✨ سبک مدیریت شهید عباس بابایی
🍃عباس جدای از مسئولیتهای نظامیاش، سنگ صبور همه خلبانان و کارمندان بود. اگر کسی از بیرون می آمد، نمی توانست تشخیص دهد که او فرمانده پایگاه است.
☘برای اینکه از شرایط پایگاه سر در بیاورد میرفت و جای سربازها نگهبانی میداد.
سرباز هم میگفت: «به کسی نگویی که این کار را کردی، اگر فرمانده بفهمد، بدبختم.»
نمی دانست که این خودش فرمانده است.
📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحه ۲۹
#سیره_شهدا
#شهید_بابایی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍واضربوهن
💡خردهای که بعضی افراد به اسلام میگیرند؛ مربوط به زنان و حقوق آنهاست.
بیشتر استناد این افراد به آیهی زیر است:
...وَاضْرِبُوهُنَّ ۖ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيًّا كَبِيرًا
...آنان را به زدن تنبیه کنید، چنانچه اطاعت کردند دیگر راهی بر آنها مجویید، که همانا خدا بزرگوار و عظیم الشأن است.
✨علاوه بر تمام تفاسیری که از این آیه وجود دارد؛ ما میتوانیم جواب ذهن افراد حقیقتطلب را با این پرسش بدهیم.
💢مگر نه اینکه ائمهی معصوم ما از آینده خبر داشتهاند؟ چرا امام حسن علیهالسلام با اینکه میدانستند قرار است به دست جعده، همسر خود مسموم و شهید شوند؛ هیچوقت در حق همسر خود جفا نکردند؟!
🌱برای داشتن زندگی بهتر و کاملتر نیاز است که سیرهی ائمه، این قرآنهای ناطق را موشکافانه بخوانیم.
برای درک بهتر معنی این آیه اینجا کلیک کنید.
🏴شهادت امام حسن علیهالسلام تسلیتباد.
📖سوره نساء، آیه۳۴
#مناسبتی
#شهادت_امام_حسن علیهالسلام
#به_قلم_شفیره
💠 آیا ترس کودک من نیاز به درمان دارد؟
✅ اگر این ترس اختلالی در فعالیتهای روزمره کودک به وجود نمیآورد و مرتبط با سِن اوست و بیشتر از دوسال به طول نیانجامیده نیازی به نگرانی نیست.
🔘 ولی اگر باعث میشود کودک رفتارهای غیر عادی از خود نشان دهد لطفا موضوع را جدی بگیرید.
🔘 باور کنیم فرزندمان از چیزی میترسد و این ترس روح و جسم او را میآزارد، با باور این نکته میتوانیم به راحتی مشکل را ریشه یابی و حل کنیم.
🔘 از پند و نصیحت بپرهیزیم، مشکل کودک با پند و نصیحت، ایراد گرفتن از او، بی اهمیت جلوه دادن مساله به بهانه برطرف شدن تدریجی موضوع و… رفع نمیشود.
✅ انتقاد تند همراه با مقایسه کودک با همسالانش نیز روش مناسبی نیست.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_شفیره
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍زمستان آنسال
🍃کنار جاده خاکی روستای چهار باغ ایستاد. کمی استراحت کرد. دوباره راه افتاد. فانوسی در دست داشت. وقتی وارد حیاط بزرگ خانه شد؛ همسرش در را باز کرد: «چه خبر؟»
🌾ابراهیم لبش را گزید و حرفی نزد. ماهگل نگران دوباره پرسید: «خوب، چی شد؟ »
☘_به نظرم جوابشون، نه باشه!
✨حدس ابراهیم درست از آب در آمد. پدر فخری راضی به ازدواج دخترش با خسرو نبود. دو ماه بعد ابراهیم به خاطر دل خسرو؛ دوباره فخری را از پدرش خواستگاری کرد. رفت و آمدهای ابراهیم بالاخره جواب داد. حشمت پدر فخری راضی شد. آن دو با هم ازدواج کردند.
💫هوا روز به روز سردتر میشد. نفت هم خیلی کم بود. چوبهای داخل انباری هم نم کشیده بودند و به سختی آتش میگرفتند.
🎋چشمهای خسرو از شدت خشم قرمز شده بودند. جلوی در خانهی مباشر ارباب ایستاد. صدایش را بلند کرد: «چرا نفت نمیدی!؟ تو این برف و بارون باید سرما بشینه تو استخون مردم. »
🍂_صداتو بالا نبر، برات گرون تموم میشه.
🍃پیرمردی از سرما دستهایش را بهم مالید و گفت: «خسرو بیا بریم! یه چیزی میخوام بهت بگم، ارباب نفتا رو به ده بالا گرونتر میفروشه.»
🍁نزدیک غروب بود. چند تا از نوکرهای ارباب با چوب و چماق به در خانهی ابراهیم آمدند.
مباشر داد زد: «خسرو باید به ارباب جریمه بدی، اونم دو تا گوسفند. »
⚡️_خسرو گفت: «مگه سر گردنهست؟»
💫یک مرتبه نوکرهای ارباب به سمت خسرو حمله ور شدند؛ او را کتک زدند. آنها به سمت طویله رفتند، با خودشان دو تا گوسفند بردند.
🍂مادر خسرو کمک میخواست؛ اما اهالی از پشت پنجرهی خانههایشان، فقط تماشا میکردند.
🎋وقتی ابراهیم به خانه برگشت؛ ماجرا را فهمید، به خسرو گفت: «آفرین به جونمردیات! حرف حق زدی. اهالی روستا از شر نوکرهای ارباب نیومدن کمکت کنن، یه مدت برین روستای چنار پیش عمه بتول.»
☘زمستان نفسهای آخرش را میکشید که خسرو وارد خانه شد. فخری از کمبودها دم نزد، از سختیها گلایه نکرد. خسرو گفت: «فخری جان! ساکت رو ببند، باید بریم.»
🍃_خسرو! چیزی شده، کجا بریم؟
✨_برمیگردیم روستای چهارباغ، خونهی خودمون.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_رخساره
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حفظ حریم عفاف و حجاب
💢لشکریان عمربنسعد آنقدر بیشرم بودند که قبل از آتشزدن خیمهها همه چیز حتی پوشش بانوان را به غارت بردند.
💡وقتی دختر خردسال امامحسین علیهالسلام به هوش آمدند و سر خود را در دامان عمهشان حضرت زینب سلاماللهعلیها دیدند، نگفت: عمه تشنهام یا گرسنهام؛بلکه گفت: عمه یه تیکه پارچه داری تا باهاش خودمو بپوشونم؟
🔸زنان قهرمان کربلا، برای حفظ حریم عفاف و حجاب به خوبی نقش ایفا کردند.
🔘وقتی که مردم گرد آمده بود که اسرای اهل بیت را تماشا کنند، ام کلثوم خطاب به آنها فرمود: «ای مردم! آیا شرم نمی کنید برای تماشای اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که پوشش مناسبی ندارند جمع شده اید؟»*
🔘حضرت زینب علیهاالسلام در کاخ یزید خطاب به او می فرمایند: «یَابنَ الطُلَقاءِ، آیا این کار تو که زنان و کنیزانت را در جای امن و دور از چشم مردم قرار داده ای و دختران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را با پوشش نامناسب در شهرها می گردانی، که همه به آن ها نگاه کنند عادلانه است؟!»
📚*نقش زنان در حماسه عاشورا، مزینانی، ص ٢١١.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍چهرهی باطل
💡با ورود به فضای عاشورا حقیقت لعن را فهمید.
با خواندن زیارت عاشورا چهرهی حقیقی باطل را که قیافهی حق به جانب به خود گرفته و دَم از آزادی میزند، دید.
🥀دید که چگونه رذالت و خونخواری با کشتن نوزاد ششماهه روی دستان پدرش به اوج رسید. نوزادی که تشنه جان داد. میان دو نهر آب.
⚡️حجابها کنار رفته بود و اینبار از ته دل لعن و بیزاری جستن از آن قاتلین مجنون را صد مرتبه تکرار میکرد.
#زیارت_عاشورا
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210818-WA0000.mp3
1.95M
🤔دوست داری امروزت رو چطور شروع کنی؟
💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیهالسلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع میکنیم.
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
#زیارت_عاشورا
#فرهمند
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برخورد با نامحرم
🍃غلام حسین از همان اوایل جوانی متدین و پایبند به احکام شرعی بود. سعی میکرد به صورت نامحرم نگاه نکند.
☘وقتی می خواست با دخترخاله اش صحبت کند، به صورت خاله اش نگاه میکرد.
ما هم از او یاد گرفتیم که حدالامکان از نگاه مستقیم به نامحرم خود داری کنیم.
راوی: خواهر شهید
📚 ملاقات در فکه؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی) نویسنده: سعید علامیان نشر:صفحه ۲۹
#سیره_شهدا
#شهید_باقری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بینظیر
🔥وقتی واژه پرطنین والدین و فرزندان شنیده میشود، شعلهای از احساس زبانه میکشد تا دفتری پر شود از این موجودات بینظیر خدا.
خالق با خلقت گرانبهاترین مخلوق؛ یعنی پدر و مادر، قدرتنمایی کرده است.
🔸 اولین قدم در برابر این نعمت بزرگ الهی، سپاسگزاری و قدرشناسی از آنهاست.
فرزند نابترین گوهر هستی، به دست پدر و مادر شکل میگیرد و همین است که به وجودشان معنا میبخشد.
🔸بنابراین قدم بعدی در برابر این مخلوق زیبای خدا، عمل به فرمودهی پیامبر عزیزمان است که فرمودند:
آنکه پدر و مادرش را خشنود کند، خدا را خشنود کرده و کسی که پدر و مادر خود را به خشم آورد، خدا را به خشم آورده است.*
📚*کنز العمال، ج ۱۶، ص ۴۷۰
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_پرواز
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سکوی امید
🍃پدرم دست بیرمقش را بالا آورد. او به سمت من اشاره کرد و به مادرم گفت: «تو از من میپرسی، ثریا کیه؟ جلوی چشماته نمیبینی؟»
☘مادرم انگار تازه متوجه شد لبش را گاز گرفت و گفت: «این دخترت راضیهست!» پدرم گفت: «راضیه! بیا ببینم بابا حالت خوبه؟»
✨_خوبم آقا جان!
🌾دستهایش را گرفتم. دستهای او بر اثر بافتن حصیر زمخت شده بود. آرام سرش را نزدیک گوشم آورد و گفت: «اصلا حالم خوب نیست.»
-
⚡️کمکم فهمیدیم بابا فراموشی گرفته؛ گاهی گذشته یادش میآمد. یک روز گرم تابستان عمه همراه شوهرش به خانهی ما آمدند. خبر مریضی بابا به گوش عمه ثریا رسیده بود.
💫عمه دو زانو روبروی بابا نشست. پدرم چشمهایش را به او دوخت و گفت: «یه عالمه حرف تو دلمه، میخوام باهات درد و دل کنم، راضیه طلاق گرفته!»
🍃اشک امان عمه را برید او نتوانست حرف بزند؛ اما شوهرش لب زد: «آقا ابراهیم! چرا خودتو باختی؟ هیچ جادهای تو زندگی بنبست نیست، چند قدم جلوتر بری جادهی دیگهای باز میشه، فقط باید ازجات بلند بشی. »
🌾به خودم گفتم: «همینه! اگه میخوام کنار پدر و مادرم زندگی کنم باید کاری پیدا کنم تا اینقدر نگران نباشن.»
⚡️من بعد از هفت سال زندگی با منوچهر؛ به خاطر اعتیادش از او جدا شدم. بچهای هم نداشتیم، دو ماهی بود با پدر و مادرم زندگی میکردم. شوهر عمه ثریا درست گفت: «همیشه راه حلی هست.»
🌾از فردای آن روز با امیدواری چادرم را سر میکردم و به بازار میرفتم. به تولیدی پوشاک زنانه سر میزدم؛ اما نیرو نمیخواستند.
🍃یک روز نزدیک ظهر روی سکویی نشستم تا کمی استراحت کنم. یک مرتبه چشمم به تابلویی خورد، به خودم گفتم: «هیچ وقت امیدت رو از دست نده؛ شاید اون لحظهای که امیدواری رو از دست میدی، ثانیههای قبل از خوشبختی باشه.» از روی سکو برخاستم. آن طرف خیابان وارد زیر زمینی شدم. مسئول تولیدی پوشاک بچهگانه خانم میانسالی بود به او گفتم: «نیرو لازم دارین؟»
✨_یه راسته دوز نیاز داریم، از همین الان هم میتونی کارت رو شروع کنی.
#داستانک
#ارتباط_با_واادین
#به_قلم_رخساره
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مکتب انسانیت
🌹عاشورا مدرسهی عشق است. همان طوری که در مدرسه برای یاد دادن و یاد گرفتن آموزههای با ارزش به کودک تلاش میکنیم در این مکتب هم میآموزیم:
✨سلامت نفس را، بزرگوار بودن و بزرگوار زیستن را، نفس را زیر چکمهی خواری له نکردن را. از مدرسهی عاشورا، میتوان محبت را با جان عجین کرد و دل دریایی داشت و آن را آلوده به آلودگیهای دنیای دنی نکرد و هوای نفس را قربانی نمود.
🔅درسهای دیگری که از مکتب سالار شهیدان و یارانش میتوان تحصیل کرد:
🍃آزادگی، ایثار، خدا را در تمام صحنههای زندگی خود خواستن،امر به معروف و نهی از منکر،خلوص دل داشتن،وفای به عهد و هزاران پیام انسانیت دیگر.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_پرواز
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍عزیز حسین علیهالسلام
🌱"وجیها باالحسین" یعنی، کاری بکنم که عزیز حسین علیهالسلام و امام زمانم شوم و نزد ایشان رو سفید و سربلند باشم؛ یعنی عمل به هر چه خوبی و پاکی و دوری کردن از هرچه پلیدی و گناه...
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#زیارت_عاشورا
#به_قلم_قاصدک
🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_basem-[www.Patoghu.com].mp3
2.68M
🤔امروزت رو چطور شروع میکنی؟
💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیهالسلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع میکنیم.
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
#زیارت_عاشورا
#کربلایی
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨قدر دانی از زحمات همسر
🍃دست کاظم را گچ گرفته بودند، باید در بیمارستان استراحت می کرد؛ اما فرار کرده بود. به هر ترتیبی بود با قند شکن و قیچی گچ دستش را باز کردیم. نرسیده آماده رفتن بود. عملیات داشتند.
☘کمرش درد میکرد و نمیتوانست بنشیند و بند پوتینهایش را ببندد. یکی را به زور خودش بست و دیگری را من.
🌾در حالی که سرش پایی بود و به گرههایی که میزدم، نگاه میکرد، گفت: «اجر این جهاد برای شماهایی که همسرتان را با دست خودتان راهی جهاد میکنید هست. همین که ما از بابت خانه و زندگی خیالمان راحت است مدیون شماییم. » دیگر بغض مجالی نمیداد که جوابش را بدهم.
راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید
📚 نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، صفحات ۷۳-۷۱
#سیره_شهدا
#شهید_نجفیرستگار
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍لباسهای نشسته رو کم کنید!
🔅 ترفندی برای داشتن حال و احوال بهتر:
🔘آشپزخونه و سالن پذیرایی رو خلوت کنید چون که همین شلوغی و نامنظم بودن خونه مزید بر علت میشه تا اضطرابتون زیاد بشه و منفینگر بشید؛ اونقدر که صدای بازی بچهها با صدای دریل همسایه براتون یکی باشه!
🌱این توصیه، یه کار کوچیک با نتیجهای بزرگه! با اینکار قدرت ابتکار و روحیهی جدید برای لذت بردن از رابطه با همسرتون رو پیدا میکنید.
برقراری نظم، اولین قدم برای ایجاد آرامش. دست کم نگیرش!😉
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_شفیره
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نازدانه دختری
🍃پدر فاطمه پیراهن سیاهش را پوشید. دختر چهار سالهاش مریض احوال بود. رو به پدرش کرد و پرسید: «بابا کجا میری!؟ »
☘_میرم هیئت.
🌾_مگه هیئت چه خبره؟
💫_شهادت حضرت رقیهست.
⚡️_بابا! رقیه کیه؟
🍃_دختر امام حسین علیهالسلام.
☘_رقیه چند سالشه؟
💫_سه سالشه.
🍃اسماعیل صورت فاطمه را بوسید و دستی روی موهای مشکی او کشید. فاطمه با ناز گفت: «بابا منم با خودت میبری؟»
🍀اسماعیل کنار فاطمه نشست و او را آرام کرد که عزیزم تو مریضی، استراحت کن؛ هر وقت حالت بهتر شد با هم میرویم. فاطمه دست پدرش را گرفت و گفت: «بابا حالا که منو نمیبری با خودت، بهش میگی بیاد پیشم؟
اسماعیل نمیدانست چه کار کند به خودش گفت: «حالا من چطوری به این بچه توضیح بدم.»
🍃مادر که با گوشهی روسری اشکهای خود را پاک میکرد به فاطمه گفت: «نمیتونه بیاد دخترم!»
🍁_چرا؟
🍂_آخه، رقیه هم مثل تو مریضه.
🎋_چرا مریض شده!؟
🍂مادر با بغض شروع کرد: «پاهاش درد میکنه، رو خارهای بیابون دویده. »
⚡️_چرا رو خارهای بیابون دویده؟ مگه کفش پاش نبوده؟!
🍂_نه! کفش نداشته؛ چون کفشاشو غارت کردن یعنی کفشاشو دزدیده بودن.
🍁وقتی فاطمه دید مادرش اشک میریزد با بغض گفت: «بابا! برو هیئت.»
✨اسماعیل خداحافظی کرد؛ اما دم در که رسید دوباره فاطمه پرسید: «بابا! کفشاشو دزد برد؛ چرا باباش بغلش نکرد. یادته اون روزی که کفشم گم شد تو منو بغل کردی، پس چرا باباش بغلش نکرد!؟»
🌾صدای نالهی مادر فاطمه بلند شد. اسماعیل دم در نشست، های های گریه کرد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزند
#به_قلم_رخساره
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مشق توحید
💡رفتار امامحسینعلیهالسلام و یارانش در کربلا جلوهای ناب از توحید عملیست.
🌱رضای خدا را بر رضای غیرخدا ترجیح دادند.
🌱از هر خواهش نفسانی غیر خدا، چشم پوشیدند و در سایهی قرب خدا حرکت کردند.
💡همهی موحدان جهان باید برای ثبات قدم در این راه، از کربلا الگو بگیرند.
📖حادثه کربلا، کتابیست از معارف اسلامی. در صدر همهی معارف، درس توحید است.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍تضمین دین و دنیا
السلام علیکیااباعبدالله
✋بیایید هر بار که زیارت عاشورا را شروع میکنیم و سلامهای عاشقانه بر مولایمان حسینعلیهالسلام را با الفاظ متفاوت تکرار میکنیم، امیدمان را به شنیدن جوابی از جانب ایشان بیشتر کنیم، چرا که ایشان هیچ سلامی را بیجواب نمیگذارند تا سلام ایشان تضمین سلامت دین و دنیامان باشد...
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#زیارت_عاشورا
#به_قلم_قاصدک
🆔 @tanha_rahe_narafte
AUD-20210818-WA0000.mp3
1.95M
🤔دوست داری امروزت رو چطور شروع کنی؟
💫روزمان را با نام و یاد امام حسین علیهالسلام و صدقه دادن برای امام زمان ارواحنافداه شروع میکنیم.
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
#زیارت_عاشورا
#فرهمند
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨انس با دعای توسل
🍃علیرضا خیلی به توسل به اهل بیت (ع) اهمیت میداد و همیشه میگفت: «بعد از توکل به خداوند، توسل به اهل بیت (ع) حلال مشکلات است. »
🌾 به همین خاطر هم به دعای توسل خیلی علاقه داشت. حتی موقعی که برای عقدکنان خواهرش به مرخصی آمده بود، پیشنهاد کرد که بعد از مراسم دعای توسل بخوانیم که به مزاق خیلیها خوش نیامد؛ اما خودش کوتاه نیامد و رفت در زیر زمین خانه به تنهایی شروع کرد به دعای توسل.
🌷کشف پیکر مطهرش هم با دعای توسل همراه شد. شهید غلامی عادتش این بود هر وقت بدن شهیدی را پیدا میکرد، اول برایش یک زیارت عاشورا میخواند بعد بدن را بیرون میآورد.
🍃آن روز که نشست سر پیکر علیرضا؛ هر چه گشت زیارت عاشورا را در مفاتیح پیدا نکرد؛ اصلا گویا چنین دعایی از اول وجود نداشته. بعد گفت: «هر چه شهدا بخواهند. بعد شروع کرد به خواندن دعای توسل.»
📚مسافر کربلا؛ زندگی نامه و خاطرات شهید علی رضا کریمی،صفحه ۳۴و ۵۴ و ۸۱
#سیره_شهدا
#شهید_کریمی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔆محبت عادلانه
🔘کودکان همیشه دوست دارند ترازویی برای سنجش میزان محبت والدین نسبت به خودشان در مقایسه با سایر اعضای خانواده داشتهباشند و مدام از بزرگترها سوال میکنند که کدامیک از ما را بیشتر دوست داری؟؟!!
⭕️جواب این سوال به ظاهر ساده، به راحتی میتواند تکلیف روح و روان کودکان را مشخص کند و یا مسیر ارتباط صمیمانه با خواهر و برادرها را فراختر کند و یا اینکه بذر بیمحبتی و کینه نسبت به همدیگر در دل آنها بکارد...
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_بافرزندان
#به_قلم_قاصدک
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دلتنگ
🍃معصومه دلتنگ گریه می کرد. هرچه از او خواستند دلیل گریه هایش را بگوید، بیشتر هق هق میزد. اینطور نمیشد باید کاری میکردند.
☘خاله عذرا اول از همه سراغش آمد. دستهایش را گرفت و با خودش به اتاق برد. بعد نشست رو به رویش و پرسید: «چی شده؟آقا سلمان روت دست بلند کرده؟»
معصومه سرش را بالا برد: «حرف بدی زده؟ دکترها عیبی روت گذاشتن؟ حرف بچه است؟ »
⚡️معصومه مدام سرش را بالا می.برد و هق هق میزد. بالاخره وقتی گریهاش آرام شد. سرش که خوب درد گرفت. با گوشه ی روسری، بینی اش را تمیز کرد و بریده بریده گفت: «خاله! صبح تا شب مشغول کار خونه هستم. همهی دلخوشیم این آقاست که برگرده و توجهی به هم بکنه؛ اما اصلا از توجه خبری نیست که بماند. تازه فهمیدم آقا سر و گوشش جنبیده و تو صفحه های دایرکت و چتش، داره با این و اون حرف میزنه.چرا به من نمیگه دردش چیه؟ نمیگه مشکل کجاست؟ چرا بلد نیست با من حرف بزنه؟ »
💫بعد اشکهایش را پاک کرد و سرش را کمی بالا آورد. از میز کوتاه کنارش، آب ریخت توی لیوان و بین فینهای گریه اش، پایین داد.
✨آب که به گلویش رسید، گفت: «به جوون خودم، به جون خودش که می خوام دنیا نباشه، هزار بار موقع غذا، تو خلوت، سر سفره، روتخت، هرموقع که بگی، ازش پرسیدم: «عزیزم من عیبی دارم؟ اخلاقمه؟ بگو کدوماش؟ درست میکنم. قیافم هست بگو یا چی؟ تمیزی ونظافت و خونه داریم هم که خب همه میدونن خوبه اگه جاییش مشکل داره، بم بگو.»
💫بعد دوباره اشکهایش شروع به باریدن کردند و گفت: «اما هیچی نمیگه. فقط دوباره سرشو میکنه تو گوشی. من خسته شدم. من دلم محبت میخواد. دیده شدن می خواد. آخه خونهی بابام که بهتر از خونه ی این دیده میشدم. اینجا خبری از محبت نیست. »
🍃 بلندشد. کیف و مانتوش را روی هم گذاشت و گفت: «خاله. من میرم. میرم جایی یا پیش کسی که دل منو بخواد. این زندگی برای من زندگی بشو نیست. »
🍁معصومه اینها را گفت و با گامهای محکم بیرون رفت و خاله عذرا به دیوار تکیه داد و به این فکر کرد که کاش سلمان لااقل میتوانست و میخواست مشکلاتش را به زبان بیاورد. آن وقت شاید میشد خانهی محبت را از نو ساخت.
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍مکتب انسانیت
🌹عاشورا مدرسهی عشق است. همان طوری که در مدرسه برای یاد دادن و یاد گرفتن آموزههای با ارزش به کودک تلاش میکنیم در این مکتب هم میآموزیم:
✨سلامت نفس را، بزرگوار بودن و بزرگوار زیستن را، نفس را زیر چکمهی خواری له نکردن را. از مدرسهی عاشورا، میتوان محبت را با جان عجین کرد و دل دریایی داشت و آن را آلوده به آلودگیهای دنیای دنی نکرد و هوای نفس را قربانی نمود.
🔅درسهای دیگری که از مکتب سالار شهیدان و یارانش میتوان تحصیل کرد:
🍃آزادگی، ایثار، خدا را در تمام صحنههای زندگی خود خواستن،امر به معروف و نهی از منکر،خلوص دل داشتن،وفای به عهد و هزاران پیام انسانیت دیگر.
#درسهای_عاشورا
#به_قلم_پرواز
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حواسم هست!
💢"اللهمالعن اول ظالم ظلم حق محمدوآل محمد" حواسم هست که از لعن آنهاییکه دشمنان و قاتلان اهلبیت علیهمالسلام را از روز نخست یاریکردند، سادهنگذرم. باید مواظب کوچکترین عمل خویش هم باشم تا خدا نکند با امام زمانم همان کنم که آنها کردند و مبادا مشمول این لعن شوم...
🏴وضو میگیریم. رو به قبله روی دو زانو می نشینیم. دست ادب بر سینه میگذاریم و سلام میدهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
#زیارت_عاشورا
#به_قلم_قاصدک
🆔 @tanha_rahe_narafte
ziarat_ashura_sazvar-[www.Patoghu.com].mp3
5.87M
💫بیایید روزمان را با نام و یاد امام حسین و امام زمان علیهماالسلام و صدقه دادن برای سلامتی حضرت حجت ارواحنافداه شروع کنیم.
🏴وضو بگیریم. رو به قبله روی دو زانو بنشینیم. دست ادب بر سینه بگذاریم و سلام دهیم:
✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین✨
✨ السلام علیک یا بقیة الله خیر لکم✨
#زیارت_عاشورا
#سازور
#چله
🆔 @tanha_rahe_narafte