eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
111 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
828 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده: هر کس این سوره را در هر شب جمعه بخواند کفاره گناهان ما بین دو جمعه خواهد بود.
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 پیشانی اش رو بوسیدم و پتو مسافری ای که آورده بودم رو باز کردم و روی خودمون انداختم . به طرف زینب برگشتم و با دستی که زیر سر زینب بود دستش رو گرفتم و اون یکی دستم رو لای موهاش بردم و آنقدر موهاش رو نوازش کردم که خوابم برد. امروز از سرکار زودتر اومدم . ساعت دوازده و نیم بود ، احتمال دادم زینب هنوز مدرسه باشه . گوشی رو برداشتم تا بهش زنگ بزنم ببینم کجاست . شماره اش رو گرفتم ، چند تا بوق خورد که صدای پر انرژی اش توی گوشی پیچید ، با اینکه میدونستم خسته است ولی بیشتر اوقات باهام پر انرژی برخورد میکرد  . زینب : سلام عزیز دلم -سلام خانوم خانوما،خوبی؟خسته نباشید زینب : الحمدلله شما خوبی؟ شما هم خسته نباشید -مگه میشه صدای شمارو شنید و خسته بود؟ خندید : ای شیطون متقابلا خندیدم : شیطون خودتی خانوم بلا خندید. -کجایی عزیزم؟ زینب : مدرسه ام ، میخوام راه بیفتم سمت مهد سجاد . -بانو من امروز زودتر از سرکار اومدم ، میام دنبالت باهم بریم مهد . زینب : عه، دست شما درد نکنه،پس منتظرتم -سرشمادردنکنه،رسیدم جلوی مدرسه بهت زنگ میزنم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب : باشه -فعلا یاعلی زینب : علی نگهدارت جان ِمن با لبخند گوشی رو قطع کردم . به طرف مدرسه ی زینب حرکت کردم . وقتی رسیدم جلوی مدرسه به زینب زنگ زدم و گفتم جلوی در مدرسه منتظرشم . چند دقیقه گذشت که بلخره خانوم اومد . با لبخندش بهش نگاه میکردم، خانوم ِ با حیای من که دیگه الان حجم شکمش مشخص بود؛ دو طرف چادرش رو جلو از از شکمش گرفته بود تا حجم شکمش دیده نشه . خدا میدونه چقدر از این بابت خوشحال شدم . کمی بعد پشت سر زینب دو خانوم دیگه هم اومدن و سه تایی به طرف ماشین اومدن . کمی دقت کردم دیدم اون دونفر دوستای دانشگاهش هستن . چند باری دیده بودمشون . تعجب کردم توی مدرسه ی زینب چیکار می کردن . زینب گفته بود هر کدومشون یک رشته جدا بودن . ولی حالا دوتایی اومده پیش زینب و الان سه تایی داشتن به طرف ماشین می اومدن. از فکر آخرم لبخند صداداری زدم و سرم رو به طرف در شاگرد چرخاندم و منتظر زینب موندم . زینب اول در عقب رو برای دوست هاش باز کرد و اون ها سوار شدن و بهم سلام کردن . بدون اینکه بهشون نگاه کنم رسمی جواب سلامشون رو دادم . زینب اومد و نشست توی ماشین . زینب: سلام عزیزم با لبخند گفتم : سلام خانوم! خسته نباشید زینب: شما هم خسته نباشید ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 ماشین رو روشن کردم و راه افتادم . زینب : مهد سجاد سر راه هست ، سجاد رو بر داریم بعد دوست هام رو برسانیم. با لبخند نگاهم رو از خیابون گرفتم و به طرفش برگشتم و گفتم : چشم سیما: دستتون درد نکنه ببخشید باعث زحمتتون شدیم -خواهش میکنم اختیار دارید رسیدیم جلو در مهد سجاد . ماشین رو کناری پارک کردم . زینب : من برم؟ -نه عزیزم شما بشین خودم میرم پیاده شدم و وارد مهد شدم . سوار آسانسور شدم و به طبقه ای که مهد سجاد بود رفتم . آسانسور توی طبقه مورد نظر ایستاد و درش باز شد ، از آسانسور بیرون رفتم و به سمت اتاقی که مهد سجاد بود رفتم و زنگ بغل در رو فشار دادم . چند ثانیه بعد در باز شد و مربیشون بیرون اومد . باهاش سلام و علیکی کردم . مربی سجاد رو صدا کرد : سجاد جان ، وسایلات رو جمع کن بیا بابا اومده چند ثانیه بعد سجاد اومد جلوی در و تا من رو دید با ذوق خودش رو توی بغلم انداخت و گفت : سلام بابایی لبخندی زدم و گفتم : سلام عزیز دل بابا بوسش کردم و گفتم: خسته نباشید سجاد : شما هم خسته نباشید ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞                      🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 لبخندی زدم و روی پاهام نشستم وسجادتوی بغلم نشاندم وکفش هاش براش پوشیدم . بلند شدم و از خانوم مربی تشکر کردم و باهاش خداحافظی کردیم و سوار آسانسور شدیم . -امروز چیکارا کردی گل پسر؟ سجاد : امروز نقاشی کشیدم ، کاردستی درست کردم ، خاله نرگس باهام کتاب کار کرد -به به آفرین ، خسته نباشید عزیزم لبخند خجالتی ای زد . آسانسور توی طبقه همکف ایستاد و درش باز شد ، از آسانسور بیرون رفتیم . سجاد : با کی اومدی دنبالم؟ -با مامان و خاله سیما و دنیا سجاد با حالتی ناراحت گفت : اههههه چرا با خاله سیما و دنیا اومدی همین طور که از در مهد بیرون و به سمت مغازه کناری مهد میرفتیم،لبخند صدا داری زدم و گفتم : چیه مگه؟ خاله ها به این مهربونی سجاد سرتقانه گفت : نخیرم کجاشون مهربونن؟ همش مامانم رو اذیت میکنن خندیدم و گفتم : چیکار میکنن مگه؟ سجاد : یادته سال پیش اومدن خونمون؟ -خب؟ سجاد با حالتی ناراحت و دلسوزانه گفت  : با مامان مسابقه گذاشتن، مامان باخت بعد مجبورش کردن آب فلفل بخوره؛ دهن مامانم سوخت خندیدم و سرش بوسیدم و گفتم : ای جونم، قربون پسر غیرتیم برم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
🔴آیت‌الله بهجت رضوان الله علیه: آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند، ما بالقوه داریم. خیلی به خود مغرور نشویم. این‌طور نیست که آن‌ها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه می‌بریم!
•••• نمازش را میخواند، روزه‌اش را هم میگرفت، آشکارا هم فسق و فجور نمیکرد، و شاید اهل و هم نبود... معاویه و ابن‌زیاد و هم همینطور..... یادمان باشد، که میخوانیم وقتی رسیدیم به « ...»هایش؛ لحظه ای به خودمان گوشزد کنیم: نکند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟؟؟!!!!! مایی که گاه خودمان را "ارزانتر" از شمر و عمر و ابن‌زیاد میفروشیم...... جمله ای بس سنگین از : "کربلا"به رفتن نیست... به شدن است!.. که اگر به رفتن بود! شمر هم "کربلایی" است!
♨️خیلی مهمه حتما تا آخرش بخونین. 🛑 آیا میدانستید وزیر نفت ایران دوازده سال تمام در یک سلول انفرادی بعثی های کثیف بسر برد!؟ 🔹طوری که فقط به اندازه ای جا داشته که میتونسته بشینه وحتی نمیتونست دراز بکشه😭 و نمیدونسته الان چه ساعتی و چه موقعی از روز و شب؟!! 🔹هر روز بلا استثناء شکنجه میشده😔 🔹اونم چه شکنجه ای!؟ که در اثر شکنجه زیاد گردنش صدوهشتاد درجه میچرخیده. 🔹این آخرین شکنجه اون بوده که منجر به شهادت این وزیر جوان و برومند سرزمین اسلامی مان شد! 🔹تنها مونسش کتاب قرآنی بوده که یک سرباز عراقی برایش آورده بوده و تمام سربازهای عراقی که نگهبان او بودن باشنیدن صوت قرآنش شیفته اش شدند. 🔹بعد از شهادتش کتابها در وصفش نوشتند؟! 🔹 اینها رو ما راحت مینویسیم و خیلی سر سری میخونیم و از کنارشون رد میشیم. 🔹 اما لحظه ای فکر نمیکنیم ۱۲ سال به والله خیلی زیاده... یک بچه رو چقدر زحمت میکشیم تا دوازده سال بشه؟ 🔹حالا فکر کنیم دوازده سال نتونی یک لحظه دراز بکشی ونفهمی روزه یاشب؟ ❌ بعد حالا ما در پیشگاه خدا اگر مقداری سختی و بلا می کشیم، سریع به خدا و اهل بیت علیهم‌السلام غر می زنیم توقع داریم خدا زود همه چیز رو درست کنه و اگر درست هم نکنه سریع قهر می کنیم و برای خدا شاخ و شونه می کشیم😒 ❌دیدن زندگی این شهدا کمک می کنه تا حواسمون رو جمع کنیم و صبور باشیم و غر زدن و قهر کردن با خدا و اهل بیت علیهم السلام رو به خاطر سختی راه کنار بذاریم.
📝خاطره‌ای زیبا از آیت‌الله‌صافی‌گلپایگانی(رحمه‌الله) با تعدادی از خانم‌ها به محضرشون مشرف شديم. ايشون فرمودن: خانمی اجازه خواست عبای منو ببوسه من به ایشون گفتم این عبای من هیچ قداستی نداره، قداست چادرهای شما خیلی بیشتر از عبای من است، چون بود و نبود عبای من خيلي فرقی نمی‌کنه، ولی بود و نبود چادرهای شما خیلی فرق می‌کنه، هر قدمی که شما با چادر برمی‌دارید برای شما نوشته می‌شود. @One_month_left
آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم است و می خواهد آرمان را معاینه کند، گفت من نمی آیم. گفتم: پسرم این خانم، دکتر هستند می خواهند فقط معاینه ات بکنند. گفت: نه پدر جان! طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که می شود به پزشک مَحرم مراجعه کرد، نباید پیش پزشک نامحرم رفت... 👤شهید آرمان علی وردی @One_month_left
32.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۹۲ 🔴ماجرای دختر و پسر امریکایی که مادر ایرانی خود را با حجاب کردند به حرف‌های این مادر گوش کنید می‌بینید که با گناه دیگر، دل پاک نمی‌ماند. با حرف‌های این مادر بزرگوار می‌بینید که حجاب را فقط باید برای خدا سر کرد و برای خدا حفظش کرد. با حرف‌های این مادر بزرگوار می‌بینید که امر به معروف و نهی از منکر موثر است. لطفا به کلامش گوش کنید، فهم دینی موج می‌زند. @One_month_left
این‌روزا‌حالم‌یجوریه‌که‌یهو‌‌چشمامو میبندم‌و‌ازعمق‌جانم‌خطاب‌به امام‌حسین‌میگم؛ -اصلا‌خبر‌داری‌که‌از‌دوری‌دارم‌دق‌ میکنم(((( :💔 هرشب‌باعکس‌کربلات‌یه‌گوشه‌ هق‌هق‌میکنم💔 @One_month_left
یه‌جاخوندم امام‌حسین‌عاشوراروانداخت‌عقب... تاحربرسه؛💔 شایدالانم‌امام‌زمان‌هی‌داره‌میندازه‌عقب تامابرگردیم :) بیابرگردیم‌به‌خاطر پسرفاطمه‌هم‌که‌شده... 🔄 @One_month_left
_ من به عشق اهل بیت زنده ام :)🫀 @One_month_left
این سید بزرگوار رفته بود برای مردم کشورش آب بیاره که پیکر مطهرش پاره پاره شد و سوخت ... اگر در این چندروز به ذکر و یادِ علمدار و سقای کربلا اشکی ریختیم، حتما ثوابش رو تقدیم این شهید مظلوم کنیم که ان‌شالله در محضر اباعبدالله از ما زمینی‌ها هم یادی کنند ... @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به امام رضا علیه السلام میگن انیس النفوس... میدونی انیس النفوس یعنی چی؟ یعنی وقتی باهاشون صحبت میکنی با جان و دل به تو گوش میدن و راحت با همه اُنس و اُلفت پیدا میکنن... بیا هفته تو با سلام به این آقای مهربون شروع کن...😍 @One_month_left
به‌قول‌حسین‌طاهری‌که‌میگفت: زودمیگذره، آره،زودمیگذره... زمان‌باکسی‌که‌دوسش‌داری،‌ زودمیگذره همیشه‌محرم‌هاانگاری،زودمیگذره زودمیگذره:((💔 @One_month_left
ولی آقای امام رضا.. شما برامون پدری کردین تو هر شرایط شما رفیق بودین تو هر حال و روزی شما پناه ما بودین تو این روزگار سخت شما خیلی خوبید آقای من!(:🫶🏽 @One_month_left
با یک سلآم زائر امام مهربانی‌ها شوید :)🕊 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ