eitaa logo
منادی
1.6هزار دنبال‌کننده
299 عکس
43 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 قرار بود یک کار عملیاتی برای تربیت مخاطبین هیئت انجام دهیم؛ کاری متفاوت با مجلس روضه و عزا. در همان راستا، اما میدانی و مردمی. یک کار که دعای خیر بقیه آن را ثمر دهد. بهترین سر خط را هم رهبرمان داده بود؛ 🚩 برنامه ریختیم، آدم گذاشتیم. همه چیز در عین سختی آسان بود، از این کارها زیاد کرده بودیم. فقط یک چیزش سخت بود؛ باید امین پیدا می‌کردیم. از آن واسطه‌های خیری که حسابی بلدند هم عزت مومن را نگه دارند، هم افطاری را تحویل مستحقش بدهند... 🚩 فقط یک سوال ساده پرسیدیم: «چه کسی این کار را می‌کند؟!» همه بالاتفاق انگشت اشاره‌شان را بردند سمت آقای حسن‌نژاد. «سالهاست این کار را می‌کند» «اصلا انقدر آدم فقیر می‌شناسد که هیچ کس خبر از احوالشان نمی‌گیرد جز او و گروهش» «قرار نیست شما را ببرد دم منزل فقرا عزت نفس فقرا چه...» 🚩 مطمئن بودیم این واسطه خیر، این کار تربیتی را ثمر بخش می‌کند، قرار است دعای ضعفا پشت این حرکت باشد. آخر سال‌هاست کاربلد است. شهیدِ رمضان، شهیدِ حاجت گرفته در شبهای قدر، عین مقتدایش امیرالمومنین... ✍ طاهره ابوالحسینی 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 عاشق این بود بشود مدافع حرم. سال 95. تیپ الغدیر کم‌کم آمادی رفتن به میدانِ جنگ با داعش می‌شد و حسین پیگیرتر از همیشه برای راهی شدن. 🚩 با من در این مورد صحبت کرد. می‌گفت «خانمم راضی نیست!» همسرش به‌ش گفته بود «من توی یتیمی بزرگ شده‌ام، خیلی هم سختی کشیدم؛ نذار بچه‌هامون توی یتیمی بزرگ بشن...!» به حسین گفتم «اعزام به سوریه داوطلبانه هست نه اجباری؛ با خانمت صحبت کن و راضی‌ش کن...» 🚩 بالاخره رضایت همسرش را گرفت. به غیر از آن سال، دو بار دیگر هم رفت سوریه برای جنگ با داعش. قسمت‌ش اما، شهادت توی وطن خودش بود... 👤 راوی: آقای خراسانی ✍ احمد کریمی 🆔👇 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
✅ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی با همکاری حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری برگزار یزد می‌کند: 💠 چهارمین نشست نقد‌ کتاب 📚 با محوریت کتاب «به من نگو فرمانده» با حضور: ✍️ نویسنده اثر؛ خانم نجمه‌السادات موسوی بیوکی 📕کارشناس؛ استاد محمد قاسمی‌پور (نویسنده، مدرس، منتقد و پژوهشگر) ⏰ زمان: دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۹ 📍مکان: ابتدای خیابان آیت‌الله کاشانی، کوچه آزادی، حوزه هنری استان یزد 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🔴 گزارش تصویری شماره ۱ ⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی 🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره ✅ دوشنبه ۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ سالن استاد فرج‌نژاد، حوزه هنری استان یزد ✅ با معرفی و نقد کتاب «به من نگو فرمانده» نوشته‌ی: خانم نجمه‌السادات موسوی بیوکی ✅ با حضور کارشناس: استاد محمد قاسمی‌پور ✨ به میزبانی محفل نویسندگان منادی 🔸 با همکاری حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری یزد. 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🔴 گزارش تصویری شماره ۲ ⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی 🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره ✅ دوشنبه ۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ سالن استاد فرج‌نژاد، حوزه هنری استان یزد ✅ با معرفی و نقد کتاب «به من نگو فرمانده» نوشته‌ی: خانم نجمه‌السادات موسوی بیوکی ✅ با حضور کارشناس: استاد محمد قاسمی‌پور ✨ به میزبانی محفل نویسندگان منادی 🔸 با همکاری حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری یزد. 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی 🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
29.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 گزارش تصویری ⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی 🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 چهار ساعت جلسه! این جدا از کارهای صبح بود که رمق‌مان را گرفته بود! باز هم عملیات و منطقه دلتا و تدارک برنامه‌ها. موقع اذان مغرب برگشتیم. خسته و کوفته. حسین نزدیک چادر فرماندهی پیاده‌ام کرد. راهش را کشید برود سمت نیروهای تدارکات که سرشان گرمِ بارگیری مهمات بود. «حسین کجا؟!» «بچه‌ها دست تنها هستن، میرم کمک!» گفتم «تو دیگه چه جونی داری به خدا!» 🚩 خستگی حالی‌ش نمی‌شد. دنبال بهانه بود خودش را مشغول کاری کند. سال 95 و توی سرمای حلبِ سوریه در سالنی اسکان داشتیم که یک آبگرمکن کوچک بیشتر نداشت. دو نفر می‌رفتند حمام کارش به تته‌پته می‌افتاد و دو تا قاشق آب گرم پس نمی‌داد. 🚩 هوا آن‌قدر سرد بود که توی دو ماهی که آنجا بودیم، چهار بار برف آمد. مکافاتی داشتیم سر حمام‌رفتن و نظافت خودمان. کار که بیخ پیدا کرد، آبگرمکن را خِفت کردند و بردند بیرون. دوده زده بود و ناساز کار می‌کرد. دوتا دیگر از بچه‌ها هم بودند. با حسین افتادند به جان آن و سر و سامانش دادند. وقتی آمد داخل، شده بود مثل نیروهایی که توی دل شب صورت خودشان را سیاه می‌کنند برای استتار! چهره‌ی دودزده‌اش از جلوی چشمم دور نمی‌شود! 👤 راوی: آقای خراسانی 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 روزی که حاج قاسم در بوکمال نابودی حکومت داعش را اعلام کرد با بچه‌های تیپ الغدیر یزد آن‌جا بودیم. سه روز بعد گروهان ما مامور محافظت از حاشیه شهر بوکمال شد. داعش نباید هوس برگشت به شهر به سرش می‌زد. 🚩 بچه‌های گروهان۳، چهل نفر بودیم. با ماشین تا نزدیکی‌های محل رفتیم. عملیات سری بود و باید پیاده خودمان را به مقر می‌رساندیم. ابویاسین؛ جانشین فرمانده، ما را با خمپاره‌های شصت راهی کرد. قرار شد با ماشین، گلوله‌های خمپاره را بیاورد. 🚩 به ستون راه افتادیم. نزدیک ساختمان نیمه‌کاره‌ای شدت انفجار بالا گرفت. هرکس برای خودش به دنبال پناه‌گاهی می‌گشت. چشم چشم را نمی‌دید و نفس در سینه‌ها حبس شده بود. کوچکترین خطا می‌توانست آخرینش باشد. گلوله‌ موهایمان را آتش می‌زد و رد می‌شد. 🚩 از سوراخ دیوار گروهی را دیدم به سمت‌مان می‌آمدند. نه هیبت و نه لباس‌شان به بچه‌های خودمان شبیه نبود. تفنگ را در سوراخ قرار دادم و آماده شلیک شدم. بچه‌ها فریاد می‌زدند:« خودی‌ان نزنیدشون!» آخرین نفرشان اما، بنظر آشنا می‌آمد. قد و هیکلش غریبه نبود. چشمانم را نیمه بسته متمرکز کردم تا بشناسمش؛ ابویاسین با زیرپوش و کوله‌ای بر پشت به سمتمان می‌دوید. 🚩 سرش می‌رفت قولش نمی‌رفت. نتوانسته بود ماشین بیاورد، گلوله‌ها را در لباس نظامی‌اش ریخته و برایمان آورده بود. 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 رزمایش داشتیم و قرار بود رهبری هم به صورت ویدئوکنفرانسی شاهد آن باشند. سال ۸۹ بود و هنوز ابتدای تشکیل تیپ‌های مردم‌پایه و گردان‌های امام حسین علیه‌السلام. 🚩 گردان ما ماموریت داشت پهپاد منهدم کند. برای همین قبضه‌ها را مستقر کردیم. فرمانده آتشبار بودم و حسین فرمانده قبضه. وقت پرواز پهپاد که شد، آقای قاسمی فرمانده گردان خودش نشست پشت قبضه. با اولین رگبار هم پهپاد را زد و ساقط کرد. پایین که آمد قلنج گردنش را پر صدا شکست و گفت: «این قبضه رو کی محوریابی کرده بود؟!» گفتم: «حسین انتظاریان!» 🚩 در حال رفتن و دورشدن از قبضه گفت: «حدس می‌زدم! غیر از او کسی نمی‌تونست اینطوری با دقت تنظیم کنه!» 👤 راوی: خراسانی 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر محبت معلم شیمی نبود، شاید من سر از رشته شیمی در نمی‌آوردم. و سر همان ماجرا، دل به دل امام صادق (ع) نمی‌دادم. که شاگردش جابر بن حیان بود. گفته باشم، من جدول مندلیف حفظ نکردم و بوی تند مواد آزمایشگاه‌ها را به خودم نگرفتم. ولی مزه شیرین دوستی با امام شیمی‌دان‌ها هنوز زیر زبانم هست. ای کاش مزه شیرین معلم‌ها و آدم‌هایی که شغل‌شان معلمی نیست، اما انگار توی دلشان یک کیف پر کتاب و دفتر از زندگی‌شان دارند و بی منت برای باقی می‌خوانند. مثل نهری که حال آدم‌ها از خنکی صدایش خوب می‌شود. برای همه باشد. خدا کند همیشه نهر دل آدم‌ها خنک و شیرین باشد. تا پای آن جان بگیری و باقی مسیر زندگی را با دلخوشی طی کنی. ✍️ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 "اگر دفترچه‌ام را خواندید یا چاپ شد به مردم بگویید: کتاب را حتما بخوانند که درس‌ها و نکته‌های خوبی را می‌توان از این کتاب گرفت." ✍️ دستنوشته شهید 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 کاغذ را گذاشت جلوم «رییس... دوتاکلمه بنویس امضا کن!» پرسیدم: «چی رو باید برات امضا کنم؟» گفت: «بازنشستگی پیش از موعد...!» قبلش شنیده بودم می‌خواهد خودش را بازنشسته کند و برود. 🚩 گفت می‌خواهد برود مغازه‌ی روغن‌کشی اقوامش مشغول به کار شود. از تصمیمی که گرفته بود راضی نبودم. گفتم:«حسین روزی که من می‌خواستم مسئولیت قبول کنم باهم قول و قرار گذاشتیم کنار هم باشیم، این بود قرارمون؟!» 🚩 چیزی نگفت. برگه را گرفت و از اتاق رفت بیرون. و دیگر نشنیدم درباره این موضوع حرفی بزند. حسین اما رفت! نه آن رفتنی که حرفش را زده بود! حسین از دلِ ماندنش در سپاه، به بهشت رفت... خدایش با سیدالشهدا علیه‌السلام محشور فرماید. 👤 راوی: خراسانی ✍ خانم منتظرالحجه 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
✅ به مناسبت هفته کرامت برگزار می‌کند: 💠 پنجمین نشست نقد‌ کتاب 📚 با محوریت کتاب «» با حضور: ✍️ نویسنده اثر؛ حجت‌الاسلام مظفر سالاری 📕کارشناس؛ استاد وحید حُسنی ⏰ زمان: سه‌شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۳۰ 📍مکان: بلوار دانشجو، سالن جلسات اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی یزد 🏷 با همکاری: اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی| سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری| حوزه هنری یزد 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
رویاها با هم فرق دارند. گاهی سیاهند. شبیه رویایی که آدم آن قصه آرزوهایش بوی ناامیدی می‌دهد. بیشتر شبیه یک کابوس. آن آدم هرچه برای خودش و اطرافیانش بخواهد سیاه و دودی می‌شود. گاهی هم رویاها سفیدند. قصه آرزوهای این رویاها توی ابرهاست. همه چیزش برفی و نرم است. هر کسی که احوال این رویا را بشنود حالش خوش می‌شود. قصه کتاب همین است. با اینکه از بالا و پایین سختی سفر حضرت معصومه(س) برای رسیدن محضر برادرش قصه می‌گوید و تمام آن شبیه یک رویاست. ولی شخصیت‌پردازی‌های خوب این کتاب از باقی خواهر و برادرها، رویاهای خاکستری و سیاهشان را خیلی خوب نشان می‌دهد. اینقدر که سپیدی رویای حضرت معصومه(س) خودی نشان می‌دهد. کتاب سپید و شیرینی است. ارزش خواندن و همراه شدن برای رسیدن به محضر امام رضا(ع) را دارد. ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
💠 گزارش تصویری شماره ۱ 🌸 به مناسبت دهه کرامت 🌸 🔸پنجمین نشست نقد کتاب ⏰ زمان: سه‌شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ سالن جلسات اداره کل ارشاد اسلامی استان یزد 📚 با محوریت کتاب «» نوشته‌ی: حجت‌الاسلام مظفر سالاری 📕کارشناس؛ استاد وحید حُسنی ✨ به میزبانی محفل نویسندگان منادی 🔸 با همکاری حوزه هنری و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری یزد. 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
بسم الله میهمان شدن منادی با تاخیر گره خورده انگار، اگر ازبسته بودن در سازمان فرهنگ و ارشاد اسلامی استان در ساعت نقد کتاب بگذریم. برخلاف یکی دو جلسه قبل، تعداد مردها با زنان برابری می‌کرد. خبری از مجری و آداب و القاب شروع جلسه هم نبود. آقای جعفری گریزی زدند به هم فکر‌های قبل از پاگرفتن این سری جلسات و نظر نویسنده مدعو در این باره:« جلسات را با تکلف و پر تمتراق برگزار نکنید، هم‌نشینی های کتاب‌خوانی راه بیاندازید.» از پذیرایی و ناهمخوانی‌ش با سازمان پر کبکبه‌ای چون ارشاد می‌گذرم. زنگ اول را کارشناس جلسه زد، آقای حسنی. از سبک کارهای استاد و خوش فروش بودنشان گفت. همین طور اعلام کرد به نظرش نباید ضرب المثل در داستان آورد، باید ضرب المثل ساخت و این نقطه ضعف کتاب‌های استاد است‌. باقی حضار، انگار همه جوری دست به عصا راه می‌رفتند. در نقد کتاب استاد نام آشنا، حاج آقای مظفر سالاری، تقدیر بود و تعریف، سوالات احتمالی و نکات جزئی. کسی کلیت نثر و سیر داستانی و اساس نوشتار استاد را محور نقدش قرار نداد. استاد اما انتقادات را سطح پایین می‌دانست. به آن‌هایی که تخصصی‌تر بود جواب نداد و مابقی، همه را جزو اختیارات نویسنده می‌دانست؛ از جملات بلند و تکرار فعلِ «بود» گرفته، تا توصیف‌های ایستا و به کار بردن کلمات محاوره امروز در متن مربوط به صدها سال پیش. کتاب دعبل و زلفا کتاب شیرین و دلنشینی است. خواندن از اتفاقات قرن‌ها پیش با چاشنی حضور امام حیّ آن زمان، به جان و تن آدمی می‌نشیند. ✍ 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گزارش تصویری ۲ 💠 پنجمین نشست نقد‌ کتاب 📚 با محوریت کتاب «» 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
◾️ همه‌جا رسم است می‌روند دست‌بوسی بزرگان! سید اما رسم عالم را به هم زده بود. سرش می‌گرفت برود پیش محروم‌ها! دست بدهد با آدم‌های خسته دنیا! دست‌گیری کند... ◾️ یادم نمی‌آید این حجم از دست دادن با مردم را در مورد آدم دیگری دیده باشم... ✍️ زهرا عوض‌بخش 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
▪️کسی چه می‌داند بای ارض تموت! جسم آدمی از خاک است و بر خاک و در خاک! ▪️خوشا به حال کسی که آبرو دارد از این خاک... ✍️ زهرا عوض‌بخش 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
وسط وقت کاری شماره ناشناسی، دو سه بار تماس گرفته بود. دستم بندِ کار بود. نتوانستم جواب بدهم. فکر کردم حتماً از منزل اقوام تماس گرفته‌اند. حوصله ام نشد تماس بگیرم ببینم کی بوده . حدس می‌زدم، حتماً کار واجبی داشته. سر ظهر همان شماره دوباره زنگ زد. _ بفرمایید؟ _ از بانک تماس می‌گیرم خدمتتون! دلم هری ریخت. در کسری از ثانیه تمام قرض و طلب‌هایم از بانک‌ها را توی ذهنم زیر و رو کردم. قسط عقب افتاده و چک برگشتی نداشتم. با صدای ضعیفی پرسیدم: بفرمایید؟ _ وامی که از سفر ریاست جمهوری درخواست داده بودید، آماده شده. زودتر مدارک را بیارید بانک، تا مبلغ را واریز کنیم! یادم رفته بود، توی اولین سفر ریاست جمهوری به یزد، تیری توی تاریکی انداخته بودم و اینترنتی درخواست وام قرض‌الحسنه داده بودم. تا حالا سابقه نداشت بانک خودش برای پرداخت وام پیشقدم شود. انگار این دولت همه چیزش فرق داشت. ✍ 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
▪️تو سفر استانی‌اش به شهرمان همه را کلافه کرده بود. ذره‌ای درکار استراحت نبود. حتی برای خوردن ناهار. باید می‌دویدی تا بهش برسی. تا آخرین لحظه که پامی‌گذاشت توی فرودگاه ناهار یخ شده‌اش را نرسید بخورد و رفت... ✍️ زهرا عوض‌بخش 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
◾️ وسط چرخیدن توی فضای مجازی یاد این تصویر افتادم. کنترل به دست شبکه‌های تلویزیون را بالا و پایین می‌کردم. شبکه سه داشت مراسمی را به صورت زنده نشان می‌داد. انگشت بردم سمت دکمه‌ی تغییر کانال که زیرنویس تصویر چندلحظه‌ای مانع شد. رئیس‌جمهور بعد از موفقیت تیم ورزشی ایران در مسابقات جهانی، تعلل نکرده و شخصا برای پرداخت پاداش ورزشکاران خدمتشان رسیده بود. ◾️ گزارشگر میکروفن را برد سمت دختری که توی تصویر چشمانش برق می‌زد. سوال نپرسیده، دختر گفت: «ما هیچ‌وقت عادت نداشتیم پاداش‌هامون زودتر از یک‌سال به دستمون برسه. گاهی پیش میومد پرداخت‌ها بعد از دوسال و مدال دوممون هم اتفاق نمی‌افتاد. الان باورمون نمی‌شه دوسه ماه نشده سکه کف دستمون گذاشتن.» ◾️ آن‌لحظه با وجود حرصی بودن از اقتصادی که ارز معاملاتی‌اش بی‌سروصدا داشت می‌افتاد توی سراشیبی، پیش خودم گفتم چقدر رئیس جمهورها آمدند و ادعای ورزش‌دوست بودن داشتند. چقدر شوآف کردند و شعار دادند. اما فقط یک‌نفر بی‌حاشیه، در عمل، آن را نشان داد. ✍️ مریم شکیبا 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
دی ۱۴۰۱. دومین سفر استانی آقای به یزد. با بچه‌های هم‌قلم شدیم برای روایت و حاشیه‌نگاری از این سفر. ۱۴ نفر پخش شدیم توی شهر. از فرودگاه تا مسیر استقبال و داخل میدان امیرچقماق. حتی در شهرستان‌ها. باورمان نمی‌شد یک سفر کاری رئیس‌جمهور این‌همه حاشیه جذاب داشته باشد! بعد از انتشار در فضای مجازی تصمیم گرفتیم در قالب یک سفرنامه چاپ کنیم. به این نیت که این خاطرات در تاریخ بماند. ولی به خوابمان هم نمی‌آمد بازنشر این خاطرات کمتر از دوسال بعد به چنین روزهایی گره بخورد! انتشارات شهیدکاظمی زحمت انتشار این کتاب را کشید. ✍️ 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef