.
رفیقی با رفاقت بیست و چند ساله داشتهاید تا به حال؟
من دارم. یکی دو تا نه. خیلی زیاد دارم از اینجور رفیقها.
این رفیقم اما فرق دارد. مَحرَم رازهایش بودهام زمانی.
با همه خودداریاش، با همه آبرومندیاش، اینقدر وجود نحیفش وسیع بوده و هست که هیچوقتِ خدا از کرامت و عزّتمندی نیفتاده است.
حالا ولی افتاده. از عزّت و آبرو نه. از پا افتاده. در بستر بیماری خاص افتاده.
همان رفقای زیادی که بیست و چند سال است با هم رفیقیم، یک گروه زدهاند توی ایتا تا برایش دعا کنیم و آرزوی معجزه.
راحت به هم میگوییم سرطان گرفته.
سرطان لعنتی!
مادر دو تا بچه دسته گل را که ستون خانه خودش و خانه پدر و مادرش است، دو دستی چسبیده و دارد ذره ذره رفیقمان را میبلعد.
بیماری خاص! بیماری کوفت! بیماری لعنتی!
امشب وقتی ایتا را باز کردم و دیدم توی این گروه جدیدم، دلم هم کشید.
اسم گروه را گذاشتهاند:
«انشاالله سلامتی دوستمون»
اسم خوبیست.
اسمِ... خوبیست.
درست میشود. همه چیز درست میشود.
دنیا کوچک شده واگرنه همه چیز به دعا و ظهور #حضرت_حجّت درست میشود.
#بیماری_خاص
#ملتمس_دعای_خاص
✨🌱✨@mastoooor
.
.
علی جلائی دیشب توی کارگاه داستان نویسیمان گفت: "واقعیت زندگی عدم قطعیت است و برای همین ما به جهان داستان پناه میبریم. جهان داستان باید منطق داشته باشد."
مثال هم زد که یکی یکدفعه تصادف میکند و تا آخر عمر قطع نخاع میشود. یکی همسرش میمیرد و میماند با چند تا بچه. یکی یک شبه میلیاردر میشود... . اما جهان داستان باید منطقی داشته باشد پشت همه این اتفاقات.
امروز باز واقعیت زندگی، عدم قطعیت خودش را کوبید توی صورتمان.
نه آقای جلائی! نه!
واقعیت زندگی عدم قطعیت است اما داستان عالم منطق دارد. رهبر عزیز مقاومت، اسماعیل هنیه باید در ایران ترور شود تا ما خونخواه او باشیم. منطقها روشنند.
ما داستان خداوند را کامل میکنیم.
دیوار بلندی که میگویی باید در داستانهایمان بلند و بلندترش کنیم تا درام دربیاید و جذاب شود، الان دارد قدبلندی میکند در داستان نهایی عالم.
ملالی نیست جناب جلائی!
ما با همه توان در برابر این دیوار بلند باطل در میآییم و از خون اینهمه شهید مدد میگیریم.
آنها منطقهای درست داستانند. شهید شدهاند تا جبهه حق را هدایت کنند. شهید میشویم تا #ظهور را ببینیم.
ما به حضور و ظهور #باقی_خدا در زمین ایمان داریم.
واقعیت زندگی همین است.
#اسماعیل_هنیه
#مهمان_شهید
#خونخواهت_مائیم
✨🖤✨@mastoooor
.
.
برگشتهام خانه. خانه اراک. صبح تا ظهر مشغول تمیزکاری چهل روز نبودنمان هستم. توی خانه میگردم و همه جا را دستمال میکشم. ظرفهای شسته توی ماشین و آبچکان را باز میگذارم تا ماشین ظرفشویی نُه دقیقه آبشان بزند تا تمیز باشند. گلها و گلدانهایشان را آب میدهم و با تک تکشان حال و احوال میکنم. جارو و پارو و رُفت و روب که تمام میشود، خستهام. عود کُندر را میگذارم توی جاعودی انار. نماز را میخوانم و میروم سروقت کتابها.
تور تورنتو در این سفر چهل روزه به اصفهان همراهم نبود و باید تا سهشنبه بخوانمش. از دیوار بلند کتابها بیرونش میکشم و مینشینم کنار مبل. بیست و چند صفحه میخوانم. نثر روان است و موضوع، جذاب.
ساعت به سه نزدیک میشود و کلاس دارم. وارد کلاس میشوم و بعد از دیدن چند اسلاید از پاورپوینت استاد و شنیدن حرفهایش، طاقت نمیآورم و ضربدر قرمز بالای صفحه را با احترام تمام لمس میکنم. اتاق گوگلمیت را ترک میکنم و باز میخزم میان تور تورنتو.
روایت پدری را میخوانم که پسر دانشجویش را راهی سفر میکند. سفری بیبازگشت با هواپیمای اُکراینی.
#تور_تورنتو
#محمدعلی_جعفری
#کتاب_بخوانیم
#کتاب_شانزدهم #از_مرداد_۰۳
#چند_از_چند
✨🌱✨@mastoooor
.
هدایت شده از [ هُرنو ]
توضیحات رزق دهم.mp3
13.93M
حافظ، قلم شاه جهان (نجف) مقسم رزق است
از بهر معیشت مکن اندیشهٔ باطل...
#رزق دهم
✋ از شما دعوت میکنم به جمع ۲۵۰نفرهٔ ما بپیوندید.
قرار است به تکمیل منزل یک خانوادهٔ مستحق در روستای کوسه واقع در استان خراسان شمالی کمک کنیم.
توضیحات کامل را در صوت تقدیم کردهام.
تقاضا میکنم کامل گوش کنید و در صورت علاقه به همراهی، از طریق لینک زیر اقدام به ثبتنام کنید.
و اگر فکر میکنید فرد دیگری هم ممکن است علاقمند به همراهی ما باشد، این پیام را برایش بفرستید و دعوتش کنید.
و لطفا پس از اتمام تکمیل فرم، از طریق لینک انتهای فرم ثبتنام، وارد کانال خصوصی رزق دهم بشوید.
لینک ثبتنام رزق دهم👇
https://survey.porsline.ir/s/f0Xc7rmJ
دعاگو و دعاجو
مصطفا جواهری
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از مامادو♡
آن پشت نشسته و فکر میکند ما چطور در این جای کوچک پرواز میکنیم و بالهایمان کجاست و وقتی پریدیم چطور به این سقف نمیخوریم!
#کوتاه_نوشت
__________________________________
@Mamaa_do
.
صفحههای باز روی لپتاپ را میبندم و عینک را از روی چشمهام میاندازم پایین. آویزان گردنم میماند. آرنجم را به دسته مبل تکیه میدهم و انگشت شست و اشاره را روی پلکهای بستهام میکشم تا گوشه چشمها.
زینب به امیرعلی میگوید: "مامان ناراحته."
با چشمهای بسته میخندم. نگاهشان میکنم که نشستهاند خواهر و برادری لقمه نیمرو میگیرند برای خودشان و گپ میزنند.
میگویم: «ناراحت نیستم. خستهام.»
خیالشان راحت میشود و باز حرفهای بیسر و تهشان را از سر میگیرند و بیخیال میخندند.
پ.ن۱: سهشنبهها شلوغترین روز هفته است. باید تاب بیاورم؛ هم خودم، هم جسمم.
پ.ن۲: میدانید که از این قابهای اینستاگرامی که بچهها برای خودشان لقمه بگیرند، گپ بزنند و بخندند، در زندگی هر مادری، به فاصله سال نوری رخ میدهد.
#زندگی
✨🌱✨@mastoooor
.
.
آقای امام رضا! سلام
مامانِ مریم، دوستم، یادتان هست؟ همان. مریض شده. خواهر بزرگ مریم امروز پنج بار زنگ زد خانه ما. بار اول مامان نشناختش. داشت گلهای شمعدانی را آب میداد و با تک تک گلبرگها حال و احوال میکرد. تلفن که زنگ خورد گلبرگ شمعدانی را کف دست گرفته بود و میگفت: "مادر، امروز خیلی قشنگ شدی شما."
آبپاش را کنار گلدان گذاشت و گوشی تلفن را برداشت. چند بار گفت نشناختم. بعد لبهاش به خنده باز شد: "بله بله خواهر مریم جون. بفرمایید دخترم؟"
چند لحظه ساکت شد و بعد دستش را گرفت به دیوار. روی زمین نشست و زیرلب گفت: "لاالهالاالله، از کی؟ چقدرش جور شده؟"
مامان امروز همهاش پای تلفن بود. فقط یکبار بلند شد وضو گرفت و قرآن را گذاشت به صورتش. لای قرآن را باز کرد و بالای صفحه را زیرلب خواند. بعد صورتش را گذاشت وسط صفحهها و گریه کرد. اشکها تا زیر چانهاش آمدند و ریختند روی دامن گلدارش. قرآن را که بست، تا ظهر نشست پای تلفن. خواهر مریم چهار بار دیگر هم زنگ زد.
هر بار مامان میگفت: "به لطف امام رئوف، پنج میلیون دیگه جور شد." یا میگفت: "به لطف اباعبدالله هفت میلیون هدیه کردن."
مامانِ مریم مریض شده. مامان پشت تلفن گفت: "بیماری خاص."
معلم تاریخمان چند بار از خاطرات بیماری خاصش که از سر گذرانده حرف زده است. بیماری خاص یعنی سرطان. من میدانم.
مامان مریم جوان است. خود مریم گناه دارد مادرش را در این حال ببیند.
آقای امام رضا!
من از صبح که خواهر مریم زنگ زد، کز کردهام گوشه مبل و مثلا درس میخوانم. ولی راستش تمام مدت دارم به حرفهای مامان گوش میکنم. مامان دارد برای پول عمل، به این و آن زنگ میزند.
مریم، پدر ندارد. خواهر بزرگش تنهاست برای این کار سنگین. آخرین باری که زنگ زد، مامان گفت: "مهربونتر از مادر داره پول عملشو جور میکنه. هشت تومن اضافه بر پول عمل، همین حالا یه نفر واریز کرد. برو از خودش تشکر کن دخترم."
دلم خواست کتاب را رها کنم و بپرم مامان را بغل کنم.
«مهربونتر از مادر» شمایید آقا. مامان همیشه پشتبند امام رئوف، همین را میگوید. شما را صدا میزند.
چه اسم قشنگی دارید آقا! امام رئوف، مهربانتر از مادر.
#آقای_امامرضا_سلام
#بهوقت_چهارشنبه
#نذر_قلم*نامههایم در اپلیکیشن رضوان منتشر میشوند*
🌱✨🌱@mastoooor
.