eitaa logo
💕سردارشهیدمحمودکاوه💕
1.5هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
3هزار ویدیو
120 فایل
✨کاوه:فرزندکردستان ،معجزه انقلاب✨ 🌷امام خامنه ای:"محمود"زمان انقلاب شاگردمابودولی حالااستادماشد🌷 الفتی با خاک پاوه داشتیم🌹 مثل گل محمود کاوه داشتیم🌹 نی نوایی از دم محزون اوست🌹 خاک کردستان رهین خون اوست🌹 ارتباط باادمین کانال👇👇 @fadak335
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی✨این قسمت : 🥀بخشی ازحکایت آن روز" جانگداز" 🌷روزتشییع پیکرمطهرشهید کاوه من لابلای جمعیت گریه کنان هراسان وسردرگم بودم . 🌸به فلکه آب رسیدم حاج آقای موحدی فرمانده سپاه سخنرانی می کرد. ازدحام جمعیت، شور وحال عزا فضای مثال زدنی حاکم، سخنرانی راکم اهمیت نشان می داد ، تراکم جمعیت بدنبال پیکر شهید و بی توجهی عموم به هرچیزی جز توجه به تابوت مزین به پرچم سه رنگ گلباران شده جمهوری اسلامی ایران نشان از داغ عمیقی بر دل ها بود، گویی که سخنران هم رشته کلام راازدست داده بود. 🌸ولوله جمعیت،از صدای شیون یاران وشاگردان کاوه ودسته های سینه زن در هر گوشه ای، قیامتی برپا شده بود. صدها کفش، دمپایی ،چفیه، کلاه و،،،،، زیرپا افتاده بود، ناگهان صبیه شیرخوارشهیدکه مقنعه مشکی بسرداشت بالای دست تبلیغاتچی جلوی چشمها به آسمان بلند شد و بدست حاج آقاموحدی داده شد. فضا کاملاعوض شد. عزاداران وشیون کنان ومرثیه سراها سکوت کردند. آهنگ عزاتبدیل شد به صدای جمعی های های گریه مردم، یکدست ویک صدا خیابان امام رضا (ع) راپر کرده بود. 🌷حواسهاهمه به نازدانه شهیدتمرکز یافته. گویی (بلاتشبیه) به علی اصغر امام حسین (ع)نظر انداخته ایم! و بیادعلی اصغر امام حسین علیه السلام می گریستیم. لحظاتی کوتاه فقط گریه بود وگریه، حاجی موحدی حرف تازه ای برای گفتن نداشت. 🌷 دوباره فریادگریه های حضارهمانند موج بلند شد. دوستان نزدیک کاوه چنان ازخود بیخودشده بودند، می ترسیدم روح ازکالبدشان خارج شود. 🌸 ازبردن نامشان امتناع می کنم؛ آنهامثل کسانی که همه هستی شان راازدست داده اند درچشمم می آمدند.(این تعبیر غلطم بود.چراکه دوستان نزدیک شهیدکاوه رامومنین راسخی میدیدم که ازکوه محکمتر ند)!! 🌷 یک مصداق آشکاررا هیچگاه فراموش نمیکنم، 🌷ناله های -علی-اصغر- بودکه دادمی زد «کمرمان شکست» 🌷 ؟ 🌷-مان-خراب-شد؛!! 🌱در آن لحظه دلم بیشتر شکست به محراب نگاه میکردم ومی گریستم . 🌴 اما بعداز شهادت شهید خدای کاوه بوده و هست . گرچه خلا وکاوه ها تاابداحساس میشود اما خداوند متعال ،راه پرفروغش راحفظ کرده و می کند. . 🌸والعاقبه للمتقین 🌸🕊🕊 «آقا محمود شهادتت مبارک باد» 🌸راوی خاطره حامدی فر مشهد الرضا (ع ) بمناسبت 11شهریور سالگرد شهادت سردار کردستان محمودکاوه فرمانده لشگر ویژه شهدا
🌷قسمت دوم و سراغ استیشن را گرفت. بهش گفتم کجاست.گفت: «دیشب اون جارو با آرپی جی زدن ، برو ماشینوبردار ببر پادگان پیرانشهر، صبح با برگرد بیا.» ✨با ماشین های گذری به «پادگان قلموت آباد» ارتش رفتم. استیشن را برداشتم و آمدم پادگان «پیرانشهر». ماشین را جلوی ساختمان فرماندهی گذاشتم و رفتم داخل. ✨لحظاتی بعد «-نژاد» وارد شد. حال داشت. بدون مقدمه گفت: «-کاظمی-هم -شد!» ✨گفتم: «چی؟» گفت: «-شهید شد. مغزم قفل کرده و چیزی جز این نتوانستم بپرسم: «شما که جلوتر از من راه افتادین. کجا شد؟» جواب داد: «یه کم که از شما دور شدیم، سر-راهی-نمینچه، نرسیده به جاده اصلی پیرانشهر - سردشت از لابه لای درخت های سپیدار، یه رومون خالی شد، یه تیر خورد توسر، یه تیر هم خورد به .» گفتم: «الان کجان؟» گفت: «بیمارستان پیرانشهر.» ✨سریع به اتفاق او به طرف بیمارستان حرکت کردیم. رفتم بالای سر ، هنوز بود و داشت. داد زدم: «این که هنوز زنده ست. پس چرا کاری نمیکنین؟» یکی از عوامل بیمارستان گفت: «این جا کاری نمیشه کرد.» تماس گرفتیم هلیکوپتر بیاد. آن شب -نیامد و-کاظمی» -تیپ-ویژه-شهدا» به همراه «-الله-مقدم » مسئول واحد به رسیدند. ✨شبانه آمدیم پادگان، ولی به «» حرفی نزدیم. فردا صبح، من و - اصغرزاده» مأمور شدیم تا خبر «» را به بدهیم. کار بسیار سختی بود. «» و «، مانند دو روح در يك بدن بودند. علاقه ی به به هم داشتند و همین، کار ما را سخت تر می کرد. ✨به «اصغرزاده» گفتم: «هرچی فکر میکنم، توی خودم نمی بینم بتونم از پس این کار بر بیام ،کار، کار خودتان، من نمی تونم،!! اصغر زاده هم قبول کرد به روستای بادین آباد منگوره که رسیدیم، «» تا چشمش به ما افتاد، پرسید: کو ؟» » دست گذاشت روی شانه «» و ادامه دارد....
خدا کند که پاک شوم.پاک هم بمانم و پاک هم 🌷🌷 شوم 🕊 لیاقت میخواهد ولی میدانم خداوندی که سوره هایش با رحمان و رحیم شروع میشود اگر بخواهد گناهان را نمی بیند و می بخشید و🕊🌷 می کند. قسمتی از وصیت نامه 🌷🌷 🍃تاریخ : ۱۴۰۰/۷/۲۴🍃 @mahmodkaveh🌷
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🍃 آیت الله مرتضے مطہرے🍃: 🌷 تزریق خون است به پیکر اجتماع، این 🌷🌷 هستند که به پیکر اجتماع و در رگ هاے اجتماع، خاصه اجتماعاتے که دچار کم خونے هستند خون جدید وارد می کنند! 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 https://eitaa.com/joinchat/3522756631C7aeb78f9ac
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🍃 آیت الله مرتضے مطہرے🍃: 🌷 تزریق خون است به پیکر اجتماع، این 🌷🌷 هستند که به پیکر اجتماع و در رگ هاے اجتماع، خاصه اجتماعاتے که دچار کم خونے هستند خون جدید وارد می کنند! 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 https://eitaa.com/joinchat/3522756631C7aeb78f9ac
ای .....🌷 برای دل زنگار گرفته مان دعاکن! شاید نگاهی عایدمان شد و مهمانمان کرد! 🍃 و 🌷🌷 با 🍃 🍃اللهم صل علی محمدو آل محمدوعجل فرجهم🍃 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ای .....🌷 برای دل زنگار گرفته مان دعاکن! شاید نگاهی عایدمان شد و مهمانمان کرد! 🍃 و 🌷🌷 با 🍃 🍃اللهم صل علی محمدو آل محمدوعجل فرجهم🍃 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☑️ 🍁🕊 ابراهیم هادی 🌙 می دانی الله اکبر یعنی چه؟! یعنی خدا از هرچه 👐🏻 که در ذهن داری بزرگتر است✊🏻
🔹قسمت۱۳۲ نیروهای پایگاه هم با کمترین امکانات ساعت ها در مقابل بارانی از آرپی جی و خمپاره و تیربار ایستاده و ارتفاع را حفظ کرده بود.با دیدن مقر این سئوال در ذهنم دوید که اینها چه طور توانسته بودند دوام بیاورند.🌿 هر چند یک 🌷 هم برای ما زیاد است ولی تصور اینکه تنها با چهار 🌷 در مقابل سیل دشمن😱 ایستاده بودند مشکل بود و تنها نصرت خدا می توانست این کار را بکند. سنگرهای ناامن و محوطه ای بی در و پیکر داشت.🌱 چندچوب را در محوطه چیده و روی آنهارا با پتو پوشانده بودند.در ابتدا ما هم فکر🤔 کردیم نیروها مجهز به خمپاره انداز هستند.پنج نفر از نیروهایی که با هم از مشهد اعزام شده بودیم هم آنجا بودند.نیروهایی که همراه جمع بیست و یک نفره ما و به دعوت به کردستان آمدند ولی بعد از مخالفت فرمانده سپاه به کامیاران فرستاده شدند.🍀 ادامه دارد....... 📚خاطرات جاوید ✍سید علیرضا میری @mahmodkaveh
🔴 ۲۰ فروردین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی 🔵 زمانهٔ عجیبی است.برخی مردمان امام گذشته را عاشقند اما امام حاضر را نه ⁉️ می‌دانی چرا ؟ 🌕 امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر می‌کنند اما را باید اطاعت کنند و فرمان ببرند. 📚 سید مرتضی آوینی
🔹قسمت۱۴۶ برادرش که اصلا دوست نداشت این حرف را از زبان ناصر بشنود میان حرفش دوید که موضوع را عوض کند. ولی ناصر با صدای بلندتری ادامه داد:"ولی من اگه 🕊🌷بشم مطمئنم که کار بزرگی رو برای جمهوری اسلامی انجام داده ام."🌿 با این حرف تمام جمع ساکت🤫شدند تا ادعایی که ناصر کرده بود را از زبان خودش بشنوند.🍃 ناصر چشم به زمین دوخته بود و در حالی که لیوان چای☕️را بین دو دستش می چرخاند با تحکّم گفت:"من رو کشف کردم،من برای جمهوری اسلامی رو کشف کردم و مطمئنم که مشکل کردستان با دست این مرد حل خواهد شد."🍃 همه سکوت🤫کرده بودیم.می دانستیم که انسان توانا و مدیری است ولی هیچ موقع از این منظر او را ندیده بودیم.🌱 ادامه دارد....... 📚خاطرات جاوید ✍سید علیرضا میری @mahmodkaveh🌺
تا است دل من میل همراه شدن با دگران نیست مرا ...🕊❤️ ••❤️ یادش باصلوات❤️
خون برف از چشم من 5⃣ من را بوسید و‌گفت"اصلا انتظار نداشتم اینجا ببینمت." برد سوار ماشینم🚘 کرد، با اسکورت،برم داشت بردم خانه امام. توی آن سه روز خیلی هم خوش گذشت با که بودم.🍃 بعد هم ماجرای خرمشهر پیش آمد و من درگیر آنجا شدم و دیگر را ندیدم و فقط شنیدم رفته کردستان و...می گویند اسیر شده -می گویند زخمی شده. -می گویند 🌷 شده.🌿 دلم هربار می لرزید تا می شنیدم این بلاها سرش آمده.تا این که شال🧣 و کلاه کردم رفتم کردستان.تنها نرفتم.یکی دوتا دکتر💉دیگر هم با خودم برداشتم بردم تا بهداری شان را راه بیندازم.🌱 دومین مریضم بود. -آمده ام دندان هام را بکشی.پدرم را درآورده اند از بس درد می کنند.🍀 وضع دندان هایش خیلی خراب بود.سه چهارتاش را پر کردم.سه تاش را هم کشیدم. گفتم دندان های عقلت را هم بکشم؟" گفت"مگر درآمده؟"🌾 پایان این قسمت. راوی:احمد جاوید 📚ردّ خون روی برف
خون برف از چشم من 4⃣ اولین چیزی که رفت برای خانه خرید تلویزیون📺 بود.ولی نه آن طور که خانه نشینش کند.یک لحظه نشد که جوش و جلا نزند یا نرود بین مردم و نفهمد دارد توی مملکت چی می گذرد.🍀 آقاجانم هم بدش نمی آمد برود.خودش هم باهاش می رفت.یا یک کارهایی را با هم می کردند.مثل رد و بدل کردن نوارهای📼 سخنرانی ممنوع،یا اعلامیه های امام.🌱 یادم هست عکس اولین 🌷 مشهد را تکثیر کرد برد داد به همه.البته با کمک و اجازه آقاجانم.🌿 تظاهرات ها بیشتر شدند.حالا دیگر ما هم باهاش می رفتیم.می رفتیم توی صف زن ها شعار✊ می دادیم.ده پانزده نفری بودیم که همیشه با هم بودیم.🍃 ادامه دارد..... راوی:طاهره کاوه(خواهر) 📚ردّ خون روی برف
چون که از دامان مادر می‌رسد انسان به عرش خاک پای مادرش باید ببوسد هر 🌷 چون که از دامان پر مهر و صفای مادرش او به آن‌جایی که در خاطر نمی‌گنجد رسید *مادر بزرگوار🌷* 🌺🍃روز مادر بر مادران ایران اسلامی مبارک باد🍃🌺 🆔@mahmodkaveh
ابراهیم خیلی در اعمالش دقت می کرد! شنیده بود که نفوذ شیطان در اعمالِ انسان بسیار مخفی است، شیطان هر کسی را به طریقی گمراه می کند. حتی کار های خوبی که انجام می داد، مراقب بود که آلوده به نیت های دنیوی نشود.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🍃دنبال شهرتیم و پی اسم و رسم و نام غافل از اینکه فاطمه(س) گمنام می خرد🍃 اول اردیبهشت سالروز تولد علمدار کانال کمیل 🌷🌷 گرامیباد ختم 🍃🍃 هدیه به 🌷 🔸سهم خود را در ختم به آیدی زیر ارسال نمایید 👇👇 ‌@fadak335 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
۱ 🌷شهید جلال افشار 🔸شهید جلال افشار از شاگردان خاص آیت الله بهاءالدینی بود؛ یک بار ایشان به جمع طلبه ها وارد شدند و فرمودند: « بین شما یکی از سربازان عجل الله است و به زودی از میان شما می رود.» 🔸 بعدها که جلال افشار شهید شد عکسش را بردند خدمت استادش، آیت الله بهاءالدینی بی اختیار گریه کردند و طوری که اشک هایشان از گونه سرازیر می‌شد و روی عکس جلال می افتاد. فرمودند: امام زمان عجل الله از من یک سرباز می خواستند من هم آقای افشار و معرفی کردم، اشک من اشک شوق است... از مزار جلال نور خاصی به سوی آسمان ساعد است... هدیه به روح این بزرگوار صلوات🌷
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌸خاطرات بیادماندنی✨این قسمت : 🥀بخشی ازحکایت آن روز" جانگداز" 🌷روزتشییع پیکرمطهرشهید کاوه من لابلای جمعیت گریه کنان هراسان وسردرگم بودم . 🌸به فلکه آب رسیدم حاج آقای موحدی فرمانده سپاه سخنرانی می کرد.ازدحام جمعیت وشورعزا فضای مثال زدنی حاکم؛ سخنرانی راکم اهمیت نشان می داد ، تراکم جمعیت بدنبال پیکر شهید و بی توجهی عموم به هرچیزی بجز توجه به تابوت مزین به پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی ایران وگلباران شده گویی که سخنران هم رشته کلام راازدست داده بود. 🌸ولوله جمعیت، صدای شیون یاران وشاگردان کاوه، دسته های سینه زن در هر گوشه ای، قیامتی برپا بود. صدها کفش، دمپایی ،چفیه، کلاه و،،،، زیرپا افتاده بود، ناگهان صبیه شیرخوارشهیدکه مقنعه مشکی بسرداشت بالای دست تبلیغاتچی جلوی چشمها نمایان شدو بدست حاج آقاموحدی داده شد. فضا کاملاعوض شد. عزاداران وشیون کنان ومرثیه سراها سکوت کردند. آهنگ عزاتبدیل شد به صدای جمعی های های گریه های مردم بطوریکدست ویک صدا. 🌷حواسهاهمه به نازدانه شهیدتمرکز یافت. گویی که (بلاتشبیه) به علی اصغر امام حسین (ع)نظر انداخته و بیادعلی اصغر امام حسین علیه السلام می گریستیم. لحظه ای فقط گریه بود وگریه حاجی موحدی حرف تازه ای برای گفتن نداشت. 🌷 دوباره فریادگریه های حضاربلند شد. دوستان نزدیک کاوه چنان ازخود بیخودشده بودند که می ترسیدم روح ازکالبدشان خارج شود. 🌸 ازبردن نامشان امتناع می کنم؛ آنهامثل کسانی که همه هستی شان راازدست داده اند بچشمم می آمدند.(این تعبیر غلطم بود.چراکه دوستان نزدیک شهیدکاوه رامومنین راسخی میدیدم که ازکوه محکمتر ند)!! 🌷 فقط یک مصداق آشکار 🌷فریادهای -علی-اصغر- بودکه دادمی زد کمرمان شکست. 🌷 ؟ 🌷-مان-خراب-شد؛!! 🌱در آن لحظه دلم بیشتر شکست به محراب نگاه میکردم ومی گریستم . 🌴 اما بعداز شهادت شهید خدای کاوه بوده و هست . گرچه خلا وکاوه ها تاابداحساس میشود اما خداوند متعال ،راه پرفروغش راحفظ کرده و می کند. . 🌸والعاقبه للمتقین 🌸🕊🕊 🌸راوی خاطره حامدی فر مشهد الرضا (ع )
🌹 ۱۳ ساله علیرضا محمودی پارسا .بار از کارهایی که کرده‌ام به تو می‌برم از جمله: ▪️از این که حسد کردم… ▪️از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم… ▪️از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم. ▪️از این که مرگ را فراموش کردم. ▪️از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم. ▪️از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم…. ▪️از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم. ▪️از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم…. ▪️از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید. ▪️از این که ایمانم به بنده‌ات بیشتر از ایمانم به تو بود…. ▪️از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری….. ▪️از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم…. ▪️از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند…. ▪️از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم…. ▪️از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم…. ▪️از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم…. ▪️از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم…. ▪️از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم… .
هر شهید مثل یڪ فانوس است مےسوزد و نور مےدهد✨ و از کنار او بودن تو هم نورانی مےشوی با که رفیق شدی مےشوی وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
چون که از دامان مادر می‌رسد انسان به عرش خاک پای مادرش باید ببوسد هر 🌷 چون که از دامان پر مهر و صفای مادرش او به آن‌جایی که در خاطر نمی‌گنجد رسید 🌹مادر بزرگوار🌹 🌿روز مادر مبارک باد🌿 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹