eitaa logo
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
112 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
828 ویدیو
7 فایل
_هَرڪه‌پُرسید‌چہ‌دارَد‌مَگَر‌اَز‌دارِجهآن _هَمہ‌یِ‌دارو‌نَدارَم‌بِنِویسید‌"حُسِین"😌❤️ تولد کانالمون: ۱۴۰۱/۳/۱۸🙂♥ شرایط👇🏻😉 https://eitaa.com/joinchat/681050625C8a6d8f6ea0
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام به همه آقا کشتی داریم دعا کنین حضرت عباسی یه نقره فعلا گرفتیم ان شاء الله دو کشتی بعد طلا باشه
جهت زیبایی کانال❤️🫀 @One_month_left
این آغوش رایگان قبلا حساب شده.... @One_month_left
پارت های رمان دیروز 👇🏻
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 چهارشنبه شب برگشتم ، زینب خونه مامانم اینا بود رفتم اونجا شام اونجا بودیم بعد اومدیم خونه خودمون پنجشنبه شب خونه دختر خاله مامانم دعوت بودیم حسین گفته بود زینب ببرم پایگاه باهاش صحبت کنه رفتیم پایگاه بعد سلام و علیک حسین گفت: خانوم حسین آبادی حاجی خیلی مرد خوبو با ایمانیه و بچه خوبیه کل جوونیشو گذاشته پای سپاه و هیتو گردان و ... ماموریت ک بود حاجی گفت زنم دیگه بی تابی می کنه برم گفتم باشه این حق شماس بلخره تازه ازدواج کردید و دوس دارید کنار هم باشید ولی خب هیفه این همه زحمت کشیده هیچی بشه گفتم ی وقت ب دل نکیزین ازم ب خاطر خودش میگم خودش سفارش کرده ک اگه ماموریتی چیزی هست بگم بهش زینب: آهان پس رضا گفته بعد زیر لب گفت : شما خیلی بیجا کردی گفتی خندم گرفته بود سرم پایین انداختم در زده شد محسن اومد تو سلام کرد محسن: به خانومت نگفتی؟ زینب برگشت سمتم زینب: چی شده؟ محسن: واقعا که ، رضا .. نزاشتم ادامه بده -محسن ساکت باش دخالت نکن ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست.▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 محسن: بزار بدونه بلکه راضیت کرد عمل کنی زینب کمی صداش بالا برد: عمل!!!! رضا چی شده؟ محسن: یکی از رگ های قلبش بسته شده و باید.... فریاد زدم: ساک شوو زینب: چیییی -واسه چی بهش گفتی آخه حسین: برو بیرون محسن برو محسن رفت بیرون حسین: آروم باش ، باید می گفت -من عمل نمی کنم ، بی هودس یا میمیرم راحت میشم یا شهید میشم و تمام زینب: یعنی چی آخه -یعنی اینکه شما هیچ صحبتی در این باره با من نمی کنی حسین ما باید بریم مهمونی خداحافظی کردیم سوار ماشین شدیم زینب: رضا از خر شیطون پایین بیا باید عمل کنی -سکوت اختیار کن زینب: ساکت نمیشم باید عمل کنی زدم کنار -عمل کنم که چی؟ حداقل از دست غر غر های تو راحت میشم بسه دیگه به هیچ کسم چیزی نمیگی تو کل مدت مهمونی ناراحت بود تو راه برگشت به خونه بودیم -میشه اینجوری نکنی؟میشه بیشتر اعصابم بهم نریزی؟! می دونی هر دفعه که اینجوری می کنی چه بلایی سرم میاد آره؟ زینب: رضا باید عمل کنی محسن گفت... - به به چشمم روشن بهت پیام داده؟ ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب: اومد بگه چی شده -غلط کرد واسه چی جوابش دادی وایسا الان درستش می کنم من شما گوشیت بده زینب: می خوای چیکار کنی؟ -گفتم گوشیت بده زینب: نمیدم زدم کنار -زینب گفتم گوشی به من بده قلبم تیر کشید چشمام محکم رو هم بستم زینب: رضا خوبی؟ -ایشالا دارم میمیرم گوشیو بده بغض کرده بود زینب: بگیر گوشیو گرفتم باز کردم دنبال صفحه شخصی محسن بودم که دیدم یه نفر پیام داده: سلام ، خوبی؟ افتخار آشنایی میدی؟ اسمم امیره نفس نفس می زدم انگار کسی قلبم رو توی مشت گرفته بود و فشار می داد زینب: رضا رضا چی شد سرم رو فرمون گذاشتم خدایا کمرم داره میکشنه دیگه ماشین روشن کردم گوشیو ازم گرفت فهمید چی شده جلو خونه نگه داشتم -پیاده شو پیاده شد سرش خم کرد زینب: تو نمیای؟ -نخیر شما زودتر برو داخل ، خدارو چه دیدی شاید الان پسرا بریزن بیرون غیرتشون قبول نمی کنه که شما اینجا واستادین دیگه زینب: باشه آقا رضا هی تیکه بنداز هی رسمی حرف بزن با من باشه رفت تو خونه به محسن پیام دادم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 -چرا به زینب پیام دادی؟ چرا بهش گفتی؟ اینه رسمش؟! خوبه از دل من خبر نداری میدونی قصدم چیه چرا بهش گفتی ، حالا دیگه ولم نمی کنه دستت درد نکنه محسن: من هر کاری کردم به خاطر تو کردم واسه سلامتیت -من نمی خوام سلامت باشم محسن نمی خوام! ولم کنید. ماشین روشن کردم بی هدف تو خیابون ها می چرخیدم اشک هام می ریخت نخواستم جلوشونو بگیرم و در همون هنگام با خدا حرف می زدم اذان گفتن نمی دونستم کجا اومدم مسجدی اونطرف تر بود نگه داشتم نمازمو خوندم از یکی پرسیدم : اینجا کجاست؟ گفت شما قم هستید! نزدیک های حرم حضرت معصومه (س) خدایا تا کجا اومدم من! چشم هام درد گرفته بود پاشدم راه افتادم سمت حرم آخرین بار با زینب اومده بودم رفتم زیارت کردم و همون جا خوابیدم بیدار شدم ساعت دو ظهر بود نماز خوندم زیارت کردم و راه افتادم سمت خونه دلم بی تابش بود دلم براش تنگ شده بود دیشب تنها بود تو خونه ساعت پنج و نیم رسیدم تهران ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
روزی که ملت از روی اعلی حسرت رد شد!😉 🔹 در سالگرد اغتشاشات😏 😎✌️🏻 @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان حاج قاسم سلیمانی درمورد مصی! سردار دل‌ها: "یک دختره ولگردی را، یک زن ولگردی را تلویزیون به تلویزیون می‌چرخانید، امیدتان به اینه؟ اینه همه توان شما؟ اشتباه بزرگی می‌کنید! می‌دانید قدرت ما را در منطقه، می‌دانید توان ما را..." 😎✌️🏻 @One_month_left
چه کسانی نگران آزادی دختران ما هستند؟ @One_month_left
یه عده جماعت ِ وطن فروش این روزا خعلی سوختن ، حق بدید یه جایی خودشون رو خالی کنن دیگه 👀 یعنی قشنگ دست خودشون رو رو می کنن ! چه کسایی از مردم و کشور و آزادی مثلا دارن دم می زنن ؟! همون کسایی که سر ِ باخت ِ قهرمان ِ مردم و کشور شون خوشحالی می کنن و تیکه میندازن ! 😐 • 💢 فقط اینکه خواستم عرض کنم روضه نبود بود ، حدادیان نبود محمود کریمی بود، با همین حیدر حیدر هم امیر حسین زارع ۱۱ بر طلای جهان گرفت 😏😁👌🏼 @One_month_left
یـِـکـ مـاہ مـانـدِه..!🇵🇸
آقا نور چشم ماست.... #شهید_آرمان_علی_وردی #شهیدانه #آقا_جانم #انقلاب_اسلامی😎✌️🏻 @One_month_left
ما تو کشورمون همچین بسیجی هایی داریم! به خاطر خون این شهیدانه که امنیت داریم! رفتند تا امنیت از کشور نره ، مردان بی غیرت نباشن ، چادر زنان نیوفته! پس ، من ، تا آخرین قطره خونم با هستم!!!! ما خون ها دادیم که این چادر از سرمون نیوفته!!! @One_month_left
آقا دم هردوتون گرم مشتی هستین. همین که با غیرت جنگیدید تو دل ماها جا دارید. ✍🏻 زارع: مدالمو به امام رضا و آستان قدس رضوی تقدیم میکنم. تمام زندگیمو از امام رضا دارم. 🇮🇷 @One_month_left
بسیجی جماعت نمازش همیشه سروقته ❤️ @One_month_left
امیرحسین زارع در لباس خادمی امام رضا(علیه‌السلام) @One_month_left
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-واقعا‌شبکه‌سه‌احکام‌های‌مهمی‌رو‌داره پخش‌میکنه ، واقعا ازشون کمال‌تشکر رو داریم. ⭕️ اینم‌حکم که‌میخوان ناخن بزارن‌یا دارند و آرایشگری که این کار رو انجام میده -مواظب آخرتمون باشیم به خاطر زیبایی دنیوی آخرتمون رو به باد ندیم! لطفا‌نشر‌بدید حتی اگه با اسم خودتون شده ؛ @One_month_left
رمان سه شنبه ۲۸ شهریور👇🏻
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 اذان گفتن رفتم مسجد نماز خوندم ساعت هفت بود وارد ساختمون شدم و پشت در نشستم دو ساعت پشت در بودم گوشیم روشن کردیم زینب داشت پیام می داد زینب: هی به خودم میگم وابسته نشو وابسته این آدما نشو اینا برات نمی مونن یه روزی ولت می کنن میرن ولی بازم گوش نمیدم به حرف خودم بازم اشتباه کردم دل بستم. قلبم تیر کشید چشم هامو بستم براش نوشتم : تو چی فکر کردی درباره من؟ که اینقدر بی غیرتم؟ دو ساعته پشت در نشستم مراقبت تو نمیام که مزاحمت نباشم ولی این پشت در هستم می تونی از چشمی ببینی ارسال کردم دو ثانیه بعد درو باز کرد زینب: بیا تو واسه چی پشت در بودی همسایه ها ببینن چی میگن رفتم تو -خانومش بیرونش کرده چی می خواد بگن زینب: عجب کجا بودی هیچ خبری ازم نگرفتی نمیگی تنهام اینجا؟ یه روزه اینجا تنهام گذاشتی ، حالم خوب نبود کجا بودی رضا تو چشم هاش نگاه کردم اشک بود از شدت گریه چشم هاش ورم کرده بود از کنارم رد شد و رفت تو اتاق درو بست بغضم قورت دادم ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 رفتم سمت اتاق درو باز کردم داخل رفتم -حال منم خوب نبود نیاز به تنهایی داشتم زینب: ولی نباید منو تنها می زاشتی -من نیاز داشتم به این تنهایی عصبی بودم ، اون پیام های اون پسره لعنت... ادامه ندادم مشتم کوبیدم رو دستم زینب: بسه رضا بسه حالم بده برو بیرون بهش نگاه کردم اشک می ریخت لبخند تلخی زد دستم سمتش گرفتم: بلند شو زینب: رضا برو بیرون -نخیرم نمیرم پاشو زینب: ولم کن نشستم کنارم -بغل نمی خوای؟ بغل من که خیلی تورو می خواد نگاهم کرد دست هام باز کردم ، اومد جلو ، نزدیکش شدم گرفتمش تو بغلم سرش به سینم فشردم صدای هق هقش بلند شد -چیکار کردم باهات ، لعنت بهم لعنت بهم نکن اینجوری با خودت قلبم تیر می کشید -زینب ببین قلبم مریضه اینجوری گریه نکن دیگه فدات بشم من نریز این مروارید هارو آخه رضا این مرواریدارو می خوادا سرش تو سینم فشرد چشم هام بستم -جان منی آروم باش از خودم جداش کردم دست هام دو طرف صورتش گذاشتم و با شصتم اشک هاش پاک کردم ، بعد بوسه ای روی گونش کاشتم دستش گرفتم بردم دم شیر آب -بشور صورتت رو صورتش رو شست زینب: برات همبرگرد درست کردممم -به به ، پس بیار بخورم ببینم خانومم چه کرده ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب: باشهه گذاشت تو ظرف با سس آورد نشست زینب: عهه یادم رفت ترشی بیارم -آخه کی همبرگر با ترشی می خوره زینب: من رفت دم یخچال زینب: آهان من نمی خورم -بیا بشین بچه رو تخت خوابیدیم بغلش کردم سفت ، محکم ، به خودم فشارش دارم اون هم محکم بهم چسبیده بود صورتم رو روی صورتش گذاشتم و خوابیدم چند روز گذشت با محسن هم آشتی کردم -زینب میرم مدرسه ، یه دختری هست اسمش یلدا هست کلاس اولیه مثل توعه قشنگ ، حسوود اصلا میبینمش یاد تو می افتم نمی زاره کلاس دومی ها بیان بغلم از در که میرم تو همه میان سمتم وقتی میان بغلم ، بغلم نمیاد ناراحت میشه میگه چرا بغلش کردی اونجام دردسر دارم من بعد خودم بلند خندیدم زینب: عه پس اونجام عین من داری -البته هیچ کس شما نمیشه زینب: بله خودم فهمیدم گند زدم ولی به روی خودم نیاوردم رفتم لباس های فردامو پوشیدم رفتم تو هال موهام با دست مرتب کردم -خوشگل شدم زینب: اوه برای کجا زدی این تیپو؟ -فردا باید برم مدرسه هه بعد این مدیرش گفت کت بپوش ... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞 🌿 به قلم 🌿 با همکاری 🌿 زینب: اهااااان -آره دیگه زینب: پس منم برم موهام درست کنم برای فردا می خواست حرص دربیاره مثلا -برو عزیزم البته از الان زوده زینب: نه از الان باید برم صافش کنم -آها باشه برو زیر روسریه دیگه زینب: از کجا می دونی زیر روسریه؟ -می خوای بگی اونجا کشف حجاب می کنی مثلا؟ البته بگی هم من باور ندارم چون بهت اعتماد دارم آخر شب برام کلیپ درست کرد و نشونم داد ازش تشکر کردم و بعد خوابیدیم زینب: شام چی درست کنم؟ اومدم جواب بدم که قلبم گرفت به نفس نفس افتادم و سرفه ام گرفت زینب: رضا ، رضا چی شد رضاا و بعد سیاهی کامل چشم باز کردم ، چشم چرخوندم دورم زینب پیشم بود زینب: بهوش اومدی!! دیدم تو بیمارستان هستم از در محسن و حسین اومدن تو و سلام علیک کردن پرستار اومد تو الهه خانوم بود! الهه خانوم: سلام آقای حسین آبادی عاطفی هستم چیزی نیاز نیست؟ -سلام خانوم عاطفی ، خیر تشکر از شما همزمان دکتر اومد تو دکتر: خب آقا رضا ، شما رگ قلبت بسته شده ، نیاز به عمل داری و باید عمل کنی داری به جاهای خطرناک میرسی -دکتر من عمل نمی کنم... ✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿 ▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️