eitaa logo
بی نام و نشان
112 دنبال‌کننده
72 عکس
5 ویدیو
1 فایل
در این دفتر عاریه‌ای، برخی اشعار تازه و کهنهٔ علی مؤیدی را خواهید خواند. درود بر آن رفیقِ گرمابه و گلستانم که این دفتر کاهی را سامان داد! نقد و نظر: @Ali_MoayedI
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی کنارِ چاهِ خشکیده درمانده از گمگشتگی‌هایش بر سرنوشتِ مرگبارِ خویش می‌خندید آن سوتر از خون‌خنده‌های مرد در چادری پوسیده، یک زن دشنه بر می‌داشت تا تکّه‌های پیکر خود را بر سفره‌ی خونین کرکس‌ها بیندازد شاید دمی را چشم بردارند از کودکِ رنجور و بیمارش... در شهر، امّا مطربانی کر با شعرهای شاعرانی کور آواز باران و بهار و عشق می‌خواندند تا غنچه‌ی لبخندِ شاهنشاه لطفی بفرماید مستانه یک دم پرده بگشاید... امّا کمی آن سوتر از دروازه‌های شهر دور از نگاهِ پاسبانِ مست شاهِ کویر آرام می‌آمد با لشکری از تشنگی از مرگ تا در میان شعله‌ی خشمش بسوزد گل تا زیر پاهایش بمیرد برگ ۲۳ شهریورماه ۱۴۰۰ @moayedialiqom
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمی‌دانم چرا این نیمایی را به اصطلاح دکلمه کردم! تقدیم به شما 👆👆👆
در شبِ مردن من سگِ ولگرد به یک تکّهٔ نان دلخوش بود باد همچون شبِ پیش روی گندمزاری با دلی صاف دوید مرغکی از بغلِ لانه پرید در پیِ روزیِ خویش رفت تا آن‌سویِ دشت... مزرعه، کلبه و باغ پُر شد از پَرپر و آوازِ کلاغ صبح با بانگِ خروس خواب پروانهٔ زردی شد و از پیلهٔ هر چشم گریخت مردمان در پیِ خرما و خدا غافل از آنکه شبی مردی از روی زمین رفته و در کولهٔ خویش رنجِ ناگفته، هزاران بُرده‌ست غافل از آنکه در این گوشهٔ شهر مردِ خاکستریِ ساکت و تنها مُرده‌ست... @moayedialiqom
توبه‌نامه: هرچند کم است ارزشِ توبهٔ پیر بر پای شکسته‌ام ببخشا تقصیر ای دوست، میان آن همه گوهرِ ناب این چینیِ بندخورده را هم بپذیر @moayedialiqom
به بهانهٔ بهار: آی، ای دانه‌ی کوچک! پُری از هستی و عشق در تو خورشید و هزار آینه پنهان شده است می‌گذارم تنِ خاموش تو را در دل خاک که بهار است و زمین مسجدِ باران شده است دستِ من روی زمین است و نگاهم به خداست تشنه‌ای در برهوتم، پُرم از بیم و امید پیرِ بی عائله‌ام، گریه‌کنان، در شبِ مرگ کودکم، خنده‌کنان، در تب و تابِ شبِ عید آی، ای دانه در آن خلوتِ تاریک و نمور خواب خوش را بتکان از سر و بیدار بمان یار خونین‌جگرت را مبر از خاطر خویش خاک را چنگ بزن، تشنه‌ی دیدار بمان وای بر من! اگر آسوده در آن خلوتِ سرد چشم افروخته را، یک سره، خاموش کنی دانه‌ی کوچک من؛ خواب تو در بسترِ خاک همچو مرگ است مبادا که فراموش کنی
تاوان عشقی قدیم است، این روزگاری که دارم در خون دل ریشه دارد، باغِ اناری که دارم شاید به سوی زمین است، چشمانِ ماهی که داری هر شب به لبخند ماه است، چشمان تاری که دارم لب‌تشنه‌ام در بیابان، در جستجوی تو حیران سوغاتِ راهِ کویر است، گرد و غباری که دارم با دستِ یاران خونی، تنهایی‌ام برملا شد آری به خاکم سپردند، ایل و تباری که دارم امروز اگر بازگردی، آیا مرا می‌شناسی؟ افسوس، نامی ندارد، سنگِ مزاری که دارم @moayedialiqom
ای «من»: با اشک می‌شویَم نگاهِ خاکی‌ام را شاید ببینم نیمهٔ افلاکی‌ام را در خویش می‌جویم نشان از بی‌نشانه باید بیابم بی‌کران را در کرانه در می‌زنم این خانه را، آیا کسی هست؟ در خانهٔ من، این منِ تنها، کسی هست؟ ای «من» کجایی؟ آی، در بگشای بر من لبخندِ روی ماه را بنمای بر من افسوس شاید سیلْ او را بُرده باشد ای «من» کجایی؟ آه شاید مرده باشد ۱۲ شهریورماه ۱۴۰۱ @moayedialiqom
آهای علی مؤیدی! در کجا سیر می‌کنی؟ چه می‌کنی؟ زنده‌ای یا مرده‌ای؟ چندی پیش، در جمع می‌دیدمت! هنگامهٔ مباحث اقتصادی بود. نان را در تنور مغزهای سنگی می‌گذاشتند و بازار را آزار می‌دادند و چوب حراج به داشته و نداشتهٔ آبا و اجدادی می‌زدند. آتشی بر پا بود امّا تو در آن هنگامه چه می‌کردی؟ به یاد گلی که در باغچه داشتی بودی؟ می‌دانم؛ این روزها همه جا سخن از جنگ و نان و خون است؛ کسی از شبنم روی گلبرگها نمی‌نوشد؛ کسی مشتاقانه به تماشای ماهِ کامل نمی‌رود؛ کسی به ستارهٔ دنباله‌دار لبخند نمی‌زند. می‌دانم؛ امّا حق به جانب آنان است. وقت تنگ است و شکمها وسیع! چه باید کرد؟ مؤیدی، عجالتاً دنیا دنیای تو نیست... @moayedialiqom
زمین لرزید و ناگه خانه‌ام مُرد تمامِ هیبتِ مـــردانه‌ام مُرد تنم سرد است، همچون خاکم ای مَرد دگر خاکسترِ نمناکم ای مرد امید شعله در من نیست، بدرود دگر جانی در این تن نیست، بدرود چه باک از مرگ؟ آری، ای خوشا مرگ اگر این است دنیا، مرحــبا مرگ در این ویرانه می‌‌میرم که شاید ز خاکم دانهٔ سبزی برآید... @moayedialiqom