eitaa logo
مســـــطور🌱
179 دنبال‌کننده
191 عکس
30 ویدیو
3 فایل
مسطور: نبشته؛ مکتوب؛ مرقوم. دانه‌دانه که ببافی، می‌شود یک رج، رج‌ها می‌شوند بافته. بافته‌ای از افکار و احوال تو... منت‌دار حضورتان هستم. حرفی اگر بود اینجام: @e_z_vaziri
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
. علی جلائی دیشب توی کارگاه داستان نویسی‌مان گفت: "واقعیت زندگی عدم قطعیت است و برای همین ما به جهان داستان پناه می‌بریم. جهان داستان باید منطق داشته باشد." مثال هم زد که یکی یک‌دفعه تصادف می‌کند و تا آخر عمر قطع نخاع می‌شود. یکی همسرش می‌میرد و می‌ماند با چند تا بچه. یکی یک شبه میلیاردر می‌شود... . اما جهان داستان باید منطقی داشته باشد پشت همه این اتفاقات. امروز باز واقعیت زندگی، عدم قطعیت خودش را کوبید توی صورتمان. نه آقای جلائی! نه! واقعیت زندگی عدم قطعیت است اما داستان عالم منطق دارد. رهبر عزیز مقاومت، اسماعیل هنیه باید در ایران ترور شود تا ما خون‌خواه او باشیم. منطق‌ها روشنند. ما داستان خداوند را کامل می‌کنیم. دیوار بلندی که می‌گویی باید در داستان‌هایمان بلند و بلندترش کنیم تا درام دربیاید و جذاب شود، الان دارد قدبلندی می‌کند در داستان نهایی عالم. ملالی نیست جناب جلائی! ما با همه توان در برابر این دیوار بلند باطل در می‌آییم و از خون این‌همه شهید مدد می‌گیریم. آنها منطق‌های درست داستانند. شهید شده‌اند تا جبهه حق را هدایت کنند. شهید می‌شویم تا را ببینیم. ما به حضور و ظهور در زمین ایمان داریم. واقعیت زندگی همین است. ✨🖤✨@mastoooor .
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
. برگشته‌ام خانه. خانه اراک. صبح تا ظهر مشغول تمیزکاری چهل روز نبودن‌مان هستم. توی خانه می‌گردم و همه جا را دستمال می‌کشم. ظرف‌های شسته توی ماشین و آبچکان را باز می‌گذارم تا ماشین ظرفشویی نُه دقیقه آبشان بزند تا تمیز باشند. گل‌ها و گلدانهایشان را آب می‌دهم و با تک تکشان حال و احوال می‌کنم. جارو و پارو و رُفت و روب که تمام می‌شود، خسته‌ام. عود کُندر را می‌گذارم توی جاعودی انار. نماز را می‌خوانم و می‌روم سروقت کتابها. تور تورنتو در این سفر چهل روزه به اصفهان همراهم نبود و باید تا سه‌شنبه بخوانمش. از دیوار بلند کتابها بیرونش می‌کشم و می‌نشینم کنار مبل. بیست و چند صفحه می‌خوانم. نثر روان است و موضوع، جذاب. ساعت به سه نزدیک می‌شود و کلاس دارم. وارد کلاس می‌شوم و بعد از دیدن چند اسلاید از پاورپوینت استاد و شنیدن حرفهایش، طاقت نمی‌آورم و ضربدر قرمز بالای صفحه را با احترام تمام لمس می‌کنم. اتاق گوگل‌میت را ترک می‌کنم و باز می‌خزم میان تور تورنتو. روایت پدری را می‌خوانم که پسر دانشجویش را راهی سفر می‌کند. سفری بی‌بازگشت با هواپیمای اُکراینی. ✨🌱✨@mastoooor .
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
هدایت شده از [ هُرنو ]
توضیحات رزق دهم.mp3
13.93M
حافظ، قلم شاه جهان (نجف) مقسم رزق است از بهر معیشت مکن اندیشهٔ باطل... دهم ✋ از شما دعوت می‌کنم به جمع ۲۵۰نفرهٔ ما بپیوندید. قرار است به تکمیل منزل یک خانوادهٔ مستحق در روستای کوسه واقع در استان خراسان شمالی کمک کنیم. توضیحات کامل را در صوت تقدیم کرده‌ام. تقاضا می‌کنم کامل گوش کنید و در صورت علاقه به همراهی، از طریق لینک زیر اقدام به ثبت‌نام کنید. و اگر فکر می‌کنید فرد دیگری هم ممکن است علاقمند به همراهی ما باشد، این پیام را برایش بفرستید و دعوتش کنید. و لطفا پس از اتمام تکمیل فرم، از طریق لینک انتهای فرم ثبت‌نام، وارد کانال خصوصی رزق دهم بشوید. لینک ثبت‌نام رزق دهم👇 https://survey.porsline.ir/s/f0Xc7rmJ دعاگو و دعاجو مصطفا جواهری @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
هدایت شده از مامادو♡
آن پشت نشسته و فکر می‌کند ما چطور در این جای کوچک پرواز می‌کنیم و بال‌هایمان کجاست و وقتی پریدیم چطور به این سقف نمی‌خوریم! __________________________________ @Mamaa_do
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
. صفحه‌های باز روی لپ‌تاپ را می‌بندم و عینک را از روی چشمهام می‌اندازم پایین. آویزان گردنم می‌ماند. آرنجم را به دسته مبل تکیه می‌دهم و انگشت شست و اشاره را روی پلک‌های بسته‌ام می‌کشم تا گوشه چشم‌ها. زینب به امیرعلی می‌گوید: "مامان ناراحته." با چشم‌های بسته می‌خندم. نگاهشان می‌کنم که نشسته‌اند خواهر و برادری لقمه نیمرو می‌گیرند برای خودشان و گپ می‌زنند. می‌گویم: «ناراحت نیستم. خسته‌ام.» خیالشان راحت می‌شود و باز حرفهای بی‌سر و ته‌شان را از سر می‌گیرند و بی‌خیال می‌خندند. پ.ن۱: سه‌شنبه‌ها شلوغ‌ترین روز هفته است. باید تاب بیاورم؛ هم خودم، هم جسمم. پ.ن۲: می‌دانید که از این قاب‌های اینستاگرامی که بچه‌ها برای خودشان لقمه بگیرند، گپ بزنند و بخندند، در زندگی هر مادری، به فاصله سال نوری رخ می‌دهد. ✨🌱✨@mastoooor .
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
. آقای امام رضا! سلام مامانِ مریم، دوستم، یادتان هست؟ همان. مریض شده. خواهر بزرگ مریم امروز پنج بار زنگ زد خانه ما. بار اول مامان نشناختش. داشت گل‌های شمعدانی را آب می‌داد و با تک تک گلبرگ‌ها حال و احوال می‌کرد. تلفن که زنگ خورد گلبرگ شمعدانی را کف دست گرفته بود و می‌گفت: "مادر، امروز خیلی قشنگ شدی شما." آبپاش را کنار گلدان گذاشت و گوشی تلفن را برداشت. چند بار گفت نشناختم. بعد لبهاش به خنده باز شد: "بله بله خواهر مریم جون. بفرمایید دخترم؟" چند لحظه ساکت شد و بعد دستش را گرفت به دیوار. روی زمین نشست و زیرلب گفت: "لااله‌الاالله، از کی؟ چقدرش جور شده؟" مامان امروز همه‌اش پای تلفن بود. فقط یک‌بار بلند شد وضو گرفت و قرآن را گذاشت به صورتش. لای قرآن را باز کرد و بالای صفحه را زیرلب خواند. بعد صورتش را گذاشت وسط صفحه‌ها و گریه کرد. اشکها تا زیر چانه‌اش آمدند و ریختند روی دامن گلدارش. قرآن را که بست، تا ظهر نشست پای تلفن. خواهر مریم چهار بار دیگر هم زنگ زد. هر بار مامان می‌گفت: "به لطف امام رئوف، پنج میلیون دیگه جور شد." یا می‌گفت: "به لطف اباعبدالله هفت میلیون هدیه کردن." مامانِ مریم مریض شده. مامان پشت تلفن گفت: "بیماری خاص." معلم تاریخ‌مان چند بار از خاطرات بیماری خاصش که از سر گذرانده حرف زده است. بیماری خاص یعنی سرطان. من می‌دانم. مامان مریم جوان است. خود مریم گناه دارد مادرش را در این حال ببیند. آقای امام رضا! من از صبح که خواهر مریم زنگ زد، کز کرده‌ام گوشه مبل و مثلا درس می‌خوانم. ولی راستش تمام مدت دارم به حرف‌های مامان گوش می‌کنم. مامان دارد برای پول عمل، به این و آن زنگ می‌زند. مریم، پدر ندارد. خواهر بزرگش تنهاست برای این کار سنگین. آخرین باری که زنگ زد، مامان گفت: "مهربون‌تر از مادر داره پول عملشو جور می‌کنه. هشت تومن اضافه بر پول عمل، همین حالا یه نفر واریز کرد. برو از خودش تشکر کن دخترم." دلم خواست کتاب را رها کنم و بپرم مامان را بغل کنم. «مهربونتر از مادر» شمایید آقا. مامان همیشه پشت‌بند امام رئوف، همین را می‌گوید. شما را صدا می‌زند. چه اسم قشنگی دارید آقا! امام رئوف، مهربان‌تر از مادر. *نامه‌هایم در اپلیکیشن رضوان منتشر می‌شوند* 🌱✨🌱@mastoooor .
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
. این مرد خالق پادکست‌های نیوفولدر است. نویسنده کتاب آه و قاف و خیلی آثار دیگر. روز جمعه همراه با جمعی از نویسندگان باشگاه مبنا، پای درسش نشستیم. حرف‌های خوبی را خیلی خوب زد. پایان کارگاه یکروزه‌مان ایستادیم جلوی میز استاد. کسی پرسید: «چه بخوانیم؟» یاسین حجازی را گذاشت وسط و گفت: «این!» پرسیدم: «همین که این کتاب رو مدام بخونیم، اثری که باید، خودش می‌جوشه؟» بدون مکث گفت: «میییجوشه. مطمئن باش.» هنوز داشتم نگاهش می‌کردم. ادامه داد: «یه پدیده ای هست که صبح‌های خیلی زود در دشت‌های کشت تریاک، بچه‌های کوچیک چهار پنج ساله رو لُخت می‌کنن و میگن بِدَوَن توی دشت و بین گل‌های تریاک، جوری که عرق کنن. از ترکیب عرق بدن این بچه‌های کوچیک و گرده گل‌ها که روی تن اینها می‌نشینه، ماده شفابخشی برداشت میشه.» یاسین حجازی به اینجا که رسید مکث کرد. دستش را دوباره روی کتاب گذاشت و ادامه داد: «اگه بدوووویی، بدویی که عرق کنی‌ها،... حتما می‌جوشه. حتما در هر هوایی در حد عرق کردن بدویی، اثر متناسب با اون می‌جوشه.» ✨🌱✨@mastoooor .
۲۰ مرداد ۱۴۰۳