61647_1398116134837_478480.mp3
572.5K
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
#زمزمه #تک_ضرب
▪️نوحه ایام فاطمیه
ای گل افسرده ام
یار سیلی خورده ام
چادرت خاکی شده
از غمت آزرده ام
پیش چشم مجتبایت بر زمین افتاده ای
تا به خانه دست لزرانت به دستش داده ای
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمة...
دیدمت در پشت در
سینه زخمی بی پسر
گشته بودی مضطر و
ناله می کردی پدر
دست بسته،دلشکسته، بر تو میکردم نگاه
ذوالفقارم در نیام و سر به زیر و بی سپاه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمة...
در میان بستری
ناتوان و لاغری
با وصیتهای خود
بر دل من آذری
صحبت از تابوت خود ای جان جانانم مکن
حرفی از مردن مزن زهرا،تو حیرانم مکن
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمة...
پیکرت را می برم
روی دوش ای دلبرم
نیست اما فاطمه
رفتن تو باورم
شهر بابایت پیمبر دفن تو اما غریب
شد مزارت بی نشانه سرنوشت تو عجیب
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمة...
رفتی و گشتم غریب
داده ام از کف شکیب
حیدرت بیچاره شد
ذکر من امن یجیب
بی تو با اطفال بی مادر چه سازم فاطمه
کن دعایم ای همه راز و نیازم فاطمه
فاطمه یا فاطمه یا فاطمه یا فاطمة...
✍اسماعیل تقوایی
@navaye_asheghaan
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
#شعر_پایداری
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
بشر از لطف خداوند مکدر میشد
شرم میکرد اگر صاحب دختر میشد
اشک، لالایی بی واژهی مادرها بود
گورِ بی فاتحه، گهوارهی دخترها بود
ناگهان یک نفر این قائله را بر هم زد
(عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد)
آنکه بر شانهی خود پرچم اسلام گرفت
دخترش فاطمه، بانوی جهان نام گرفت
عشق را طبع خداوند به توصیف آورد
شرف هر دوجهان... فاطمه تشریف آورد
سیده، محترمه، ممتحنه، حنانه
حانیه، عالمه، اُم النجبا، ریحانه
عطر او آمد و عالَم نفسی تازه گرفت
و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت
شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد
زن به شکرانهی او چادر شوکت سر کرد
خواست تا خیرکثیرش به دوعالَم برسد
تا عقیق شرف الشمس به خاتم برسد...
مادرانه به طرفداری احمد برخاست
تا ابوجهل سرِ عقل بیاید، برخاست
جلوهای کرد و دلیل «زَهَقَ الباطل» شد
و از آن نور، سه آیه به زمین نازل شد
بیگمان بولهب آنروز پُر از واهمه بود
دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود
* *
بنویسید که معصومهی عصمت زهراست
سند محکم اثبات نبوت زهراست
دختری که لقبِ اُم ابیها دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
و خداوند اگر «وَاعتَصِموا» میگوید
از کرامات نخ چادر او میگوید
سورهی دهر چنین گفته به مدحش سخنی
تا ابد، دهر نبیند به خود اینگونه زنی
نه فقط جلوهی او سورهی انسان آورد
چادرش یکشبه هفتاد مسلمان آورد
راه عرفان خداوند به او وابستهست
جز درِ خانهی زهرا همه درها بستهست
زهد با دیدن او حسِ تفاخر دارد
قرة العین نبی، وصله به چادر دارد
همه در خدمت بانوی دوعالم بودند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند
فضه هم بود؛ ولی باز خودش نان میپخت
نان برای دل بیتاب یتیمان میپخت
بارها خادمهاش گفت به لطفت شادم
(من از آنروز که در بند توأم آزادم)
فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود
یعنی آیینهی پیغمبر و مولا شده بود
غیر زهرا که بجز حق به کسی راغب نیست
احدی کفو علی بن ابی طالب نیست
آفتاب از افق خانهیشان سر میزد
هرزمان فاطمه لبخند به حیدر میزد
کار او عشق علی بود؛ چه خیر العملی!
کیست خوشبختترین مرد جهان غیر علی؟!
وقت آن شد بنویسید که حجت: زهراست
سند محکم اثبات ولایت: زهراست
اولین شیعهی بیتاب علی زهرا بود
که سراپای وجودش سپر مولا بود
یک جهان هم اگر از بیعت خود بر میگشت
بازهم فاطمه دور سر حیدر میگشت
نسل زهرا و علی، سلسلهی طوبی شد
میوهی این شجره، نایبةُ الزهرا شد
آسمانها پس از او یکسره کوکب دیدند
چادر فاطمه را برسر زینب دیدند
زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است
خطبهی دم به دمش وارث تیغ دودم است
او که چون مادر خود پای ولایت مانده
یکتنه فاتحهی کاخ ستم را خوانده
* *
تا ابد در دل ما هست غم عاشورا
این خبر را برسانید به تکفیریها
یاعلی از لب سردار نیفتاده هنوز
علم از دست علمدار نیفتاده هنوز
کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟
پسرفاطمه کافیست که فرمان بدهد
همه از خاتمهی معرکه آگاه شوند
فاتحان باخبر از (( نصر من الله)) شوند
باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود
شیعه عکس العملش سخت و خشن خواهد بود
ننگ بادا به ابوجهل، به همدست یهود
لعن تاریخ به موذی گریِ آل سعود
سپر خویش کنم غیرت سرداران را
به جهانی ندهم یک وجب از ایران را
سربلندیم اگر، تکیه به دنیا نکنیم
آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم
غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده
سایهی چادر او از سرمان کم نشده
بنویسید امید دل زهرا مهدیست
چارهی کار همه مردم دنیا مهدیست
✍ #مجید_تال
@navaye_asheghaan
79350_1400925150601_1851058.mp3
1.95M
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
#زمزمه
▪️زمزمه و نوحه ایام فاطمیه
جان دادی و من غرق غم و غربت و آهم۲
چشمت بگشا بار دگر کن تو نگاهم ۲
حیدر غریب است، حیدر غریب است، حیدر غریب است۲
زهرای عزیزم، زهرای عزیزم، زهرای عزیزم...
تنها شده ام، ای همهی پشت وپناهم
با رفتن تو لشگر غم گشته سپاهم
من بی تو چسازم، من بی تو چسازم، من بی تو چسازم
زهرای عزیزم...
من مانده ام و یاد تو و چار یتیمت
آید به مشام همه در خانه شمیمت
انسیه ی حورا، انسیه ی حورا، انسیه ی حورا
زهرای عزیزم...
شد قسمت تو فاطمه تشییع شبانه
هستم بسر خاک تو مظلوم زمانه
مخفیست مزارت، مخفیست مزارت، مخفیست مزارت
زهرای عزیزم...
گویم چه در پاسخ پیغمبرم ای جان
بودی تو امانت زپدر در برم ای جان
ای ام ابیها، ای ام ابیها، ای ام ابیها
زهرای عزیزم...
✍اسماعیل تقوایی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅┄
#اَللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِيِّکَالْفَرَجَ
#اللَّهُمَّاشْفِکُلَّمَرِیض
@navaye_asheghaan
12658.mp3
680.5K
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
#زمزمه_حضرت_زهرا_س
کی دیده که پرنده ای کنار لونه گم بشه
یه مادری تو کوچه ای ، که داره خونه گم بشه
آخه چطور تو رو زده
( که خون به چشمت اومده)2
ای جوان مرتضی
نیمه جان مرتضی
قدکمان مرتضی
توی کمین نشسته و کمربه کینه بسته و
یه نامه پاره پاره و یه گوشواره شکسته و
بگوبه هرکی دشمنه
کسی زن و نمیزنه
ای جوان مرتضی
نیمه جان مرتضی
قدکمان مرتضی
#حضرت_زهرا (س)
#زمزمه
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
#بستر_شهادت
#زبان_حال_حضرت_زهرا_س
سجادهام معطر، از بوی ربنا بود
آنچه شنیده میشد، از من فقط "خدا" بود
یک عمر آه و نفرین، از این و آن شنیدم
تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود
دیشب برای مردم، تا صبح گریه کردم
ای کاش یک نفر هم، یک دم به فکر ما بود
طفلان من به جایِ مردم گرسنه بودند
افطار خانهی ما در سفرهی شما بود
امروز را نبینید این بی حیا لگد زد
دیروز پشت این دَر، جمعیت گدا بود
من هیچ شکوهای از بیگانگان ندارم
آنکه به حال و روزم خندید آشنا بود
من درد مرتضی را با جان خود خریدم
در راه عشق باید آمادهی بلا بود
دستم شکست اما من درد حس نکردم
اسم علی دوا بود، ذکر علی شِفا بود
رفتم برای مردم حجت تمام کردم:
او را که می کشیدید او حجت خدا بود
ای کاش میشکستند این دست دیگرم را
اما به جای این دست، آن دست بسته وا بود
با کفشهای خاکی، در خانهام قدم زد
آن خانهای که فرشش، بال فرشتهها بود
ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد
وقتی سرم به در خورد، فضه! علی کجا بود؟!
تازه میان کوچه قلبم به درد آمد
حیدر برهنه سر بود، حیدر برهنه پا بود
* *
تا قبر بردنم را، همسایه هم نفهمید
از بسکه مُردن من، چون شمع بیصدا بود
از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم
تابوت من سبکتر حتی ز بوریا بود
ای آخرت وفا کن با ما شکسته دلها
با ما شکسته دلها، دنیا که بی وفا بود...
✍ #علی_اکبر_لطیفیان
@navaye_asheghaan
#زبانحال_حضرت_علی_ع
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
خانمان سوزترین داغ سراغم آمد
سوز سوزنده ترین باد به باغم آمد
اول زندگی ام زندگی ام ریخت بهم
هستی ام رفت مرا باشررآمیخت بهم
عاقبت چشم و نظرچشم مراپرنم کرد
قد خیبرشکنم را غم زهرا خم کرد
آتش کینه چه بد برگ و برم راسوزاند
ورق زندگی ام را لگدی برگرداند
بر علیه م همه ی شهرتبانی کردند
خانه ی امن مرا خانه تکانی کردند
دسته جمعی به دلم خنجر غدار زدند
صورت یار مرا نقش به دیوار زدند
به زمین خوردن من را همه آخر دیدند
به امامی که زنش خورده زمین خندیدند
میخ در تا به ابد آه مرا زخمی کرد
پسرنارس در راه مرا زخمی کرد
بر سرم هر چه زغم بود و نبود آوردند
پهلوان بودم و من را به سجود آوردند
آه با بخت بداقبال شده من چه کنم
باغرورم که لگد مال شده من چه کنم
غم من پر ز کلاف است شکایت دارم
بیشتر من زغلاف است شکایت دارم
بخدا همسرحوریه ام آزار نداشت
دنده اش طاقت آن ضربه ی مسمار نداشت
شعله از فرق شروع کرد به پایش آمد
پهلویش را که شکستند صدایش آمد
بعد چند ماه که بیماری در بستر بود
بعد چند ماه که آه جگر حیدر بود
دیدم امروز که برخواسته از بستر خود
میزند شانه به موی پسر و دختر خود
دیدم امروز که دستاس گرفته در دست
جاروی خانه پراحساس گرفته در دست
ته دل شاد من از اینهمه تغییر شدم
ولی افسوس که یکباره زمینگیر شدم
پسرانم خبرش را به ببرم آوردند
خنجری تا به ابد بر جگرم آوردند
تاحسن گفت پدر مادرمان جان دادم
پاشدم راه بیفتم به زمین افتادم
سربالین عروسم که رسیدم مردم
چقدر غصه ی عمر کم او را خوردم
التماس دعا
مجتبی صمدی شهاب١۴٠٢
.
#السلام_علیک_یا_فاطمة_الزهرا
#زبانحال_حضرت_علی_ع
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
این بار را فکر خودت باش و دعا کن
لب وا کن و زخم کبودت را دوا کن
فکر خودت گر نیستی ریحانه ی من
فکری برای بی کسی مرتضی کن
با یک نگاه نیلی ات ای جان خانه
این کلبه ی تاریک را از نو بنا کن
یادش به خیر آن خنده های آسمانی
با خنده هایت عرش را مهمان ما کن
عمرم گره خورده به چشمان تو زهرا
فکر جدایی از مرا از خود جدا کن
با دست های زخمی از دستاس خانه
از زندگی من گره ها را تو وا کن
#حضرت_زهرا سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#حسن_کردی ✍
.
.
#السلام_علیک_یا_فاطمة_زهرا
#هجوم_به_بیت_وحی
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
آنکس که کینه داشت ز ایمان همسرم
می زد مرا مقابل چشمان دخترم
با علم اینکه حکم به صبر علی شده
دستور حمله داد به بیت مطهرم
همسایه های کوچه به یاری نیامدند
وقتی نشست، آتش کینه به معجرم
قنفذ جدایِ از همه خط و نشان کشید
با ضربه ی قلاف، به پهلو و بر سرم
پای مغیره در وسط کوچه باز شد
بر روی چادر پرِ از خاک و خون ترم
قدم ز داغ کوچه ی غربت خمیده نیست
بار غم علی ست که بر شانه می برم
تا حرف عشق زنده بماند، قلاف ها
هر زخم می زنید بر این شانه می خرم
@navaye_asheghaan
«#مرثیه_حضرت_زهرا_س
خوشی ز عمر ندیده، خدا نگهدارت»
«صنوبری که خمیده، خدا نگهدارت»
بپرس از حسنینت، چگونه از مسجد
علی به خانه رسیده، خدا نگهدارت
چهار جوجۀ بی بال و پر برایم ماند
پس از تو مرغِ پریده، خدا نگهدارت
نبود رسم رفاقت که همسرت نشنید
غمی که فضّه شنیده، خدا نگهدارت
تو میروی و من و قاتل تو دهها سال
شَویم دیده به دیده، خدا نگهدارت
محاسنی که در این سن سفید شد، گویاست
که شوهرت چه کشیده، خدا نگهدارت
چه خوب شد که میافتد نگاه کودکمان
به مادری که ندیده، خدا نگهدارت
«قرار بعدی ما، کربلا، زمان غروب»
«کنار رأس بریده، خدا نگهدارت"
@navaye_asheghaan
#شام_غریبان
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
بُرد در شب، تا نبیند بینقاب
ماه نورانیتر از خود، آفتاب
برد در شب، پیکری همرنگ شب
بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب
شُسته دست از جان، تن جانانه شُست
شمع شد، خاکستر پروانه شُست
روشنایش را فلک خاموش کرد
ابرها را پنبههای گوش کرد
تا نبیند چشم گردون پیکرش
نشنود تا ضجّههای همسرش
هم مدینه سینهای بیغم نداشت
هم دلی بی اشک و خون، عالم نداشت
نیست در کس طـاقت بشنیدنش
با علی یا ربّ، چه شد با دیدنش؟
درد آن جان جهان، از تن شنید
راز غسل از زیر پیراهن شنید
دستِ دستِ حق، چو بر بازو رسید
آن چنان خم شد که تا زانو رسید
دست و بازو گفت و گوها داشتند
بهر هم، باز آرزوها داشتند
دست از بازوی بشکسته خجل
بازو، از دستی که شد بسته، خجل
با زبانِ زخم، بازو راز گفت
دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت
سینه و بازو و پهلو از درون
هر سه بر هم گریه میکردند، خون
راز هستی در کفن پیچیده شد
لالهای در یاسمن پیچیده شد
نیمهشب، تابوت را برداشتند
بار غم بر شانهها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر روان
وز پی آن هفت تن، هفت آسمان
این طـرف، خیل رُسُل دنبال او
آن طــرف، احمد به استقبال او
ظــاهراً تشییع یک پیکر ولی
باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه! مِهر وَرز و خوش بتاب
تا ببیند پیش پایش آفتاب
ابرها گِریند بر حال علی
می رود در خاک، آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا رمق
اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل همه فریاد و لب، خاموش داشت
مُردهای، تابوت، روی دوش داشت
آهِ سرد و بغض پنهان در گلو
بود با آن عدّه، گرم گفت و گو
آه آه؛ ای همرهان، آهستهتر
می برید اسرار را، سربستهتر
این تنِ آزرده، باشد جان من
جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیلة القدر من است
من هلال از داغ و، این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفامتر
هستیام را میبرید، آرامتر
وسعتِ اشکم، به چشم ابر نیست
چاره ای غیر از نماز صبر نیست
زین گل من، باغ رضوان نَفحه داشت
مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مَرهمی خرج دل چاکم کنید
همرهان، همراهِ او خاکم کنید
تا علی ماهَش به سوی قبر بُرد
ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد
زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر
تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر
ناگهان بر یاری دست خدا
دستی آمد، همچو دست مصطفی
گوهرش را از صدف، دریا گرفت
احمد از داماد خود، زهرا گرفت
گفتش ای تاج سر خیل رُسُل
وی بَر تو خُرد، یکسر جزء و کل
از من این آزرده جانت را بگیر
بازگرداندم، امانت را بگیر
بار دیگر، هدیه ی داور بگیر
کوثرت از ساقی کوثر بگیر
میکِشد خجلت علی از محضرت
«یاس» دادی، میدهد «نیلوفر»ت
«بَدر» بخشیدی، «هلال»ت میدهم
تو «الف» دادی و «دال»ت میدهم
✍ #علی_انسانی
#مرثیه_حضرت_زهرا_س حضرت_زهرا_ا
#زبانحال_امام_حسن_ع
#کوچه
به سبک و تقلید از شعر زیبای کوچه،
مرحوم فریدون مشیری
بی تو مادر همه ی عمر از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم در پی آن خاطره گشتم ،
غم هجران تو آتش زده بر جان و وجودم ،
همه دم داغ تو بر سینه فزودم.
شد به غمخانه ی جانم، غم هجران تو تشدید
در غم داغ تو لغزید،
اشک بر گونه خورشید:
یادم آمد سر ظهری که از آن کوچه گذشتیم
و دچار غم و آن صحنه ی ناخواسته گشتیم
لحظه ای هر دو بدیدیم در آن معرکه هستیم.
تو همه راز جهان ریخته در چادر خاکی و سیاهت.
من همه محو تماشای نگاهت.
با صلابت ، ولی آرام
زیر پای تو زمین رام
مادر آب و دُرِ ناب
سینه هاشان به تب و تاب
روبرو وحشی دل سنگ
کوچه باریک و کمی تنگ
یادم آمد تو به من گفتی :
ازاین دیو حذر کن!
لحظه ای چند بر این دیو نظر کن،
سینه ات را تو بر او سخت سپر کن،
از کنارش تو ولی زود گذر کن .
از چه این ناز نگاهت نگران است!
این حرامیست ، که دلگرم نگاه دگران است!
با تو گفتم: حذر از دیو ندانم
ترس از دیو ندارم،
طاقت ظلم عدو را نتوانم،
نتوانم!
نه جلالی بُوَد او را نه شکوهی
او همانست که در جنگ به همراه گروهی،
شده از ترس سوی کوه اُحُد، چون بُز کوهی
حذر از ظلم ندانم ، نتوانم!
این ستم پیشه بما راه گرفته ست،
از چه او راه به حوریه و بر ماه گرفته ست،
تو به من گفتی حسن جان، گل یاسم گل یاسم ،
من از این کافر بی دین نهراسم، نهراسم!
لیک آرام از آن گوشه گذر کن.
کوچه ی خلوت و آن قامت نحسی که بدیدم ،
ناگهان عربده ی مفسده ی او بشنیدم،
خواست سیلی بزند روی تو را تا که پریدم ،
آه و افسوس که بر ضربت دستش نرسیدم.
آه از ضربهی آن سنگدل کافر بی دین،
ضربه ای سخت سرا پا پر از بغض و پر از کین.
بی حیا از چه تو را سیلی از بهر فدک زد،
از چه این دیو به حوریه چنین سخت کتک زد
از چه این پست لگد بر تو و بر حق نمک زد.
با چه جرات سر راه حسن و فاطمه سد شد،
با چه جرات ز روی چادر خاکی تو رد شد.
گوشواری بشکست از پی آن ضربهی سیلی،
رُخ ناموس خدا گشت ازین واقعه نیلی.
یادم آمد تو به من گفتی از این دیو حذر کن
هم فراموش کن و از سر این صحنه گذر کن.
گر چه این دیده ی من تار شد از سیلی ناگاه ،
من نخواهم که شود حیدر از این واقعه آگاه!
آه ای مادر من ای که تو ناموس خدایی ،
آه دانی که چه کرده ست به من داغ جدایی ،
آه مادر تو کجایی تو کجایی!
پیر گشتم ز غم کوچه ببین موی سپیدم ،
چقدر بعد تو من از غم تو رنج کشیدم
بعد تو خنده به لبهای علی هیچ ندیدم.
بعد تو ما به پدر هیچ ندادیم خبر هم،
چقَدَر بعدِ تو بر کوچه ودیوار زدم دیده و سرهم
جانِ مادر، نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم.
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !
#جواد_کریم_زاده
@navaye_asheghaan
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
گل در آتش
از مجموعه شعر ریحانه بهشت
-----------
باغبان در باغ بود و باغ را آتش زدند
باغ را در پیش چشم لاله ها آتش زدند
آه ازین غم کشتی اَمن ولایت را خَسان
در میان موج خون با ناخدا آتش زدند
آتش افروزان گلچین در حصار شعله ها
غنچه را چیدند و گل را هم جدا آتش زدند
هست و بود مرتضی یک لاله بود آن هم بسوخت
یعنی آن که هرچه بود از مرتضی آتش زدند
کاش می آمد ، وَ می پرسید از آنان مصطفی
مَهْبَط وَحیِ الهی را چرا آتش زدند
خانه ی زهرا به یثرب سوخت امّا بنگرید
خیمه ی اولاد او را کربلا آتش زدند
باغ را در سوختند آنگاه «یاسر» بی امان
نخل هستی را ز کین سر تا بپا آتش زدند
محمود تاری «یاسر»
@navaye_asheghaan
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
(السّلامُ عَلَیكِ یافاطمةَ الزهراء)
ایکه چون گنـج به ویران بقیـ ـع جا داری
مَـدفـن خویش، نهــان از همــه دنیــا داری
گرچـه مخفـیست مــزارت، به زمــانـه امّـا
بخــدا ، در دل غمــدیــدهی مــا جــا داری
محــــور آل عبـــایـی ، کــه مقــــامـی والا
چو علــی نــزد خــــداونــد تعــــالـیٰ داری
خلــق اگـر که شـده افــلاک، طفیـلی تواند
«هرچه خـوبـان همه دارند، تو تنهــا داری»
میکند فخـر جهانی به تو ای دخت رسول
که چـه گـــلهــایی در خــاک معــــلّا داری
ماندهام مــات، چگــونـه بـزدنـدت ســیلی؟
تو که شـیری چو علـی آن شه والا... داری
سقط شد «محسن» تو، با لگـد قنفــذ اگر
داغ او بــر دل، چـون لالــهی حمــــرا داری
«دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد»
نـور حـق را چو تو در سـینه و سـیما داری
ای بقیعی کـه شدی قبـــلهی دلها دانـی
که تـو در دامـن خود حضرت زهـــرا داری
چــار امـامـی که در آغــوش تو آرامیـدند
یــادگـــارنــد کــه از حضــرت مـــولا داری
تـو از این پنـج گلی که به دلت جـا دادی
فخــر بر خود ز شـرف، نـــزد ثـــریــا داری
گرچه ویـــران شدهای از ســتم قـوم دغــا
غـم مخور زآنکه تو گـلهای شکـوفـا داری
آسمــان، نــزد تــو تعظیــم کنــد تـا به ابــد
این مقـامیست که از عتــرت طـاهـا داری
(ساقیا) فخر تو این است که از لطف خدا
نسَـب حیــــدری از مـــــادر و بـــابـــا داری
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@navaye_asheghaan
#بعد_از_شهادت
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
ای خوش آنروزی که ما، در خانه مادر داشتیم
دیده از دیدار رخسارش، منور داشتیم
هر کسی جسم عزیزش روز بر دارد، ولی،
ما که جسم مادر خود را به شب برداشتیم!
کاش آنروزی که تنها مادر ما را زدند
ما یکی را در میان کوچه، یاور داشتیم!
کاش محسن را نمیکشتند، تا ما غنچهایی
یادگار از آن گلِ رعنای پرپر داشتیم!
کاش آن ساعت که دانستیم بی مادر شدیم
جای آغوشش به خاکِ تیره، بستر داشتیم!
این در و دیوار میگرید به حال ما، که ما
مادری بشکسته پهلو پشت این در داشتیم!
مادر ما، رفت از دنیا در آنحالی که ما
گریه بر حالش سر قبر پیمبر داشتیم!
(میثم) از دل میسراید شعرِ جانسوزش، بلی
از عنایت ما به او چون لطف دیگر داشتیم
✍ #غلامرضا_سازگار
📝
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
#بانوان_خادم
سند محکم مظلومیت حیدر بود
چادر سوختۀ فاطمه، روشنگر بود
کاش اسلام نمیدید چنین روزی را
آنکه میسوخت، جگرگوشۀ پیغمبر بود
یاس یاسین پسری داشت خدایا پسری
عمر آن غنچۀ نشکفته ز گل کمتر بود
گاه ای علّت ایجاد! به خود میگویم
من و ما کاش نبودیم ولی مادر بود
پیر شد بعد تو آقای جوانان بهشت
دیدن قاتلت از بسکه عذاب آور بود
آه مادر! چه از آن کشتۀ عطشان گفتی
زینبت گفت که این توصیۀ آخر بود
آنچه با دیدن آن پشت حسین تو شکست
بعدِ پهلوی تو، پهلوی علی اکبر بود
✍ #مسعود_یوسف_پور
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
شیر درقفس بودوهمسرش افتاد
پیش دیدگان علی پیکرش افتاد
دوره اش کرده اندیک عده گرگ
که ناگه فاطمه، برابرش افتاد
همین که شیرخدا رابه ریسمان بستند
رسید بر دراین خانه دخترش افتاد
برای خاطرحیدرچه درهمت کردند
بدانکه شرح تن توبه آخرش افتاد
همانکه آتش در زد بدان مقصر بود
که همسر توعلی پشت درسرش افتاد
خبر رسیده که دست علی شده بسته
میان راه،النگوی همسرش افتاد
برای کشتن زهرا مغیره آمده بود
گمان کنم که تمام بال وپرش افتاد
-آرمین غلامی (مجنون)
------------------------------------
@navaye_asheghaan
311.3K
.#مرثیه_حضرت_زهرا_س
#هجوم_به_بیت_وحی
از لاله زار توحید آتش زبانه می زد
گل گشته بود پرپر، بلبل ترانه می زد
در گلشن ولایت، یک نوشکفته گل بود
گر می گذاشت گلچین، آن گل جوانه می زد
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
دشمن گهی به کوچه، گاهی به خانه می زد
گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو
گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد
گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد
وقتی که باغ می سوخت، صیاد بی مروت
مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد
با چشم خویش دیدم جان دادن پدر را
از ناله ای که مادر در آستانه می زد
این روزها که می دید موی مرا پریشان
با اشک دیده می شست با دست، شانه می زد
هنگام شرح این غم، از قلب زار (میثم)
مانند خانه ی ما آتش زبانه می زد
استاد حاج #غلامرضا_سازگار✍
.............
.
#فاطمیه
#حضرت_زهرا علیهاالسلام
#غزل
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت
این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد...
خواهم که اشک غربت از چهرهات بگیرم
شرمندهام که دیگر دستم توان ندارد
بگذار کس نداند در پشتِ در چه بگذشت
من لب نمیگشایم، محسن زبان ندارد
هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد
شهری که در اماناند حتی یهود در آن
در بین خانۀ خود، زهرا امان ندارد!...
📝حاج #غلامرضا_سازگار ✍
.
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
آدم است او یا مَلَک ماهیّتش معلوم نیست
گرچه مخلوق است نوع خلقتش معلوم نیست
حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر
آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست
مادرش یا دخترش من هرچه دقت می کنم
با رسول الله، زهرا نسبتش معلوم نیست
در کسا بی فاطمه غیر از علی و بچه هاش
رحمة للعالمین هم ساحتش معلوم نیست
بعد ابر نیلی سیلی در این شب ها شده
مثل آن ماهی که نصف صورتش معلوم نیست
فاطمیه مثل دردی تا ظهور منتقم
طول درمان دارد اما مدتش معلوم نیست
روضه یعنی داستان مادری در اوج خود
چون به کوچه می رسد یک قسمتش معلوم نیست
گرچه معلوم است دارد می رود مادر ولی
حضرت فضه دلیل لکنتش معلوم نیست
ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می خورد
ضربه وقتی ناگهان شد شدتش معلوم نیست
هم که معلوم است او ریحانة الحوراست و
هم که وقت خشم سیلی قدرتش معلوم نیست
اینکه قبر علت خلقت چرا مخفی شده
درمیان اهل معنا علتش معلوم نیست
یادم آمد موقع سجده به مهر کربلا
فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست
@navaye_asheghaan
#هجوم_به_بیت_وحی
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
زمانی چند از مرگ نبی نگذشته بود ، آری
که در اسلام آوردند ، بدعت های بسیاری
همان ها که همیشه در مدینه مدعی بودند
نشان دادند از خود ، بعد پیغمبر چه رفتاری
پس از مرگ پیمبر ، از تمام مردم آن شهر
نداده یک نفر بر حضرت صدیقه دلداری
نباید گفت با نامحرمان این داغ را اما...
کجا باید بریم این غم؟ چه سازیم این گرفتاری؟
که دور خانه ی حیدر ، امیر و فاتح خیبر
هجوم گرگ ها بود و رجزخوانیِ کفتاری
یکی فریاد میزد بر سر ناموس پیغمبر
یکی بهر اهانت بر علی میکرد هرکاری
میان آن همه زندیق ، بین آن همه کافر
خلیفه آمد و میکرد در دعوا جلوداری
بدانید ای مسلمانان ، خلیفه مادرم را کشت
به خود آیید ای مردم ، بس است انقدر بی عاری
من از آن قوم که آتش بپا کردند پشت در
کنم با هر زبان و شیوه ای ابراز بیزاری
#پوریا_باقری ✍
@navaye_asheghaan
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
بی هوا صاعقه ای صورت ماهش را زد
دست ابلیس ترک بر همه ی دنیا زد
ساحل نازک رویش ردِ پایی برداشت
موج خون آمد و بر عاطفه ی دریا زد
آنکه چون خوار به چشمش جگر مولا بود
آمد و دست روی غیرت این مولا زد
درد این است که نامرد به خود می بالید
بعد از آن روز که بر چادر زهرا پا زد
بی وجودی که قلم شرم کند از اسمش
زهر خود را به دل سوخته ی زهرا زد
سند سوختنِ محسن زهرا را شیطان
پشت در با لگدی بر درِ بیت امضا زد
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_العن_الجبت_والطاغوت
#حسن_کردی
@navaye_asheghaan
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
همینکه پهلوی او گاه گاه میگیرد
نفس به سینه این پابه ماه میگیرد!
مریض خانه اگر لب به آب و نان نزند...
پس از سه ماه تنش وزن کاه میگیرد!
مریض خانه اگر سیلی از کسی بخورد..
بروی صورتش ابری سیاه میگیرد
هنوز هم که هنوز است با همین حالش
علی به چادر زهرا پناه میگیرد!
کسی نگفت که این تازیانه در کوچه
به بازویش به کدامین گناه میگیرد؟!
چه آمده به سر چشمهای زهرا که..
ز چشمهای علی هم نگاه میگیرد
همینکه نام علی را به پیش او ببری
به لب ترنم "روحی فداه" میگیرد
اگر خمیده علی از نماز آیات است..
نود شب است دراین خانه ماه میگیرد..
سیدپوریا هاشمی
@navaye_asheghaan
.
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
#عیادت
#اذان_بلال
#عبدالحسین_میرزایی✍
بس کن #بلال جان پیمبر اذان نگو
از حال رفت فاطمه دیگر اذان نگو
بس کن بلال مادرم از دست میرود
نام پدر دوباره اگر از تو بشنود
بس کن بلال خاک عزا بر سرم مکن
پایین بیا زماذنه بیمادرم مکن
ترسم که جان رود زتن مادرم بلال
زود است خانه دار شود خواهرم بلال
حیدر حریف گریه زهرا نمیشود
اینها برای فاطمه بابا نمیشود
حالا که روی ماذنه هستی ،بیا بلال
بهر شفای مادرما کن دعا بلال
دست دعا بگیر سوی آسمان بلال
امنیجیب بهر شفایش بخوان بلال
شاید خدا دعای تو را مستجاب کرد
رحمی به حال ما و دل بوتراب کرد
بس کن بلال مادر ما داغدیده است
روز خوشی زبعد پیمبر ندیده است
جدم که بود مادر ما احترام داشت
این خانه نیز حرمت بیتالحرام داشت
یادش به خیر اذان تو را تا که میشنید
قبل از نماز بر در این خانه میرسید
جدم که رفت فاطمه بیاحترام شد
در پشت دربخانه او ازدحام شد
وقتی شرار کین زسرایش بلند شد
زهرا صدای یاابتایش بلند شد
بابا ببین که شعله به کاشانه ام زدند
بابا ببین لگد به در خانه ام زدند
بابا ببین که پهلوی زهرای تو شکست
ضرب غلاف بازوی زهرای تو شکست
بابا ببین به گفته تو پشت پا زدند
سیلی به روی فاطمهات بیهوا زدند
دختر دلش زنام پدر زیر و رو شود
ای وای اگر که با سر او رو به رو شود
زهرا شنید نام پدر را زتاب رفت
کی باسر بریده به بزم شراب رفت
زهرا غم اسیری و رنج سفر ندید
طشت طلا و رأس جدای پدر ندید
زهرا ندید راس پدر در برابرش
چوب جفا خورد به لبهای اطهرش
#فاطمیه
@navaye_asheghaan
#مدح_حضرت_زهرا_س
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
خوشا زهرا که سیمای محمد بود قرآنش
حسین اشکش، حسن صبرش، علی تنها علی جانش
.
خوشا زهرا که والا مادری مثلِ خدیجه داشت
و زینب بود تصویرِ حیایش، شکلِ ایمانش
.
کنیزش فضه بود، آیات قرآن بر لبش جاری
به تعبیرِ نبی "سلمان منا" بود سلمانش
.
کنیزی داشت اما باز کمتر زحمتش میداد
کنیزی داشت اما پینه میبستند دستانش
.
چه بانویی که میچرخاند وقتی آسیابش را
فلک انگار میچرخید دورِ گندمِ نانش
.
چه عطری داشت نانِ خانهی زهرا که از بالا
به شکلِ آدمی هر دم ملک میگشت مهمانش
.
یتیمی میرسید از راه، اسیری، گاه مسکینی
که باشد تا ابد شرمندهی ایثار و احسانش
.
بهجز زهرای مرضیه مگر داریم در عالم
که مثلِ "انما" از حق بیاید وحی در شانش؟
.
در این عالم بهجز زهرا مگر هم بوده بانویی
که از خیلِ ملک باشند در انصار و اعوانش؟
.
نبوده هیچکس مانند زهرا ورنه در دنیا
هزاران بار میآمد اگر میرفت امکانش
.
محیطِ خانهاش مانندِ باغی بود، باغی که
فقط حمدِ خدا میگفت هر برگِ درختانش
.
محیط خانهاش مانند ابری بود، ابری که
صدف بود و پر از در نجف میگشت دامانش
.
و با او ذوالفقارِ حضرتِ مولا سخن میگفت
که تیغ انگار هدهد میشد و زهرا سلیمانش
.
نه تنها ذوالفقارِ حضرتِ مولا که جبرائیل
به زهرا حرفهایی از خدا میگفت و فرمانش
.
پر است از اتفاقاتی که در آینده میافتد
عجائبنامهای که "مصحفِ زهرا"ست عنوانش
.
کتابی که پر از احوالِ شاهان است در عالم
و هر وقتی که لازم بود، میخواندند امامانش
.
کتابی که فقط قرآن از آن بالاتر است و بس
کتابِ دیگری هرگز نشد هم سنگ و میزانش
.
اگر در داستانِ خود ببیند شخصِ زهرا را
بیابد بهتر از صد آسیه موسیِ عمرانش
.
چرا از آه و از نفرینِ زهرا سخت ترسیدند
اگر که بهتر از مریم ندیدند اهلِ نجرانش
.
اگرچه هجده سالش بود اما حضرتِ زهرا
به عصرِ قبلِ حوا میرسید آغازِ دورانش
.
اگرچه هجده سالش بود اما حضرت آدم
نبود و هم نخواهد بود جز طفلِ دبستانش
.
سرِ خوانِ عمل یا علم تا روز ابد باشند
تمامِ عالمانِ با عمل از ریزهخوارانش
.
به مسجد میرود تا پس بگیرد حقِ حیدر را
و میگوید خلافت را به مولایم بگردانش
.
به هنگامِ جدل با منطقِ آیاتِ قرآنی
نباشد کس حریفِ ذوالفقارِ تیزِ برهانش
.
به هنگامِ جدل با حضرتِ زهرا حریفِ او
چنان خس میشود هر دم سبکتر پیشِ توفانش
.
چنان میخواند از آیاتِ آن انگار قرآن را
برای نصرت زهرا فرستادهست یزدانش
.
فدک را غصب کرد آن فرد از انسیه حورا
وگرنه در غضب هرگز نمیدیدند این سانش
.
فدک را پس گرفت از پیرمرد آن روز مرضیه
ولی این قصه تلخ و تلختر گردید پایانش
.
که هنگامی که بر میگشت سوی خانهاش زهرا
رسید از راه آن کودککشِ معروفِ دورانش
.
سند را پاره کرد و روزگاران دید با حیرت
که بیرحمانه سیلی میزند آن نامسلمانش
.
و سیلی صورتِ چون برگِ گل را میکند مجروح
و مروارید اشکی مینشیند روی مژگانش
.
نمیبارد دگر ابری پس از این بر سرِ دنیا
مگر رخصت بگیرد از دو چشمِ خیس و گریانش
.
به چشمِ دل تماشا کن زمین و آسمان سرخ است
خداوندا! مگر خون میچکد از هر دو چشمانش
.
هزاران بار ابر آمد، هزاران بار سیل آمد
فراموشِ زمین هرگز نشد اشکی چو بارانش
احمد شهریار
@navaye_asheghaan
#بستر_بیماری
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
دیگر رمق به بال کبوتر نمانده است
کنج قفس براش به جز پَر نمانده است
صارَت کَالخیال! همین است معنیاش:
جز نقطه از سه آیهی کوثر نمانده است
پروانهوار دور علی گشت آنقدَر
جز شمعِ آب رفته به بستر نمانده است
افسوس! جز نشانهی پیری زودرس
از دختر جوان پیمبر نمانده است
با گریه کرد زینب خود را صدا و گفت:
«چیزی به پر کشیدن مادر نمانده است»
داغ مدینه زود غم کربلا شود!
چیزی به روضهی رگ و خنجر نمانده است
::
گودال بود و خواهر غمدیدهای که گفت:
مظلوم من! چرا به تنت سر نمانده است…
✍ #محمدحسین_مهدی_پناه
@navaye_asheghaan
#بستر_بیماری
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
درد داری، دست بر بازو بگیر اما بمان
پیش چشمم دست بر پهلو بگیر اما بمان
من که میدانم برایت راه رفتن مشکل است
باشد اصلاً دست بر زانو بگیر اما بمان
گرچه سختی میکشی در خانه، باشد کار کن
فضه را بنشان و خود جارو بگیر اما بمان
با غروبت خانهام تاریک شد، لطفاً نرو
مثل شمعی نیمه جان سوسو بگیر اما بمان
غربت من گرچه سنگین است روی شانهات
با غم تنهایی من خو بگیر اما بمان
چهره میپوشانی از من، گرچه دلخونم ولی
جان حیدر! هر شب از من رو بگیر اما بمان
✍ #محسن_ناصحی
@navaye_asheghaan
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
#فاطمیه
#غزل
خونه بی لبخند زهرا آسمون بی ستاره ست
اینو حیدرت می دونه دنبال یه راه چاره ست
بعد زندگیِ با تو به چی دل خوش کنه حیدر
قلب من رو کن تصور وقتی زینب میگه مادر
با چی حالت خوب می شه ای فدای اون ناز ابروت
جون محسنت نگی که با نگاه به چوب تابوت
کی گمون می کرد یه روزی عوض گهواره ساختن
برا تو تابوت بسازم توو حیات خونه ام من
شبا می پرم ز خواب با صدا خس خس نفس هات
دیگه بی عصا سه ماهه نمی تونی پاشی از جات
با خداحافظی تو جلو چشمام مرگ و دیدم
مثله اون روز پشت در که عبامو روتو کشیدم
سپرم شدی تلافی اُحد و زخمای بسیار
اون نود تا زخم کجا و پهلو و شکاف مسمار
شنیدم که توو حکومت قنفذ از خراج معافه
اشک من میگه که این کار مزد ضربه ی قلافه
قلاف قنفذ چه جوری جلو چشمام با تو لج کرد
میخ در که داغ شد و بعد راهشو به پهلو کج کرد
با فشار درب و دیوار داغ محسن و چشیدی
نمی دونم که چه جوری میخ و از پهلوت کشیدی
ناحلةُ جسم تویی که چیزی از تنت نمونده
ردِ پنجه ی کیه که رُخ ماهتو پوشونده
در و با هیزم سوزوندن آتیشا به بازوت افتاد
بعد این که در شکستش افتادی و در روت افتاد
#حسن_کردی
#شعر_شیعه
@navaye_asheghaan
#فاطمیه 🏴
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
هر شبِ بی مادری شام غریبان می شود
طفل بی مادر همیشه زود گریان می شود
😭😭😭
اشک و آه و ناله و سوز جگر سهمیه و
خونِ دل روزیِ بسیارِ یتیمان می شود
طفل نازک دل کجا و... مُردن مادر کجا ؟!
کوه اگر باشد از این غم زود ویران می شود
خاطرات دود و آتش زنده می گردد اگر ؛
لحظه هایِ جانگدازِ پُختن نان می شود
هر زمان یک آشنایی خانه را در می زند
بیشتر در بچه ها زینب هَراسان می شود
هر کسی با خاطراتی اشک می ریزد ولی؛
در دل کوچه حَسن خیلی پریشان می شود
یک سفارش کرده مادر،گفته که هر نیمه شب
یادتان باشد"حسین"در خواب عطشان می شود
دوخته یک پیرُهَن بهر حسین و گفته که:
این پسر در کربلا یک روز عریان می شود
گفته که زینب ببوسد حَنجرش وقت وِداع
گفته این حنجر به تیغ شِمر مهمان می شود
نام مادر، یاد مادر، بوی مادر، اشکِ غم...
طفل بی مادر همیشه زود گریان می شود
#هادی_همتی (دلسوخته)
#فاطمیه 🖤
🔷️اشعار #هادی_همتی
#فاطمیه
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
سُخن از درد درون و جگرِ سوخته است
سُخن از آتش سوزان و درِ سوخته است
ناله ی فاطمه را فِضّه به فریاد برس...
سُخن از صورت و از مویِ سَرِ سوخته است
لگدی زد به در و سینه به در دوخته شد
سُخن از چادر و از یک کمرِ سوخته است
به روی خاک صدا زد مَددی یا اَبتاه...
سُخن از غُنچه گُل و یک ثَمر سوخته است
چه بگویم! به که گویم؟ که چه آمد به سَرش
سَخن از طفل شهید و مادرِ سوخته است!
#هادی_همتی (دلسوخته)
#فاطمیه 🖤
🔷️اشعار #هادی_همتی
─═༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═─
#فاطمیه
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
─┅═࿇࿐ྀུ༅𖠇࿐ྀུ༅࿇═┅─
"کَلِّمینــی" فــاطمـــه ! دارد تــوانـم می رود
آمــــده جان بر لبــم ، روح و روانم می رود
"کَلّمینــی"دختـر خَیــرُ الوَریٰ ، خَیــر النساء!
چشم خود وا کن ببیــن اشک روانم می رود
پــر مــزن از آشیـــــانم ای پرستـــوی علـــی
زندگانــی ، دلخوشــی ، از آشیـــانم می رود
با نفسهایی که سنگین می شود درسینه ات
خنـــــده از روی لبـــان کـودکــانـــم می رود
صحبت از رفتن نکن آتش به قلبم می زنی
تیر داغت دم به دم بر استخــوانم می رود
با وصیــت های تو دنیــا به چشمم تیره شد
قبلِ تو با چشم خود دیدم که جانم می رود
روشنـای چشم من ! باور ندارم نیمـه شب
مـــاه من ، قامتْ کمان از آسمانم می رود
باغبانی خسته ام وقتی که با دست خزان
از بهـــار خــانه ام یــاس جــوانم می رود
آیه آیه التمـــاسم آب شـــد در چشــــم من
از همان وقتی که یاسین بر زبانم می رود
فاطمه! ای کاش هرگزخانهٔ ما ، در نداشت
با همین ای کاش ها آه از نهــــانم می رود
ای تمــامِ لشــکــرم ، تنهـــاترینـــم بعــدِ تـو
می روی همــراه تو گویـا جهـــانم می رود
𖠇࿐ྀུ༅࿇═┅─
✍رقیه سعیدی(کیمیا)
#فاطمیه
#مرثیه_حضرت_زهرا_س
#غزل
🔹قلب رسول خدا🔹
اگرچه «تحتِ کسا» یک حدیث جای تو بود
همیشه قلب رسول خدا کسای تو بود..
بهشت بودی و، گلهای سبز و سُرخت نیز
بهارِ عاطفۀ باغ دستهای تو بود
طنین نالۀ مولا که ریخت در دلِ چاه
جگر خراشترین بغض در صدای تو بود..
فدای آن همه زخمی که از نهایت درد
همیشه دست علی بهترین عصای تو بود
غریب میروی ای یاس دامن یاسین!
کدام خاطره جز درد آشنای تو بود؟
تو در کنار علی بودی و، فقط او بود
که تا مسافرت خاک، پا به پای تو بود
فقط نگاهِ علی بود در شب تودیع
که سوگوارترین ابر در عزای تو بود
تو ای قتیل مقدّس! قسم به جان رسول
که نقش آینۀ راز با خدای تو بود
تو را به جان جگرگوشهات قسم، دریاب!
سرِ ارادت ما را، که در هوای تو بود
نشست دیدۀ احساس من به درگاهی
که فرشی از عطشِ بوسه زیر پای تو بود
📝 #غلامرضا_شکوهی
┅┅┅┅┄❅[﷽❅┄┅┅┅┅
@navaye_asheghaan