🏴 فرصت هموارۀ #امامت فردا
◾️با نمونۀ موقعیتی راهبری علوی دانشبنیان و راهبردی دورۀ گذار تحققی دین و توسعهای انسانی، یک نمونۀ ممکن دیگر عینی با امام حسن #عسکری علیهالسلام میرسد.
◾️رخدادهای تازهآمد پارادایمی و در پایه، رخدادهای فلسفۀ دینیْ اساس تازهای نیز در نگرش به اصل امامت ایجاد میکند.
◾️امام حسن #عسکری علیهالسلام در آغاز جوانی به شهادت میرسد. کار نزدیک نیم قرنۀ تدبیر دانشبنیانی مدنی در یک دورۀ کمتر از پنج سال اتفاق میافتد و فرزندی که باید از چشمها پنهان باشد، فرزندی با پشتیبانی تربیتشدههای پدر برای فرصتگیری بلوغ بایستۀ فرزند.
◾️با شصت و نه سال فرصت غیبت صغری برای امام علیهالسلام، سالک به اوج پختگی رسیده، و فصل #انتظار فاعلیت رشد ـ توسعهای آدمیان مخاطبْ بسته به لیاقت و آمادگی آنان آغاز شده است؛ به این معنا که از پایان قرن سوم تا اینک یعنی قرن پانزدهم هنوز انسان مخاطب دین لیاقت حضور آن راهبر معیار را نیافته است (صبری بلند از خدای اوصیا برای همتگیری انسانهای مخاطب دین قرآنی ـ اوصیایی!) تا به اینگونه افزونبر هستیشناسی انسان تاریخیْ انسانشناسی او نیز فرصت معناگیری یابد. به شخص امام پنجساله نیازی نیست، به حضور راهبرندۀ هفتادسالۀ او نیاز است. اینگونه همۀ تاریخ نیز فلسفه گرفته است.
◾️#خط_امامت علوی ـ فاطمی در گفتنیها، اصول و سنتهای مبنای زیست انبیایی، مصطفایی و اوصیایی با امام حسن عسکری به فرجام گویش با خلق رسیده است. منظومۀ امکانی انتظارات و نیازها و فراانتظارات و فرانیازهای بشری تا این امام با پاسخهای دمبهدم آیندهنگار راهبردی این اولیا به میان آمده و پاسخ گرفته است که اگر سؤالها و انتظارهای زندۀ مرجع در اتفاق پیشرفت همچنان در میان بود، فلسفهای برای #غیبت تا وقت موعود مهیاشدگی انسانها و بشر برای انتظارات آلالبیت نمیبود.
◾️#جنس_تجدد وعده دادهشدۀ الهی تا ولی چهاردهمْ و امام دوازدهمْ الگوی عینیتبخش معینی گرفته است. اصل مبنا در #فلسفۀ_غیبت آن است که دو نظام دادوستدی ترتیبی و تنزیلی قرآن کریم و خط نبوت مصطفایی تا امامت اوصیاییْ مجموعۀ مسئلههای تاریخی امکان تجدد انسانی را تا هر وقت حیات بشری پاسخگو است. این نظام دادوستدی و این خط نبوتی ـ امامتی خط دادوستدی و رفتوبازگشتی پارادایم تا نظریه را در متن حقیقت دین و مدلهای مفهومی و عملیاتی و گفتمانی را در متن تحقق دین در خویش دارد.
◾️اکنون این خط پاسخگویی تاریخی آیندهنگار #منتظر است تا انسانها و بشر در عینیت تاریخی خویش «کی و چه موقع» عینیتبخش پاسخها و راهبردهای پیشنهادی آن اوصیا هستند.
◾️اینک خط اوصیا #منتظر قیام عینی خط تاریخی بشر است. دیر یا زود آنْ با اهتمام خودخواسته و خودآگاه این بشر ارادهورز تاریخی است.
بدین روی #انتظار بیپاسخ از سوی آلالبیت تا وقت امام حسن عسکری دیگر وجود ندارد. از آن پس، خط امامت در #انتظار کیفیت عمل بشری دربرابر این پاسخها است.
🖋 به قلم احمد #آکوچکیان
➺@markaz_strategic_roshd
☀️ #انتظار
همیشه در انتظار توأم
بیآنکه هیچگاه زمینگیرِ حادثهها باشم
و جایی و وقتی نشسته باشم.
و من هر آن چشم به راهم
تو همیشه هستی
و من همیشه در راهم
همیشه در تکاپوی تغییرم
همیشه انتظار رنج تازهای را دارم
در انتظار هستنی از جنس مرام تو.
زانوان سست
از قدرت ایستادن من در حیرتاند.
تو آفتاب تنفس عدالتی
عدلِ وعدهدادهشدۀ صادق
بر سر سفرههای نان شب مردم
این قلم
این خیابان
این شهر
این تاریخ
این گلوی چوب سرتیز بغض در خویش
درستراههای از انتظار تو را دارند.
انتظار عدالتی عادلانه،
نه عدالتی تنها برای کدخدایان!
رنج مرا ببین
در تابه نشستهام
نیش درد ستمدیدگان شهر
در قلبم خلیده است.
و من خسته نیستم
در رکعت شبانۀ بیداری
در رکعت روزانۀ بینایی.
در آستانۀ تو ایستادهام!
تو خود شاهدی
حاضری، شاهدی
ظاهر نیز باش!
در انتظار توأم
ظهور کن، در انتظار توأم
در حضورت، ظاهر نیز باش، در انتظار توأم
سپاسم را بپذیر!
🖋 به قلم احمد #آکوچکیان
📚 (کتاب آخرین فصل پیش از آغاز)
➺@markaz_strategic_roshd
🔆 میلاد #مصطفای_رسول (ص)
🟢 تو جادههای عشق و معنای زندگی را به انتها رساندهای!
خدا چگونه پساز تو پیامبر بیاورد؟
⚪️ دین انبیایی بر رسم #فلسفۀ_دینْ رسول میخواهد و عینیت زیستی زندگی رسول را برای ترجمان عینی زیستمانی و نیز راهبر عینی آیندهنگار میخواهد. دینپژوهی را در وحی و سنت انبیایی و اولیایی میدانیم. میلاد #محمد (ص) پیشاز بعثتش فراخوانی یک #انسانشناسی_پیشافلسفۀ دین است. اینکه کدام انسانْ مخاطب خداوند و لایق وحی الهی میشود؟ پس این درس اول که میتوان در متن عینیت تاریخی چهبسا در سیاهترین وضعیت ـ چونان وقت تولد آن معلم زندگی ـ تولدی دیگرگون داشت: تولدی بر مدار حمد و محمد شد و همۀ تاریخ را از آن خویش کرد؛ یعنی تولدی خاتم برای بدیها و چهکنم چهکنمهای آدمی و دربهای بستۀ زندگی داشت و آنگونه زیست که مصطفی زیست و برگزیدۀ حقیقت نامتناهی الهی برای رسالتداری ترسیم و تدبیر رسم عینیت زندگی برای مردمان بود.
⚪️ محمد (ص) در پیچیدهترین میدانهای ممکن زندگی فردی، اجتماعی، تمدنی و زیستمانی، جنسی از #رسم_حمد را دارد که مصطفی میشود و اوجی از #تجربۀ_وجودی را دارد که خاتمالانبیاء میشود تا این تجربه رخ دهد که در جهانهای پیچیده، چونان عصر تجدد و پسامدرن چگونه میتوان در جنس زندگی رسم حمد داشت، امین مردمان بود، لایق حقیقت فراعقل بود و آفریدگار عینیت آیندهنگار شد و در متن عینیت رسالت خود، امامت فراروانشناخت، فراجامعهشناخت و حتی تمدنی داشت. نزدیکترین معادل معنایی با خاتم نبوتْ مقولۀ «#آفریدگاری_معیار_تمدن» است.
🟢 رسول به میان میآید: یک اتفاق وجودی! و دربرابر آن جریانهای سیاه پیچیدۀ شرک و کفر، در عینیت تاریخْ یک خط معین زیستی اصیل میگیرد: اوجی وجودی در متن عینی عینیت! میلادِ محمدِ امینِ مصطفایِ خاتمْ آموزگاری امکان شیعۀ محمدی شدن است. وقت میلاد رسول وقت تولد وجودی هرکدام از ماست به خویش فرصت تولد رسول را در خود دهیم. میتوان واقعی واقعی در خط محمد زیست. باید در جستوجوی #جنس_زندگی عینی محمد بود که چگونه لایق رسالت میشود، آنهم در اوج آغاز اتفاق پختگی با نقطهها و اتفاقهای تربیتی وجودی. به خویش و در خویش فرصت تولد محمد را دهیم. با میلاد رسول این پرسش برجسته میشود که چگونه میتوان با وجود همۀ رخدادهای سیاه جاری در زندگیها اتفاق تازهای برای خویش بود؟
شاگرد این مرام احمد #آکوچکیان
➺@markaz_strategic_roshd
💠 آدمیت و مدنیت ما در پیوست #نبوت و #امامت
◻️وقت حضور این جهانی مصطفای رسول با میلاد صادق آل محمد پیوند خورده است: تا بیاموزد الگوی معیار انسان معیار نبوی در متن یک تاریخیت معیار با سلسلۀ امامت اوصیایی فرصت رخداد تاریخی گرفته است تا با حضور بالغترین #الگوی_معیار_راهبری_آیندهنگار_راهبردی، انسان و تاریخ او ذیل ظهور دین انبیایی برای همیشۀ زیست بشری فلسفه بگیرد تا از این رهگذر امکان معنیداری تاریخیت زندگی بشر مهیا باشد.
🟦 آموختهایم که دین انبیایی بر رسم فلسفۀ دینْ رسول میخواهد، همچنان که این دینْ عینیت زیستی زندگی رسول را برای ترجمان عینی زیستمانی و راهبر عینی آیندهنگار میخواهد. دینپژوهی را در وحی و سنت انبیایی و اولیایی میدانیم. بدینسان #نبوت و #امامت_معیار برآمده است تا امکان امت و مدنیت معیار رخ دهد و تمدن معیار فرصت حضور گیرد. میانداری حضور نسبت خداوند با انسان برای معنیدارسازی انسان در فلسفۀ هستیداری انسان با هستی دیده میشود که با امامت اوصیایی ظریفترین، عینیترین، واقعیترین و در عین حال، آرمانیترین و انسانیترین امکان این حضور را ممکن ساخته است و این معنای اصولی رخ داده است که توحید بدون امامت ممکن نیست و نماد عینی تاریخی نبوت نیز با نمونههای معیارین امامت ابراهیمی و مصطفایی نیازمند به تفصیل عینی در یک تجدد معیار درونزا در متن واقعیت تاریخیت همواره ممکن تازهشدگی برای بشر است.
◻️و اینک فصل #صادق آلمحمد علیهمالسلام است تا فرصت دومین سرجمع و بهتعبیری دقیقتر، اصلیترین سرجمع نسبت طولی سنت نبوی ـ اوصیایی با قرآن کریم برای #عینیتبخشی_الگوی_زندگی_معیار در فرصت رخداد انسان معیار در متن انواع ممکن تاریخیت بشر رخ دهد تا آموخت که میتوان در عینیت تجدد هر عصری امامت را داشت. عمق عینی مدرنیتۀ دینشناختْ امامت اوصیایی است و این عبرت بزرگ اکنون پیشرو است که جمهوری اسلامی معاصری رخداده در جهان امروز ایرانیْ فرصت تداوم جریان دمبهدم تازهشوندۀ امامت اوصیایی در اینگونه برآیند صادقی است.
🟦 نبوت مصطفای رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم #دین_قرآنی را به میان میآورد و عمق امامت او، با امامت علی مرتضی علیهالسلام، اولین فرصت ترجمۀ آیندهنگار راهبردی عینی آن نبوت و دیانتْ برای پذیرش امکان درونزایی انسانشناخت دین میشود و با امامت حسن مجتبی تا باقر علیهمالسلام، وجوه گوناگون خویش را در بحرانیترین دوران ممکن تاریخی ـ برای عبرتآموزی آن امکان تازهشدگی ـ بهمیان میآورد تا با امام صادق علیهالسلام سرجمع دوم خویش را برای پذیرش امکان تجربۀ آن آغازگری علوی برای همیشۀ زندگی بشری حتی در اوج بحرانهای راهبردی گیرد. اکنون میتوان به مدد این دو سرجمع امامتیْ سرجمع کاملاً پارادایمی سوم را در برآیند امام کاظم تا حسن عسکری علیهمالسلام با امام مهدی علیهالسلام داشت که آری، برای بشر همواره امکان این تجربۀ درونزا مهیا است.
◻️با #صادق آل محمد علیهمالسلام، حکمتبنیانی دین قرآنی سرجمع معیار خود را دارد؛ گو اینکه سورۀ اعراف نبوت تاریخی خویش را با امامت صادق آلمحمد علیهمالسلام عینیت قابلتجربه میبخشد. میلاد نبی هدایت و امام عینیت زندگی صادق خیر همراهانشان باد.🌺
🔹احمد #آکوچکیان
➺@markaz_strategic_roshd
🇮🇷 مسئلۀ بچههای جنگ «تکهآهن و زمین» نبود، «رسم آدمیت» بود. بیاموزیم!
➺@markaz_strategic_roshd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 این سخنرانی مربوط به شهید #بهروز_مرادی، ساعاتی پیشاز شهادتش، است.
➺@markaz_strategic_roshd
#قسمت_دوم
🔸 بهروز در دنیایی زندگی میکرد که آدم بودن بالاترین ارزش بود. او آدم بودن را تجربه میکرد. حتی در اوج خشونتها، دردها و ظرافتهای انسانی مسئلهای مهم برای بهروز بود.
بهروز این اندیشه را در من شکل داد که آدمها باید برای خودشان نوع نگاه و بینش به حقیقت انسان، به هستی، به طبعیت، به دنیا، به قیامت و به خداوند داشته باشند. بهروز همۀ اینها را داشت. من از یک قدیس حرف نمیزنم. صحبت از یک آدم است که به نظر شاید شبیه ما بود، اما همین ظرافتها و لطافتهایش او را از امثال ما آدمهای معمولی جدا میکرد. بهروز آدمی بود که وجودش برای جهان و برای حادثهها گرهگشایی بههمراه داشت.
او به ما یاد میداد برای بودنمان فلسفه داشته باشیم. برای خندههایمان، برای گریههایمان و برای جنگیدمان، فلسفه داشته باشیم. او برای لباس پوشیدن هم فلسفه داشت. گاهی پیراهنش را روی شلوارش میانداخت یا با پاچههای گترنکرده کتانی ورزشی میپوشید و بیدلیل این کارها را نمیکرد، برای هرکدامشان توجیه داشت.
اصلاً من فلسفۀ انقلاب اسلامی را با آدمهایی مثل بهروز شناختم. آدمهایی که میشود از آنها چراییهای زندگی را پرسید و به چیستیها پرداخت. و اینطور است که راه برای پرسش جزییتر باز میشود.
🔹ادامه دارد ...
➺@markaz_strategic_roshd
#قسمت_سوم
🔸با او، قبل از شهادتش در هورالهویزه و مدتی هم در جزایر مجنون بودیم. بعضی از بچههای سپاه خرمشهر در آنجا مقر داشتند. آنجا فرصتی دست داد که با بهروز حرف بزنیم. در تحلیلها و حرفهای بهروز، واژۀ بینهایت فراوان شنیده میشد؛ به بینهایت فکر کردن، بینهایت را با بینهایت پیوند زدن. حرفهای بهروز همیشه مرا به عمق میبرد و به فکر وامیداشت.
روی کاغذ خطاطی میکرد. کمحرف بود. ساعتها در خلوتش آرام بود و نقاشی میکشید. گاهی نقاشیهایش را توی رود میگذاشت و آنها را به دست آب میسپرد.
یک بار هم برای آوردن بعضی از بچههایی که پشت خط عراقیها مانده بودند رفته بودیم. شاید در کل رفتوبرگشتمان بهروز ده جمله حرف زد. در فکر و ساکت بود. حتی بعضی وقتها که بعضی از بحثها بین بچهها بالا میگرفت، بهروز معمولاً ساکت بود و صحبتها را با لبخند تمام میکرد.
بهروز را گاهی باید در سکوتهایش شناخت تا در صحبت کردنهایش. یک وقتهایی او را در خلوتهایش بیشتر میتوان دید تا در شلوغکاریها و بازیگوشیهایش. بهروز در عین سکوت سخنران بود و در عین تنهایی اهل شلوغی.
مدتی در دبیرستان طالقانی مستقر بودیم. مسئول تبلیغات از آنجا که یک پایش را در جنگ از دست داده بود، بعضی وقتها موقع دوش گرفتن پای مصنوعیاش را به چوبلباسی درِ حمام آویزان میکرد. یک بار بهروز گفت: «بیاین پایش را برداریم ببینیم از حموم که بیرون میاد چی کار میکنه.»
خندید و گفت: «ولی این شوخی نیستها، مردمآزاریه. جدی نگیرین!»
گاهی ممکن بود برای سربهسر هم گذاشتن از این شوخیها بکنیم. آن روز بهروز با آن دوستمان شوخی کرد و پای مصنوعیاش را برداشت. بندهخدا وقتی از حمام بیرون آمد، دنبال پایش میگشت. بهروز آن را بالای کمد گذاشته بود. بعد از قدری سربهسر گذاشتنش، پایش را آورد و به او داد و خم شد پیشانیاش را با عشق بوسید. او شاد بود وگاهی شلوغ! اما این شادی و شلوغی از مهربانی او بود.
🔹ادامه دارد ...
➺@markaz_strategic_roshd
#قسمت_چهارم
🔸 یکی از اتفاقهای کوچک بینهایت بزرگْ رفتار بهروز با یک اسیر در مسیر بازگشتمان از جزیرۀ مجنون بود. بهروز کنار اسیری که همراه ما بود ایستاده بود. دست اسیر در دست بهروز بود. با مهر و محبت دست او را میفشرد طوری که حالتهای پریشانی و رنگپریدگی ابتدای اسارت از چهرۀ اسیر محو شده بود. او بهتزده به بهروز نگاه میکرد. گاهی لبخند کمرنگی روی لبهایش ظاهر میشد. وقتی از ماشین پایین آمدیم، بهروز با محبت دستی به پشت اسیر زد. زمانی که او را میبردند احساس میکردم جوان عراقی دوست ندارد از پیش بهروز برود. در پس مهربانی بهروز اندیشۀ قدرتمندی بود.
بهروز آن روزها سالهای بعد از جنگ را هم میدید. به اتفاقهای بعد از جنگ هم فکر میکرد. میگفت: «برگردیم شهرمان را میسازیم. در آبادانی شهرها کمک میکنیم. باید در توسعۀ علم و فرهنگ قدمهای بزرگ برداریم.»
او به زندگی در شرایط عادی فکر میکرد و آن را ترجیح میداد. حل مشکلات آدمها و آسایش آنها در زندگی برایش اهمیت داشت.
هروقت در کنار بهروز بودم آرامش شیرینی داشتم. از بودن در کنار او لذت میبردم و شاد بودم. گاهی شوخیهای خندهدار میکرد، اما همیشه او را با خلوتها و آرامشش به یاد میآورم. در سنگر که بود، مدام درگیر کارهای گروهان و خط بود. در پرشین هتل بیشتر سرگرم نوشتن پلاکاردهایی بود که باید برای نصب ارسال میشدند، یا مشغول نوشتن نامه و یادداشتهای روزانهاش بود. اگر هم از این کارها خلاص میشد، دوربینش را برمیداشت و میرفت برای عکاسی از سوژههای جدید. برای گرفتن عکس از مکانهایی که تازه بمباران شده یا خمپارهای آنجا را به هم ریخته بود. در خرمشهر، نقطهای نمانده بود که او عکس نگرفته باشد.
🔹ادامه دارد ...
➺@markaz_strategic_roshd
#قسمت_پنجم
🔸 بهروز به همراه عکاسی در جستوجوی جنازههای مفقودین هم بود. یک روز طبق معمولِ لشکر ویژۀ شهدا، برای آوردن جنازۀ شهدا رفته بودیم. عملیات کربلای دو در حال انجام بود. بچهها با دشمن درگیر بودند و در سنگرها و موقعیتهای خودشان کار میکردند. منطقه بوی دود و خمپاره میداد. بوی سوختگیهای زیاد در فضا پیچیده بود. صدای شلیکهای هر دو طرف شدت داشت و آنجا پر از خطر بود. عراقیها قبل از رسیدن ما از آن نقطه عقب رفته بودند. آنها یکی از بچههای مجروح را سیمتلههای انفجاری بسته بودند. اگر تکان میخورد، میرفت روی هوا. ابتدا فکر کردیم شهید شده است، اما زنده بود و با گریه میگفت: «من را بگذارید و بروید. شاید جلوتر بیشتر به شما نیاز داشته باشند.»
بعضی از این بچهها که شهید میشدند، گاهی پیکرشان همانجا میماند. امکان بازگرداندن آنها نبود. بعدها که اوضاع منطقه بهتر میشد، بهروز میرفت برای پیدا کردن جنازههایی که مانده بودند. اگر کسی در کشف یکی از این جنازهها با بهروز همراه میشد و خلوت او را میدید، حتماً شیفتۀ شخصیت و روح بزرگ او میشد.
🔹ادامه دارد ...
➺@markaz_strategic_roshd
#قسمت_ششم
🔸بهروز را باید جور دیگر معنا کرد. جور دیگر باید فهمید، دید و شناخت. یک زمینی آسمانی که به وسعت کل آسمانها به نظر میرسید. او نیامده بود که بماند.
روزهای آخر جنگ او را به منطقهای در شلمچه فرستاده بودند. مهرعلی ابراهیمنژاد با او در آن منطقه آشنا شده بود. او بهروز را تا آن روز ندیده بود. میگفت: «جوانی قدبلند و لاغراندام با چشمهای رنگی را دیده که پرانرژی و سرحال به محل استقرارش میرفته.»
بهروز و چند نفر همراهش در نقطهای مقابل نیروهای عراق باید میجنگیدند. ابراهیمنژاد هم با چهار نفر در نقطهای دیگر مستقر بود. کسی که آنها را مأمور این کار کرده بود مرتضی قربانی بود. او آنها را در آنجا مستقر کرده و خودش برای جور کردن و رساندن پشتیبانی به خط عقب رفته بود.
بهروز با دستهای تقریباً خالی از سلاح در دشتی پر از نیروهای دشمن مردانه ایستاده و همانجا شهید شده بود.
بهروز را که به قم آوردند، بدنش سوخته و سیاه شده بود. جنازهاش پانزده روز در آن بیابان زیر آفتاب و گلولههای دشمن مانده بود. شیمیایی هم شده بود. آن شب تا صبح با او حرف زدم. از بچههایی که آمده بودند و مسئول آنجا خواستم شب در کنارش بمانم. مرا میشناختند و قبول کردند. ساعتهایی که پیش او بودم تکلیف خودم را با زندگی و آیندهام معلوم میکردم. در آن لحظات، انگار بهروز نشسته بود و راه و رسم زندگی را برای من ترسیم میکرد و من در خلوت خودم و آرامش دائمی بهروز تصمیمم را برای ادامۀ راه گرفتم.
🔹ادامه دارد ...
➺@markaz_strategic_roshd
#قسمت_پایانی
🔸من در قم ساکن هستم. بهروز شد بزرگترین دلیل من برای راهاندازی مرکز تحقیقات استراتژیک توسعه در قم. کاشتن درخت، سنتی را که با بهروز داشتیم، ادامه دادم. اینها را از بهروز یاد گرفتم.
هیچوقت لحظات عجیب و حال آن شبم را فراموش نمیکنم. در کنار بهروز، شب خاص و سختی گذراندم. انگار توی خلأ بودم. یک خلوتی بود میان من و بهروز. او را رفیق خودم میدانستم که در آن ساعات، ساکت و آرام خوابیده است. او آرام بود، ولی من در دلم غوغایی داشتم. دلم میخواست زندگیام شبیه او باشد.
بعدها یکی دو بار در خواب بهروز را دیدم. در همان خلوت خودش لب آب نشسته بود، نقاشی میکرد و کاغذها را توی آب میانداخت.
بهروز هیچوقت آرام و قرار نداشت. هر جا بود با دوربین یا با سلاحش در حال انجام کاری بود. اگر در جنگ بود، با آرپیجیاش به دنبال شکار تانکهای دشمن میرفت. اگر در جاهای دیگری بود که فقط برای خط نوشتن روی دیوار یا برای گرفتن عکس رفته بود، یا روی دیوار و تابلویی با رنگ روغن نقاشی میکشید، آن کارها را با عشق انجام میداد.
عکسهای بهروز فقط عکس نبودند، روح داشتند. وقتی بهروز عکسهایش را چاپ میکرد و به تماشایشان میایستاد، انگار با آنچه داخل کادر عکسهایش بود ارتباط برقرار میکرد. با آنها حرف میزد. من از نوع نگاهش حس کردم بعضی از آنها عکسهای معمولی نیستند، بُعد دارند.
یک بار از دهان بهروز پرید: «این آدمها در عکسها برای من سهبعدی هستند.» منظورش را دقیقاً متوجه نشدم، ولی بعدها که به آن روزها و عکسها فکر میکردم، در خیالم آدمها از عکسها بیرون میآمدند، راه میرفتند، حرف میزدند، از بهروز میگفتند و من همچنان چشمهایم را بسته نگه میداشتم. بهروز هم از راه میرسید. در خیالم بهروز با آن آدمها میگفت و میخندید. میترسیدم چشمهایم را باز کنم و آنها نباشند، بهروز نباشد ... . وقتی به خودم میآمدم میگفتم: « این که نشد! این یک چیز دیگر است. یک زندگی دیگر است. با تفاوتهای بسیار از زندگی آدمها بر روی زمین.» من در خیالم آنها را روی زمین نمیدیدم. در خلأهایی میدیدم ابرگونه، با ابرهایی به رنگهایی که هرگز در عمرم ندیده بودم و نمیشد توصیفشان کرد. در دالانهایی با نورهای غریب، فضایی انباشته از رنگ و درختانی با شکلها و رنگهایی توصیفناشدنی.
من میدانستم بهروز نمیماند. بعضیها باید توی دنیا بمانند، بعضیها باید بروند. زود هم باید بروند. بهروز باید زود میرفت و رفت ... .
همانقدری هم که ماند اثر خودش را گذاشت. مانند روزی که یکی از دانشجویان قدیمیام میخواست با من صحبت کند و مشاوره بگیرد و من فکر کردم بهتر است زمانی بیاد که مشغول باغبانی هستم. وقتی آمد و در را باز کرد، از نوع لباس و پوتین و شلوار کارم فکر کرده بود من باغبان هستم. من این نوع زندگی را از بهروز و از بچههایی مثل او یاد گرفتهام.
بهروز جور دیگر بود. جور دیگری فکر میکرد و نگاه میکرد.
بهروز تکرارنشدنی است.
➺@markaz_strategic_roshd
⚜ ایدۀ سیستمی و کلاننگر #فقه_دین_شهر، چشماندازی نظامواره به عرصههای دانش و مدیریتی دینشناخت شهر و سکونتگاه انسانی ایجاد میکند.
🖊 برای ثبتنام در جلسات درسگفتار «فقه شهر و سکونتگاه انسانی» با راهبری استاد حجتالاسلاموالمسلمین #احمد_آکوچکیان از طریق لینک زیر را اقدام کنید.
https://survey.porsline.ir/s/eSxhMiYl
📌 گفتنی است محل برگزاری درس مزبور در مرکز تحقیقات استراتژیک توسعه (رشد) است.
➺@markaz_strategic_roshd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 سید حسن نصرالله، شهید امروز، چه تناسب غریبی با آموزگاری معنای زندگیاش حسن مجتبای شهید دارد. آن و این درد بزرگ جهان اسلام و این سکوت و بیاعتنایی و بیغیرتی آن هزاران و این میلیونها مسلمان و حاکمانش و غربت نظام مدنیت اسلامی در دیار شیعی ایران و لبنان.
◾️و اینک ضرورت خودآگاهی به این جریان پیچیدۀ سدههای بلند تاریخ بشر در کینۀ بنیاسرائیل و یهودیت ایدئولوژیک با پارادایم تا نظام ارزشها تا نظام معارفی و گفتمانی تا نظام تدبیری و اقدامی و فرهنگی و تمدنی دین قرآنی و اوصیایی.
◾️از پوستۀ سختافزار به عمق نرمافزاری این کینۀ سیاه عبرت عزت بیاموزیم!
➺@markaz_strategic_roshd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ یادکرد پیشبینی آموزگار شهیدمان برای خویش با رؤیای آموخته از طریق شهادت امام موسی صدر شهید.
▪️عهد ما با دو معلم برای جنس زندگی معنا و زیستداری این طریقت معیار!
➺@markaz_strategic_roshd