امام زمان 15.mp3
5.28M
• والله قسم امام زمان(عج) منتظر همت ماست . .
❤️🩹
• توپ رو تو زمین خدا و امام زمان نندازیم!
اللهمعجللولیکالفرج
بحقزینبکبریسلاماللهعلیها✨️
#استاد_شجاعی
#امام_زمان
🌿و درود خدا بر او، فرمود:
چيز اندك كه با اشتياق تداوم يابد، بهتر از فراوانى است كه رنج آور باشد .🕊
#نهج_البلاغه|حکمت ۴۴۴
هدایت شده از حوزه مجازی مهندس طلبه
امتحان حضرت ابراهیم .mp3
1.41M
👇در این فایل صوتی بشنوید:
🔹 آخرین گفتگوی حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل (سلام الله علیهما) قبل از ماموریت ذبح حضرت اسماعیل
🔸 پیشنهاد میکنیم حتماً این فایل صوتی رو بشنوید و در ایام عید قربان برای دوستانتون هم ارسال کنید.
استاد #رفیعی
..................................
کانال حوزه مجازی مهندس طلبه👇
🆔 @onlinehawzah_com
دانلود+زیارت+عاشورا+فرهمند+++متن.mp3
12.11M
#زیارت_عاشورا
🎤 استاد#فرهمند
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_هشتاد_و_شش
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
#یک_هفته_بعد
زینب سینی چای رو روی میز گذاشت و گفت : بفرمائید اینم یک چایی تازه دم ، حالا بگو دیگه چی می خوای بگی؟
-دست شما درد نکنه بانو
عکس رزرو هتل رو به سمتش گرفتم و گفتم : برای سالگرد ازدواجمون ، هتل رزرو کردم مشهد . ساک هات رو ببند خانوم
زینب : وااااییییی قربونتتت برمممم ، خداروشکررر ، رضا نمی دونی چقدر دلم هوای مشهد کرده بود به خدا ، خداروشکر
و بوس محکمی از گونه ام کرد .
با لبخند بهش نگاه میکردم
-خداروشکر بانو ، شرمنده واقعا آنقدر سرم شلوغ بود نشد زودتر بشه . الان هم یک روز مرخصی گرفتم
زینب : دستت درد نکنه آقایی ، این خیلی هدیه قشنگی بود
-اصلا قابلت نداره ، راستی این سفر یه سفر دونفره هست ، سجاد رو هم میزاریم پیش مامان تو یا خودم
زینب : دلم میخواست سجاد هم بیاد ولی خب یه سفره دونفره بعد مدت ها میچسبه
چشمکی بهش تحویل دادم و گفتم :
-خانومی ما چهارشنبه بعد از ظهر حرکت میکنیم که تو بتونی بری سر کلاست و بعد بریم
زینب: ممنونم عزیزم .
#چند_روز_بعد
ساک هارو گذاشتم تو صندوق عقب .
رفتم بالا که سجاد بیارم دیدم زینب بغلش کرده. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_هشتاد_و_هفت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
-عه کی به شما گفت اینو بغلش کنی آخه ، بدش به من
بچه رو از دستش گرفتم
زینب: پتو بنداز روش سرما نخوره عرق داره ، متکا هم تو ماشین بزار زیر سرش
پتو رو ازش گرفتم و روی روی سجاد انداختم و متکا گرفتم تو دستم .
-درو قفل کن بیا
زینب : باشه
متکا رو گذاشتم عقب و سجاد خواباندم و پتو رو روش کشیدم .
کمربند هم براش بستم یه وقت نیوفته.
در ماشین بستم که زینب هم اومد و نشست .
حرکت کردیم سمت خونه زینب اینا و سجاد گذاشتیم پیش اون ها و حرکت کردیم به سمت مشهد.
وسط های راه نگه داشتیم برای خوردن شام .
زینب الویه درست کرده بود ، لقمه گرفت و بهم داد و یکی هم برای خودش گرفت ، همون طور که میخوردیم گفت :
زینب : امشب برای اینکه حوصله ات سر نره میخوام تا صبح باهات حرف بزنم
خندیدم و گفتم : عالی ، بفرما
زینب: بزار یه چند تا کلیپ از فیلم های کره ای بزارم باهم نگاه کنیم
- بزار ببینم
زینب به فیلم های کره ای علاقه داشت و نگاه می کرد . کلیپی رو توی ضبط تصویری ماشین گذاشت و شروع به دیدن کردیم. ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️
💞﷽💞
#مجنون_تراز_من🌿
#قسمت_چهارصد_هشتاد_و_هشت
به قلم #نون_حِ🌿
با همکاری #زِ_میم🌿
توی کلیپ یه خانمی به خانم دیگه ای گفت : شوهرت نمیاد؟
اون یکی خانم پاسخ داد : اون دادگاه داره
خانم اولی گفت : بهانه ی خوبی بود شایعه پخش شده که به زودی طلاق می گیرید . چون شوهرت عاشقت نیست !
خانم دومی اولش با تعجب نگاهش کرد و بعد از کنارش رد شد و خانم اولی شروع به خندیدن کرد .
خانم دومی در یک سالن ایستاده بود که باز خانم اولی میاد و بهش می خنده ، کسی به خانم دومی میخوره و یک نفر اون رو میگیره که اون شوهرشه .
خانم دومی از شوهرش میپرسه دادگاه چی شد و شوهرش میگه بردم تمومش کردم و سریع اومدم اینجا
و شوهرش که انگار متوجه قضیه شده بود ، شروع به خندیدن به خانم اولی میکنه .
خندیدم و گفتم : وای زنه چقدر قشنگ سوخت
زینب هم خندید و گفت : خیلی خوب بود اصلا
-چیه فیلمش؟ اینجا کجاست؟ اون زنه که دروغ گفت کیه این زنه میشه؟
زینب : دوستشه ، اینجا هم جشنواره هست ، البته این فیلم رو هنوز ندیدم ولی طبق چیزی که ازش میدونم اینکه این پسره اول از زنش بدش میاد و می خواد از زنش طلاق بگیره ...
✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿✨🌿
#ادامه_دارد
▪️کپی از این رمان حرام است و پیگیری الهی دارد و نویسنده به هیچ وجه راضی نیست▪️