مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وسه ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁ساشا زیاد صبرم ط
#ازدواج_اجباری
#قسمت_شصت_وچهار
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁رزا
کنار خیابون ایستاده بودم و منتظر بودم تا یه تاکسی بیاد و برم . خیلی مزاحمم شدن ولی خب وقتی میدیدن که محل نمیدم راشونو
میگرفتن و میرفتن ..از اون ورم یه ماشین خیلی مشکوک بود ، با یه کمی فاصله از ما ایستاده بود .نمیدونم چرا استرس داشتم ..ولی
هر چی بود تصمیم گرفتم بهش نگاه نکنم تا استرسم کمتر بشه ..
همینطور منتطر تاکسی بودم که یه ماشین ماکسیما جلوم زد رو ترمز ..یه قدم به عقب برداشتم و رومو کرد سمت دیگه تا بره ولی
انگار این یکی قصد رفتن نداشت ..
مرده _ به خانم خشکله در خدمت باشیم .
با نفرت سرمو چرخوندم سمتش
_ خفه شو مرتیکه گمشو ..
یه خنده ای کرد که حالم به هم خورد مردک مزخرف
مرده _ اوه اوه چه خشن ناز نکن بیا بالا خوب حساب میکنما ..
دیگه جوش آوردم
_ خفه شو مرتیکه ی نفهم برو با ننت خوب حساب کن که مثل خودتن حالا هم هِری
ولی انگار این حرفم باعث شد بهش بر بخوره و با عصبانیت از ماشین پیاده شد ..دیگه به گوه خوردن افتادم کاش هیچی بهش
نمیگفتم که عین بقیه راهشو بزاره و بره ..
اما دیگه دیر بود واسه این حرفا ..خیلیم دیر بود من چند قدم به عقب برمیداشتم و اون چندتا به جلو ، خیلی ترسیده بودم
هیچ کاریم از دستم برنمیومد ..آخه یکی نیست بهم بگه دختره نفهم مگه مرض داری زر میزنی ؟ اونم وقتی که هیچ راه دفاعی از
خودت نداری ؟؟
مرده بهم نزدیک شد و با یه حرکت بازومو گرفت تو دستش شروع کردم به تقلا و داد زدن
_ ولم کن روانی ..ولم کن با توام ..کمک ..کمک
شانس گند من خیابون اون موقع خلوت بود و هر از گاهی اگه یه ماشینی رد میشد .اون یکی ماشینم که اونورتر ایستاده بود مثل اینکه
کسی توش نبود ..دیگه واقعا به گوه خوردن افتاده بودم اگه بلایی سرم میومد ؟ وای نه خدایا .همون ساشا خیلی بهتر از این وضعیت
بود ..
مرده _ حالیت میکنم دختره ی هرزه ...که مادر منو با خود خرابت مقایسه میکنی ؟ حالا که حالیت کردم میفهمی چه خب .........
میون حرفش صدای داد یه مرد اومد و پشت بندش ضربه ای که خورد به اون مرده و دستش از دور بازوم باز شد ..و با ضرب افتاد رو
زمین
..
شکه از چیزی که رو به روم میدیدم سر جام خشکم زده بود ..هیکل ساشا دو برابر اون مرده بود و الانم داشت زیر دست و پای ساشا
له میشد ..
یه لحظه حواسم رفت به لباسی که تنم بود و پشت بندش فراری که از دستش کردم و درگیری الان ، با ترس به قیافه ی کبود شده از
عصبانیت ساشا زل زدم که داشت به مرده فحش میداد پشت سر هم لگد و مشت بود که نثارش میکرد ..
مطمئنا بعد از اون نوبت من بود که زیر دست پاش له و لورده بشم ..همین فکر کافی بود تا فرصت و غنیمت بشمارم و پا تند کنم به
سمت خیابون .
میخواستم زود از اینور رد شم و برم اونسمت و به دلیل اینکه حواسم به پشت سرم و ساشا بود متوجه ماشینی که داشت با سرعت
اینور میومد نشدم ..
با بوق های پی در پی ماشین حواسم و جمع کردم و با ترس زل زدم به ماشینی که هر لحظه داشت بهم نزدیک و نزدیکتر میشد ..
یه دفعه یه تصویر ناواضح اومد جلوی چشمام و درد شدید سرم که باعث شد دستام بره رو سرم ...محکم فشار میدادم تا دردش کتر
بشه
ولی نه هیچ فایده ای نداشت ..
فقط اون تصویر بود که هر لحظه داشت بیشتر بهم فشار میاورد
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وچهار ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁رزا کنار خیابو
#ازدواج_اجباری
#قسمت_شصت_وپنج
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁پسر _ که اینطور ، یعنی میخوای بگی اون تو نبودی ؟
دختر _ چی داری میگی ؟ منطورت چیه ؟
پسر _ تو به من خیانت کردی ..تو ..همین تویی که خودتو عاشق و سینه چاک میدونستی
دختر _ حرف دهنتو بفهم ..من کی به تو خیانت کردم ؟ اینه جواب اون همه عشقی که به پات ریختم
پسر _ خفه شو خفه شو ..من خودم دیدمت ..خودم دیدمت که باهاش بودی
دختر _ صبر کن ..س
ولی پسر از آشپزخونه خارج شده بود و پشت بندش صدای محکم در خونه .
اشکاش رو صورتش شروع به باریدن کردن ..یه لحظه به خودش اومد و سریع به سمت پالتو و شالش رفت با دست برش داشت و
دوئید سمت در ..همونطورم لباساشو میپوشید ..
از در خارج شد و سریع با آسانسور به طبقه ی اول رفت و با دو از ساختمون خارج شد ..به صدا های نگهبان هم توجهی نکرد ..
پسر و دید که شوار ماشینش شد و با یه تیک آف دور شد ..با سرعت به سمت ماشین دوئید و صداش کرد ولی هنوز صدایی ازش در
نیومده بود که با برخورد جسم سختی به تنش و پشت بندش پرت شدنش همه چی تار شد ..
........
سرم گیج میرفت این چه تصویری بود کل این فیلم حتی 1 ثانیه هم طول نکشید .اینا کین ..؟ چرا من میبینمشون ؟ با صدای پی در پی
بوق های ماشین چشمامو باز کردم ..سر درد عجیبی داشتم ..خیلی بد جوری که دلم نمیخواست پاشم .چشمام داشت رو هم میوفتاد ،
فقط یه چیز و اون موقع شنیدم اونم صدای داد ساشا بود
ساشا _ررررزززززززززز مواظب باش
ولی من نتونستم تحمل کنم و چشام افتاد رو هم ...
........
روی شنها رو به روی دریا نشسته بودم و این صدای قلب بهترینم و دریا بود که تن تن آرامش رو به وجودم سرایر میکرد .
زیر لب صداش کردم
_ عزیزم !!!
صدای بم و مردونش باعث شد که با لذت چشمهامو ببندم
_ جانم عزیز دلم .
با لذت انگشتام و فرو کردم بین انگشتای دست مردونش ...
_ قول میدی هیچوقت تنهام نزاری ؟
بوسه ی نرمش روی موهام باعث شد دستاشو بین دستای مردونم فشار بدم
_ خیلی دوست دارم ..
_ منم عزیزم ..
هر دو با سکوت به دریا زل زده بودیم ..دریایی که به طرز عجیبی داشت کم کم طوفانی میشد ..با اینکه هوا صاف بود ولی دریا کم کم
داشت طوفانیتر و موجهاش بیشتر میشد ..
با احساس اینکه گرمای تنش ازم دور شده با وحشت برگشتم سمتش ولی کسی و ندیدم ..ترسم بیشتر شد ..
kavir.pdf
4.1M
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وپنج ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁پسر _ که اینطور
#ازدواج_اجباری
#قسمت_شصت_وشش
لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁خواستم اسمشو صدا کنم که چشمم به مردی افتاد که داشت با قدمهایی اروم وارد اون دریای بیکران میشد ..ته دلم ریخت ..حسم بهم
میگفت اون همون کسیه که تمام وجودمو احاطه کرده ..
با وحشت به سمتش حجوم بردم و تنها کلمه ای که از دهنم خارج شد یه نه کشیده و بلند بود ..
_ نه ..
.
.............................
با تکونای دست کسی از خواب بلند شدم ..بدنم عرق کرده بود و هنوزم یه حس بدی تو بدنم مونده بود ..یعنی کی بود ؟ اون شخصی
که تقریبا هر شب تو خوابم میدیدمش ..
و هر دفعه هم یه جوری ، یه اتفاقی باعث میشد که نتونم صورتشو ببینم ..از همه بدتر این کابوسی بود که برای اولین بار بود
میدیدمش و این کابوس هم چیزی نبود جز از دست دادن اون کسی که تو خواب بدجور برام عزیز بود ..
با تکونای دست یه نفر به خودم اومدم و با وحشت بهش نگاه کردم ..
ساشا _ چته ؟ دختر حالت خوبه ؟ چرا جیغ میکشیدی ؟
دست خودم نبود اشکام جاری شدن و کل صورتم و در بر گرفتن .چیزی از خیابون و اون ماشینی که به سمتم میومد یادم نبود ..اینکه
بعد از اینکه چشام بسته شد چه اتفاقی افتاد در هر صورت من چیزی ندیدم و این طبیعی بود که چیزی هم یادم نباشه .
یه لیوان آب گرفت جلوم که بیمعتلی سرکشیدمش و دوباره بدنم به لرزه افتاد ..دهنمو باز کردم ..
فقط یه کلمه گفتم و بی اختیار خودمو پرت کردم تو بغلش ..شاید امشب فقط این بغل بود که میتونست منو به آرامش برسونه ..
_ کا ..کابوس ...
و بعد صدای حق حق ضعیف من بود که با صدای ساشا قاطی شد ..
ساشا _ هیسس هیسس ..نترس آروم باش ..اون فقط یه خواب بود عزیزم ..آروم .هیسس
یه لحظه به این فکر کردم که صداش چقدر شبیه اون کسی بود که تو خواب داشتم از دستش میدادم ..با این فکر گریه ام بیشتر شد
..
به طرز غیر معمولی ساشا مهربون شده بود ..دستای نوازشگرش که رو موهام میکشید و با حرفاش سعی در آروم کردن من داشت ..
حس عجیبی تو بغلش داشتم ولی ...نمیدونم ..نمیدونم این افکار آخر سر باعث دیوونه شدن من میشن ..
ساشا _ آروم عزیزم ..بهتره بهش فکر نکنی ..حالا آروم بگیر بخواب
با دستش منو به پشت خوابوند رو تخت و پتو رو روم کشید ..بوسه ی آرومی رو موهام زد که چشام گرد شد ..از مهربونی تعجب بر
انگیزش ..خواست بلند شه که دستشو گرفتم ..
ترس از دست دادن اون شخص تو خواب ، یا شایدم صدای عجیب و بینهایت شبیه ساشا ، شاید باعث این شد که نزارم ازم دور بشه
..یه ترس عجیب از دست دادن .. ولی نمیدونم از دست دادن چی ؟
_ نرو ..من میترسم ..
لبخند ارومی بهم زد و نشست گوشه ی تخت .دستمو گرفت تو دستاش پ
ساشا _ بخواب من اینجام
چشمامو آروم بستم تا بخوابم ولی
دوباره اون صحنه اومد جلو چشمام ..دلیل اینکه از اون صحنه اونقدر وحشت داشتم و نمیدونستم ولی هر چی بود باعث میشد که نتونم
بخوابم ..
چشمامو که باز کردم متوجه نگاه خیره اش رو خودم شدم ..هیچ حرفی نزد ..هیچی نگفت ..فقط اخماش بود که دوباره تو هم بودن ..
چند لحظه نگام کرد و کلافه پوفی کشید .اومد کنارم رو تخت و دراز کشید ..بی هیچ حرفی دستشو انداخت دورمو منو کشید سمت
خودش
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وشش لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁خواستم اسمشو صدا
#ازدواج_اجباری
#قسمت_شصت_وهفت
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁ساشا _ اروم باش و مثل یه دختر خوب بگیر بخواب ..
کم کم چشام گرم شد و به خواب رفتم ..دریغ از اینکه بدونم این جایی که الان بودم قبلا هم تیکه ای از زندگیم بود ..
صدای زنگ هشدار گوشی رو مخم بود ..دستمو دراز کردم تا قطعش کنم ولی هر چی تلاش میکردم دستم بهش نمیرسید ..
هنوز میلم میکشید تا بیشتر بخوابم .. مغزم ، دلم ، وجودم نیاز بی حدی به خواب داشت ، کلافه از صدای رو مخ زنگ ساعت خیلی
آروم یکی از پلکامو باز کردم ..
با چشم دنبال منبع صدا گشتم ، جستجوم زیاد طول نکشید چون چشمم به ساعت مربع شکل مشکی رنگی افتاد که رو میز عسلیه کنار
تخت خودنمایی میکرد .
باز شدن لبام به لبخندی که اصلا به میل خودم نبود و هر کاریم میکردم نمیتونستم جلوشو بگیرم ..و این میل سرکش منشاء ش از
کجا بود ؟؟
خودمم خوب میدونستم . این بود که تو اتاقی بیدار شدم که شاید همین چند وقت پیش دلم میخواست این اتاق برای من باشه ..
با دست محکم کوبیدم رو ساعت که صداش قطع شد . حتی به خودم زحمت ندادم ببینم که ساعت چنده ، با میل شدیدی به خواب به
پهلو شدم و با لذت چشمامو بستم اما این لذت زیاد طول نکشید چون با فرو رفتن قصمتی از تخت متوجه شدم کسی نشسته کنارم رو
تخت ..
ولی جالب این بود که اونقدر بی سر و صدا وارد اتاق شده بود که حتی متوجه صدای باز و بسته شدن در نشدم ..
تصمیم گرفتم بیخیال بشم و به ادامه ی خوابم برسم .هر چند اون حس فضولیه ی زنانم نمیزاشت راحت باشم ولی بازم میلم به خواب
شدیدتر بود ..
دلیل این همه خستگی رو متوجه نمیشدم ..هنوز لحظه ای از نشستنش نگذشته بود که متوجه حرکت دستایی رو موهام شدم ..
خیلی نرم و نوازشگونه داشت موهامو ناز میکرد . مطمئن بودم که ساشاست ، آخه غیر از اون کسی خونه نبود .کی میتونست باشه .
پس بی اختیار آروم خودمو به خواب زده بودم ..کم کم گرمایی رو روی پوست صورتم حس کردم ..نوازشگونه داشت دستشو رو
گونم میکشید ، حرکاتش اونقدر نرم و نوازشگونه بود که جای هیچ اعتراضی رو برام نمیزاشت و منم کم کم داشت چشام سنگین
میشد که با صداش دوباره هوشیار شدم
ساشا _ رزا بلند شو .
دلم گرفت . چه بی احساس اسممو صدا کرد .درسته باهاش سنمی ندارم ولی خب هر چی باشه فعلا اون شوهرمه ...
حسمو پس زدم و با تکونی که به شونم داد کمی تو جام غلط زدم و کم کم چشمامو باز کردم .
یه بار چشام و گردوندم و همه جا رو با دقت نگاه کردم چشمم خورد به ساشا که داشت با غیظ نگام میکرد .اهمیتی ندادم و دوباره
چشامو بستم ..باز داشت سرم سنگین میشد که دوباره صداش بلند شد
ساشا _ بلند شو دیگه چقدر میخوابی ؟ مریضی ؟ میدونی ساعت چنده ؟
کلافه به زور جوابشو دادم ..
_ ولم کن بزار بخوابم خستمه .
ساشا _ بلند شو حداقل شامتو بخور بعد دوباره بگیر بخواب
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وهفت ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁ساشا _ اروم باش
#ازدواج_اجباری
#قسمت_شصت_وهشت
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁با این حرفش سریع نشستم سر جام و با چشایی از حدقه بیرون زده نگاش کردم .
_ چی گفتی ؟ شام ؟
یه چشم غره بهم رفت و بلند شد ..دستاشو کرد تو جیب شلوار مردونه ای که تنش بود . هیچ وقت ندیده بودمش شلوار لی بپوشه
.. همیشه شلوار مردونه داشت و این باعث جذابیتش میشد .چشمام از شلوار رفت بالا رسید به کمربند مشکی که بسته بود و بالاتر
روی نیم تنه ی لختش متوقف شد ..
چرا لباس نداره ؟ این سوالی بود که داشت مغزمو سوراخ میکرد ..ولی ازش نخواستم تا دلیلشو بگه ، سریع نگامو کشیدم سمت
صورتش
اخماش بدجور در هم بود
ساشا _ آره شام ، از دیشب تا حالا خواب تشریف دارید
پوزخندش تیغی بود رو رگم ..و همینطور نگاه و صدای تمسخر آمیزش
ساشا _ گرچه اگه منم جای تو بودم این طوری میخوابیدم ..بلند شو بیا پائین یه چیزی بخور بعد دوباره بخواب
حتی وای نستاد تا جوابشو بدم .. دلیل رفتاراشو نمیدونستم .برخوردای غیر طبیعیش ، یه بار اخم داشت ، یه بار مهربون بود ، یه بار
خشن ، عصبی .همه نوع رفتاری رو ازش دیده بودم جز یه لبخند از ته دل ..
یعنی همه ی این برخورداش به خاطر خواهرشه ؟ یا پولی که از دست داده .
سرمو با شدت تکونی دادم که یادم به دیشب افتاد
بدنم لرزی کرد ..اگه ساشا نمیرسید ؟ چه بلایی سرم میومد ؟؟؟؟ حتی فکرشم داشت آزارم میداد ..
با فکری درگیر از رو تخت بلند شدم ..
_________________
خب مصلما الان بعد از اون همه خواب یا شایدم بیهوشی بهترین کار ممکن دوش گرفتنه ..گرچه هنوزم متوجه نشدم چرا با اینهمه
خوابی که داشتم هنوزم میلم به خواب بیشتر و بیشتر میشد ..
بی خیال شدم و از اتاق ساشا خارج شدم به سمت اتاق خودم رفتم دم در نفسی گرفتم و داخل شدم ..باید حموم میکردم ..به سمت
کوله پشتیم رفتم تا لباسی از توش بر دارم آخه لباسای تنم به خاطر مدت زیادی که تو تنم مونده بودن بوی بدی میداد
و من اینو دوست نداشتم ..
بعد از باز کردن کوله پشتیم متوجه شدم که لباسی ندارم ..اه حالا من چیکار کنم ؟؟؟ کسل خودمو پرت کردم رو تخت ولی یهو یادم
اومد
که دیشب قبلش ساشا کلی لباس خرید گرچه به غر غرای من اصلا اهمیت نداد ولی خب الان اونا میتونستن بهترین انتخاب من باشن
..
با خوشحالی نشستم رو تخت و با کمی چشم چرخوندن متوجه کیسه های خریدی که رو زمین کمی اونورتر بود شدم ..با خوشحالی به
سمتشون رفتم اما ای داد بی داد ..
با در آوردن هر لباس از کیسه قیافم مچاله تر میشد ..اه اه اینا چین دیگه ؟؟ این سادیسمی اینجا رو با لاس وگاس اشتباه گرفته ؟؟
نکنه پیش خودش فکر کرده من یه همچین چیزایی رو میپوشم ..
دیگه واقعا داشتم از حرص میپوکیدم ..یعنی چی ؟؟ یکی از لباسا رو در آوردم و گرفتن رو به روم ..اوه اوه نگاش کن این که هیچی
نداره ..
یه لباس سر همی بود که کلا از جنس ساتن بود ولی با تور مشکی کار شده بود ..جوری بود که وقتی مپوشیدیش از بس تنگ بود
نفست میگرفت خب این که هیچی .بزرگترین مشکلش این بود که از ساق پا تا دقیق کنار کمر به اندازه ی یه وجب یه خط بزرگ تور
کار شده بود ..بهتر بگم یعنی اصلا شلواره که چه عرض کنم ساپورت نازک بود نبود بهتر بود ..
بالا تنشم پشت کمرش که کاملا باز بود از جلو هم با بند پشت گردن بسته میشد و یقشم که نگم بهتره ، از اونورم به حالت اشک روی
شکم تور کار شده بود ..
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_وهشت ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁با این حرفش سریع
#ازدواج_اجباری
#قسمت_شصت_ونه
لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
🍁با حرص لباس و پرت کردم اونطرف ..این لباسا بیشتر به درد اونایی میخوره که اونکارن نه من ..اصلا من خر حواسم کجا بود وقتی
داشت
این لباسا رو میخرید ؟؟ خدایا خودت بهم رحم کن ..من میدونم این سادیسمی آخر سر منو دیوونه میکنه ..
لباس بعدی یه لباس خواب بود که کلا تور بود ، کل دار و ندارمو به نمایش میذاشت اه اه ..اونم پرت کردم یه سمت دیگه بعدی هم
همینطور بعدی هم همینطور ..
حدود ده دقیقه داشتم لباس خواب فقط از تو کیسه جمع میکردم ..از هر رنگی چند مدل برداشته بود ..خدایا ببین ما رو با کیا هم خونه
کردی ؟
آخه این چه توقعی از من داره ؟؟ بیام براش اینا رو بپوشم ..دیگه چی ؟؟؟
یه دفعه بگه اصلا نپوش ..گرچه این حرفو قبلا هم زده بود ..از بس از حرص لبامو جویده بودم دیگه چیزی باقی نمونده بود ..
رفتم سر کیسه ی بعدی ..خب به گمونم این بهتر باشه ..
همه رو خالی کردم رو تخت سر جمع 5 دست تاپ و شورتک بود ..و 3 دست بازم تاپ و دامن ..با حالت زاری به لباسا داشتم نگاه
میکردم ..دیگه داشت گریم میگرفت ..از حرس زیاد شروع کردم به جیغ زدن .
_ جیغ ..جیغ ....
همینطور داشتم واسه خودم جیغ میزدم که در اتاقم یهو باز شد و ساشا پرید داخل ..سریع اومد سمتمو دستشو گذاشت رو دهنم ..
با قیافه ی سرخ و عصبی و صدای بلند
ساشا _ چته وحشی ؟ چرا جیغ میزنی ؟ واسه یه دقیقه هم نباید آدم ولت کنه ؟ چه مرگته ؟
با دستم دستشو پس زدم و با جیغ جیغ شروع کردن به زر زدن
_ ههه میگی چرا جیغ میزنم ؟ خوب اول از خودت بپرس . دلیل همه ی مشکلات من تویی ) با دست به تمام لباسایی که پخش رو
زمین بود اشاره کردم ، البته به جز اونایی که لباس مجلسی بود ( از من توقع داری اینا رو بپوشم ؟ واسه چی رفتی اینا رو خریدی ؟
هاننننن؟؟
اول با تعجب به جیغ جیغ من گوش میکرد و بعد هم به مسیر دستم نگاه کرد وقتی رسید به لباسا یه ذره بهشون نگاه کرد و بعد خیلی
خونسر برگشت سمتم ..
ساشا _ خب که چی ؟
از این خونسردیش حرصم داشت دو برابر میشد ..یعنی به درجه ای رسیده بودم که دیگه خط قرمزم رد کرده بود ..اه
دوباره با صدای بلندتر شروع کردم
_ تو چی فکر کردی ؟ فکر کردی منم مثل اون دخترایی هستم که شب و باهاشون صبح میکنی ؟ هان ؟ نه خیر آقا هرزه
تویی
.. تویی که منو مجبور به کارایی میکنی که نمیخوام ..تویی که هی داری با اخلاقت ، کارات ، رفتارات منو به جنون میرسونی ..چی ازم
میخوای ؟ د بگو دیگه ؟ دلیل اینکه این لباسا رو گرفتی چیه ؟ من نمیتونم برات مثل اون دخترا از این چیزا بپوشم میفهمی؟؟ ههه
بابام چه کسیو انتخاب کرده خبر نداره که چقدر ل .......
با کشیده ی محکمی که خورد به یه طرف صورتم دهنم بسته شد ..سوزش و درد عجیبی داشت اذیتم میکرد ..صد در صد لبم پاره
شده بود ..هنوز سرم پائین و دستم رو صورتم بود ..
با صدای فوق عصبی که سعی میکرد کنترلش کنه تا به داد تبدیل نشه جوابمو داد
ساشا _ خفه شو دختره ی احمق ..فقط خفه شو ..به اندازه ی کافی خودتو بهم ثابت کردی ..که کار دیشبتم نمونش بود ..معلوم نبود
اگه من نمیرسیدم چه گوهی میخواستی بخوری ..الان فقط خفه شو و مثل آدم بیا پائین شامتو بخور حیف که کارم گیره وگرنه بدتر از
این و سرت میاوردم ..تا نیم ساعت دیگه پائینی اگه نبودی من میدونم تو .فهمیدی ؟؟؟؟؟؟؟
از دادی که زد چشامو محکم رو هم فشار دادم ..خدایا ..این چه وضعیه ؟؟ چرا من ؟؟ آخه چرا من باید گیر این روانی بیوفتم ؟؟
فقط تونستم زیر لب یه باشه ی بیجون بگم ..نمیدونم چطور شنید ..یه کمی وایساد نگام کرد و بعد با سرعت از اتاق زد بیرون ..درو
همچین کوبید به هم که دو متر تو جام پریدم ..
منی که هیچ کسی جرعت نداشت از گل بهم کمتر بگه ..الان این پسر اینطوری داشت باهام برخورد میکرد ..منی که همیشه جلوی
همه در میومدم و حقمو میگرفتم ..منی که پسرا جلوم کم میاوردن الان داشتم جلو یه پسر کم میاوردم ودلیل اینکه جلوش اینقدر
آروم و بیدفاع میشدم و نمیدونستم ..
همین موضوع باعث نفرت میشد ..نفرت از خودم .از ساشا . از پسر آقای سعیدی .از خواهر ساشا که حتی اسمشم نمیدونم ..از زندگیم
و خیلی چیزای دیگه ..
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_شصت_ونه لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 🍁با حرص لباس و پرت ک
#ازدواج_اجباری
#قسمت_هفتاد
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
قطره اشکی رو که داشت میرفت تا بیوفته سریع با دستم پاک کردم ..از بین اون همه لباسی که تلنبار بود رو هم یه دست ستشو
برداشتم ..حالا که میخوای باهام بازی کنی باشه بازی میکنیم ..منم سلاح دارم ..سلاح من اندام و رفتار و ناز دخترونمه ..سلاح تو زور
بازوت ..ببینم تا کی میتونی در مقابلم خودتو نگه داری ..
بچرخ تا بچرخیم آقای ساشا آریامنش ..
حولمو با لباسا برداشتم و رفتم سمت حموم از امروز به بعد من میشم ناز و تو نیاز .ولی قرار نیست از ناز دخترونه چیزی سهمت بشه
..پس خودتو برای یه شکست بد آمارده کن ..
وارد حموم شدم و درو پشت سرم بستم ..از همین الان به بعد رفتار من 111 درجه تعغییر خواهد کرد ..یه رزای دیگه ..میشم یه
رزای دیگه برای برابری با این ساشا ..
باید بترسه ازم ..چون بد میزنمش زمین درست تو نقطه ی اوج ولش میکنم ..
__________________________________________
باید بترسه ازم ..چون بد میزنمش زمین درست تو نقطه ی اوج ولش میکنم ..
خیلی آروم زیر دوش ایستادم ..حتی حوصله ی اینکه برم تو وان رو هم نداشتم ..انگار این دوش و آب یخش بهم انرژی میداد ..یا
شایدم مقداری از دمای بدنم و کم میکرد ..آتیشی که ساشا با حرفاش به جونم اندخت ..
نه برای اولین بار ..برای چندمین بار یه دختر خراب و به من نصبت داد ..اینه که کل تنمو ، کل وجودمو به آتیش میکشه ..
منی که یادم نمیاد پامو حتی کج گذاشته باشم ..نمیگم پاک پاکم ..نه پاک پاک نیستم .منم خطا کارم هر کسی اشتباهی میکنه ..منم
مجزا نیستم .درسته نماز نمیخونم ..روزه هام یکی در میونه .یا قرآن نمیخونم ..درسته که حجابمو رعایت نمیکنم یا به پسرا دست
میدم ..ولی این دلیل نمیشه که یه آدم از خدا بیخبر و کافر باشم ..
منم به روش خودم خدای خودمو میپرستم ..هر کسی یه جوری راز و نیاز میکنه .اونیو که من باید بپرستم با قلب و روحم میپرستمش
..
به روش خودم ازش تشکر میکنم ..به روش خودم میپرستمش و خیلی چیزای دیگه ..این دلیل نمیشه که هرکسی از راه رسید انگ
هرزه بودن و بهم بچسپونه ..
خیلی دلم پر بود ، دوست داشتم گریه کنم ولی نه الان وقتش نیست ..من اول ساشا رو آدم میکنم تا موقعی که به زانو درش نیارم حق
ندارم حتی قطره ای اشک بریزم ..
حدود یک ساعت زیر دوش ایستاده بودم .بدون کوچکترین حرکتی ..فکرم درگیر بود ..درگیر اینکه دارم چیکار میکنم ..برای یه
لحظه وجدانم تحریک شد ..اینکه کارم اشتباهه ..اینکه من دختری نیستم که بخوام از این کارا بکنم ولی این فکر و درگیری با وجدانم
زیاد طول نکشید چون حرفاش ، سیلی زدنهاش ، کارهاش همه و همه یادم اومد و دوباره آتیشی شدم ..
چشمامو محکم بستم و دوباره بازشون کردم .نه دیگه بسه فکر کردن ..من فکریو که میخوام و عملی میکنم ..ببینم سرنوشت چی برام
در نظر داره ..یا میبازم و کارم به خودکشی میکشه یا میبرم و بعد از زمین زدن ساشا برای همیشه از این کشور و آدماش دور میشم ..
میدونم دارم کار اشتباهی میکنم و پی همه چیم باید به تنم بمالم .میدونم فکر و حرفام همه و همه چی یه بچه بازی بیشتر نیست
..میدونم که کارم اشتباهه ولی دلم چیز دیگه ای بهم میگه ..
بیخیال بیشتر فکر کردن شدم و مقداری شامپو ریختم رو دستام .
حدود نیم ساعت دیگه هم حمام بودم و بلاخره کارم تموم شد ..از حموم که بیرون اومدم رفتم رو به روی آینه و به دختری زل زدم که
هیچ چیزش به رزای قبلی نمیخورد ..
زیاد طول نکشید پیدا کردن برس و بعد از شونه کردن موهام همونطور خیس رهاشون کردم دورم ..از تو کشوها لباسای زیرمو
برداشتمو سریع پوشیدم ..یکمی مکث کردم ..
دو دل بودم از پوشیدن اون لباسا ..اما با این فکر که اون شوهرمه به خودم تلقین کردم که کار اشتباهی نمیکنم ..
یه تاپ و شرتک خیلی کوتاه بود ..یه پوزخند زدم .این تازه پوشیده ترینشون بود ..هر دو به رنگ سفید و آبی کمرنگ بودن که به
طرز زیبایی با هم ترکیب شده بود .قشنگ بود ..بعد از پوشیدنشون دوباره برگشتم سمت آینه ..
خوب بودم خیره کننده ولی تنها چیزی که تو زوق میزد .صورت کبود شده ام و لب پاره ام بود ..دستمو کشیدم رو لبم از درد چشام
بسته شد .سریع دستمو برداشتم و تصمیم گرفتم که برم پائین ..گرسنه بودم ..
چیزی پام نکردم .. سرمای پارکت ها تو کف پاهام بهم یه حس لذت بخش و وصف نشدنی رو القا میکرد که حاظر نبودم با هیچ چیزی
عوضشون کنم ..
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_هفتاد ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 قطره اشکی رو که داشت
#ازدواج_اجباری
#قسمت_هفتاد_ویک
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
زیاد طول نکشید پیدا کردنش ..هنوزم چیزی نپوشیده بود و بالا تنه اش لخت بود ..یه حسی یه چیزی تو وجودم منو وادار میکرد تا
برم سمتش و خیلی آروم بخزم تو بغلش ولی هر طوری که بود این حس و پس زدم ..خیلی آروم و با ناز به سمت آشپزخونه حرکت
کردم ..
به اپن تکیه داده بود و داشت به فنجون قهوه اش نگاه میکرد ..پیدا بود که عمیقا تو فکره ..ولی تو فکر چی ؟؟ هیچ کس جز خودش و
خدا نمیدونست ..
با تک سرفه ای اونو متوجه حضور خودم کردم ..برگشت سمتم .اما برگشتن همانا و خشک شدنش هم همان ..
بهش نگاه نمیکردم ..نمیدونم با کی لج کرده بودم ، اصلا این فکرا و تصمیمای احمقانه چی بود که میگرفتم ولی هر چی بود یه لجبازی
بود ..لجبازی که میشه گفت خیلی بچه گانست ..
یه مدت گذشت وقتی دیدم نه تصمیم نداره که به خودش بیاد ..مجبور شدم خودم اقدام کنم ..
بازی شروع شد ..از همین الان شاید این بازی بتونه منو هم از این بازیی که خودش راه انداخته نجات بده ..
با ناز به سمتش حرکت کردم ..خیلی آروم یه تیکه و از موهامو گرفتم دستم و پیچیدم دور انگشتم ..
بهش که رسیدم رو به روش ایستادم ..چی دارم میبینم ؟؟ محو شدن ساشا ؟ ساشا آریامنش ؟ داشت پوزخند مینشست رو لبام که
خیلی سریع جلوشو گرفتم ..
با ناز و اشوه شروع کردم به حرف زدن
_ امم میگم اون غذایی که گفتی کوش ؟؟ من گشنمه .
اه اه اه حالم به هم خورد از طرز حرف زدن خودم ..ولی خب فکر کنم لازمه ..شاید اینطوری حداقل کتک نخورم دیگه ..
منتظر شدم و وقتی دیدم که هنوزم جوابمو نمیده یه قدم دیگه بهش نزدیک شدم .
عجب آدمیه ها تا چه حد رفته تو هپروت که حتی صدامم نمیشنوه ..
یکی از دستامو گذاشتم رو سینش ..همین که پوست دستم با پوست تنش برخورد کرد کل بدنم گرم شد ..یهو مغزم تیر کشید و
دوباره همون دو تا
.....
پسر _ بیا اینجا ببینم .
دختر _ نه
پسر _ گفتم بیا تا خودم نیومدم
دختر قه قهه زد و با ناز جوابشو داد
دختر _ عزیزم ..خب بیا بگیر
پسر _ تو حرف تو کلت نمیره نه ؟؟
دختر _ نه
پسر _ صبر کن الان حالیت میکنم
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_هفتاد_ویک ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 زیاد طول نکشید پ
#ازدواج_اجباری
#قسمت_هفتاد_ودو
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
با دو رفت سمت دختره .دختر جیغ کشید و شروع کرد به دوئیدن بین درختا ..وسط درختا احساس کرد که دیگه کسی دنبالش نیست
به دورو ورش یه نگاهی انداخت یهو ترس کل وجودشو فرا گرفت .تو جنگل بین اون همه درخت گم شده بود ..هوا هم گرگ میش
بود ..
تنش شروع کرد به لرزیدن
شروع کرد به صدا کردن پسره ..
ولی خبری نشد ..
یهو احساس کرد که از پشت سرش صدای خش خش میاد .. سر جاش ایستاد قدرت تکون خوردن نداشت ..ترسیده بود ..
از فکرش گذشت کاش اذیتش نمیکردم ..اما کیو ؟؟ هر چی فکر میکرد اسمش و یادش نمیومد ..با احساس نفس های گرمی که به
سر
شونه های لختش میخورد به خودش اومد ..بدنش لرزشش بیشتر شد ..خواست فرار کنه اما با حلقه شدن دستی دور شکمش نتونست
پس جیغ کشید .شروع کرد به صدا کردن اسمی ولی با شنیدن صداش کنار گوشش یهو کل وجودش پر شد از حس آرامش .
پسر _ عزیزم آروم باش ..منم ..ببخشید نمیدونستم که میترسی
بهش اجازه نداد بیشتر از این پیش بره سریع برگشت سمتش ..خودشو پرت کرد تو بغلش با گذاشتن دستش رو سینه ی ستبر پسر
.............
با تکونا ی شدیدی که ساشا بهم میداد با گیجی بهش نگاه کردم .. دوباره اون دو نفر .؟؟ دوباره یه خاطره ی دیگه ؟؟ دوباره دختر و
پسری
با صورتایی مبهم ؟؟ کین اونا ؟؟ چرا من ؟؟
نمیدونم چطوری داشتم بهش نگاه میکردم که یه لحظه همونطور نگام کرد و بعد سریع از رو زمین بلندم کرد ..منو انداخت رو کولش
و
شروع کرد به حرکت کردن .
تازه مغزم فعال شد ..اینجا چه خبره ..
تازه مغزم فعال شد ..اینجا چه خبره ..
دستامو مشت کردم و شروع کردم به ضربه زدن تو کمرش ..ولی اون به جای اینکه دردش بیاد آروم میخندید ..عجب یه بار من خنده
ی اینو دیدم .. اونم ندیدم که از صداش که توش رگه هایی از خنده بود فهمیدم ..
ساشا _ بسه چقدر وول میخوری تو .تکون نخور میوفتی ها ؟ اگه بیوفتی مطمئن باش که من نمیگیرمت ..
با این حرفش یه دفعه دستام خشک شد ..عجب آدم بی احساسیه این ..یعنی واقعا منو نمیگیره ؟؟
بیخیال فکر کردن شدم ..
_ منو بزار زمین داری کجا میری
ساشا _ کور که نیستی دو تا چشم داری ببینی میفهمی ..
از حرص لبامو محکم فشار دادم رو هم که از دردش آخم بلند شد
از حرکت ایستاد ، صداشو شنیدم
ساشا _ چی شد ؟
ههه آقارو تازه میپرسه چی شد ؟؟ شاهکار دستتون بود ..
_ هیچی
چیز دیگه ای نگفت دوباره راشو گرفت داشت میرفت سمت اتاق خودش
مانیفست - رمان
#ازدواج_اجباری #قسمت_هفتاد_ودو ✅ لینک قسمت اول 👇 https://eitaa.com/manifest/2678 با دو رفت سمت دخ
#ازدواج_اجباری
#قسمت_هفتاد_وسه
✅ لینک قسمت اول 👇
https://eitaa.com/manifest/2678
یه خورده ضعف داشتم ..یه خورده که چی بگم کلی ضعف داشتم ..این دومین باریه که تو این خونه اینطوری از خواب بیدار میشم
..خواب که چی بگم !!! بهتره بگم بیهوشی ...
واسه خاطر همین دیگه چیزی نگفتم بهتره ببینم چکار میخواد بکنه ..به اتاق که رسید درشو باز کرد و رفت داخل ..با پاش درو بست
.داشت میرفت سمت تخت یهو یه ترسی افتاد به جونم ..
آخه یکی نیست بگه دختره ی خر نونت کم بود ؟ آبت کم بود ؟ دیگه این طرز لباس پوشیدنت چی بود این وسط ؟ اونم با این
مرتیکه ..
با فکر اینکه میخواد الان چیکار کنه دوباره شروع کردم به تقلا کردن با مشتای بیجونم به پشت کمرش ضربه میزدم ..
_ ولم کن ..با توام ..منو بزار زمین ..داری چیکار میکنی ؟
ساشا _ آروم بگیر یه دقیقه ببینم ..
_ ولم کن ..جیغ ..ولم کن ..
یه ضربه ی محکم با دستش زد به پشتم ..
ساشا _ چه خبرته ؟ گفتم آروم بگیر ..
همینطور داشتم جیغ جیغ میکردم و سر وصدا میکردم تا ولم کنه ..
دیگه رسیده بود به تخت و منم سرعت وول خوردنام بیشتر شده بود ..خدایا خودت کمکم کن که بلایی سرم نیاره ..از بس جیغ زده
بودم
حنجره ام داغون شده بود دیگه صدامم در نمیومد ..
داشتم صلوات میفرستادم و آیت الکرسی و تند تند میخوندم ..که یهو محکم افتادم رو یه چیز صفت ..
آخ ماتهتم داغون شد ..
_ آخ
ساشا _ درست بشین ببینم ..
چشمام بسته بود ..نمیخواستم ببینمش
خدایا یعنی چیکار میخواد بکنه ..از ترس یه میلی مترم نمیتونستم تکون بخورم ..گیر یه غول بیابونی افتادم بعد انتظارم دارم نترسم
..اینم که وحشییییی ..
_ تو رو خدا ولم کن بزار برم ...
ساشا _ چی میگی تو برا خودت بشین ببینم ..
چشمام هنوز بسته بود احساس کردم که ازم دور شد .
خیلی آروم چشامو باز کردم دیدم که نیست نفس حبس شدمو با شدت دادم بیرون که یه دفعه از پشت موهامو گرفت
.. هنوز من متوجه نشده بودم که کجا منو گذاشته تخت که اونطرفترم بود .
ساشا _ تو حموم بودی ؟