیخوابه و وسط کلاس میذارمش روی پام تا بخوابه.👶🏻
پسر بزرگم که کلاس سومه، کارهاش رو به خودش سپردم و شرایط رو براش توضیح دادم. اونم خداروشکر توی این مدت مستقل شده.
همسرم هم چون من وقتم کمتره، سعی میکنن برای بچهها بیشتر وقت بذارن.
شبا با بچهها بازی میکنن و به کارهای درسیشون رسیدگی میکنن. به پسر اولم کمک میکنن کاردستیهاشو بسازه و به پسر دومم واسه حفظ شعرهای پیشدبستانیش کمک میکنن.
گاهیم پسر بزرگم، توی تکالیف پسر کوچیکم، کمکش میکنه.😊
الآن هم که نزدیک امتحانای خودم و پسرم هستیم و فشار کاریمون خیلی بیشتره.
گاهی از شدت خستگی با خودم میگم شاید اصلا اشتباه کردم دکترا رو شروع کردم!
اما بعدش که استراحت میکنم، دوباره حالم سرجاش میاد و با انگیزه کارا رو ادامه میدم.💪🏻
شرایط سختیه اما خوب و مفیده برای همهمون و داریم رشد میکنیم.😌
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
شهادت بانوی دوعالم،حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنیم.
♥️♥️♥️
@madaran_sharif
#قسمت_هشتم
#ش_رهبر
(مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله)
توی این سالهای بچهداری، دربارهی تمیز و مرتب کردن خونه، هیچوقت سخت نگرفتم. البته شلخته هم نیستم.
پذیرفتم که بچه به هر حال بخواد بازی کنه یا غذا بخوره کثیفکاری داره و دیگه حرص نمیخورم به خاطر کثیفکاریهاشون و توقعی هم ندارم که خونه همیشه مرتب باشه و برق بزنه.
توی این مدت از نیروی خدماتی هم کمک نگرفتم. خودم بودم و سعی میکردم تا حدی که خونه مرتب و قابل سکونت باشه، کارها رو انجام بدم.😊
درسته که وجود بچهها، زمانهای آزاد مادر رو کم میکنه اما اینطورم نیست که کلا مادر رو محدود کنه و مانع انجام کارهای دیگه بشه.
توی این سالها با برنامهریزی تونستم در کنار بچهها کارهای دیگه هم انجام بدم.
عمدتا وقتایی که خوابن، بهخصوص صبح زود، کارام رو انجام میدم. الان هم که بزرگتر شدن، اکثرا خودشون مشغولن با هم و من میتونم در کنارشون کارام رو انجام بدم.
به عینه دیدم که وقتی محدودیت زمانی داشته باشم، بهتر برنامهریزی میکنم و از زمانهای مردهم هم استفاده میکنم.
انگار که توی محدودیت، ظرفیتهای پنهان خودم رو تونستم کشف کنم و بیشتر رشد کنم.
یه مدت تا قبل بچهی دومم، که کار یا درسی نداشتم، صبحها با پسرم تا ساعت ۹ میخوابیدم. بعد ناهار هم دوباره میخوابیدم. چون هر دومون خیلی خوشخواب بودیم.
در حدی که مامانم اومدهبودن خونهمون، میگفتن چرا شماها اینقدر میخوابید؟!🙄
خب اون موقعها زندگی جذابی نداشتم و خودم هم از اون شرایط راضی نبودم.
حالا اما از نماز صبح تا ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب یکسره بیدارم. گاهی عصرها یه ربع، بیست دقیقهای ناخودآگاه خوابم میبره و تجدید قوا میکنم.💪🏻
الان هم شرایط سختیه، اما خداروشکر راضیام و فکر میکنم که توی همین سختیاست که آدم ساخته میشه و قابلیتها و ظرفیتش بالا میره و استعدادهای نهفتهش شکوفا میشه.
ممکنه به خاطر بچهها، یه سری کارهام عقب بیفته و سرعتم کم بشه، مثلاً یهو بچهها مریض بشن و هرچی برنامه ریختم ،بره روی هوا.😞
ممکنه من نسبت به دوست مجردم، از نظر تحصیلی و شغلی، عقبتر باشم اما منم میتونم مسیر خودم رو طی کنم و به سمت اهدافم پیش برم و راکد نمونم.
مثلاً اون آدم راه رو ۳ ساله طی میکنه و من مادر، ۴ یا ۵ ساله.
درسته من بهعنوان مادر، سرعتم کمتره، اما در عوض از نظر قابلیتها و تواناییها، بیشتر رشد کردم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_نهم
#ش_رهبر
(مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله)
این روزا بچهها خیلی با هم بازی میکنن ولی بحث و دعواهاشون هم سرجاشه. که البته دعواهاشون با توجه به اینکه سه تا پسرن، کاملا طبیعیه و اصلا بخشی از رشدشون هست.☺️
توی همین دعواها تجربیات زیادی کسب میکنن.
یاد میگیرن اصلا از اول چطور رفتار کنن که دعوا پیش نیاد، یا اگه دعوا شد چطور از حق خودشون دفاع کنن یا گاهی بگذرن و ببخشن تا دوباره بتونن با هم بازی کنن.
توی این شرایط کرونا هم، خداروشکر حوصلهشون هیچوقت سر نمیره و همیشه باهم مشغولن.😌
گاهیم اینقدر هیجانزده میشن و صداشون بالا میره که همسایهها شاکی میشن و من باید برم عذرخواهی کنم و از دل حاجخانوم همسایه پایینیمون در بیارم.😉
یادمه واسه بچهی اولم همیشه فکر میکردم چطور سرگرمش کنم و وقتش رو پر کنم، اما الان دیگه خودشون اینقدر باهم سرگرمن که نیازی نیست من نگران بیکاریشون باشم. فقط از دور نظارت و مدیریت مادرانه دارم.
بعضی روزا سهتایی باهم میرن توی پارکینگ دوچرخهسواری و لازم نیست منم باهاشون برم. پسر بزرگم مراقبشونه. و منم توی اون زمان کارهام رو انجام میدم.
یا مثلاً الان توی زمانهای بیداریشون هم میتونم بشینم پای لپتاپ و کار کنم و اونا هم مشغول بازی خودشونن.
الان پسر کوچیکم نزدیک سه سالشه و تقریبا مستقل شده. روزایی که دو سه ساعت برای کارهام باید برم بیرون، چون توی تهران کسی رو نداریم، بچه ها رو میسپرم به پسر بزرگم و میرم و این خیلی خوبه برام.😍
در نبود من، پسر بزرگم گاهی جارو میزنه یا ظرفا رو میشوره.
بعضی وقتا هم با نظارت دورادور من، سه تایی کیک میپزن.😋
بچهها خداروشکر کارهای اشتراکی رو خوب یادگرفتن و روحیات جمعی دارن.
مثلاً پسر کوچیکم میره یه خوراکی میاره میگه همه باهم بخوریم، یا وقتی یکیشون خواب باشه و چیزی بخوریم، بقیه میگن برای اونم بذاریم کنار تا بیدار شد بخوره.
در حالی که اگر تنها بودن، شاید این چیزا براشون نهادینه نمیشد.
حتی گاهی با خودم میگم کاش فاصلهی سنیشون کمتر بود. چون هر چی بزرگتر میشن، تاثیر اختلاف سنی روی همبازی شدنشون بیشتر میشه و هر چی نزدیکتر باشن از نظر سنی، توی سنین بالاتر بازیهای مشترک بیشتری دارن و همو بیشتر میفهمن.
الآنم البته راضیام ولی میگم کاش به جای ۳ تا، ۴ تا بودن.😁
به خاطر سزارینها، به توصیهی دکترم باید چند سالی صبر کنم و بعدش به بچههای بعدی فکر کنم.
دوست دارم و دعا میکنم که خدا ۲ تا دختر هم بهمون بده که خانوادهمون تکمیل بشه.❤️
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_دهم (پایانی)
#ش_رهبر
(مامان سه پسر ۹ و ۶ و ۳ ساله)
توی این سالها خداروشکر هیچوقت از نظر اقتصادی و مالی به مشکل نخوردیم و لنگ نموندیم.😊
تا زمانی که همسرم دانشجو بودن و تا قبل اتمام دکتراشون، کار پارهوقت داشتن و به هر حال وقت زیادی باید برای درس میذاشتن و درآمدمون پایینتر از بعضي دوستانمون بود.
حتی همسرم به خاطر همین که درآمدمون کم بود و مشغول سربازی و تحصیل بودن، اولش با بچهی دوم و سوم زیاد موافق نبودن.😑
اما من همیشه فکر میکردم خداست که روزی بچهها رو میرسونه و خودش هم ضمانت کرده.
همسرم هم نهایتا با توکل به خدا راضی شدن.
توی این سالها هم دیدیم که خدا هیچوقت نگذاشت لنگ بمونیم.
البته فکر میکنم به خاطر سطح توقع و روحیات خودمون هم بود.
ما توقع زیادی نداشتیم و اهل ولخرجی هم نبودیم و از اولش ساده زندگی میکردیم.
شاید اگر کس دیگهای با توقع بالا، توی همین شرایط ما بود، احساس کمبود و مشکل مالی میکرد.🙄
یه چیز دیگهای که توی این سالها فهمیدم و بهش رسیدم، اینه که من به عنوان یه مادر، باید حواسم به خودم باشه و برای خودم هم وقت بذارم.
نه اینکه بگم صرفا میخوام عمرم رو وقف بچههام کنم و خودم رو فراموش کنم.
سعی کردم برنامهریزی کنم و کارهایی که میتونم و دوست دارم رو کنار بچهها انجام بدم، تا شادی و نشاط خودم رو حفظ کنم. اگر همین کارها نبود، شاید بعد از چند سال دچار افسردگی میشدم.
مخصوصا که حرفهای اطرافیان هم میتونست برام خیلی اذیتکننده باشه ، که تو رفتی درس خوندی الان چرا هیچ فعالیتی نداری؟👌🏻
به مرور که بچهها بزرگتر و مستقلتر شدن، حس کردم وقتهای اضافی دارم که اگر ازش بهینه استفاده نکنم، تلف میشه و از دستم میره.
فکر میکردم اگر فعالیتهام رو بعد بچهها کلا تعطیل کنم به امید اینکه در آیندهی دور، یه وقتی دوباره شروعش کنم، شاید دیگه خیلی از فضای فعالیت و درس فاصله بگیرم و برگشتن بهش سخت بشه.
برای همین با همهی سختیاش، باتوجه به شرایط و علایقم وارد این مسیر شدم تا بتونم در کنار بچههام رشد کنم. البته همیشه اولویتم بچههام بودن و برنامهم رو طوری تنظیم کردم که بتونم مامان خوب و مهربونی براشون باشم.😊
البته خیلیم مامان عالی و گلوبلبلی نیستم و گاهی عصبانی میشم و دعواشون میکنم که دارم سعی میکنم روی خودم کار کنم و بهتر بشم.
واسه آینده هم دوست دارم به امید خدا همین درس و کارم رو پیش ببرم و بتونم کارهای مفیدی انجام بدم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سلام مامانهای عزیز❤️
حالتون خوبه؟
توی بخش تجربیات تخصصی، دوست داریم داستان زندگی شما و تجربهتون از فعالیت و علمآموزی در کنار بچهداری رو بخونیم و همینجا منتشر کنیم.🙂
هرکس تمایل داره تجربیاتش رو برامون بفرسته، به آیدی خانم اکبری پیام بده تا توضیحات بیشتر رو بگن.
مامانهای دو فرزندی و چندفرزندی
که در کنار بچههاتون برای خودتون هم برنامه و فعالیت دارید.
بشتابید 😊
در پیامرسانهای بله و ایتا: 👇👇
@mola_ali71
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#از_لابهلای_کتابها
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
.
#ز_منظمی
(مامان #علی آقای ۳سال و۳ماهه و #فاطمه خانم ۲ساله)
اولین باری که برای علی کتاب خوندم یک سالش بود. کتاب مناسب سنش نداشتم اما همسایهای که از پیشمون رفته بود، کتابهایی که نمیخواست رو به من داده بود.
کتابهایی که شاید مناسب بچههای بالای ۵ سال بود.
عکسهای ساده کتاب رو بهش نشون میدادم و اسمهاشون رو میگفتم گل، جوجه ،نینی ،ابر ...
اولین چیزی که یاد گرفت جوجه بود و وقتی ازش میپرسیدم نشونشون میداد.
بقیهی کتابهای همسایهی مهربون هم کمکم وارد میدون شدن.
کتابها را خودم نخریده بودم😅
خیلی هم سالم نبودن🤦🏻
داستانهای خیلی جالبی هم نداشتند🤪
همهی اینها با هم باعث شد من سر پاره شدن و خطخطی شدنشون حساس نباشم
و بعداً فهمیدم با این حساس نبودن چه لطف بزرگی درحق پسرم کردم.
همین که کتاب دوروبرش بود و اجازه داشت باهاشون راحت بازی کنه (بخونید خطخطی و پاره کنه😉) باعث علاقهمندیش به کتاب شده بود.
بعدها فهمیدم بعضی از هزینهها اصلا به چشم ما نمیاد اما بعضیای زیادی به چشممون میاد.😜
مثل اینکه ممکنه بچمون رو ببریم شهربازی و اندازهی پول چند تا کتاب خرج کنیم. اما وقت کتاب خریدن، پرداخت اون پول برامون سخته یا روی پاره نشدنش حساسیم و یادمون میره همین بازی بچه با کتاب باعث اُنسش میشه.
گاهی بعد از پاره شدن کتاب به خودم میگم فکر کن بچه رو بردی شهربازی نیم ساعت بازی کرده.
تازه اون پولش برنمیگرده😏
ولی کتاب رو میتونم چسب بزنم😁
حالا چند تا راهکار برای علاقهمند شدن بچهها به کتاب و البته کمتر آسیب دیدن کتابها:
۱. هرچی بیشتر پدر و مادر کتاب دستشون باشه، بچه هم کتاب دوستتر میشه.😁
۲. هرچی بچهها تجربههای لذتبخشتری با کتاب داشته باشن کتاب دوستتر میشن. مثلاً من یادمه بچه که بودم کتابام رو میچیدم رو همدیگه و باهاشون نونوایی بازی میکردم.😆
۳. میشه کتابایی که لازم نداریم، سررسیدها و مجلههای تاریخ گذشته و... بچینیم طبقهی اول کتابخونه که بچه دستش میرسه. هم دیگه نگران خراب شدنشون نیستیم، هم بچه هر وقت دلش بخواد میتونه باهاشون بازی کنه.🤗
۴. میشه کتابی که خودتون میخونید و یه کتاب به دردنخور رو با یه کاغذ کادو جلد کنید. احتمالا🤪 بچه گول میخوره و کتاب شما رو نمیگیره خط خطی کنه.
راستی نمایشگاه مجازی کتاب تا ۸ بهمن تمدید شده.
همهی کتابها ۲۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان دارن🤩 ازدستش ندید.
https://book.icfi.ir/
#مادران_شریف_ایران_زمین
#روزنوشت_های_مادری
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
سالروز وفات مادر شهیدان، بانوی صبر و ادب، حضرت امالبنین تسلیت باد.
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#از_لابهلای_کتابها
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#پ_شکوری
(مامان #عباس ۳سال و ۳ماهه و #فاطمه ۱سال و ۹ ماهه)
هشتم اردیبهشت ۹۸، ساعت ۶ تا ۷ عصر توی کلاس زبان آنلاینم شرکت کردم و بعدش متوجه شدم که فاطمهمون داره کمکم از راه میرسه.
۸:۳۰ شب رفتیم بیمارستان و ساعت ۹:۱۵ به دنیا اومد. طبیعی و سریع و کم دردسر.😉
اولین شبی بود که عباس بدون من قرار بود پیش خانوادهی شوهرم بخوابه. گویا اون شب چند بار هی از خواب بیدار میشده و سراغ من رو میگرفته.
منم توی بیمارستان نگران عباس بودم و دلم براش تنگ شده بود و حتی گریه میکردم از دلتنگی!😓
روز بعد همگی اومدن بیمارستان ملاقات من و فاطمه کوچولو.
صحنهی جذاب و غیر قابل توصیفی بود.
عباس یه خوشحالی همراه با کنجکاوی داشت. ماهم اجازه دادیم با خواهرش بیشتر آشنا بشه و نازش کنه.❤️
وقتی اومدیم خونه، به عباس یه کادوی جذاب دادیم و گفتیم چون داداش بزرگ شدی، برات کادو گرفتیم.
چند روزی مشغول کادوش بود و کمتر توجهش به فاطمه کوچولو جلب میشد.
اوایل وقتی فاطمه گریه میکرد، عباس ازش میترسید😅 چون صداش خیلی بلند و نازک بود و صورتش هم قرمز میشد موقع گریه.
تا وقتی مامانم پیشمون بود، عباس بغل مامانم میخوابید و فاطمه هم بغل من یا توی ننویی که خودمون درست کرده بودیم، میخوابید.
(قبلاً روشش رو با هشتگ #ساخت_ننو توضیح دادم)
خدارو شکر فاطمه خوش خواب بود. بر خلاف عباس که تا ۴ ماهگی شبا اکثرا گریه و زاری میکرد.😭
اما از وقتی تنها شدیم، تازه با چالش خوابوندن دو تا فسقلی مواجه شدم!
تا ۲ ماهگی فاطمه رو توی ننو میخوابوندم و عباس هم بغلم میخوابید با قصه و کتاب الکترونیکی (از طاقچه) یا کلیپ.
گاهی هم عباس خودش ننو رو تکون میداد و برای خواهرش لالایی میخوند تا بخوابه.😍
بعد که فاطمه بزرگتر شد، دیگه توی ننو نمیموند و دوست داشت روی تشک، پیش ما بخوابه.
اینم خودش چالشی بود.
عباس دوست داشت روی دستم و کنارم بخوابه مثل سابق، اما دیگه فاطمه جاش رو گرفته بود چون باید شیر میخورد تا بخوابه.😶
چند هفتهای طول کشید تا عباس عادت کنه به شرایط جدید.
گاهی فاطمه سمت راستم میخوابید و عباس سمت چپ. گاهیم هردو سمت راستم. عباس سرش رو میذاشت روی دستم و کنار فاطمه میخوابید.
بعد از چند ماه هم عباس بعضی شبا بغل باباش میخوابید و من و فاطمه هم کنار هم میخوابیدیم.
خلاصه با سختی اما شیرینی، چالش خوابوندن دوتا بچه کوچولو رو پشت سر گذاشتیم.🙂
#اختلاف_سنی_یک_سال_و_نیم
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif