فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸تمام خیر آن است که انسان خود را نگهدارد
☀️ طاووس یمانی میگوید مردی را در مسجدالحرام دیدم که نماز میخواند و دعا و گریه میکرد. وقتی نمازش را تمام کرد، نزد او رفتم. دیدم علی بن الحسین (ع) است. گفتم شما دارای سه خصلت هستید که همان شما را از آتش ایمن میسازد؛ هم فرزند رسول خدایی؛ هم به شفاعت جدّت امیدواری و هم به رحمت خدایت ایمان داری. امام به من فرمود: ای طاووس! فرزند رسول خدا(ص) بودن، مرا ایمنی نمیبخشد؛ زیرا خدا میفرماید:«پس آنگاه که در صور دمیده شود، در میانشان نسبت خویشاوندی وجود ندارد.»(۱)
🔅شفاعت جدم نیز مرا ایمنی
نمیبخشد؛ زیرا خداوند میفرماید:«جز برای کسی که خدا رضایت دهد، شفاعت نمیکنند.»(۲)
🔅رحمت خدا نیز به من ایمنی نمیدهد؛ زیرا میفرماید:«همانا رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است.»(۳)و من نمیدانم جزء نیکوکاران هستم یا نه.(۴)
💡وقتی پسر رسول خدا اینگونه میگوید چه میشود که بعضی با ظاهر دینی، اعمال غیر دینی انجام میدهند و بنیان خانواده را که در دین به قداست و اهمیت آن تأکید شده را سست میکنند؟؟ مانند حجاب استایلها که از حجاب فقط استایل آن را گرفتهاند.
🌱فرزند رسول خدا بودن مصونیت از آتش نمیآورد. ظاهر مذهبی چه؟؟!
💐 میلاد با سعادت امام سجاد علیه السلام مبارک
(۱)مؤمنون_۱۰۱
(۲)مریم_۸۷
(۳)اعراف_۵۶
(۴)کشف الغمة،ج۲،ص۱۰۸؛بحارالانوار،ج۴۶،ص۱۰۱
#کلیپ
#میلاد_امام_سجاد علیهالسلام
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_شفیره
#تولیدی_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍جنگل
🍁خسته و درمانده در جنگل بیهدف راه میرفت. کلافه بود از جنگ و خونریزی. از پوتینهایی که ساعتها او را رها نمیکرد. از دوری از وطن و خانوادهاش. دلتنگ صدایِ مادر بود. دلتنگ بوی وطن.
☘سرش را پایین انداخته و غرق فکرهای جورواجور بود. صدای نامزدش سارا در گوشش میپیچد.
- جان بیا ببین چه خوب پیانو میزنم.
با یادآوری خاطرات شیرین، لبهایش به دو طرف کِش آمد.
🌸در حال و هوایِ خودش بود که پایش به جسمی سنگین و بزرگ خورد. ترس به جانش اُفتاد. سرش را بالا بُرد. نگاهش به پیانوی رهاشده وسط جنگل اُفتاد. دو دستش را بر رویِ چشمانش کشید. شاید توهم زده باشد.
نه توهمی در کار نبود؛ واقعی واقعی بود. موجی از شادی جایِ غم و اندوهش را گرفت. دستانش را بر روی پیانو به حرکت درآورد. به یاد سارا شروع به نواختن کرد.
اشکهایش لباس نظامیاش را تَر کرد. بهترین قطعه را برای او نواخت.
🌳گوشهای از جنگل نشست. به تنه درخت تنومندی تکیه داد. دفتر یادداشت و قلم را از جیبش درآورد. نامهای عاشقانه برای سارا نوشت. خاطره جنگل و پیانو را برایش گفت. نوشت جنگ زشت است. جنگ آوارگی مردم را به دنبال دارد. جنگ اشک کودکان و مادران را درمیآورد. رهاکردن خانه و اموال را و فرار کردن از وطن را میآورد.
دعا کن جنگی نباشد. دعا کن صلح و آرامش هدیه هر روز مردم دنیا باشد.
سارا دلتنگ خندههایت هستم.
نوشت و نوشت تا تمام آنچه در دلش مانده بود بیرون بریزد.
🌾صدای دوستش را شنید که او را صدا میزد. قلم و دفتر را در جیبش گذاشت. به طرف او رفت.
— کجایی جان اگر فرمانده غیبتت را بفهمد، پوست از سرت کنده است.
آهی از اعماق قلبش برخاست. با صدای بلند گفت: نفرین بر جنگ.
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌱رویش
☘برای رشد فقط به افکار مثبت میدان دهید.
💥بعد از هر شکست بگو؛ آنقدر شکست خواهم خورد تا راه شکست دادن را بیاموزم.
در مسیر زندگی، مهم حرکت با یاد قادر متعال است.
🌼روزتان نورانی با یاد خالق سبحان
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
👳♂بیدار مرد
🔘بیدار بودن، به روز بودن و آگاهی، همیشه هزینه دارد. سیدجمالالدین اسدآبادی، به روایتی متولد روستای اسدآباد و به روایاتی کنز از توابع افغانستان بود. برای آنکه بتواند به عنوان یک سنی در کشورهای دیگر فعالیت کند، در افغانستان به وزارت رسید.
🔹علم، آگاهی، بیدار بودن و جلوتر از زمان بودنش، او را انسانی فعال و روشن فکر ساخت. سفرهای متعدد او به اقصی نقاط ایران و جهان او را جهان دیده و خاص کرده بود.
🔸 سید جمال الدین در سن ۱۸ سالگی در اکثر علوم رایج آن زمان به مقام عالی رسید. بعد به هندوستان و حجاز و مکه سفر کرد و سرانجام به افغانستان مراجعت نمود و در آنجا شریک اسرار دوست محمد خان، امیر افغانستان شد. در جنگ هرات نیز همراه او بود. سپس به مصر رفت و با دانشمندان آنجا همنشین شد. او در مصر به خاطر دانش و کمالاتش بسیار معروف شد و در جامع ازهر منطق و فلسفه درس میداد. شیخ محمد عبده و گروهی از فضلای مصر در کلاس او حضور داشتند.
▪️در لندن و پاریس مورد توجه مقامات سیاسی اروپا بود. در پاریس با همکاری شیخ محمد عبده به انتشار روزنامه عروة الوثقی مبادرت نمود که فقط ۱۸ شماره از آن منتشر شد. با نشر مقالات اندیشههای خود در مورد اتحاد، اسلام را نشر میداد.
🔺اگرچه برای او آنقدر گفتند و گفتند که حتی به لیبرال اسلامی و بدتر از آنها، دامنش را آلودند، اما اعتقاد شهید مدرس به او، موجب شده تا مرگ او را شهادتی به وسیله سم بدانیم.🥀
🌺روحش شاد و راه پر از آگاهیش، پر رهرو باد🌺
#سیره_علما
#سید_جمال_الدین_اسدآبادی
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 تک فرزندی یا چند فرزندی؟
✅ تک فرزندها، نمیتوانند به راحتی نسبت به سایر نوجوانان در خانوادههای شلوغ، هویتیابی کنند. آنها تا زمانی که درگیر و بند نوازش هستند، کودک میمانند و در دنیای نوجوانیشان هم تنهاتر از بقیه خواهند بود.
🔘زیرا دنیای پدر و مادر خیلی متفاوت از دنیای آنهاست و سطح توقع خانواده از آنها، با نظر دیگران راجع به سن و سالشان جور در نمیآید.
💯 به نفع ما والدین و فرزندانمان است که بر طبل چند فرزندی در مقابل تک فرزندی بکوبیم.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
سلام به همراهان گرامی🌺
🔹تا ۱۹ اسفند۱۴۰۰(فردا) زمان دارید تا کد تخفیف برای عضویت در کتابخانههای عمومی دریافت کنید و تا آخر فروردین۱۴۰۱ برای ثبت نام با استفاده از کد تخفیف به کتابخانه عمومی شهرتون مراجعه بفرمایید.(تاریخ تمدید شده است)
🔸برای دریافت کد تخفیف وارد لینک زیر شده و استان و شهر و کتابخانه مورد نظرتان را مشخص کرده، سپس در صفحه کتابخانه مورد نظرتان روی کد تخفیف بزنید.
🔹بعد از ارسال شماره موبایل و کد ملی، کد تخفیف به شماره شما ارسال خواهد شد.
لینک سایت👈 libs.plib31.ir
http://libs.plib31.ir/
🆔 @tanha_rahe_narafte
☄ریگهایِ داغ
☀️آفتابِ سوزانِ صحرا، بر سر رزمندگان اسلام در حال تابیدن بود. شدت گرما رمق را از آنها گرفت. دستور استراحت داده شد. هر کس در پناه بوتهی خاری، بر روی ریگهای داغ نشست.
🌸 همه چشمها، به پسربچهای دوخته شد که با پای برهنه روی ریگهای داغ در حال تماشای آنها بود. او دستهایش را بالای پیشانی گذاشت، تا سایبان صورت آفتاب سوختهاش شود.
❤️زنی با شتاب خود را به او رساند و بغلش کرد. روی زمین خوابید و مدام تکرار میکرد: «پسرم! پسرم! پسرم! »
☘مادر که داغی ریگها بدنش را میسوزاند، غصه پسرش را میخورد که کف پاهایش نسوزد.
💦 دیدن این صحنه، اشک را بر پهنای صورت مردان جنگی روان ساخت.
🌺رسولخداصلیاللهعلیهوآلهوسلم که شاهد این ماجرا بود، روی به اصحابش کرد و فرمود: «آیا از محبت این مادر نسبت به فرزندش تعجب کردید؟!»
🌸یاران گفتند: «بله یارسولالله.»
🍃حضرت فرمودند: «بدرستیکه خداوند متعال نسبت به همهشما مهربانتر از این زن نسبت به فرزندش است.»
🍁اینبار اشک شادی و شعف بود که در چشمان رزمندگان موج میزد. *
📚* محجة البيضاء، ج ۸، ص۳۸۹
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام خالق حیا
از: ولایی
به: بانو فاطمه
سلام بانو جان
از شما تقاضا دارم برای بانوان کشورم و جهان، دعای عاقبت به خیری داشته باشید تا در دام هوس و شیطان نیفتند و پاسدار خون جوانان شهید کشور باشند. آنها که در وصیتنامههاشان که مانند منشوری راهگشا و راهنما برای ما و نسلهای آینده است، حفظ حجاب را از خون خود برتر میدانستند.
نام شما همه جا مشکل گشاست. این را سردار سلیمانی عزیز در عملیاتهایی که با بردن نام شما نتیجه پیروزی به ارمغان میآورد به همه ثابت کرد.
دردانهی نبی، سیده زنان عالم، محتاج نظر و دعای شما هستیم.
یا فاطمة الزهرا اغیثینی
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#نامه_خاص
#حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مناجات_با_معصومین
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸عطر شادی
☘اسفند در جیبهایش بوی بهار و عطر مهربانی دارد.
🌺در روزهای پایان سال حواسمان به یکدیگر باشد تا کام هموطنان با همیاری شیرین شود.
☘با رویش جوانههای بهاری دلهایتان شاد
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨با دخترها ملایمتر باشیم
پدرم سعی میکردند به دخترها بیشتر از پسرها توجه و محبت کنند. مثلا اگر مهمان آمد و قرار بود برادر بزرگم چای بریزند یا کفششان را مرتب کنند و تعلل میکردند، به ایشان تذکر صریح میدادند؛ اما در مورد دخترها ملایم بودند.
📚استاد مطهری از نگاه خانواده، ص۹۳، به نقل از سعیده مطهری
#سیره_علما
#شهید_مطهری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 چگونه با والدین رفتار کنیم؟
✅ فرزندان در برقراری ارتباط با والدین نقش مهمی دارند.
🔘 یکی از عوامل رابطهی خوب با والدین این است که زمانی را به آنها اختصاص داد.
🔘 هر چقدر زندگی ما را درگیر کرده باشد، باز هم میتوان مدت زمانی را برای والدین خود گذاشت.
🔘 اختصاص زمان، هدیهای با ارزش است.
🔘 هنگامی که بچهها به دانشگاه میروند و یا ازدواج میکنند و سر زندگی خودشان هستند، احساس تنهایی به پدر و مادر دست میدهد.
✅ بنابراین اگر دور از آنها زندگی میکنید؛ حداقل چند روز یک بار با آنها تماس تلفنی بگیرید. آخر هفتهها به دیدن آنها بروید و یا یک تماس تلفنی طولانی داشته باشید تا با آنها صمیمانه صحبت و ابراز علاقه نمایید.
🔹امیر المؤمنین علی علیهالسلام:« بِرُّ الوالِدَینِ أکبَرُ فَریضَةٍ.»؛ 🔸«بزرگترین و مهمترین تکلیف الهی نیکی به پدر و مادر است.»*
📚*میزان الحکمة، ج ۱۰، ص ۷۰۹
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍کاسه بیبی
🍃صبح پنجشنبه نیمه اسفند هوا آفتابی بود. مهین صدا زد:« بچهها بیاین کمک، فرش رو داخل حیاط ببریم تا بشوریم.»
☘مسعود با شیلنگ تمام فرش را خیس کرد. مهین لگنی را پودر رختشویی ریخت، با دستش هم زد تا کف کرد بعد با کاسهای محلول را روی فرش پاشید. مهین با پسرهایش مشغول شستن فرش شدند.
🎋زنگ خانه به صدا در آمد. محسن به سمت در رفت. سیمین سینی به دست ایستاده بود. محسن کاسه آش رشتهای که با روغن، نعناع و کشک تزیین شده بود را برداشت.
سیمین از لای در که باز بود به داخل حیاط نگاهی انداخت.چشمش به مهین افتاد که با فرچه فرش را میشست: «خاله، بیام کمک؟»
_ ممنون، حالا بیا تو تا محسن کاسه رو بیاره.
✨محسن هول هولکی کاسه آش را خالی کرد و شست. وقتی وارد حیاط شد به سمت سیمین رفت تا کاسه چینی را بدهد. ناگهان روی کفها سر خورد و محکم زمین خورد. کاسه از دست محسن افتاد و شکست تیکههای کاسه چینی گل قرمزی این طرف و آن طرف پرت شد. مهین دستپاچه فریاد زد:«محسن، کاسه بیبی رو شکستی!»
⚡️محسن با صدای بلند گفت:« اشتباه کردم.»
🍃مهین نگاهش به دمپاییهای کنار حوض افتاد یک لنگه را برداشت و هدفدار پرت کرد. محسن جاخالی داد و با سرعت از در حیاط به داخل کوچه فرار کرد.
#داستانک
#مناسبتی
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام الله
از: معصومه
به: ماه نورانی نیمه شعبان
سلام آقا صاحب الزمان
سلام تنها امید قلب مؤمنان
سنگینی بار گناه شانههایمان را خم کرده و از بین رفتن امر به معرف آبرویمان را کم کرده. دیگر نفسی در این بلاد بالا نمیآید. انگار شوق گناه غیرت، نجابت و حیا را از کل دنیا گرفته. همه فراموش کردهاند چه خونها ریخته شد. بدنها قطعه قطعه شد. پیکرها بر روی دار رفت. قلبها گلوله باران شد. با گناه عجیب خو کردهایم و خوشیم و هرگز دنبال گم شده خود نیستیم که به خاطر بیتفاوتی و بیخیالی ما سالها آواره و زندان است. در قفس گناهان ما اسیر شده. چقدردوست دارد آزاد شود و همه جهان را از قید اسارت نفس آزاد کند. دنیا نیمه جان شده آقا به دعای مادرت زهرا در نیمه شعبان بیا.
🌹✨🌹✨🌹✨
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
💫سفر نورانی
🍃وقتی پایت را بر خاک سرد شلمچه و فکه میگذاری یادت باشد اینجا خاکش مقدس است. بوی تربت کربلا را میدهد.
🌼وقتی در گوشهی روی خاکها مینشینی یادت باشد جوانانی رفتند و خون دادند تا من و تو راحت و آسوده بنشینیم در گوشهای، با خدای خود خلوت کنیم.
✨حواسمان باشد، این سفر نورانیست و نورانیت میآورد اگر قدرش را بدانیم.
#مناسبتی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨مقدمه چینی برای ظهور امام زمان علیهالسلام
عماد قبلا خیلی کم خانه میآمد. بیشتر در حال کار بود. حالا هم بعضی وقتها هفتهها میگذشت و نمیدیدیمش.
دیگر صبرم سر آمده بود. شکایتم را پیش خودش بردم.
لبخندی زد و گفت: پس چه کسی برای ظهور امام زمان (عج) زمینه چینی میکند؟!
📚 ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره ۲۵
#سیره_شهدا
#عمادمغنیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
⁉️اثر محبت و رجوع به امام زمان در عین خطاکاری چیست؟
✅ گاهی شده با خود فکر کنی منِ گناهکار، دیگر نمیتوانم حرفی از امام زمان علیهالسلام بزنم.
من کجا و امام کجا؟
🔘 ولی برخلاف این افکار غلط، امام همچون پدری مهربان برای برگشت ما به آغوش پدرانهشان، لحظهشماری میکنند.
🔘 اگر این پیوند را با حضرت برقرار کنیم، دل حضرت به ما متوجه میشود.
🔘 خودشان به ما کمک میکنند، تا جبران گذشته کنیم و سراغ گناه نرویم.
✅دوست داشتن و محبت ایشان در قلبمان، پشتیبان و دستگیر محکمیست برای جبران خطاهایمان.
💥موافقی سعی کنیم از این لحظه، در هیچ شرایطی خودمان را از وجود حضرت محروم نکنیم؛ ولو خطاکار باشیم؟!
#ایستگاه_فکر
#مهدویت
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💣 بُمبهایِ رهاشده
✈️ صدای غُرش هواپیمای جنگی. ریختن بُمبهای رها شده از هواپیما بر فراز منطقه مسکونی. سر و صدای شاد بازی کودکانه و لحظهای دگر جیغ، داد، اشک، ناله و خون.
☄در کمتر از ثانیهای دود و غباری غلیظ، همهجا را میپوشاند. صدای آژیر آمبولانسها قطع نمیشود. تلی از خاک و باقیمانده ساختمان آوار شده بر روی زمین میریزد. همینها خاطرات این روزهای کودکانِ بیدفاع یمنی میشود.
💦احمد و محمود به تازگی مادر و پدر خود را، بر اثر حمله وحشیانه سعودیها از دست دادهند. دلم از این همه ظلم و ستم به جوش میآید. میخواهم برای آنها کاری کنم تا لبخند و شادی را، ولو برای لحظاتی مهمان دل رنجدیده و داغدارشان کنم.
⛲️چشمانم به حوض کوچکی داخل ساختمانی که فقط اسکلت آن به جا مانده، میاُفتد. داخل حوضچه، آب میریزم. احمد و محمود را به کنارش میبرم:« در این هوای گرم آبتنی داخل این حوض میچسبه مگه نه؟!»
🌸 برق شادی، چشمان دُرُشت و سیاه آندو را فرا میگیرد. صورت آفتابسوختهشان سُرخ میشود و سرشان را پایین میاندازند.
خودم دست به کار میشوم. پیراهن تنشان را درمیآورم. داخل حوض هولشان میدهم. سر و بدنشان را کفآلود میکنم. صدای بلند خندهشان در ساختمان میپیچد.
❤️دلم پُر از شور و شعف میشود. یک لحظه به یاد غُصههای دل امام میاُفتم. اجازه روان شدن اشک چشمانم را نمیدهم. در دل با حضرت نجوا میکنم: «یا صاحبالزمان فدای غم و غصههات بشم. آقاجان! این کار کوچک و ناچیز امروزم را به کَرَمتون از منِ روسیاه قبول میکنی؟!»
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام الله
از: معصومه
به:خدای مهربان
خدای مهربانم بهترین یار و یاور هر دو جهانم امشب در مناجات و دعاهایم از تو میخواهم به رنگ صفات نیکویت باشم. اخلاق حسنه به این بنده سراپا تقصیرت عطا کن. صبور، شکور، غفور، ستارالعیوب، رحیم، محرم اسرا و مهمترین خصلت، سکوت عطایم کن. بدانم بیاندیشم، کجا سخن گویم. در جایی که حقی از کسی ضایع میشود و بحث حق الناس پیش میآید، جمعی نشستهاند و به غیبت، تهمت، و قضاوت مشغول هستند، ایمان و تقوا عطایم کن. راه گناه را با کلامم ببندم و از بنده مظلومی دفاع کنم. خدایا ما را در صراط مستقیم ثابت قدم بدار یا رب العالمین.
❤️✨❤️✨❤️✨
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌺لبخند گلها
☀️گلها لبخند میزنند، خورشید شره شره مهربانی روی سر عالم میریزد.
☘شبنمها هر روز روی صورت گلها بوسه میزنند.
🌷نه فقط تا شقایق هست، تا خورشید هست، تا شبنم هست و مهربانی، باید زندگی کرد.
☺️لبخند بزن و به صبح سلام کن.
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تنها غذا میخوری؟
در مورد صفا و صمیمیت و عطوفت و مهربانی امام نسبت به خانواده و همسر و دختران خودشان، شاید بتوانم ادعا کنم که کسی را در آن حد ندیدهام. امام هیچ گاه وقتی خانم در منزل بود، تنها غذا نمیخوردند. یعنی اگر سفره را پهن میکردند و غذا در سفره آماده بود و خانم از اتاق بیرون رفته بودند، امام دست به غذا نمیزدند تا خانم تشریف بیاورند و بنشینند و با یکدیگر غذا بخورند.
📚 پابه پای آفتاب، ج۳، ص۱۰۴، به نقل از علی اکبر محتشمی پور
#سیره_علما
#امامخمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 چگونه اوقات بیکاری خود را برنامهریزی کنیم؟
✅ فعالیتها و سرگرمیهایی را در اوقات بیکاری انتخاب کنیم که از انجام آنها در تعطیلات لذت ببریم.
🔘 اگر زن و شوهر همیشه کارهای کاملاً جداگانهای را انتخاب کنند، طعم نشاط را نخواهند چشید؛ زیرا سرگرمی و تفریحِ مشترک، زندگیِ آنها را شیرین میکند.
✅ بنابراین قدم اول این است که برخی علاقهها و سرگرمیهای مشترک را پیدا کنیم و مسائل کوچک را بزرگ نکنیم؛ این باعث میشود زن یا مرد نگوید:« همسرم به من اهمیت نمیدهد.»
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️کنکور
✏️با دستان چروکیده و لرزانش قلم را از گوشه طاقچه برداشت. کتاب را ورق زد. صفحهای را باز و شروع به خواندن کرد. چیزهایی که به نظرش مهم رسید زیر آنها خط کشید. بعد از یکساعت درسخواندن عینک تهاستکانیاش را بر داشت. چشمانش را رویهم گذاشت.
🍁دلش برای دورهمی دوستان داخل پارک تنگشده بود؛ ولی عزمش را جزم کرده طبق برنامه، مدتی از دورهمیهایش کم کند تا برای کنکور آماده شود. زمانیکه جرقه درس خواندن برای اولین بار به ذهنش رسید، کتابی را با خود به پارک برد. وقتی دوستانش او را کتاب به دست دیدند، تعجب کردند.
☘چشمان صابر از خوشحالی برق زد. ذوق و شوق جوانی، درون مویرگهایش جریان پیدا کرد. نگاهی به ماشاءالله و یوسف کرد و خندید. با صدای بَم و لرزانش گفت: « میخوام درس بخونم.»
🌾 با شنیدن حرف صابر سکوت مهمان لبهای آندو شد. اولین نفر ماشاءالله سکوت را شکست: «داری سربهسر ما میذاری؟! »
🍃صابر عصایش را به تنه درختِ پشتسرش، تکیه داد. دستی به کتاب کشید: «جدی میگم. اگه دوست دارین شمام بیایین با هم بخونیم!»
🔘یوسف از شوک بیرون آمد. قهقهای زد: «آقاصابر! به قول بچهها "سرپیری و معرکهگیری" همونقدر که ما پیر شدیم. مغزمونم پیر شده. چیزی تو حافظهمون نمیمونه!»
🍃حرف دوستانش، گَرد ناراحتی در چهره چروکیدهاش نشاند. آهی کشید. باورش نمیشد، آنها هم حرف دیگران را تکرار کنند.
🌸صدای بیبی سکینه رشته افکارش را پاره کرد: «حاجی برات چای اُوردم. حاجی بیخیالش نمیشی؟! حاجی میخوای سنگ رویِ یخ بشی؟!»
🌾صابر به صورت گِرد و پُر از چین و چروک بیبی نگاه کرد و خندید؛ امّا بیبی دست بردار نبود. یکریز حرف زد: «حاجی از من و تو گذشته! الان نوبت جووناست. »
🔹قندی از داخل قندان چینیِ لب طلایی برداشت داخل استکانِ چایی زد و گذاشت گوشه لُپش. یک قُلُپ چای خورد: «یادته احمد و محمود پسرامون وقتی شنیدن چقدر خندیدن! نوههامون چشماشون گشاد شده بود و باور نمیکردن.»
☘سرش را پایین انداخت . پَر روسریاش را به دستانش گرفت و بازی کرد: «حاجی نمیخوای از خر شیطون بیای پایین؟! »
🌺صابر دستی به ریشهای بلند و سفیدش کشید: «دستت طلا بیبی. خستگی از تنم بیرون رفت. »
🍃نگاهی به ساعت نقرهای روی دیوار کرد: «هنوز یه ساعتی تا اذان مونده، میتونم چند صفحه دیگه بخونم.»
بیبی سکینه وقتی اصرار و پافشاری صابر را دید دیگر حرفی نزد. سعی کرد کمتر وقتش را بگیرد تا او بتواند بهتر درس بخواند.
روز امتحانِ کنکور، بیبی سکینه تسبیح به دست، پُشت درِ محلِ آزمون لبهایش تکان میخورد. بعد از چند ساعت صابر به همراه چند جوان که دورش را گرفته بودند از جلسه بیرون آمد. از همان دَم در نگاهی قدرشناسانه به بیبی سکینه کرد و خندید.
#همسرداری
#داستانک
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام الله
از: معصومه
به: یکتای بی همتا خدای مهربان
خدای من چه آرامم وقتی تنها آرامش دهنده قلبم تو هستی. ای بهترین دوست! این افتخار مرا بس که همیشه با تو مأنوسم. به که گویم شرح حالم را وقتی ناظر و شاهد بر احوال من هستی. سبحان الله ذکر سجودم. بود و نبودم، اگر تو نباشی در کنارم نیست و نابودم. خدای مهربانم، شبانه روز شاکر و ممنونم. راضی هستم به رضای تو و تسلیم امر تو. خیر و صلاح کارم را فقط به تو میسپارم. چون میدانم شما بهترین خیرخواه من هستی. به خودم میبالم، چون شما خدایی دارم، هیچ کمبودی در زندگی ندارم.
💌❤️💌❤️💌❤️
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
☀️گرمابخش زندگی
🌨زمستان هوا سردتر میشود و برف میبارد؛ نگذار دنیای تو و کودکانِ زیبایت سرد شود.
🌿با فرزندانت به دل طبیعت برو و آدم برفی درست کن.
🧡قلب بچهها با مهربانی گرم میشود؛ مانند نوشیدن یک فنجان چای گرم در هوای سرد.
این تضاد، آرامش بخش است.
#صبح_طلوع
#به_قلم_نرگس
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تشویق كار خوب
آن زمان كه در مراسم نماز جمعه بمب گذارى كرده بودند، من هم در مراسم شركت كرده بودم. مادرم و بقیه فامیل در خانه آقا بودند. چون خبرى از من نشده بود، همه نگران شده بودند. وقتى وارد خانه شدم، دیدم مادرم معترضانه گفت: تو چرا رفتى؟ تو كه باردار بودى، چرا رفتى؟ به خاطر بچهات هم كه شده، نباید مىرفتى.
این را هم بگویم كه از قبل شایع شده بود كه آن مراسم نماز را صدامیان یا بمباران مى كنند و یا در آن بمب گذارى. نگرانى مادرم هم از این بابت بود؛ ولى آقا كه سر میز ناهار نشسته بودند، با خنده اى به من گفتند:«سالمى؟» و من تشكر كردم. ایشان آهسته در گوشم گفتند: «خیلى كار خوبى كردى كه رفتى. خیلى ازت خوشم آمد كه به چنین نمازى رفتى.»
📚برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج۱، ص۴۲، به نقل از خانم زهرا اشراقی، نوه امام
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte