eitaa logo
🌟کانال منتظران کوچک⚘
1.7هزار دنبال‌کننده
679 عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
گاهی بهش فکـــر کنیم... یک نفر سالهاست منتظر ماست؛ تا بهش خبـــر بدیم که ما آماده ایم ؛ که برگرده.. که بیاد.. 🍃اللــهم عجــل لولیکــــ الفــرج🍃 🌹تعجیل در #ظهور مولا #صلوات کانال ویژه محبان حضرت: @Akharin_khorshid313 تبادل: @tabadolmahdavi
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان این هفته: زبان نگاه قسمت دوم محمد به پدرش نگاه کرد. پدرش مثل او ساکت بود و سرش را به دیوار تکیه داده بود ، محمد منتظر بود تا پدرش حرفی بزند و از امام علیه السلام کمک بخواهد ، اما او فقط به سوال و جوابهای مهمانان گوش میداد ، احساس کرد پدرش خجالت میکشد.😔 یکهو 🌟 رو به پدرش کرد و گفت: ای علی ابن ابراهیم! چرا پیش ما نمی ایی؟☺️ پدرش که منتظر چنین سوالی نبود ، خود را کمی جابه جا کرد و گفت: ای اقا! با این سر و وضعی که داریم خجالت میکشیم ، خدمت شما برسیم 😢 امام گفت: ان شا ء الله درست میشود 😊 باز چند نفر از امام سوال کردند امام جوابشان را کوتاه داد. بعد بیشتر مهمان ها بلند شدند که بروند ، پدر محمد هم بلند شد که برود. ، او با تعجب نگاهی به پدر کرد.🙃 لبهای پدر جنبید: برویم! محمد برخاست و از در خارج شد ، وقتی پا در حیاط گذاشت، اهسته گفت:پدر! مگر فراموش کرده ایی چه میخواستیم‼️ پدر گفت: برویم پسرم! به نظرم او فهمید برای چه امده ایم!😊 _اخر تو که چیزی به او نگفتی🙄 _چرا گفتم، نه با زبانم با نگاهم!😉 _چه میگویی پدر اگر احترامت را نداشتم، میگفتم.... _اه.... تو چه میفهمی! هنوز به انجا نرسیده ایی که بفهمی چه میگویم از در خارج شدند محمد این بار بلند تر گفت: ای همه راه را امده ایم بیهوده! اگر قرار بود همه با نگاه صحبت کنند ، پس خدا برای چه به ما زبان داده است⁉️ _ای پسر! تو نمیدانی! او فهمید چه میخواهیم، اگر میخواست کمک میکرد.😞 صدای پیرمرد غمگین بود.😥 هنوز از خانه امام علیه السلام خارج نشده بودند که صدایی گفت: شما دو نفر بمانید!😊 محمد و پدرش پشت سرشان را نگاه کردند،خدمتکار امام بود ، او دو کیسه کوچک در دست داشت و گفت: این برای علی ابن ابراهیم که پانصد درهم💰 است ، این هم برای تو محمد که سیصد درهم💰 است، ارزویتان براورده شد😍 چشم های پیرمرد برق زد و اشک توی چشمانش جمع شد🤩 . محمد با خوشحالی خواست دست خدمتکار را ببوسد😘 ، او گفت: نه...نه...! من کاری نکرده ام این را مولایم داده است.🌟 خدمتکار برگشت. پدر و پسر به هم نگاه کردند.، محمد گفت: حق با تو بود پدر ! تو با نگاهت حرف زدی و او حرفهای بی صدایت را شنید☺️ پدر لبخند زد و گفت: او جانشین پیامبر است و از دل همه خبر دارد .😇 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 كليد تمام گناهان «جُعِلَتِ الْخَبائِثُ في بَيْت وَ جُعِلَ مِفْتاحُهُ الْكَذِبَ.»: تمام پليدي ها در خانه اي قرار داده شده و كليد آن دروغگويي است. @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 این هفته: شهید احمدی روشن🌸 ✨ یار امام زمان باید مثل شهیدی احمدی روشن باشد☺️ @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
shodeam9saleh_.mp3
4.62M
📚عنوان: گردنبند حضرت زهرا(س) 🎤گوینده: خانم نظری 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 گل های خوش عطر من💐 خاله نبات مهربون و دوست داشتنی🤩 ما امشب هم با یکی دیگه از قصه های شنیدنی از ائمه علیهم السلام💞 اومدن پیش شما فرشته ها 😘 فرشته هایی که عاشق اهل بیت علیهم السلام💖 هستن و حرف هاشون رو گوش میکنن و عمل میکنن👏👏 دوستهای خوب من موافقین قصه امشب خاله نبات جون رو بشنویم👂❓ @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 منتظر کوچولو های عزیزم سلام🖐 صبحتون بخیر😍 روز روز زیارتی عزیزمون هسته💚 پس بیایین سلام ویژه اقا رو بخونیم☺️ @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞قسمت پنجم: موضوع ❤️امام زمان ارواحنافداه مهمانی رفتن و مهمانی دادن را دوست دارند.😊 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان این هفته: نامش "تالیا" بود ولی به او به او میگفتند چون هرجا که مینشست یا نماز میخواند زمین زیر پایش سبز و خرم میشد.😍 پدرش مال و نعمت زیادی داشت اما دوست دار حکمت بود و به راهنمایی انسان های بیچاره میپرداخت . وقتی به پیامبری رسید مردم را به سوی خدا دعوت کرد. ✨ روزی حضرت خضر از یکی از بازار های بنی اسراییل عبور میکرد ، فقیری از او کمک خواست ، خضر علیه السلام گفت: ای مرد با ایمان! چیزی ندارم که به تو بدهم ‌. فقیر گفت: اثار نورانیت در چهره تو میبینم ، تو را به ابروی خدا قسم به من کمک کن! .😌 خضر علیه السلام گفت: مرا به ابروی خدا قسم دادی، چیزی ندارم ، پس مرا به عنوان غلام در این بازار بفروش و پولش💰 را برای خودت بردار. فقیر پرسید: ایا چنین کاری شایسته است؟⁉️ خضر گفت: من نمیتوانم نام خدا را نادیده بگیرم، مرا بفروش. فقیر حضرت خضر را به مبلغ چهار صد درهم💰 فروخت و ان پول را برای خود برداشت و رفت. خضر علیه السلام نزد اربابش ماند، ولی دید اربابش کاری به عهده او نمیگذارد. روزی به اربابش گفت: تو مرا برای خدمت خریده ایی ، دستور بده تا کاری برایت انجام دهم. 😉 تاجر گفت: تو مرد سالخورده ایی هستی، دوست ندارم به زحمت بیفتی😊 خضر علیه السلام گفت: نه کار برای من زحمت نیست.☺️ تاجر سنگ بزرگی در گوشه خانه اش را نشان داد و از خضر علیه السلام خواست تا ان را بیرون ببرد، برای بیرون بردن ان شش کارگر نیاز بود، اما خضر علیه السلام ان را به تنهایی جا به جا کرد.😊 تاجر باور نمیکرد که خضر علیه السلام بتواند ان کار را به تنهایی انجام دهد. پس از مدتی تاجر تصمیم گرفت به مسافرت برود او خضر علیه السلام رابه عنوان امین در خانه گذاشت و از او خواست مقداری خشت درست کند تا او بر گردد. تاجر به مسافرت رفت و پس از مدتی بازگشت باور نمیکرد که حضرت خضر علیه السلام ساختمان خانه او را محکم و عالی درست کرده باشد. 👏 تاجر به او گفت: تو را به ابروی خدا قسم میدهم بگو کیستی و کارت چیست؟ خضر علیه السلام گفت: تو مرا به ابروی خدا قسم دادی، من خضر هستم که نامم را شنیده ایی، فقیری از من درخواست کمک کرد، چیزی نداشتم به او بدهم، اما چون مرا به ابروی خدا قسم داد، از ناچاری خود را غلام او نمودم او من را به تو فروخت و پولش💰 را گرفت و رفت. تاجر از اینکه او را نشناخته بود معذرت خواهی کرد و گفت: پدر و مادرم به فدایت. اختیار من با توست ، میخواهی تو را ازاد کنم تا هرجا میخواهی بروی!😇 خضر گفت: دوست دارم ازاد باشم تا به عبادت خدا بپردازم.😇 پس تاجر او را با احترام ازاد کرد و خضر علیه السلام گفت: سپاس خدایی که توفیق بندگیش را به من عطا کرد و مرا از گناه نجات داد‌ در این مدت که خضر علیه السلام در خانه تاجر بود، از میان قومش شده بود و کسی او را نمیشناخت. در روایتی از امام رضا علیه السلام داریم که میفرماید: که حضرت خضر علیه السلام از اب حیات خورده و زنده است او پیش ما می اید و به ما سلام🖐 میکند ولی ما او را نمیبینیم. پیام اخلاقی این هفته: حضرت خضر علیه السلام مونس تنهایی است‌‌.💚 امام صادق میفرماید: چون خداوند اراده فرموده عمر طولانی به عنایت کند و بسیاری از بندگان به طولانی بودن عمر طولانی ایشان اشکال خواهند گرفت، به همین دلیل عمر بنده خوب خدا حضرت خضر را طولانی کرده است ، تا تشبیهی برای عمر طولانی باشد🌟 @montazer_koocholo
گردنبند با برکت.m4a
9.71M
📚عنوان: گردنبند با برکت 🎤گوینده: خانم وفایی 💐🌿💐🌿💐🌿 فرشته های مهربون ظهر جمعه تون بخیر و نیکی ☺️ امروز اومدیم پیشتون با یه قصه‌ی جالب از مادرجون مهربونمون😊 با ما همراه باشید تا حرف های زیبای مادر جون👵 رو با گوش👂جانمون بشنویم🌸☘ 🌞نازنینا صلوات و دعا🤲 برای فرج و سلامتی امام زمانمون❤️ فراموش نشه 😉 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
202030_1569169686.mp3
11.19M
🌹🌹 🌑 🙍‍♂بالای ۴ سال 🎤با اجرای :اسماعیل کریم نیا 🗣قرائت : 🎶تدوین : عمو قصه گو 📚منبع : قصه های خیلی قشنگ @montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 العَبْدَ لَیُدْرِکُ بِحُسْنِ خُلْقِهِ دَرَجَةَ الصَّائِمِ القَائِم ِ. بنده با خوش‌اخلاقی به مقام روزه‌گیر شب‌زنده‌دار می‌رسد.) بحار الأنوار، ج ۷۱، ص ۳۷۳ @montazer_koocholo
داستان این هفته: اقای اخمو قسمت دوم: از حرف های او خوشم امد،حس کردم یک نفر هست که در قبیله ما مرا دوست دارد. و با حرفهایش اذیتم نمیکند😌 به اطرافم نگاه کردم و گفتم: ای ابو جعفر! ایا من اخمو هستم؟⁉️ او خوب به صورتم نگاه کرد . دوباره خندید و گفت: فقط یک کمی😉 ابوجعفر دست مهربانش را بر روی چانه ام گذاشت. او پیرمردی قد کوتاه کمی چاق و خوشرو بود. مرا بالای تخته سنگ برد و کنار خود نشاند‌. رنگ صورت خورشید ☀️کم کم داشت سرخ میشد، هردو به خورشید نگاه کردیم باد خنکی🌬 از سمت خورشید به سمت روستای ما در حال وزیدن بود. ما در قبیله بیرون از شهر مدینه زندگی میکردیم. 💫 ابوجعفر گفت: بعضی ها به خاطر غم و غصه هایی که توی دلشان است صورتشان همیشه غمگین است😔. هیچ وقت لبخند نمیزنند و با مردم خوش رو و خوش رفتار نیستند و مردم فکر میکنند انها عصبانی و اخمو 😠هستند . اما ادم باید تا میتواند غم و غصه های خود را در چهره نمایان نکنند و با مردم خوشرو و خوش رفتار باشد😇 یک بار دوستم عَکرمه را در بازار مدینه دیدم او به من گفت: امروز به دیدن 🌟 رفتم او با مهربانی با من دست داد و حرفهای خوبی زد🌻 ، من که در ان ساعت خوش رو و خندان بودم ،فهمیدم هرکس خوشرو و خندان به دیدن 🌟 برود ، حضرت با او دست میدهد . من کسی پر تبسم تر از پیامبر ندیدم!💐 حرفهای ابوجعفر مثل باران بر دلم نشست و بوی خوبی را دلم پخش کرد ، در ان لحظه حس کردم که دیگر صورتم اخمو و ناراحت نیست.☺️ ناگهان ابوجعفر برخاست و گفت: افرین...! افرین بر تو جوان! حالا پیداست همان یک ذره اخم هم در صورتت نیست و خوشرو و خوشحال هستی 😌 خدا بخاطر کارهای زیادی که برای پدر و مادرت انجام میدی تو را دوست دارد برای همین خوش حال باش و خدا را شکر کن! 😍 ابوجعفر همراه من به خانه ما امد تا از پدر و مادرم عیادت کند و علت دیر امدنم را به انها بگوید ، انها او را به خوبی و درستکاری میشناختند .👌 کاش میشد یک روز همراه او برای دیدن _ ص به شهر مدینه بروم ، اخر من هنوز پیامبر خدا را زیارت نکرده ام😇 @montazer_koocholo