#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
زیر غلاف و تازیانه خورد شد بازو
زهرا به مسجد رفت اما دست بر پهلو
زهرا به مسجد رفت ، اما گرم فریاد است
سلمان ! بگو مسجد چرا در لرزه افتاد است
فریادهای فاطمه دیوار را لرزاند
سلمان بگو دیدی که مسجد را صدا لرزاند
زهرا اگر نفرین کند دنیا نمی ماند
مسجد فرو می ریزد و بر پا نمی ماند
تنها نمی ماند علی وقتی که زهرا هست
- پهلوی او هم بشکند - زخمی است ، اما هست
سرباز مولا می شود وقتی علی تنهاست
زهراست حیدر ، ای جماعت ! مرتضی زهراست
وقتی که مسجد در دل لات و هبل شد گم
بتخانه با مسجد چه فرقی می کند مردم!
منبر بدون مرتضی چوب است و جز این نیست
بی مرتضی هرجا که باشی حرفی از دین نیست
مردم ! فدک ارثیه ی قانونی زهراست
آیا غلاف و تازیانه اجر ذی القرباست؟!
زهرای مجروح علی آن روز غوغا کرد
دست علی را فاطمه با خطبه اش وا کرد
حیدر به زهرا گفت ؛ ما بی هم چه می کردیم؟!
زهرا بیا با هم به سمت خانه برگردیم
می دانم از بس درد داری ناتوانی تو
اما عزیزم با علی باید بمانی تو
با من بیا این روزها غوغاست در خانه
زهرا به زینب فکر کن تنهاست در خانه
همپای حیدر ! دست در دست علی بگذار
حالا که اذیت می شوی کم کم قدم بردار
هم صحبت تنهائیم ! تا خانه راهی نیست
باید بمانی ، بی تو حیدر را پناهی نیست
من بی تو بغضم ، گریه ام ، فریاد خاموشم
باید بمانی بار غم برداری از دوشم
زهرا چرا هی دست را بر گونه می گیری
زهرا بگو از مرتضایت رو نمی گیری
الجار ثم الدار میخواندی تو قبل از این
حالا چرا عجّل وفاتی می کنی تلقین
هر شب دعایت می کنم ، با من بمانی کاش
زهرا بمان ، شبها تو سقای حسینم باش
شاعر: #محسن_ناصحی
#مناجات_با_خدا
#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
با یاد #شهید_آرمان_علیوردی و #شهید_سید_روح_الله_عجمیان
غل و زنجیر گنه بر پر و بالم مانده
به روی دوش من، این وزر و وَبالم مانده
دستگیری کن ازین بنده، مگر که چقدر...
فرصت از زندگی رو به زوالم مانده
سحر و ذکر لب و نافله از دستم رفت
کمکم کن که فقط اشک زلالم مانده
هر که پرسید بگو کیست امیدت؟ گفتم:
صبر کن، لطف خدای متعالم مانده
کیست جز حضرت حجت که دعاگوی دلم
در غریبی و پریشانیِ حالم مانده؟
عجمیان و علی وردی و خوبان رفتند
روسیاهی به رخ همچو زغالم مانده
خواب دیدم که نجف بودم و بیدار شدم
عطر ایوان علی، گوشه ی شالم مانده
کربلایی نشدن، علت خسران من است
بر دل سوخته از هجر، ملالم مانده
باید از داغ غریبی علی آب شوم
تا نفس هست و ازین عمر، مجالم مانده
**
شده هر ناله ی زهرا، عرق شرم علی
شرمسار از رخ او، شاه دو عالم مانده
گفت با خادمه حیدر که بگو فضه چرا
چند ماه است پسِ ابر، هلالم مانده؟!
✍ #محمدجواد_شیرازی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_مناجات
چند روزی میشود با بُغض صحبت میکنی
روشنای خانهام! کم استراحت میکنی
با همان دستی که بالا هم نمیآید دگر
روزیِ افلاک را هر صبح قسمت میکنی
هم میان کوچهها و هم میان شعلهها
با علی جای تمام شهر بیعت میکنی
بیشتر از خود به فکر روزیِ همسایهای
مثل بارانی و بی منت محبت میکنی
این منم از رو گرفتنهای تو دق میکنم
این تویی در خانهات احساس غربت میکنی
لاقل مرگ مرا هم از خدای خود بخواه
نیمهشب وقتی که با معبود خلوت میکنی
* * *
* * *
اسم این دیگر گدایی نیست وقتی سالهاست
بیشتر از حاجت سائل عنایت میکنی
روز محشر شعلهها وقتی محیا میشوند
مادرانه میرسی ما را شفاعت میکنی
✍ #احسان_نرگسی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_مدح
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
صعودت بود، هجده سالِ نوری در زمین بودن
عروجِ عرش یعنی با امیرالمومنین بودن
غبارِ ردّ پایت آسمان را نقشهی راه است
نخی از چادرت میگوید از حبلُالمَتین بودن
بگو از خاطراتِ قدسیات؛ از دفترِ لولاک
بگو از سالهای با خدایت همنشین بودن
بگو از رازِ زهرا بودنت؛ از زینتُاللّهی
بگو یعنی رکابِ آفرینش را نگین بودن
نمیفهمیم حتی معنی پایینترینها را
چگونه شأن تو میگوید از بالاترین بودن
هوای همنشینت هر دَم از فردوس میگوید
گلِ سجّادهات از رازِ فردوسآفرین بودن
که میگوید پس از ختمِ رُسُل وحی از زمین پَر زد؟!
بگو از روزها همصحبتِ روحالامین بودن
بخند ای دلخوشیهای علی آیاتِ لبخندت!
نمیآید به نورِ چهرهات اندوهگین بودن
* *
قنوتِ خستهات عَجّل وفاتی میبرد بالا
گریزان است مرغِ عرش، از روی زمین بودن
✍ #رضا_قاسمی
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
زیر غلاف و تازیانه خورد شد بازو
زهرا به مسجد رفت اما دست بر پهلو
زهرا به مسجد رفت ، اما گرم فریاد است
سلمان ! بگو مسجد چرا در لرزه افتاد است
فریادهای فاطمه دیوار را لرزاند
سلمان بگو دیدی که مسجد را صدا لرزاند
زهرا اگر نفرین کند دنیا نمی ماند
مسجد فرو می ریزد و بر پا نمی ماند
تنها نمی ماند علی وقتی که زهرا هست
- پهلوی او هم بشکند - زخمی است ، اما هست
سرباز مولا می شود وقتی علی تنهاست
زهراست حیدر ، ای جماعت ! مرتضی زهراست
وقتی که مسجد در دل لات و هبل شد گم
بتخانه با مسجد چه فرقی می کند مردم!
منبر بدون مرتضی چوب است و جز این نیست
بی مرتضی هرجا که باشی حرفی از دین نیست
مردم ! فدک ارثیه ی قانونی زهراست
آیا غلاف و تازیانه اجر ذی القرباست؟!
زهرای مجروح علی آن روز غوغا کرد
دست علی را فاطمه با خطبه اش وا کرد
حیدر به زهرا گفت ؛ ما بی هم چه می کردیم؟!
زهرا بیا با هم به سمت خانه برگردیم
می دانم از بس درد داری ناتوانی تو
اما عزیزم با علی باید بمانی تو
با من بیا این روزها غوغاست در خانه
زهرا به زینب فکر کن تنهاست در خانه
همپای حیدر ! دست در دست علی بگذار
حالا که اذیت می شوی کم کم قدم بردار
هم صحبت تنهائیم ! تا خانه راهی نیست
باید بمانی ، بی تو حیدر را پناهی نیست
من بی تو بغضم ، گریه ام ، فریاد خاموشم
باید بمانی بار غم برداری از دوشم
زهرا چرا هی دست را بر گونه می گیری
زهرا بگو از مرتضایت رو نمی گیری
الجار ثم الدار میخواندی تو قبل از این
حالا چرا عجّل وفاتی می کنی تلقین
هر شب دعایت می کنم ، با من بمانی کاش
زهرا بمان ، شبها تو سقای حسینم باش
شاعر: #محسن_ناصحی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
آیینه... آیینه... آیینه... شکسته
آن حُرمت، آن حُرمت دیرینه شکسته
آن در که دخیلاند بر آن خیل ملائک
هم سوخته هم با لگد کینه شکسته
یک سینه و دست است که بوسیده پیمبر
افسوس، همان دست، همان سینه شکسته
دستی که همه رزق جهان است به دستش
وز چرخش دستاس زده پینه، شکسته
وای از دل مولا، دل مولا، دل مولا
هرچند در آن هست طمأنینه، شکسته
در چاه نهان میکند آهِ جگرش را
آری، چه کند ماه؟ که آیینه شکسته
مأمور به صبر است اسدالله، وگرنه
جز کفر نمیماند از این دینِ شکسته
* *
از نسل علی منتقمی هست و میآید
سوگند به بغضی که هر آدینه شکسته
✍ #علی_سلیمیان
@navaye_asheghaan
#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
هر کس که با گناه و خطا ناسپاس شد
از نور حق جدا شد و سهمش هراس شد
وای از دلی که با همه مأنوس شد، ولی
نزدش فقط امام زمان، ناشناس شد
دل را چه شد که با همهی لطفهای او
نسبت به ذکر و یاد «ولی» کم حواس شد
«بنده» چنین خراب و بدون بها نبود
دور از امام شد که چنین آس و پاس شد
گریه، کفایت از غم هجران نمیکند
کارم برای آمدنش التماس شد
تببین راه حق شده تکلیفِ این زمان
رحمت به هر کسی که وظیفهشناس شد
تابید نور عُلقهی زهرا به سینهها
صحن علی وسیلهی این انعکاس شد
* *
گفتند با علی که کتاب خدا بس است
برهان مجرمان، سخنی بی اساس شد
وای از مصیبت تن زخمی فاطمه
با هر تکان، دومرتبه خونین لباس شد
آنقدْر گُل به هر طرفِ آشیانه کاشت
تا هر کجای خانه پُر از بوی یاس شد
گفتم که گریه کم کنم اما مگر که او
از درد استخوان شکسته خلاص شد؟!
✍ #محمدجواد_شیرازی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_کوچه_بنی_هاشم
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
دردیست به سینهاش که بی تسکین است
در خویش شکسته، ساکت و غمگین است
از سرخی روی یاس میشد فهمید
پاییز چقدر سیلیاش سنگین است!
✍ #منصوره_محمدی_مزینان
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
تو ای غم! دست بردار از سر من
نمانده اشک در چشم تر من
از آنروزی که بین شعلهها رفت
نفس تنگی گرفته مادر من
* * *
تنش میسوخت در هُرم شراره
سخن میگفت تنها با اشاره
تنور خانه که روشن شد امروز
سیاهی رفت چشمانش دوباره
✍ #وحید_محمدی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
هق هقِ هرشب من تا به ثریا رفته
حیف... دیگر خوشی از زندگی ما رفته
از دوصد ضربهی شمشیر مرا بدتر کشت
آن لگد که به روی چادر زهرا رفته
هردم و بازدم فاطمه زحمت دارد
چه کنم من؟! نفسش باز خدایا رفته!
چشم در چشم علی دست به پهلو نگرفت
تا که من فکر کنم دنده او جا رفته
به روی آن در چوبی که نبی میبوسید
غاصب حق من و فاطمه با پا رفته
در و همسایه ز من حال تورا میپرسند
که بگو فاطمه زندهست علی یا رفته...؟!
✍ #سیدپوریا_هاشمی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س خطاب به #حضرت_زینب_س
🏴 امان از دل زینب
کوکب روشن من! ای مه منظومهی من!
آه ای دخترک خسته و مظلومهی من!
مدتی میگذرد خواب نداری بنشین
به روی پای خودت تاب نداری بنشین
ازچه بَر دیدهی من دیدهی خود دوختهای؟!
تو چهدیدی به رخ من که چنین سوختهای؟!
گرچه روز محن من شب یلدای شماست
این کبودی سند غربت بابای شماست
سعی کن غم به دلت اینهمه غالب نشود
دخترم چونتو کسی اُم مصائب نشود
آنقدر داغ ببینی که دلت داغ شود
لالههای جگرت زینت هر باغ شود
چهرهی غرق به خونی زپدر میبینی
آه ازآن لحظه که در تشت جگر میبینی
دل شرر دارد و چشمان ترم میسوزد
تا تو را می نگرم من، جگرم میسوزد
شد سرشته غم و اندوه، به آب و گِل تو
همه فریاد برآرند امان از دل تو
گل یاس چمنم، ای گل دردانهی من!
گوش کن بر سخنم، روشنی خانهی من!
دل تو چون دل من همدم اندوه و بلاست
پیش روی تو عزیزم سفر کربوبلاست
باخبر باش که من پیرهنی دوختهام
پیرهن که چه بگویم، کفنی دوختهام
گرچه دربین مصیبات و بلا تنهایی
تو درآن وادی طف، نایبة الزهرایی
روشنی بخش دلم! دل زغمت تاریک است
دخترم گریه مکن! روز دهم نزدیک است
صحبت از قتلگه و سینهی افروخته است
لب فروبند «وفایی» جگرم سوخته است
✍ #سیدهاشم_وفایی
@navaye_asheghaan
#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
در دل اهلِ قلم، انگیزهی تقریر نیست
قصّهی تنهایی ما قابل تحریر نیست
داغ دوری یا غم کوری، چه فرقی میکند؟!
در دلِ قُرصِ زلیخا، ترسی از تقدیر نیست
در مسیر عاشقی طعنه شنیدن، لازم است
راه وصل دوست غیر از جادهی تحقیر نیست
آینه در آینه، آدینهها طی میشوند
عکسی از صبح ظهور تو در این تکثیر نیست
آه؛ یعنی سخت دلتنگم برای دیدنت...
نالهی عُشّاق را بهتر از این تفسیر نیست
از دل این گریهکردنها، تقرب میرسد
خونِدل خوردن به قَصدِ قُرب، بی تأثیر نیست
بی نیازی در حقیقت چارهی بیچارگیست
هر کسی با فقر خود خو کرده، بیتدبیر نیست
قهرِ تو تنها برای کُشتن ما کافی است
ذبح ما را احتیاجی به دمِ شمشیر نیست
با همین قدِّ خمم، بار غمت را میکِشم
تا ببینی نوکر آوارهی تو، پیر نیست
تا خودت پاکم نکردی، خواهشاً خاکم نکن
گرچه این آلودهدامن لایقِ تطهیر نیست
زود میمیرم اگر بین نجف دفنم کنند
مُردنی اینگونه هرگز دَر خورِ تأخیر نیست
صحنِ حیدر صحنهی دیدار ما با خالق است
بی جهت روی لب زوّار او تکبیر نیست
مادرت بار سفر بسته، بگو کِی میرسی؟!
مادرت بار سفر بسته، نگو که دیر نیست!
* *
کاش میگفتند زهرا راحت از "دَر" دور شد...
کاش میگفتند با مسمارِ آن درگیر نیست...
✍ #بردیا_محمدی
@navaye_asheghaan
#محاوره
#امیرالمومنین_ع_غربت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
نبینم اشکو توی چشات علی
دیدی عاقبت شدم فدات علی
روزی که سپر فروختی یادته
من بهجاش سپر شدم برات علی
میمیرم ابالحسن گریه نکن
هر چقدر منو زدن گریه نکن
با نود زخمِ اُحُد دم نزدی
با یهدونه زخم من گریه نکن
✍ #میثم_مومنی_نژاد
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
در شهر، حرف کوچه و بازار بشنوم
در خانه، طعنهی در و دیوار بشنوم
هر بار از کنار درِ خانه رد شوم
آوای آه... مثل همان بار... بشنوم
هر بار، باز دست برم سوی ذوالفقار
از غیب، باز «دست نگهدار» بشنوم
از کودکان مدام همین یک سؤال را:
«بهتر شدهست مادر تب دار؟...» بشنوم
اینها جدا جدا همه سخت است و سختتر
حرف جدایی است که از یار بشنوم
سخت است از نفس نفست هم صدای بال...
بالِ پرندههای سبکبار بشنوم
✍ #محمدمهدی_سیار
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زینب_س
انگار باید غصه تا آخر بماند
چشمان زینب تا همیشه تر بماند
یادت میآید که به من گفتی: عزیزم
اصلاً نباید خانه بی مادر بماند؟
میمیرم از این غُصه بابایم چگونه
تنها بدون تو در این سنگر بماند
بس بود سیلی تا که تو از پا بیفتی
دیگر غلاف و دود و میخِ دَر بماند
وقتی نمیمانی! مگیر از ما رُخت را
تا صورتت در خاطرم بهتر بماند
تو میروی و بغض سنگینی که باید
یک عمر در این خانه با دختر بماند
* *
میترسم از ظهری که میگویی قرار است
جسم حسینت بین خون بی سر بماند
دلواپسم، آه از غروبی که ببینم
برخاک، بی انگشت و انگشتر بماند
این شعر دیگر طاقت غم را ندارد
اندوهِ دستِ آتش و معجر بماند
✍ #عاطفه_سادات_موسوی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
آن گل کزو فردوس رنگ و بو بگیرد
سخت است با رنگِ پریده خو بگیرد
با خنده دشمن گفت کاری کردهام که
زهرا میان خانهاش هم رو بگیرد
آمد عیادت؟! نه! فقط میخواست نامرد
این نیمهجان را هم ازین بانو بگیرد
از من تقاص خیبر و بدر و احد را
میخواست با قتل تو مو به مو بگیرد
کوری چشم دشمن از چشمان کمسوت
چشم حقیقت تا قیامت سو بگیرد
* *
میبینمت در کربلا وقتی حسینم
از داغ اکبر دست بر زانو بگیرد
✍ #محمدحسین_رحیمیان
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#حضرت_زهرا_س_روز_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س خطاب به #حضرت_زینب_س
آئینهدار کوچک مادر، صبور باش
ای داغدار حادثهی دَر، صبور باش
اینجا که نیست حیدرِ غمدیده، گریه کن
اما کنار ساقیِ کوثر، صبور باش
تو شاهدی به غسل و به دفن شبانهام
ای بال و پر شکسته کبوتر، صبور باش
من پهلویم شکسته چو قلب نحیف تو
ای دلشکسته، لالهی پرپر، صبور باش
انگار رفتنی شـدهام نازنیـن من
دیگر رسیده لحظهی آخر، صبور باش
ارثیهی تو چادر خـاکـیِّ مادر اسـت
ای خانهدار خانهی حیدر، صبور باش
زینب! هنوز اول غمهاست دخترم
ماندهست کربلای برادر، صبور باش
من صبر کردم از غم ششماهه محسنم
مادر تو نیز در غم اصغر، صبور باش
دنیا دو فرقِ چاک، تو را میدهد نشان
در ماجرای حیدر و اکبر، صبور باش
بعد از مدینه، دیدی اگر بین قتلگاه
مانده حسین با تن بیسر، صبور باش
ای جوهر صدای علی در صدای تو
خطبه بخوان! مقابل لشکر صبور باش
جان تو و حسین! خدا یار و یاورت
در داغدشت حادثه، دختر صبور باش
✍ #امیررضا_فرجوند
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
ای تا همیشه مطلع الانوار لبخندت
در چارده آیینه شد تکرار لبخندت
جان پدر را تا بهشتی غرق گل میبُرد
در لحظههای روشن دیدارِ لبخندت
لبریز بود از مادری، لبریز چشمانت
سرشار بود از عاطفه، سرشار لبخندت
نُه سال در دنیای حیدر صبح و ظهر و شب
تکرار شد، تکرار شد، تکرار لبخندت
با گردش دستاس خیر و نور میپاشید
بر هرچه صحرا، هرچه گندمزار لبخندت
وقت دعا بود و سر سجاده گُل میکرد-
با گفتن «الجار ثم الدار»، لبخندت
از روزهی بینان و بیخرما چه شیرینتر
وقتی که باشد لحظهی افطار لبخندت
* *
اما چرا این روزها دیگر نمیخندی
اما چرا این روزهای تار لبخندت...
مثل گلی توفانزده پژمرد، پرپر شد
بعد از پدر بعد از در و دیوار، لبخندت
این روزهای آخری یکبار خندیدی
اما چه تلخ است، آه! تلخ! اینبار لبخندت
با چشمهای خسته تا تابوت را دیدی
بر چشمهای فضه شد آوار لبخندت
* *
مادر! جهان ما یتیمِ عشق و احساس است
قدری بخند؛ ای مهربان! بگذار لبخندت…
چادر نماز دخترم از یاس لبریز است
تابیده بر این چادر گلدار لبخندت...
✍ #سیدمحمدجواد_شرافت
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
"باز این چه شورش است" که در خانهی علیست؟
این سوزِ گریههای غریبانهی علیست-
"کای مونس شکستهدلان! حال ما ببین"
در آتش اینکه سوخته، پروانهی علیست
"آن در که جبرئیلِ امین بود خادمش"
آتش گرفته! قاتل ریحانهی علیست
"خورشیدِ آسمان و زمین"، کنج بستر است
این خانه بعد فاطمه ویرانهی علیست
حیدر چرا به شانهی دیوار سر نهد؟
"سرهای قدسیان همه بر" شانهی علیست
" باز این چه نوحه و چه عزا و چه" شیون است؟
این جان حیدر است که در حال رفتن است
دیدی چگونه قامت یک پهلوان شکست؟!
"در" را که دید فاتح خیبر، زمین نشست
جان علی! تو گوشهی بستر چه میکنی؟!
پر میزنی و با دل حیدر چه میکنی؟!
زهرا قرار بود سپر من شوم؛ نه تو!
مرد میان رنج و خطر من شوم؛ نه تو!
با ضربهی لگد شده همدست میخ در
کار تورا به فضه کشاندهست میخ در
آتش گرفت بال تو و من گداختم
بانو سه ماه با غم و اشک تو ساختم
دیگر بخند تشنهی قدری تبسمم
تابوت هم بخواهی اگر، چشم خانمم
ای چاه! بعد فاطمه با اشک من بجوش
دیوار! در عزای جوانم سیه بپوش
ای آسمان! به نالهی شبهای من بساز
آه ای زمین! تو با تن زهرای من بساز
✍ #داود_رحیمی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#حضرت_زهرا_س_روز_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
خانمانسوزترین داغ سراغم آمد
سوزِ سوزندهترین باد به باغم آمد
اول زندگیام زندگیام ریخت بهم
هستیام رفت مرا با شرر آمیخت بهم
عاقبت چشم و نظر، چشم مرا پُر نَم کرد
قد خیبرشکنم را غم زهرا خَم کرد
آتش کینه چه بد برگ و برم را سوزاند
ورق زندگیام را لگدی برگرداند
به زمین خوردن من را همه آخر دیدند
به امامی که زنش خورده زمین خندیدند
بهخدا همسر حوریهام آزار نداشت
دندهاش طاقت آن ضربهی مسمار نداشت
* *
دیدم امروز که برخاسته از بستر خود
میزند شانه به موی پسر و دختر خود
دیدم امروز که دستاس گرفته در دست
جاروی خانه پُراحساس گرفته در دست
تهِ دل، شاد من از اینهمه تغییر شدم
ولی افسوس که یکباره زمینگیر شدم
تا حسن گفت پدر مادرمان...، جان دادم
پاشدم راه بیفتم به زمین افتادم...
✍ #مجتبی_صمدی_شهاب
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
سجادهام معطر، از بوی ربنا بود
آنچه شنیده میشد، از من فقط "خدا" بود
یک عمر آه و نفرین، از این و آن شنیدم
تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود
دیشب برای مردم، تا صبح گریه کردم
ای کاش یک نفر هم، یک دم به فکر ما بود
طفلان من به جایِ مردم گرسنه بودند
افطار خانهی ما در سفرهی شما بود
امروز را نبینید این بی حیا لگد زد
دیروز پشت این دَر، جمعیت گدا بود
من هیچ شکوهای از بیگانگان ندارم
آنکه به حال و روزم خندید آشنا بود
من درد مرتضی را با جان خود خریدم
در راه عشق باید آمادهی بلا بود
دستم شکست اما من درد حس نکردم
اسم علی دوا بود، ذکر علی شِفا بود
رفتم برای مردم حجت تمام کردم:
او را که می کشیدید او حجت خدا بود
ای کاش میشکستند این دست دیگرم را
اما به جای این دست، آن دست بسته وا بود
با کفشهای خاکی، در خانهام قدم زد
آن خانهای که فرشش، بال فرشتهها بود
ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد
وقتی سرم به در خورد، فضه! علی کجا بود؟!
تازه میان کوچه قلبم به درد آمد
حیدر برهنه سر بود، حیدر برهنه پا بود
* *
تا قبر بردنم را، همسایه هم نفهمید
از بسکه مُردن من، چون شمع بیصدا بود
از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم
تابوت من سبکتر حتی ز بوریا بود
ای آخرت وفا کن با ما شکسته دلها
با ما شکسته دلها، دنیا که بی وفا بود...
✍ #علی_اکبر_لطیفیان
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
از من نکردی خواهشی نُه سال زهرا جان
حالا که چیزی خواستی، تابوت میخواهی؟
✍ #سیدمیلاد_حسنی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
با دیدهی تر به «در» نظر دوخت علی
از آتش جهلشان بر افروخت علی
باهر نفسی که فاطمه «آه» کشید
چون شمع شد و آب شد و سوخت علی
✍ #مجتبی_عسکری
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
با این غم پُر حاشیه خو میگیرم
مجبورم اگر که از تو رو میگیرم
یک گوشه حسن به حال من میگِریَد
تا با کمک فضه وضو میگیرم!
✍ #مرضیه_عاطفی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
از غم بی دردی مردم به سینه "آه" داشت
درمیان بیت الاحزان، نالهی جانکاه داشت
گاه از چشم کبودش اشکِ غربت میچکید
گاه از پهلوی مجروحش شرارِ آه داشت
گرچه آزرده شد از همسایگان خود، ولی
لب به نفرین وانمیکرد و از آن اکراه داشت
لحظهای دست از دفاعِ از ولایت برنداشت
در غریبیِ علی، جان و دلی آگاه داشت
جان خود را او به قربان امام خویش ساخت
کوثری که عمر پر عزت، ولی کوتاه داشت
کس نمیداند مزارش را کجا پیدا کند
کاش مثل بچههای خود زیارتگاه داشت
نیست همدردی برایش ای «وفایی» درجهان
بعد زهرا گرعلی سر در میان چاه داشت
✍ #سیدهاشم_وفایی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#حضرت_زهرا_س_روز_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
ملائک ذکر میگویند دائم همصدا با تو
دعای نور میخوانند هر صبح و عشا با تو
کسی فهمیده است «المؤمِنُ مِرآتُ مؤمِن» را
که بشناسد هرآیینه تو را با من، مرا با تو
چه خوشبختند، دستان تو را هر روز میبوسند
تنور و سفره و دستاس هستند آشنا با تو
بیا قسمت کنیم اصلاً ثواب خانهداری را
ببین جارو کشیدن با من امشب، بچهها با تو
بپرس از تک تک این قوم، ای بنت رسولالله
بگو با من اگر دارند مشکل، پس چرا با تو...؟
حلالم کن! حلالم کن! که ماندم بی تو در دنیا
قرار بعدیام در قتلگاهِ کربلا با تو...
✍ #عاطفه_جوشقانیان
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
این روزها شب وسحرت طول میکشد
حتی دقیقه در نظرت طول میکشد
تا دستها به هم برسد لحظهی قنوت
در پیش چشمهای ترت طول میکشد
از کنج خانه تا دم در غصه میخورم
از بس که راه مختصرت طول میکشد
اینگونه پیش گر برود ای کبوترم
درمان زخمهای پرت طول میکشد
با هر قدم که تکیه به دیوار میدهی
از بین کوچهها گذرت طول میکشد
تنگ غروب میرسی و درک میکنم
درد دل تو با پدرت طول میکشد
گیرم به گریه دخترت آرام شد ولی
آرام کردن پسرت طول میکشد
گفتی مجال شرح دل شرحه شرحه نیست
افسوس، قصه جگرت طول میکشد
تو میروی و تازه شروع غم من است
گفتم به بچهها سفرت طول میکشد
::
گودال بود و روضهی تو مادرانه بود
مادر چقدر ذبح سرت طول میکشد
✍ #هادی_ملک_پور
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
پُشت غم پنهان شدم، شاید مرا پیدا کنی
کاش مثل قبل در را تو به رویم وا کنی
چاهها آرامش من را تمنّا میکنند
نخلها تنهایی من را تماشا میکنند
کَلِّمینی! دارم از این درد، هق هق میکنم
از تو هم دیگر جوابی نشنوم، دق میکنم
آسمان خانهی من، ماه را گم کرده است
چشم کمسویت دوباره راه را گم کرده است
پُشت چادر چهرهی خورشید را مخفی مکن
ردِّ دستِ زیر پلکت را بیا مخفی مکن
ای وضوح روشن شادیِ من! مُبهم شدی
چند وقتی میشود که آب رفتی، کم شدی
مثل سابق چند گامی با همان شوکت، بیا
لااقل پیش حسن راحت برو، راحت بیا
درس سختی را علی از رنج تو آموخته
طاقت گرما ندارد صورتی که سوخته
دیدهام خود را درون آینه، این مرد کیست؟!
فاطمه ! این مرتضی آن مرتضای قبل نیست
صحنهای که پشت در دیدم..، علی را پیر کرد
چادر تو زیر پای چل حرامی گیر کرد
از بلورم دودهی آتش، تَبَلور را گرفت
دومی وقتی لگد زد..، از صدف دُر را گرفت
گیر افتادی میان همهمه! من را ببخش
کاری از من برنیامد فاطمه! من را ببخش
باغ خود را نذر بهبودیِ یاست میکنم
میشود قدری بمانی؟! التماست میکنم
زود از پیش علیجانت نرو، جان حسین
رحم کن بر خشکی لبهای عطشان حسین
دور این بیکس به غیر از لشکر ابلیس نیست
پیکر پاشیدهی او قابل تشخیص نیست
راهِ مــادر گفتنش را نیزهای سد میکند
سمِّ مرکب روی جسمش رفت و آمد میکند
✍ #بردیا_محمدی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#حضرت_زهرا_س_بعد_از_فراق_پدر
ای پدر! غصه بیشمار شده
حال من بی تو زار زار شده
هیچکس سر نمیزند بر ما
بی کسی رسم روزگار شده
علی صف شکن زمین خورده
نوبت صبر ذوالفقار شده
آن در خانهای که بوسیدی
هیزمِ کشتنِ بهار شده
من که جایم بهروی چشمت بود..
چشمم از ضربه تار تار شده
لخته خونها مزاحمم هستند
گر نَفَسهام گهگدار شده
جلوی مجتبی زدند مرا
پسرم سخت شرمسار شده
بین نامردهای شهر خودت..
زدنِ زن چه افتخار شده!!
✍ #سیدپوریا_هاشمی
@navaye_asheghaan
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
هفت آسمان خورشید و ناهید و قمر دارد
اذن ورود از حق بگیر، این خانه در دارد
سرمای بیداد خزان، باغ مرا پژمرد
امسال تقویمم بهاری مختصر دارد
رحمی به حال شاخهی پرپر نخواهد کرد
شهری که در دستانِ گلچینش تبر دارد
ای ارغوانی یاسمن! از من مپوشان رو
چون باغبان از زخم بدخیمت خبر دارد
یاسین مخوان در گوش شهر غافلان زیرا
قلبی سیاه و چشم کور و گوش کر دارد
آری گلم تنها فقط داغ تو کافی بود
تا که توان از جان من یکباره بردارد
رخصت اگر میدادی آتش میزد آنها را
چون ذوالفقارم بغضهای شعلهور دارد
باران حریف چشمهای مجتبایت نیست
دریای ماتم در دل چشمان تر دارد
انجام کار خانه را بسپار بر فضه
کوچکترین کاری برای تو ضرر دارد
عَجّل وَفاتی را نخوان جان علی دیگر
وقتی که میدانی دعاهایت اثر دارد
از اول شب، درد تصویر در و آتش
در خاطر تو رفت و آمد تا سحر دارد
با چشم خود دیدم سه ماهِ پشت هم جسمت
حالی شبيه یک مریض محتضر دارد
تنهاتر از اینم نکن با رفتنت بانو
حیدر به غیر از تو کسی راهم مگر دارد؟
روح الامین بدو ورودش پشت در میگفت:
اذن ورود از حق بگیر این خانه در دارد
✍ #منصوره_محمدی_مزینان
@navaye_asheghaan