✅ بخشی از مقتل دروازه شام
🔻اهل بیت سيدالشهداء عليهمالسلام را روز اول ماه صفر همراه سرهای شهدا، همچون اسیران کفار و ترک و دیلم، با دستانی بسته و صورتهای باز سوار بر مرکبهای بدون جهاز از دروازه «توما» يا دروازه «ساعات» وارد شام (دمشق) كردند و از بازار عبورشان دادند؛ به نحوی که اهل ذمه نیز بر ایشان اهانت میکردند و بر پلههای مسجد جامع که جایگاه اسرا بود، نگاهشان داشتند.
✳️ذكر اين نكته ضروري است كه در كوفه، اهل بيت علیهمالسلام را میشناختند و به فضايلشان آگاه بودند. بنابراین مردم، گريان و پشيمان بودند، اما در شام كه اسلامشان اموی بود، به دليل عدم شناخت اسلام راستين و اهل بيت و تبليغات بنیاميه، برخورد مردم به گونهای توهينآميز و زشت بود كه بسيار به اهل بيت سخت گذشت.
🔸امام صادق از امام باقر و ایشان از امام سجاد علیهمالسلام نقل میفرمایند که فرمود:
▪️«مرا بر شتری لَنگ و بیجهاز سوار کردند و سر پدرم بر عَلَمی بود و زنان ما پشت سر من بر استران بدون پالان سوار بودند. نگهبانان پشت سر و اطراف ما با نیزه ما را احاطه کرده بودند و هرگاه کسی از ما گريه میکرد با نیزه بر سرش میزدند. تا اینکه وارد شام شدیم و منادی ندا میداد:
😭«ای مردم شام! اینان اسیران اهل بیت ملعون هستند.»
حضرت #ام_کلثوم سلامالله عليها از شمر ملعون خواست که آنان را از دروازهای ببرد که جمعیت کمتری دارد و سرها را از آنان دور کند؛ چرا که خاندان آلالله از فرط نگاه نامحرمان خوار شده بودند. اما آن نانجیب، دقیقا برعکس خواسته ایشان عمل کرد و اهلبیت را از شلوغترين دروازه، در حالی كه سرهای مقدس شهدا در ميان ايشان بود، وارد شهر كرد.
🔸سهل بن سعد ساعدی نقل میکند که در سفر زیارت بیتالمقدس به شام رسیدم. دیدم همه جا آذین بسته و مردم شادند و زنان با دف و طبل پایکوبی میکنند. پرسیدم مگر شاميان عيدی دارند كه ما از آن اطلاع نداريم؟ گفتند: گويا تو غريبهای. خود را معرفی كردم.
گفتند: آيا تعجب نمیكنی چرا آسمان خون نمیبارد و زمين اهلش را فرو نمیبرد؟
گفتم مگر چه شده؟
گفتند که سر حسین را به همراه اهل بیت اسیرش از دروازه ساعات وارد میکنند.
به آنجا رفته و دیدم سر امام حسین بر نیزه شکستهای به دست اسبسواری است و در پی آن، زنانی بر شتران بیجهاز وارد شدند. به یکی از بانوان نزدیک شدم و گفتم:
که هستی؟
گفت: من سکینه بنتالحسینم.
گفتم: من صحابی رسول خدا هستم و از ايشان حديث شنيدهام. آیا خواستهای داری؟
😭فرمود: به حامل سر بگو سر را از ما جلوتر ببرد تا مردم به دیدن سر مشغول شوند و به ما نگاه نکنند که ما حرم رسول خداییم. من 400 دينار به نيزهدار دادم و او جلوتر رفت.
پیرمردی از اهل شام آمد و زبان به ناسزا گشود و گفت: «خدا را شکر که شما را کشت و بلاد اسلامی را از شرتان ایمن ساخت و امیرالمومنین را بر شما مسلط کرد.»
امام سجاد فرمود:
«ای پیرمرد! آیا قرآن خواندهای؟»
عرض کرد: بلی.
فرمود: «آیا این آیه را میشناسی که میفرماید:
▪️ «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی؟»
عرض کرد: بلی.
▪️فرمود: «و آیا خواندهای که و آتی ذی القربی حقه».
عرض کرد: بلی.
حضرت فرمود: «آن نزدیکان ما هستیم.»
باز فرمود: «این آیه را خواندهای که
▪️میفرماید: «واعلمو انما غنمتم من شیئ فان لله خمسه و لرسول و لذی القربی؟»
گفت: آری.
فرمود: «آن نزدیکان ما هستیم.» و باز
▪️فرمود: «آیا خواندهای که انما یریدالله لیذهب عنکمالرجس اهلالبیت و یطهرکم تطهیرا؟»
عرض کرد: بله.
فرمود: «ما اهل بیت هستیم که خداوند آیه طهارت را مخصوص ما نازل کرد.»
پیرمرد ساکت و پشیمان شد و تاملی کرد و گفت: تو را به خدا شما آنان هستید؟ فرمود: «بلی به خدا سوگند و بدون شک، ما همانها هستیم و بهحق جدمان رسول خدا ما همانها هستیم.»
پیرمرد گریست و عمامهاش را بر زمین کوبید و گفت: «خدایا! ما از دشمن آل محمد چه از جن باشد و چه انسان بيزاريم.» سپس گفت: «آیا میتوانم توبه کنم؟»
🔺امام سجاد فرمود: «آری اگر توبه کنی خدا قبول میکند و تو با ما خواهی بود.»
برخی گفتهاند خبر به یزید رسید و او را کشت.
🔹منهال بن عمرو نقل میكند: در شهر شام به امام سجاد علیهالسلام عرض كردم:
🔸يابن رسولالله! احوال شما چگونه است؟
فرمود: «اوضاع ما مانند بنیاسراييل است در ميان فرعونيان كه پسرانشان را سر میبريدند و زنان آنها را زنده نگاه میداشتند. روزی عرب بر ديگران فخر میكرد كه محمد صلیالله علیه و آله عرب است و قريش بر عرب فخر میكرد كه محمد از قريش است و ما خاندان او هستيم كه حق ما غصب شده و گرفتار و كشته و آوارهايم.
📚 منابع:
بحارالانوار ج 45/ علامه مجلسی
#مقتل_الحسین ج 2/ خوارزمی
#لهوف / سید بن طاوس
#نفس_المهموم / شيخ عباس قمی
✅ کاروان در مسیر شام
🔻ابن لهیئه می گوید:روزی نزدیک کعبه رفته بودم که دیدم مردی پرده کعبه را گرفته و از خدا طلب بخشش دارد.او خطاب به خدا می گفت:هر چند می دانم مرا نخواهی بخشید اما باز تقاضا دارم از گناه من بگذری!
🔹ابن لهیئه میگوید آن مرد را بعداً هم دیدم و به او گفتم:تو دیوانه ای؟!خدا بخشنده و مهربان است،حتی اگر گناهانت به تعداد قطره های باران هم باشد تو را می آمرزد.
🔸آن مرد پاسخ داد:من جزء کسانی بودم که سرِ بُریده امام حسین را از کوفه به شام بردند.شب که شد و خواستم استراحت کنیم،سر را بر زمین گذاشتیم و 😭مشغول نوشیدن شراب شدیم.
✳️شبی که من نگهبان بودم و همراهانم به خواب رفته بودند،عده ای را دیدم که در میان هاله ای از نور ظاهر شدند و به دورِ سر امام حسین طواف کردند.من از ترس نتوانستم کاری کنم و سکوت اختیار کردم.
🔺آن جمع گریه می کردند و شیون می نمودند،یکی از آنها می گفت:ای محمد!خدا به من دستور داده است تا مطیع تو باشم، اگر دستور بدهی زمین را به لرزه در می آورم و همان طور که قوم لوط را از بین بردم،این مردم را هم از بین می برم. حضرت محمد(ص)به او فرمود:
"ای جبرئیل[صبر داشته باش]من در روز قیامت،در پیشگاه الهی از آنها شکایت خواهم کرد".
🔺من با دیدن این منظره فریاد زدم:یا رسول اللّه الأمان!.فرمود:"برو!خدا تو را نیامرزد،آیا با این جنایتی که کردی انتظار داری خدا تو را ببخشد؟".
📚 #مقتل_مقرم ،ص۴۰۷_۴۰۸
📚 #لهوف ،ص۹۷
#کوفه_تا_شام
#شام
✅ #اسارت_پیک_امام_به_کوفه
🔹امام نامه ای به #سلیمان ابن صرد خزاعی ، #مسیب_ابن_نجبه و #رفاعه_ابن_شداد و جمعی دیگر از کوفیان نوشته و نامه را به سفیر خود #قیس_ابن_مسهر_صیداوی داد و او را روانه #کوفه کرد.
🔸نزدیک کوفه گماشتگان ابن زیاد او را نگهداشتند تا تفتیش کنند ، قیس که خود را در خطر دید نامه امام را تکه تکه نمود. او را دستگیر کردند و نزد ابن زیاد بردند.
🔹ابن زیاد پرسید تو کیستی؟
🔸گفت یکی از شیعیان امیرالمومنین علی ابن ابی طالب و فرزندش می باشم.
🔹چرا نامه را تکه تکه کردی؟
🔸گفت برای اینکه تو از محتوای آم مطلع نشوی.
🔹نامه از چه کسی و برای چه کسانی بود؟
🔸گفت نامه از حسین ابن علی برای عده ای از کوفیان بود که من نام آنها را نمیدانم.
🔹ابن زیاد خشمگین شد و گفت بخدا رهایت نمیکنم تا نام آنها را بگویی یا اینکه بر بالای منبر بروی و حسین ابن علی و پدر و برادرش را لعن نمایی ؛ والا تو را قطعه قطعه خواهم کرد.
🔸گفت من هرگز نام آن افراد را به تو نخواهم گفت اما نفرین بر حسین و پدر و برادرش را انجام می دهم.!!!
🔸قیس بر بالای منبر رفته و پس از سلام و درود بر علی و حسن و حسین علیهم السلام بر عبیدالله ابن زیاد و پدرش لعنت فرستاد و سپس گفت:
✳️ای مردم! من سفیر امام حسین علیه السلام به سوی شما هستم و در فلان منزل از او جدا شدم، پس او را اجابت کنید.
🔹بعد از این اقدام ابن زیاد دستور داد قیس را از بالای قصر حکومتی به زمین انداختند و او را به شهادت رساندند.
--------------------------------------------------
📘 #لهوف #سید_ابن_طاووس
#کوفه
#مسلمیه
#حضرت_مسلم ع
#مسلم_این_عقیل
#شب_اول_محرم
#حضرت_مسلم علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
💠#کانال_وابرگروه_نوای_ذاکربن💠
✅ #گریه_امام_بر_قیس
🔹هنگامی که خبر شهادت قیس به امام رسید ، 😭 به شدت گریسته و فرمودند:
✳️خداوندا! برای ما و شیعیانمان جایگاه نیکی را مقرر ساز و بین ما و آنان را پیوند ده که تو بر هر چیز قادری.
--------------------------------------------------
📘 #لهوف #سید_ابن_طاووس
#کوفه
#مسلمیه
#حضرت_مسلم ع
#مسلم_این_عقیل
#شب_اول_محرم
#حضرت_مسلم علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
💠#کانال_وابرگروه_نوای_ذاکربن💠
✅#بانویی_آزاده_و_آگاه
🔹آن حضرت براي خواندن نماز مغرب وارد مسجد كوفه شد، ودر حال نماز بود كه 😭آن ده نفر نيز از فشار فضاي ترور و وحشتي كه دگر باره در حال تحميل بود، پراكنده شدند؛ و
😭سفير حسين عليهالسلام پس از نماز و نيايش، خود را تنهاي تنها يافت!
🔸او پس از اين كه خود را تنها يافت، گام به كوچههاي كوفه نهاد و آمد تا به در سراي بانويي آزاده و آگاه رسيد، در آن جا درنگ نمود و از صاحب خانه كه نامش «#طوعه» بود آب خوردن خواست.آن شير زن آگاه و نوانديش به درون خانه رفت و آب آورد و به آن حضرت داد، اما او پس از نوشيدن آب، گرفتاري خود را باز گفت، و #از_آن_بانوي_آزاده_ياري_خواست ؛ و او نيز آن حضرت را به سراي خويش دعوت كرد، و به او پناه داد.آن زن پروا پيشه و شجاع ، پسري داشت كه از حضور «مسلم» در خانه آگاه شد، و با به جان خريدن ننگ جاسوسي، جريان را به هواداران استبداد گزارش كرد.
----------------------------------------------
📘 #لهوف #سید_ابن_طاووس
#کوفه
#مسلمیه
#حضرت_مسلم ع
#مسلم_این_عقیل
#شب_اول_محرم
#حضرت_مسلم علیه السلام
♻️در ثواب نشر مطالب سهیم باشید♻️
🌐📚#حسینیه_مقتل - پایگاه تخصصی روضه و مقتل اهل بیت علیهم السلام📚🌐
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
💠#کانال_وابرگروه_نوای_ذاکربن💠
✅ کاروان در مسیر شام
🔻ابن لهیئه می گوید:روزی نزدیک کعبه رفته بودم که دیدم مردی پرده کعبه را گرفته و از خدا طلب بخشش دارد.او خطاب به خدا می گفت:هر چند می دانم مرا نخواهی بخشید اما باز تقاضا دارم از گناه من بگذری!
🔹ابن لهیئه میگوید آن مرد را بعداً هم دیدم و به او گفتم:تو دیوانه ای؟!خدا بخشنده و مهربان است،حتی اگر گناهانت به تعداد قطره های باران هم باشد تو را می آمرزد.
🔸آن مرد پاسخ داد:من جزء کسانی بودم که سرِ بُریده امام حسین را از کوفه به شام بردند.شب که شد و خواستم استراحت کنیم،سر را بر زمین گذاشتیم و 😭مشغول نوشیدن شراب شدیم.
✳️شبی که من نگهبان بودم و همراهانم به خواب رفته بودند،عده ای را دیدم که در میان هاله ای از نور ظاهر شدند و به دورِ سر امام حسین طواف کردند.من از ترس نتوانستم کاری کنم و سکوت اختیار کردم.
🔺آن جمع گریه می کردند و شیون می نمودند،یکی از آنها می گفت:ای محمد!خدا به من دستور داده است تا مطیع تو باشم، اگر دستور بدهی زمین را به لرزه در می آورم و همان طور که قوم لوط را از بین بردم،این مردم را هم از بین می برم. حضرت محمد(ص)به او فرمود:
"ای جبرئیل[صبر داشته باش]من در روز قیامت،در پیشگاه الهی از آنها شکایت خواهم کرد".
🔺من با دیدن این منظره فریاد زدم:یا رسول اللّه الأمان!.فرمود:"برو!خدا تو را نیامرزد،آیا با این جنایتی که کردی انتظار داری خدا تو را ببخشد؟".
📚 #مقتل_مقرم ،ص۴۰۷_۴۰۸
📚 #لهوف ،ص۹۷
#کوفه_تا_شام
#شام
✅تنور خولی
🔻عمرسعد ملعون سر مبارك امام حسين عليه السلام را همان روز كه روز عاشورا بود با خولي بن يزيد و حميد بن مسلم ازدي نزد عبيدالله بن زياد فرستاد، و دستور داد سرهاي بقيه ياران و خاندان حضرت را جدا كنند (كه به روايت مفيد رحمه الله ۷۲ سر بودند) و آنها را بهمراه شمر بن ذي الجوشن و قيس بن #اشعث و عمرو بن حجاج روانه كوفه كرد، و خود عمرسعد ملعون تا ظهر روز يازدهم در كربلا ماند. آنگاه به كوفه رفت. [1] .
🔺خولي ملعون سر مطهر حسين عليه السلام را برداشت و به تعجيل همان شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نبود به خانه رفت، آن ملعون دو زن داشت يكي از بني اسد و ديگري نوار دختر مالك، و آن شب نوبت نوار بود.
طبري و ابن نما از نوار همسر خولي روايت كرده اند كه گفت: آن ملعون سر آن حضرت را به خانه آورد و در زير تغار گذاشت، و وارد اتاق شد و در بستر خود آرميد.
به او گفتم: چه خبر داري؟ گفت: ثروت يك دهر برايت آورده ام، اين سر حسين است كه در سراي توست.
گفتم: واي بر تو، مردم طلا و نقره بياورند و تو سر پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را آورده اي! بخدا هرگز با تو سر به بالين ننهم.
گويد: از بستر برخاستم و به حياط خانه آمدم، و نزد آن تغار كه سر مطهر در زير آن بود نشستم. سوگند بخدا ستوني از نور ديدم كه از آنجا به آسمان سر كشيده، و پرندگان سفيدي اطراف آن مي گرديدند. چون صبح شد آن ملعون سر را نزد ابن زياد برد. [2] .
🔺خولي ملعون سر امام حسين عليه السلام را برداشته و رو به كوفه نهاد. منزل او در يك فرسخي كوفه بود، بخانه خود رفت، زن او از انصار بود و اهل بيت را بجان و دل دوست ميداشت.
خولي ملعون از او ترسيد و سر امام حسين عليه السلام را در تنوري پنهان كرد، و بجاي خود برگشت.
زن او پرسيد: در اين چند روز كجا بودي؟ گفت: شخصي با يزيد ياغي شده بود بجنگ او رفته بوديم. زن هيچ نگفت، و طعام آورد تا خولي ملعون بخورد و خوابيد.
آن زن هر شب براي نماز شب برمي خاست. چون آن شب برخاست خانه را روشن ديد، گويا صد هزار شمع و چراغ روشن كرده باشند. چون نيك نگاه كرد ديد كه روشنائي از آن تنور بيرون مي آيد، تعجب كرد كه من در اين تنور آتش نكرده بودم، اين روشنائي از كجاست!
در آن حال كه نور به سوي آسمان مي رفت چهار زن ديد كه از آسمان فرود آمده به سر تنور رفتند، يكي از آن چهار زن سر را بيرون آورده، مي بوسيد و به سينه ي خود نهاده و مي ناليد و مي گفت: اي شهيد مادر، و اي مظلوم مادر، خداوند روز قيامت داد مرا از كشندگان تو بستاند، و تا داد من ندهد دست از قائمه ي عرش باز نگيرم، و آن زنان بسيار گريستند و سر را در تنور نهاده غائب شدند.
زن برخاست و به سر تنور رفت و سر را بيرون آورد و خوب به آن نگريست چون حضرت حسين عليه السلام را بسيار ديده بود شناخت. نعره اي زد و بيهوش شد، در آن بي هوشي هاتفي آواز داد كه برخيز تو را به گناه اين مرد كه شوهر تست مؤاخذه نخواهند كرد.
زن از هاتف پرسيد: اين چهار زن كه بر سر تنور آمده و گريه و زاري كردند كه بودند؟ ندا رسيد: آن زن كه سر را بر روي سينه مي ماليد و بيشتر از همه مي گريست فاطمه زهرا عليهاالسلام بود، و آن ديگر مادرش خديجه كبري، و سومي مريم مادر عيسي، و چهارم آسيه زن فرعون.
چون آن زن بهوش آمد كسي را نديد، سر را برگرفت و ببوسيد... [3] .
🔺... زن خولي گويد: بي هوش افتادم و در عالم غشوه ديدم حوريان بهشتي آمدند... ناگاه ديدم پنج هودج از آسمان به زمين فرود آمدند، و زنان سياهپوش بيرون آمدند و دور تنور حلقه ماتم زدند. در آن ميان يك زن كه سن وي از همه كمتر بود گريبان دريده، گريان سر را از ميان تنور بيرون آورد و به سينه نهاد، و آه و ناله مي كرد و مي فرمود:
«ولدي، ولدي، يا حسين، أيها الشهيد، أيها المظلوم، قتلوك! و ما عرفوك و من شرب الماء منعوك».
🔺شهيد ثالث قدس سره در «مجالس» مي نويسد: زن خولي گفت: ديدم آن خاتون سر پرخون را بر روي زانو نهاد، و با گوشه ي مقنعه خون و خاكستر از آن سر و صورت و محاسن پاك مي كرد، و مي فرمود: حسين جان، زمين با آن فراخيش براي تو تنگ شد... [4] .
📚منبع
[1] ارشاد: 118:2، #لهوف : 142.
[2] تاريخ طبري: 455:5،
#نفس_المهموم : 382،
#منتهي_الامال: 401:1.
[3] #روضة_الشهداء : 361.
[4] رياض القدس: 205:2.
#تنور_خولی
#کوفه_تا_شام
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
💠#کانال_وابرگروه_نوای_ذاکرین💠
کانال⬇️
Eitaa.com/navayehzakerin2
ابرگروه⬇️
https://eitaa.com/joinchat/954466766C8b9b885ce9
@Aaramesh42خادم کانال
╚═══💫💎═╝