✨🌱✨
_ مامان یه معجزه نداری اینو ببره از زندگیمون؟
اشاره می کند به خواهرش😳
_معجزه؟
_هر چی!... بده لکلک ببرتش...
منفجر شدم از خنده😂
#دعوا_خواهر_برادری
#دنیای_بچه_ها
✨🌱✨@mastoooor
✨🌱✨
شانههام را تکیهدادم به دیوار پشتِ سرم. کمر راستکردم تا همین تکّه کوچک گنبد را از میان ساختمان گوهرشاد ببینم.
صحن قدس ایستادهام.
دنبال مشاور میگردم. کسی که بشود بهش دردِ دل گفت. کسی که نترسی از گفتن ضعفها و نقصهات. کسی که دلنگران قضاوتهاش نباشی. کسی که مطمئن باشی به فهم درستش از مسأله.
"مشاور خوب سراغداری آقا؟"
میان این کم و زیاد زندگی، بچه میخواهم.
سرم گرم میشود و اشکهام سرریز میشوند روی صورتم.
سرم را تکیه میدهم به دیوار و نگاهم را از همان تکّه چندضلعی نورانی که بین سقفها و دیوارهای گوهرشاد نمایان است، برنمیدارم.
اشکها تا زیر چانهام را خیس کردهاند.
به فاصله همین چند دقیقه که گفتی: "من مشاور. حرفت را بگو!"
و من گفتم، قلبم آرام گرفته و یقین کردهام که چاره گره این مشکلات همان بچه است.
بچهای که یقینم شد سفارش شما بود در دستگاه حق.
یک پسر که به نام پدرتان امیرالمؤمنین و به نام شما، "امیرعلی"اش خواندم. بچه اوّلمان. هشت سال پیش.
مشاور خوب و کاربلد، تو را از مسیر حرفهای خودت به نتیجه درست میرساند.
مشاور، فقط خودت آقا.💫
#سلطان_علی_موسی_الرّضا
#عید_میلاد
#دهه_کرامت
#مشاور
✨🌱✨@mastoooor
20.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🌱✨
شنیدن صدای صبح
نعمت است🌤
جیکجیک گنجشکها
دستهای و درهم
قارقار کلاغها
دور و مبهم
سوت یکباره پرندهای میان همهی صداها
صبح را باید شنید...
#صبح_است
#خانه_پدری
✨🌱✨@mastoooor
✨🌱✨
"دلم برات تنگشده الهه"
همین چند کلمه، بدون هیچ ایموجی و استیکر و قلبی که پشتبندش بیاید کافیبود تا دل من را بلرزاند دوست من!
تو از شهری دورتر، با سابقه دوستی سه ماه و ده روز، و تجربه یک دیدار حضوری فقط،
چنین موجمیاندازی در دل من که اینجا در دهه پنجم زندگیام باورکنم
"قلب" از نوع سلیمش و "محبّت" از نوع مؤمنانهاش سن و سال نمیشناسد.
صدّیقی...أُحِبُّک...
#حبّ
#مبنا
✨🌱✨@mastoooor
مســـــطور🌱
#آدمها
✨🌱✨
احمد غلامی نویسنده کتاب «آدمها»ست.
جستجو در نت، همین چند خط را از او تحویلتان میدهد.
اینکه متولد ۱۳۴۰ است و بیست ساله بوده که روزنامهنگاری را با روزنامه اطلاعات شروعکرده.
متولد ساوه است و ساکن تهران. شغل پدرش طوری بوده که مدام به شهرها و روستاهای مختلف سفرمیکرده.
احمدغلامی سربازیاش را در جنگ گذرانده و موضوع بیشتر کتابهاش همین جنگ است، دفاع مقدس.
آثارش کم نیستند. "عشیره"، "کسی در باد زندگی میکند"، "فعلا اسم ندارد"، "کفشهای شیطان را نپوش"، "این وصلهها به من میچسبد" و چندتایی دیگر و همین "آدمها".
آدمها سال ۱۳۸۹، برندهی جایزهی بهترین مجموعه داستان از بنیاد گلشیری شدهاست.
این کتاب مجموعه برشهایی از شخصیت انسانهاست.
مثلا بخواهی پرونده شخصیت بسازی برای داستانت، بنشینی کم و زیاد آن آدم را ردیف کنی. علاقهها، نفرتها، ترسها، جسارتها، آرزوها، حسرتها، غمها، شادیها، خوشآمدها، بدآمدها، خشمها، مهرها و قهرها.
آدمهای احمدغلامی معمولیاند و بیشتر از آنکه با ویژگیهای ماورائی مطرح شوند، پُرند از ترسها، ضعفها و شَرها حتی، مثل هر یک از ما.
۶۲ داستان از ۶۲ آدم که عناوینشان اسم همین شخصیتهاست.
"حسنشلغم" "زهره" "اسیدزده" "پروانه" "ننه دلشوره" "فرهاد" "جواتی" و مابقی آدمهایی که همین حوالی، دور و بر ما هستند.
احمدغلامی، جایی در مورد کتابش گفتهاست: "هيچ ادعايي مبني بر داستانگونه بودن اين کتاب نداشتم و سعي داشتم تا مخاطب، داستان را با جرقهاي از طرف من، در ذهن خود ايجاد کند."
بروید "آدمها" بخوانید و لذتببرید از شروعهای جذاب و پایانهای غیرقابلپیشبینی احمدغلامی در داستانهایش.
#آدمها
#آقای_نویسنده
#احمد_غلامی
#کتاب_بخوانیم
✨🌱✨@mastoooor
✨🌱✨
سنگفروشی راهانداخته. سنگهای بیابان خدا را در سفرمان به روستایی در کویر، جمعکرده، توی خانه آنها را شسته، با دستمالی که اجازهاش را گرفته، خشککرده و سنگفروشی راهانداخته.
سنگها را چیده روی میز و برایشان قیمت گذاشته. چهل، پنجاه و شصت تومان.
هرچه قشنگتر، گرانتر.
صندلی کوچکش را گذاشته پشت میز مغازه سنگفروشی و به من که اولین خریدار بودهام سلام داده.
از سنگها تعریفکرده و قیمتشان را گفته.
گفتهام جای دیگر خریددارم و پیشنهادداده که «خودمان با پیک برایتان میآوریم. به هر آدرسی که بخواهید.»
آورده، سنگ را در بستهبندی مخصوصش که یک نایلون تر و تمیز بوده تحویلداده، امضا گرفته، تاریخزده و رفته.
قیمت سنگی که خریدهام، چهل تومان.
هزینه پیک، بیست تومان.
از قبل بهش بدهکار بودهام، بیست تومان.
اینها شده هشتاد تومان.
یادشآمده یک نشانگر سفارشی هم برایم ساخته، بیست تومان.
هشتاد را خطزده و نوشته صد تومان.
آن «مو»یی که پایین صفحه هست، مو نیست، امضای پسرم است.
پسر هشت سالهام.
اینها کارو کاسبی سال ۱۴۰۱ اش است.
امسال، ۱۲ خرداد که رسید، هشت سالش تمامشد و هشت تا شمع را فوتکرد.
پ.ن یک: آن نوشتههای ریز، تکلیف رونویسی است. اینها و بسیار صفحههای دیگر، چنین خودکاری شدهاند در این راه.
پ.ن دو: برگه اینقدر مچاله نبود. از زیر دست و بال آن یکی ووروجک بیرونآمده.
#دوستت_دارم_برای_عشقم_به_تو_کافی_نیست
#امیرعلی_من
#روایت
✨🌱✨@mastoooor
نشانگری که بهش سفارش دادم برام بسازد👆
سفارشم این بود: یک نشانگر با رنگهای شاد که مرا یاد او و خانوادهمان بیندازد.
تابستان ۱۴۰۱.
✨🌱✨@mastoooor
پشت نشانگر👆
قیمت، امضا، شماره محصول و نام فروشنده آمدهاست.
پسرم کار بدون امضا انجام نمیده.😅
✨🌱✨@mastoooor
هدایت شده از گاه نوشتههایم
#بَرداشْتَکْـــ
حدیث بالا را در کانال #مدرسۀ_هنر دیدم؛ پیش خودم گفتم:
خدایا! کتاب را من میخوانم، تو کاری کن نور هدایت شود در قلبم.
خدایا! کلمه را من مینویسم، تو کاری کن نور هدایت شود برای خلقت.
@gahnevis