eitaa logo
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
721 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
197 ویدیو
47 فایل
🌱 امام خمینی(ره): «.... اگر در طول انقلاب وفاداری و عواطف و حضور زنان در میدان های مختلف، در راه پیمایی‌ها و انتخابات‌ها نمی بود، یقینا این حرکت عظیم مردمی، نمی توانست این گونه شکل پیدا کند.» مدار مادران انقلابی(مادرانه) ارتباط با ما: @M_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
*شروع خوب ما!* من و دخترم مهمونی زنانه دعوت بودیم و تصمیم گرفتیم با مترو برویم تا بسته هایی که آماده کرده ایم را بین مردم پخش کنیم. چادر و روسری ام را روی سرم مرتب کردم، دخترم هم مقنعه صورتی قشنگش اش را سر کرد و راه افتادیم. دخترم بسته های کوچک صورتی را که به خانم ها می داد غافلگیر میشدند و با لبخند ازش تشکر می کردند. از آن جایی که مخاطبمان رهگذرها بودند، فرصت گفت و گو نبود ولی همین هم الحمدلله خوب بود. خلاصه شروع خوبی بود هم برای من هم برای دختر ۶سال و نیمه ام. @madaranemeidan
*مهمانیِ چند مرحله‌ای* خیلی وقت بود دلم می‌خواست یک کار درست و حسابی برای خانم‌های اطرافم که می‌شناسم شروع کنم. یک کار متفاوت‌تر از آن چیزی که تا الان در جریان بود. دورهمی‌های زیادی رو توی این مدت یک‌ساله که خودم رو به جمع‌شون نزدیک کرده بودم داشتیم. چه توی روستا و چه شهر. خوشبختانه طی همین مدت چیزهای زیادی در مورد تک‌تک‌شون متوجه شده بودم. خداوند من رو طوری خلق کرده که با هر سن و طرز فکری راحت ارتباط برقرار می‌کنم. خیلی از دوستان نزدیکم طرز فکر و پوشش شون متفاوت با من هست. از آرایشگر و فروشنده بگیرید تا دانشجو و محصل و پیر و جوان. ولی خب میزان تأثیرگذاری که روی این افراد داشتم مورد قبول نبود برای خودم. به همین دلیل تصمیم گرفتم که یک حرکت انتحاری بزنم و با کمک مادرانه‌ای‌های سبزوار که اتفاقا از دوستان خوبم هستند، با توسل به دایی شهید همسرم، یک مهمانیِ تبینی به همراه عصرانه تدارک ببینم. موقع دعوت از مهمان‌ها خیلی چالش داشتم اما سپردم دست خدا و همون‌طور که همیشه کمکش رو ازم دریغ نکرده، یکی یکی افرادی که باید؛ انتخاب و دعوت شدند. چالش بعدی این بود که در مورد چه موضوعی حرف بزنیم؟! که باز هم این رو سپردم دست خالقم و گفتم هرچه پیش آید خوش آید. همون‌طور که دوست داشتم، در حد توان جمع حاضر، هم یک مقدار از فرزندآوری صحبت شد و هم اندکی از فعالیت‌های خوب مادرانه و کارها و اتفاقات قشنگی که در این مجموعه در حال رخ دادن هست. به چند نفر از خانم‌ها هم گفتم حتما در برنامه‌های حضور داشته باشید که خیلی مفید هست. و باز هم اینکه شرکت کنند یا نه و دغدغه‌ی این قضیه را سپردم دست خدا جانم. تا قبل از پهن شدن سفره‌ی عصرانه، کنترل مهمانان بخاطر تعداد و مدل روحیه‌‌ای که داشتند یک مقدار سخت بود. ولی بعد از جمع شدن سفره، و رفتن تعدادی از مهمانان که اتفاقا همان شرهای مجلس بودند! فرصت فراهم شد با دوستان مادرانه و مابقی مهمان‌ها و مخصوصا دختران نوجوان جمع‌مون صحبت‌های خوبی بکنیم. دخترامون یک مقدار از دغدغه‌های ذهنی و چالش‌های این روزهای آشوب‌ها برای ما گفتند و سوالات‌شون رو هم پرسیدند. ما هم سعی کردیم بیشتر گوش کنیم و تا حدی جواب دادیم که باعث پرسش سوالات بیشتر بشه و دغدغه‌هاشون از دلشون بیرون بزنه. مامان‌ها هم بودند و امیدوارم از دل صحبت‌هامون متوجه خلأها و کمبودهای تربیتی دختران نوجوان‌ مون شده باشند و شروع به حرکت در مسیر رشد فردی خودشون و دختران‌شون کنند. و در انتها هم با شادی و خوشحالی با دوستان مادرانه‌ای مون خداحافظی کردیم. و یک مقداری هم خودم تنهایی منبر رفتم برای افرادی که باقی مانده بودند و از فامیل نزدیک و اقوام همسر بودند. دوباره هم گفتم که براشون مهم باشه اینکه نسل امروزی مثل ما با جواب‌های از سر بازکنی قانع نمی‌شند و دنبال جواب قانع‌کننده می‌گردند. و در انتها با آخرین بازماندگان مهمانی هم خداحافظی کرده و همگی رو به خدای بزرگ سپردم و من موندم و کلی فکر و ایده برای خانم‌هایی که به نظرم استقبال کرده بودند از این مهمانی و مخصوصا دختران نوجوان جمع که دربه‌در دنبال یک جمعی هستند که حرف بزنند تا سوالات‌شون پاسخ داده بشه. و در آخر، باز هم مثل همیشه تمام کارها و پیش‌آمدهای پیش روی خودم رو به خدای بزرگ و مهربانم سپردم و رفتم تا به وظیفه‌ی خطیر رسیدگی به وضعیت آشپزخانه برسم. @madaranemeidan
*خنثی کردن مین در منزل* این روزها بیشتر از هر وقتی گرفتار هستم و درست و حسابی به هیچ‌کاری نمی‌رسم. امروز وسط این بدو بدو ها، پسر کوچکم بد قلقی می‌کرد و امان نمی‌داد بس که برادر بزرگ خودش رو اذیت کرد. و من هم که طبق معمول درمانده و پریشان از کارهای آقای دانشمند (این لقب از وقتی عینکی شده توسط همسرم بهش اعطا شده) چشمم افتاد به کتاب کشتی نجات. ورق زدم و یک داستان انتخاب کردم و به بچه‌ها گفتم بیایید بازی. پسر بزرگم با ذوق فراوان پرید و کنارم نشست. پسر کوچک غرغر‌کنان آمد و گفت کو؟ شما که می‌خواهی کتاب بخوانی! من نمی‌خواهم، من رفتم. و من التماس کنان گفتم بیا بنشین بازی هست. از همین بازی‌ها که دوست داری. فقط باید از کتاب یاد بگیریم. تا نگاه نکنم از کجا بفهمم چطور بازی کنیم؟ خلاصه آمد و نِشست. داستان ازین قرار بود که داعشی‌ها شهر فوعه را محاصره کرده‌اند و مردم در سختی قرار دارند. ماه محرم هست و مردم حالا نمی‌توانند عزاداری کنند چون داعش اجازه نمی‌دهد. ولی مردم تصمیم گرفته‌اند با کندن یک خَندق از محاصره بیرون بیایند و حرکت کنند به سمت کَفریا برای عزاداریِ امام حسین علیه السلام. هنوز می‌خواستم توضیح بدهم چطور بازی کنیم که ترجیح دادم کتاب را ببندم تا بچه‌ها متن را نبینند چون وقت برای درست کردن چیزهایی که لازم بود نداشتم. کتاب را بستم و گفتم بسم الله، بریم بازی. از بچه‌ها خواستم داخل خانه از ملافه و چادر رنگی استفاده کنند و تونل بسازند. بعد هم گفتم که برای خودشون اسم انتخاب کنند. پسر کوچکم شد علی و پسر بزرگم هم ابراهیم. من هم فرمانده و پسرها شدند قهرمان های من. صدای اذان بلند شد، از علی و ابراهیم خواستم برای نماز جماعت آماده باشند، نماز را به جماعت خواندیم و بعد حرکت کردیم. از خندق‌ها عبور کردیم، از سیم خاردارها گذشتیم و حتی مین خنثی کردیم! وسطِ بازی از قاعده‌ی کتاب هم خارج شدیم چون داعشی‌ها به ما حمله کردند و ما مجبور شدیم دفاع کنیم. چندبار هم بچه‌ها مجروح شدند و با دم مسیحاییِ همدیگر، فورا خوب شدند! یک‌بار هم ابراهیم اسیر شد که علی رفت و آزادش کرد. خلاصه ما بعد از کش و قوس‌های فراوان به کفریا رسیدیم و با یک مداحی از مهدی رسولی عزاداری کردیم و بعد از بازی، علی‌رغم‌ علاقه‌ی بچه‌ها به شروع یک بازیِ جدید، به این بازی خاتمه دادیم و همه خوشحال و سرخوش از اوقاتی که سپری شد، برگشتیم سراغ کارهای خودمان. @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*همه‌ی پسرهایِ من* برای قسمتِ جوانه‌ی مادرانه‌مون برنامه داشتیم. یک روضه به مناسبت شهادت شهدای شاهچراغ. من مسئول هماهنگی برنامه‌ها بودم. اما دلم راضی نمی‌شد. می‌خواستم بچه‌های خودم رو هم کمی درگیر کنم. سرم خیلی شلوغ بود ولی نمی‌خواستم این فرصت رو از دست بدم. تصمیم گرفتم آجیل مشکل‌گشا تهیه کنم (مخلوط نخود، کشمش، شکلات، مویز و...) و داخلش یک برگه بگذارم. یک طرفِ برگه پرچم ایران بکشم و طرف دیگه یک جمله کوتاه قشنگ خطاب به بچه‌های جوانه مون که همه پسر بچه‌های هفت تا یازده سال هستند. رفتم کاغذ و قیچی و مدادرنگی آوردم. پسر بزرگم در حال نوشتن تکالیفش بود و پسر وسطی در حال نقاشی. شروع کردم به برش دادن. سوال‌های بچه‌ها کم‌کم شروع شد. مامان می‌خوای چی درست کنی؟ مامان کاردستی درست می‌کنی؟ مامان منم می‌خوام کمک کنم. این همان چیزی بود که می‌خواستم. بله پسرم حتما بیایید. می‌خوام پرچم ایران بکشم، می‌تونید کمک کنید تا رنگش کنیم. پسر بزرگم در برش و پسر وسطی در رنگ‌آمیزی کمک کرد. پسر وسطی که پنج ساله هست گفت: مامان چقدر زیاد درست می‌کنی مگه ما چند نفر هستیم؟ جواب دادم، برای بچه‌های دیگه هم درست می‌کنیم پسرم تا بِبریم روضه‌ی مادرانه با هم بخوریم. برای اینکه به بقیه‌ی بچه‌ها بگیم چقدر دوست شون داریم و با پرچم‌ها مون بگیم که ما یک ایران قوی داریم. -مامان پرچم من خیلی خوشگل شده. -مامان من خودم می‌خوام به بچه‌ها پرچم بدم. . . . این هم جملاتی که روی برگه‌ها نوشتیم: •پسر دلیر من،دشمن از موفقیت تو می‌ترسد. •پسر عزیز من، ایران سرزمین امن الهی است. •پسر دلیر من، تو هم یک حاج قاسم هستی. •پسر باهوش من، تو آینده‌ساز کشورت هستی. •پسر قهرمان من، به زودی سردار سیدعلی خواهی شد. •پسر غیور من، دشمن از شجاعت و غیرت تو می‌ترسد. •پسر شجاع من، مراقب خواهرها و مادرهای سرزمین ت باش. @madaranemeidan
*روز آزادی زن!* همیشه توی سر و کله زدن با جماعت نوجوان دست به دامن تاریخ می شوم. فکر می کنم این چنگ زدن به تاریخ راه نجات هر دویمان است هم برای من که توی مارپیچ سوالات جور واجور گیر نکنم، هم برای نوجوان که هویتش توی زمان گم و گور نشود و بداند شجره طیبه اش به کجا وصل است. قول و قرار آخرمان این بار توی رواق امام بود. می خواستم توی این جلسه آخری از یک شجره طیبه و خبیثه دیگر رونمایی کنم. هوا بس ناجوانمردانه سرد بود. بدو بدو از باب الجواد خودم را رساندم به رواق امام. گرمای رواق از پشت پرده خورد به صورتم و حسابی حالم جا آمد. چشم چرخاندم توی جمعیت و دیدم درست در نقطه قول و قرارمان نشسته اند و مشغول گپ و گفت اند. کتاب را زیر چادرم قایم کردم و آرام آرام بهشان نزدیک شدم.‌ یکی شان تا مرا دید بقیه را خبر کرد و خودشان را جمع جور کردند و بالای مجلس برایم جا باز کردند. روی جلد کتاب یه کاغذ سفید بزرگ چسبانده بودم تا اسمش پیدا نباشد. کتاب را گذاشتم جلویم. سوال و جواب ها به صف شدند. _خانم! اسم کتاب چیه؟ _خانم کتاب تون پاره شده؟ _خانم باز چه فیلمی قراره اجرا کنین برامون؟ _خانم _خانم ترمز خانم خانم را کشیدم و گفتم:« خیال کردین همین جوری مفتی جوابو میذارم کف دستتون؟! سخت در اشتباهید. خرج داره!» یکی شان که تازه عضو جمع مان شده بود چادر سفید روی سرش را کشید جلو و گفت:« خانم بگو چند تا مشتری بشیم!» لبخندی زدم و گفتم:« عجله نکن. کم کم میریم جلو تا سر قیمت با هم کنار بیایم.» بعد هم ادامه دادم و گفتم:« یه صلوات بفرستین تا بریم سر معامله.» توی دلم توسلی به امام رضا کردم و شروع کردم به خواندن متنی که آماده کرده بودم. *هر سال هفدهم دی، میدان مجسمه مشهد شاهد جشن کشف حجاب بود. زنان و مردان موافقِ این سیاست در این ‌روز به منظور تجلیل از اقدام رضاخان، گرد هم می‌آمدند و دسته‌گل‌هایی به پای مجسمه او می‌ریختند؛ ۱۷دی‌ماه ۱۳۵۶ شمسی هم مثل هر سال، همه چیز برای تجلیل از رضاخان آماده بود و زمستان سرد و ساکت شهر، خیال رژیم را از هر مزاحمی آسوده کرده بود، غافل از آنکه بانوان باحجاب مشهدی در این‌ روز آماده برافروختن شعله تظاهراتی بودند* ساکت شدم و منتظر عکس العمل دختر ها ماندم. چند لحظه ای نگذشت که یکی شان پرسید:« خانم چرا با حجاب ها می خواستن اعتراض کنن خب اونا بی حجابی رو دوست داشتن موافق بودن. این تعرض به آزادی بقیه نیس؟» لبخندی زدم و گفتم:« آفرین سوال خوبی پرسیدی! حالا کی می تونه کمک کنه جواب بدیم؟» جمع بچه ها توی سکوت فرورفته بود. چیزی نگفتم و سطری دیگری از کتاب را خواندم. آن جایی که در میانه تظاهرات ماموران ریختند بر سر زن های باحجاب و دستگیرشان کردند. نقطه را گذاشتم سر خط و پرسیدم:« در ادامه سوال مطهره جان منم یه سوال برام پیش اومد. این خانم ها هم دوست داشتن با حجاب باشن اعتراض داشتن. چرا بهشون تعرض شد و گرفتن بردنشون؟!» یکی از بچه ها گفت:« خب خانم بذارن هرکس هرجور می خواد باشه چه کاریه این بگیر و ببندا. مثل وضعی که الان درست کردن. خب بذارن هرکس خودش انتخاب کنه!» انگشتم را گذاشتم لای کتاب و گفتم:« دمت گرم عجب نکته ای گفتی! هرکس خودش انتخاب کنه. خدا هم تو قرآن همینو میگه. میگه ما راه رو نشون دادیم میخوای بیا میخوای نیا! ولی یه سوال!؟ برای انتخاب درست نباید ذهن آزادی داشته باشیم دور از غبار و آلودگی بتونیم راه ها رو ببینیم و انتخاب کنیم؟ مثلا شما می‌خواین برین خونتون راهش ازین صحن هست ولی من چون دوست دارم شما از اون صحن برین و مسیرتون عوض بشه انقد گرد و غبار می پاشم که راه اصلی رو نبینین و مجبور بشین همین راه رو انتخاب کنین! الان شما اینجا انتخاب کردین آزادانه؟» یکی از دخترها گفت:« نه خانم اجبار بوده دیگه. وقتی اون راه درسته رو ندیدیم چه جوری انتخاب کردیم.» گفتم:« آفرین دختر باهوش! من ریز ریز مسیر درست رو بستم و شما مجبور شدین از راه اشتباه برین و هیچ وقت هم به خونه نرسین. درست مثل کاری که رضاخان کرد اومد زورکی حجاب رو از سر زن ها کشید. بعد هم انقد بی حجابی رو تمدن و کلاس جلوه داد تو چشم زن ها و گفت این تنها راه آزادی شماست که اونام فک کردن راه همینه و‌ رفتن سراغش و خیال کردن آزاد شدن. زن های مشهدی هم ۱۷دی اومدن بیرون تا به زن ها، همین پیام رو بدن و بگن راه اصلی کدومه. حالا هم این راه رو ببینید هم اون راه. بعد خودتون انتخاب کنید! اومدن غبارایی که جلوی چشما رو گرفته بود بزنن کنار. آزادی وقتی معنی داره که کسی نرم نرم منو سراغ جنس دلخواه خودش نبره!» مرضیه که کوچکترین عضو گروه مان بود گفت:« خانم پس جنگ نرم ینی همین؟ ینی نذارن ما آزاد باشیم.» زدم به پشتش و گفتم:« آفرین زدی به هدف!» در ادامه سطرهای دیگری از کتاب را خواندیم و در موردش با هم حرف زدیم. حالا دیگر صبر بچه ها تمام شده بود و اصرار داشتند که از اسم کتاب برایشان رونمایی کنم. کاغذ روی جلد را با
زکردم و به طرفشان گرفتم: روز آزادی زن! کتاب را بردند که بخوانند طبق قول و قرار همیشگی مان به شرط‌ها و شروطها ؛) @madaranemeidan
"قلقلک ذهنی" اواسط مهر ماه بود که توی چندین گروه پیام تبلیغاتی ایکسونامی رو دیدم. اوایل نام این مستند برام خیلی جذاب بود،خیلی دوست داشتم که بدونم چیه ودرباره چه موضوعی صحبت می کنه؟؟!! چن بار گذرا نگاه کردم وتوی ذهنم این بود که من اهل این جور چیزها نیستم که برم و مستند نگاه کنم ولی باز هم اسم این مستند منو بیشتر قلقلک داد با خودم گفتم لینک رو می زنم و برای ثبت نام میرم ببینم چه شرایطی داره نهایتأ نخواستم نمی رم. از آنجایی که مکان اکران توی یه جایی به نام حسینیه هنر و مرکز شهر بود وراه من هم نزدیک شرایط رو کاملا مهیا دیدم از شما چه پنهان که هزینه ای هم برای دیدن این مستند لازم نبود شرایط رو بیشتر باب طبع می کرد. ثبت نام کردم و در روز چهارشنبه ۱۴۰۱/۷/۲۰ برای اینکه تنها نباشم به همراه خواهرزاده‌ام رفتیم برای دیدن این مستند. ساعت ۳ بود تو سالن آماده بودیم این حسینیه هنر عجب جای باصفا ودلنشینی بود یک حیاط قدیمی و با حوض بزرگ و حیاط خشت فرش وکلی نوستالژی زیبا که احساس خوبم رو دوچندان می کرد. چه خوب بود که با حسینیه هنر آشنا شدم شدم ولذت بخش تر اینکه در اتاق طبقه دوم کنار پنجره های مشرف به حیاط همه چیز با نمای کامل وزیباتر دیده می شد. یک ربع خانم ها جمع شدن و مستند شروع شد. در اوایل غرق مستند بودم که ببینم چه برداشتی ازش دارم و به من چه خواهد آموخت!! بعد یک ساعت تقریبا از حالت بهت زدگی در اومدم و با یک دید دیگه داشتم نگاه می کردم و از این که اون شخص چه مسیری رو طی کرده واقعا تعجب می کردم و از اینکه در آخر چه نتیجه ای گرفته خیلی برام جالب بود. تا چن روز این مستند رو توی ذهنم مرور می کردم و گاها به بعضی سوالات ذهنم پاسخ هایی می دادم وچقدر ساده در آخر فیلم از خداوند صحبت کرد آن هم شخصی که سالیان عمر خودش رو در ف-س-ا-د گذرونده بود. خیلی ترغیب شدم که خواهرهام هم این مستند رو ببینند شاید برای دانش آموزان شان راه گشا باشد ویا این آگاهی ها را هم به دانش آموزان انتقال بدهند تبلیغات این مستند را در گروه فامیل نزدیک گذاشتم. خواهرانم استقبال کردند و چون تعداد کم بود تصمیم گرفتم دایره را گسترده تر کنم به فامیل دور هم پیام بدم این بود که کل فامیل از این مستند استقبال کردند و تقریبا ۲۰ تا ۳۰ نفر اعلام آمادگی کردند هماهنگی لازم انجام شد و آدرس وساعت اکران را اطلاع رسانی کردم ودر تاریخ ۱۴۰۱/۷/۲۷ مستند اکران شد. فامیل دور از سن ۱۸ تا ۵۰ سال بودند اکثرا فرهنگی و تحصیل کرده. بعضی که خود می توانستند اين مستند را تحلیل کنند راضی بودند وگروهی که جوان‌تر بودند می گفتند چه نتیجه ی اشتباهی گرفته شده. ولی کلا رضایت بخش بود.توی راه هر کس نظر خودش را می داد همه جور نظر بود ولی من خوشحال بودم و می گفتم اگر حتی یک نفر هم تلنگر بخورد نظرش د مورد آزادی که جوانان ما دنبالش هستند عوض بشه برای من کافیه. احساس می کردم توانسته ام کاری برای امام زمانم انجام بدهم. بعد از آن از مسئول آنجا خواستم که من رو در کانال شون عضو کنند تا از فعالیت های آنها با خبر باشم و بتوانم حرکتی در زندگی انجام بدهم. حالا در این فکر بودم که توی مدرسه دخترم مادرها رو جمع کنم چون عضو انجمن بودم و...... @madaranemeidan
*در جستجوی فرصتِ تبیین* چند روزی بود که دنبال یک کار تبیینی مفید بودم ولی شرایطش پیش نمی‌آمد. با خودم گفتم باید یک کاری کنم، این‌طوری نمی‌شه. پسرم همیشه تنها می‌رفت باشگاه. من می‌رسوندمش و می‌رفتم خونه، و مجدد برمی‌گشتم دنبال پسرم. اون روز تصمیم گرفتم برم و اونجا بنشینم شاید شرایط صحبت پیش آمد. اتفاقا دو نفر از مادرها اونجا بودند، از بسته بودن مغازه‌ها گفتند و از اینکه خیابان‌ها خیلی تاریک و خالی بوده و می‌ترسیدند به باشگاه بیایند. این موضوع رو سریع گرفتم و بحث رو بردم به سمت امنیت و اتفاقات سوریه و افغانستان. با اینکه پوشش خانم‌ها خیلی معمولی بود و مذهبی نبودند، ولی موافق صحبت‌های من بودند و قدردان نعمت امنیت. امروز هم دوباره رفتم تا شاید باز هم بتونم صحبت کنم، ولی از مادرها کسی نبود. من هم فرصت رو غنیمت شمردم و کتاب دکل رو مطالعه کردم تا در تبیین‌های بعدی موفق‌تر عمل کنم إن‌شاءالله. @madaranemeidan
*آشِ همدلی* وقتی قرار شد یکی از دوستان داخل منزل شون روضه‌ی تبیینی بگیره و یاد شهدای شاهچراغ رو زنده کنه، از چندتا از رفقا دعوت کرده بود برای هم‌فکری برنامه، روز قبل به منزل شون بیان. وقتی در مورد پذیرایی نظرسنجی شد، تصمیم بر این شد برای رفع این فتنه‌ها و روشن شدن مسیر برای همه مون، نذری بدیم. اون هم از نوع آش ماست سبزواری که دل هرکسی رو می‌بره. همه‌ی بچه‌ها دست به دست هم دادند، یکی سبزی خرید، چند نفر تمیز کردند، یک نفر شست، یکی رفت دنبال خریدهای دیگه، یکی آشو پخت، یکی کاسه رو آورد و... نتیجه‌ی این همکاری شد یک سفره‌ی نذری آش ماست که پای اون کلی همدلی و تبیین شد و کلی هم حظ بردیم. @madaranemeidan
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ کنار تیم ایران ⚽️ نماهنگ ویژه KHAMENEI.IR به مناسبت حضور تیم ملی فوتبال ایران در جام جهانی ۲۰۲۲ 🇮🇷 📥 سایر کیفیتها👇 https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=51381
29.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀🥀🥀 پسرم بهم گفت:«مامان! کاش من به جای اون آرتین بودم...» همین جمله برایم کافی بود که به فکر کاری بیفتم. تصمیم گرفتم روضه بگیرم. اما نه یک روضه‌ی معمولی! یک روضه‌ی متفاوت... @madaranemeidan
*خودجوش و فعال* ما در محله مون هیچ گروه مادرانه‌ای به شکل رسمی نداریم که مدیر و مسئولینش مشخص باشند. ما یک مادرانه‌ی خودجوش داریم. داخل محل خودمون یک سخنران حرفه‌ای، یک استاد اخلاق، یک مادربزرگ مهربان، از اون‌هایی که از قبل انقلاب تا حالا خودش و همسرش دائم دنبال جهاد تبیین بودند و در هر میدانی که لازم بوده حاضر بودند. به مناسبت‌های مختلف، جلسات روضه و مولودی و تفسیر قرآن و شرحی بر ادعیه و جلسات خانواده و... برگزار می‌کنند. مناسبت هرچی باشه، خانم سخنران مون یک گریز به مسائل روز هم می‌زنند. مداح هم از خودمون داریم، اون هم چه مداحانی. و صد البته همه، مادرانی هستیم که با بچه‌های کوچک و بزرگ‌ مون در جلسه‌ها شرکت می‌کنیم و اکثرا جلسات مون در شلوغی صدای بچه‌ها و جیغ و داد برگزار شده. هرچند جلسات مخصوص نوجوان‌ها رو هم داریم، ولی نوجوان‌ها پایه‌ی ثابت خیلی از جلسات هستن و معمولا در پذیرایی و ساخت دکور و نگهداری بچه‌ها کمک زیادی می‌کنند. @madaranemeidan
*به دنبال فکر و کار بزرگ‌تر* دیروز بعد از ظهر شاهرود بعد از خواندن نماز استغاثه حضرت فاطمه سلام الله، به گروه‌های سه نفری تقسیم شدیم و رفتیم داخل خیابان برگه‌های چاپ شده از دستاوردهای انقلاب رو به خانم‌ها و مغازه‌داران خانم کم‌حجاب و باحجاب دادیم. شکلات و نوشته تشویقی هم، به چادری‌ها دادیم یا به باحجاب‌های با لباس مناسب. امیدواریم که فعلا این کارها مورد قبول خدا و امام زمان و ولایت قرار بگیرند. به امید افکار بهتر و کارهای بزرگتر. @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
*جوانه‌های روضه* یکی از برنامه‌ها‌ی ما در جوانه‌ی ام‌البنین، برپایی یک روضه بمناسبت شهدای شاهچراغ بود تا نور شهدا مسیر را برای همه‌ی ما روشن تر کند. ساعت سه بعدازظهر کم‌کم مهمان‌ها وارد منزل میزبان مهربان شدند. خانه سرشار از عطر و بوی شهدا شده بود و عکس‌های حاج قاسم عزیزمان در دل تمام مادران و فرزندان نوری از امید و دلگرمی ایجاد کرده بود. در ابتدای دورهمی، چند فرازی حدیث کسا جهت رفع فتنه‌های اخیر توسط مادر مداح گروه قرائت شد. سپس بچه‌ها دور هم جمع شدند و یکی از آنها شروع به مداحی نمود و مادران و بچه‌ها سینه‌زنی کردند. یکی از مادران، بچه‌ها را به سمت پوسترهایی که شامل تصاویر شهدای شاهچراغ و امنیت ایران بود برد و با بچه‌ها گفتگو کردند و بچه‌ها هم مشتاقانه نظر می‌دادند. بچه‌ها با بسته‌های نخود و کشمش و شکلات پذیرایی شدند که یک پرچم کوچک و نوشته‌هایی غرورآفرین خطاب به پسرهای سرزمین‌مان، درون آن گذاشته بودیم. نوبت بازی بچه‌ها شده بود و بچه‌ها با ذوق و شوق بازی جالب مردم آمرلی که معنای اتحاد و وحدت و دفاع از میهن داشت بازی کردند. ساعت حوالی چهار بعدازظهر مداح رسید و با روضه‌هایی که خواند دل ما را به سوی کربلا و شاهچراغ برد و اشک دل از چشم روان شد. بعد از مداحی، مسئول کاردستی مشغول درست کردن کاردستی با بچه‌ها شدند. و مادران در گوشه‌ای دیگر شروع به گفتگو کردند. بحث حوادث اخیر بود. یکی از مادران از جبهه‌ی دشمن گفت که چطور در جوانان ما رخنه کرده و اوضاع بی حیایی و بی‌حجابی را باب کرده. گفتگو ادامه داشت حالا که دشمن دارد کار خودش رو می‌کند، وظیفه ما چیست در این اوضاع. کمی سکوت شد، یکی از مادران گفت ما هم در این جنگ نباید کم بیاریم باید اتحاد و همدلی که دشمن دارد از ما می‌گیرد حفظ کنیم. می‌توانیم میهمانی و روضه‌ی فامیلی و همسایگی بگیریم تا ارتباط های قلبی بیشتر شده و تحلیل‌های درست به همدیگر بدهیم. در پایان، پذیرایی خرما و ویفر که توسط یکی از مادران عزیز تهیه شده بود انجام شد. در این برنامه، کتاب قهرمان من هم به مادران معرفی شد. صدای اذان به گوش رسید و بعد از نماز خواندن نوبت خداحافظی رسید. @madaranemeidan
🇮🇷مادران میدان🇮🇷
🥀🥀🥀 پسرم بهم گفت:«مامان! کاش من به جای اون آرتین بودم...» همین جمله برایم کافی بود که به فکر کاری ب
ما هم یکی از میهمانان این روضه متفاوت بودیم. امروز که با دخترام این کلیپ رو می‌دیدیم تا به اون قسمت بازیش رسیدیم دختر چهارساله‌ام گفت: "اگه دست همو نگیریم، آدم بدا میان لاله‌ها رو خراب میکنن." 😭😭😭😭😭 جمله‌ای که گفت تلنگر عجیبی داشت برام. اصلا فکر نمیکردم اون روز، توی اون گیرودار متوجه مفهوم بازی شده باشه. @madaranemeidan
*تربیون آزاد* به شونه دختر خانوم جوان ردم و با اشاره گفتم روسریشو سرش کنه،برگشت خانوم به من چکار داری،دلم میخواد این مدلی باشم ،امثال شماها کشور رو چاپیدن و خوردین و بردین ،حالا میترسین این موی من دین شما رو به باد بده. البته فحاشی‌ها رو فاکتور گرفتم.یکی از خانمهای چادری (از دوستای خودم)دعوت به آرامش و احترام کرد،گفتم ایرادی نداره ،معمولا معترضین عصبانی هستند ،حالا دو تا فحش هم بخورم طوری نمیشه. چرا شما فکر میکنی که من‌ معترض نیستم ،منم معترضم اما روش اعتراض شما رو انتخاب نکردم.چرا سریع حمله میکنید راحت باش حرفتو بزن من میشنوم. مشکلاتی که تو گریبانگیر ش هیتی منم دارم منم درگیریشم.ولی چقدر مطمئنی که با کشف حجاب این مشکلات حل میشه؟ دختر:حل نمیشه،نمیخوام حل بشه...این نظام باید بره .فقط و فقط هم باید نمادشون رو ازبین ببریم.تا آزاد بشیم. هر کس باید دین خودش رو داشته باشه،دین یک مسئله شخصیه ... چرا اینقدر طرفدار این نظامی؟من دینمو تو این دیدم که حجاب نمیخوام .میخوام مثل لبنان باشه اینجا....اونجا همه کنار هم هستند مسیحی ،کلیمی ،شیعه همشون هم با اسراییل میجنگن.اصلن مبارزشون ربطی به دین نداره..همه‌کنار هم راحتن. گفتم عزیزم‌شما لبنان رو از نزدیک شرایطش رو دیدی ،گفت نه،ولی تحقیق کردم. گفتم‌چقدر عالی که اهل تحقیق هستی .پس منم میتونم از دانسته های شما بهره ببرم.میدونی حتما چقدر هم با سختی مبارزه میکنند،حتما میدونی که هزینه های خونین این جنگ هم مال قشر دیندارشون هست.و اونها هستند که دائم سپر فتنه های اسراییل تو کشورشون هستن. گفت همش تقصیر همون قشر مدهبیشونه که اسراییل به اینها حمله میکنه،اگر اینها مثل آدم زندگی میکردن و کار به دین مردم نداشتن الان در آرامش بودن. گفتم‌:بله، اونجا تو فلسطین و لبنان همه کنار هم خوش و خرم بودن یهودی و مسیحی و سنی و شیعه کنار هم بودن ،ولی بهو صهیونیستها گفتن ما میخوایم کشور بزنیم واسه خودمون.کسی که به کسی کار نداشت، خب :میزدن چه اشکالی داره،اشکالش اینه که اونا راضی نشدن . خلاصه بگم که بهش گفتن اسم شتیلا و صبرا رو شنیدی ،گفت نه،گفتم پس حتما یه سرچی راجع بهش بکن و مطالبش رو بخون ،از هر منبعی چه خارجی و چه داخلی سرچ کن. خب باشه گفتی دوست داری آزاد باشی و آزادی رو در نداشتن پوشش سر میبینی..به قول خودت هم هیچ کس با موی تو تحریک‌ نمیشه،راستم میگی کسی تحریک نمیشه.حتی اگر مانتوی خودت رو هم در بیاری بازم کسی تحریک نمیشه. ولی این یک دلیل داره..به خاطر امنیت دینی اجتماعی هست که حاصل دینداری اجتماعیه و نه دینداری فردی. شما تا دو سه سال دیگه هنوز از این امنیت دینی اجتماعی مردم به راحتی بهره مند هستی ،اما کم‌کم این امنیت دینی جامعه خدشه دار میشه.شما الان راحت میری قسمت آقایون موهاتو تکون میدی هی با دست بالا و پایینش میکنی ،کسی بهت کار نداره ،به خاطر جامعه دینی هست. حتی آخر شب راحت بیا بیرون برو، مهم نیست.خانواده ها مقید هستن ،مردم مقید هستن .مردم بی تفاوت نیستن به نسبت به همنوع خودشون ،هوای هم رو دارن. ولی چطور مصی میگه حجاب دیوار برلین جمهوری اسلامی هست ،باید بریزه،عه تا دیروز که میگفت دیوار میکشن اینا برو تمام حکومتهای دنیا رو سرچ کن ببین ضریب امینت اجتماعی جوامع چجوریه ؟مخصوصا امنیت اجتماعی زنان ،تو اروپا ،آمریکا، یا هر جای دیگه. جمهوری اسلامی تنها نظامی هست که به مسئله دینداری اجتماعی توجه میکنه و اونقدرها روی دینداری فردی تاکید نداره ،چون اون در سایه این یکی به وجود میاد. میدونی چرا چون دینداری اجتماعی واسه همه حکومتها خطرناکه توی دنیا. الان هم شما در سایه دینداری مردم هست که راحت داریدقدم میزنی تو خیابون. من‌به وسع خودم صحبت کردم .با همون دختر و دوستاش پیاده شدم ،میگفتن الان پسرها خیلی هوای ما رو دارن .... با مهربونی گفتم چون الان همتون حس و حال انقلابی بودن دارین. آخ که چقدر دوست دارم شما جوان انقلابی هستین ولی این کشف حجاب راهش نیست.الانم سرتون کنید و بیشتر ازین نمیتونم باهاتون بیام ،چون نمیتونم پوششتون رو تایید کنم. با هم دست دادیم و جدا شدیم. مهم نیست سرش کنه یا نه ،مهم اینه تریبون تشکیل شد. @madaranemeidan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*قرار همدلی* روز شنبه به همراه دوستان توی یادمان سبز امیرآباد جمع شدیم و با پخش چای و بسته های رزق مادی و معنوی و زنده داشت یاد شهدای امنیت، هم محله ای هامون رو دعوت به همدلی کردیم و برای بچه ها غرفه رنگ آمیزی و هدیه بادکنک برپا کردیم. @madaranemeidan
"من هم مسئولم" من همیشه یک جوشش درونی داشتم و حداقل خودم رو نسبت به اقوامم مسئول می دانستم ،هر زمان بینشان می رفتم با اینکه خانواده ی تقریبا مذهبی هستیم ولی صحبت هایی که معمولا بین آنها ردّ وبدل می شد فقط از ظاهر و عمل زیبایی بود و اینکه مادرها باحجاب اما متاسفانه دخترها کاملا بی حجاب😔😔😔 این برای من دغدغه ایجاد کرده بود ولی در عمل هیچ کاری نمی کردم امثال من زیاد هستند که فقط دغدغه ی ذهنی دارند ولی در عمل هیچ کاری نکردند و اینقدر کاری نکردند که جامعه ما این شد که الان می بینیم..😞😞😞 من خودم رو در برابر این مشکلاتی که بوجود آمده مسئول می دانم قبول کنید که همه کم گذاشتیم والان تر و خشک در کنار هم داریم می سوزیم اما هنوزم من امیدوارم و باید شروع کنیم. خیلی جدی💪💪💪 الان باید وارد عمل بشیم هر کی هر کاری از دستش برمی آید. برای شروع نیاز به کمک مالی داشتم که الحمدالله چند نفر از اقوام پایه هستند و همچنین از فعالین فرهنگی کمک خواستم که گفتن انشاءالله در کنارم خواهند بود که به صورت مداوم و پیوسته یک سری جلسات رو در بین اقوام داشته باشم تا روشنگری صورت بگیرد. برای شروع با مشورت فعالین فرهنگی تصمیم گرفتم که همه اقوام را دعوت به فیلم لوپتو در حسينيه هنر سبزوار کنم. مهمان ها کم و بیش آمدند ولی خوب انتظار بیشتری داشتم که نشد. قبل از فیلم لوپتو، انیمیشن کوتاهی با موضوع وحدت و همدلی پخش شد که در مورد محتوای فیلم از بچه‌ها نظرسنجی شد. عده ای از فیلم لوپتو راضی بودند و بعضی هم خیلی راضی به نظر نمی رسیدند. اما در کل برای شروع و اولین قدم خوب بود.
سومین جلسه "دوره معرفتی_مهارتی مادران میدان تبیین" با موضوع برگزار شد. حرف از این بود که افراد را به سه طریق میتوان به دین‌گرایی دعوت کرد. توجه دادن به مبدا توجه دادن به معاد توجه دادن به اثرات عینی و دنیایی دین مردم وقتی اثرات عینی و نتایج قابل مشاهده را ببینند حتی اگر اعتقاد به مبدا و معاد هم نداشته باشند انگیزه دینداری پیدا می‌کنند. مثلا ما نتایج ترویج فساد و بی‌بندوباری در غرب را نشان دهیم و ببینیم که آنها نه تنها به آنچه تصور میکردند نرسیدند، بلکه به فلاکت و ناامیدی و بیماری و مشکلات عدیده گرفتار شدند. همانطور که در مستند ایکسونامی گفته میشد؛ "چیزی که برای عده‌ای در ایران آرزوست، برای آنها خاطره است." موید این مطالب قبل از برگزاری کلاس مستند "بازگشت گمورا" برای شرکت کنندگان اکران شد. امروز هم دو مادر فداکار، بچه‌ها رو بردن توی یه اتاق دیگه سرگرم کردن که کلاس در آرامش برگزار بشه هر چند که باز هم چندتا وروجک تشریف داشتن و این آرزو محقق نشد.🤪 @madaranemeidan