eitaa logo
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
242 دنبال‌کننده
459 عکس
302 ویدیو
4 فایل
با عطر اسپرسو و بوی کاه پذیراتون هستم. ☕📜 ریوجی می‌شنود‌: https://daigo.ir/secret/2399342596 طنین هجویات روزانه + پاسخ پرسش هاتون: https://eitaa.com/storerome
مشاهده در ایتا
دانلود
از دلم می‌پرسم: آیا همچنان از عشق ناچاری؟ من تپش‌های دلم را می‌شناسم، پاسخش آری‌ست!
نه قانعم به کم از تو که سخت می‌خواهد تمام آنچه تویی را تمام آنچه منم...
هدایت شده از طوسی مات
یک نوایِ محزون که حاضر به بوییدن عشق بود؛ زخم هایی که رَدی از جزایِ پاکی بر روی پوست داشتند و جهنم، زیباترین بهشت برای کسانی که شیفته ی بذر شکوفه ی سیب بودند. آکورد های بی نفس در صحنه پخش میشدند و خورشید منتظر ایستاده بود تا رویِ ماه را ببوسد و عطش خواستنش کمالِ رسیدن به غروب بود و از میان سیاهی ها، جهنم پر از سایه هایی بود که رنگ سفید داشتند؛ آمیزش نور ها و یک تاریکیِ عمیق که نهر های جوشانِ آغشته به شقایق، چشم ها را می شست. ⇦خاکستر زرد
غروب‌های دانشگاه
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
غروب‌های مشهد
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید و چه بی‌ذوق، جهانی که مرا با تو ندید((: رشته‌ای جنس همان رشته که بر گردن توست چه سر وقت، مرا هم به سر وعده کشید... نه کف و ماسه، که نایاب‌ترین مرجان‌ها تپش تب‌زدۀ نبض مرا می‌فهمید آسمان روشنی‌اش را همه بر چشم تو داد مثل خورشید که خود را به دل من بخشید ما به اندازۀ هم سهم ز دریا بردیم هیچ‌کس مثل تو و من به تفاهم نرسید خواستی شعر بخوانم، دهنم شیرین شد ماه، طعم غزلم را ز نگاه تو چشید من که حتی پی پژواک خودم می‌گردم آخرین زمزمه‌ام را همۀ شهر شنید=))
چون کنم دردِ تو پنهان؟ که زِ بسیاری ضعف گرهِ گریه زِ بیرونِ گلويم پیداست:)...
هدایت شده از چامه؛
شجاعت زیادی میخواهد کسی را با درد ِعمیقش، دوست داشتن؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای سنگین ریل قطار و نگاه غمگین یک سوار فریاد دود در آسمانه بی عشق و ریل های موازی به سمت فرار! گویی شکسته دیگر بغض این قطار...
هم اینجا هم تو کتابخانهٔ قبلی، زیاد از دانشگاه و گذاشتم براتون... این عکس متعلق به دو هفته‌ی منتهی به کنکور هستش، که بخاطر اهمیت بیش از اندازش گذاشته بودم والپیپر. اینکه من از اون روزها عبور کردم و الان بازهم ایستاده‌ام در انتهای یک مسیر(بخوانید ترم یک) برای خودم باورپذیر نیست... هنوز گه‌گداری به خودم می‌آیم و می‌گویم، هی ریوجی، حواست هست که داری توی آرزوی چندین ساله‌ات زندگی می‌کنی؟! ترم یک تموم شد. خوب و بد تموم شد. آدمای جدید، محیط جدید، مسیرهای جدید، دروس جدید و؛ کاو مرهم است، اگر دِگران نیش می‌زنند!! اینکه من الان اینجا نشسته‌ام و می‌گویم اتمام ترم یک، والله که معجزه‌ی حضور است!! هفت خان دیگر پیش روی رودخانهٔ من است، و من خروش accumulate خواهم کرد برای پیش‌روی. درون استکانِ دل، دوباره زندگی بریز و داشتم ‏به تو فکر می‌کردم برای همین از لیوان یک چای برداشتم و قندان را سر کشیدم!! اگرچه سخت‌گذر هستند تعدادی از روزهایی که سپری می‌کنیم، اما هنوز بر سر حرفم پافشاری می‌کنم که من عاشقانه زندگی می‌کنم و تمام سعی‌ در تلاش‌های خودم رو به کار می‌گیرم که از مسیر زندگیم لذت- تمام لذتی که در محدوده‌ام هست- رو ببرم و لبخند بزنم. من خواهم گریست، خواهم خندید، خواهم زمین خورد، خواهم بلند شد ولی هیچگاه نخواهم متوقف شد. حوالی غروب آخرین روز تحصیلی ترم یک 402 1402/10/20 2024/01/10
هدایت شده از چامه؛
چون ایده بهتری وجود نداره.
هدایت شده از طوسی مات
مثل انجیل میدرخشی یک انجیل کامل انگار که یوحنا رو باز کردم و هدف زندگی تعبیر میکنه: «امّا اینها نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی همان <مسیح>، پسر خداست، و تا با این ایمان، در نام او حیات داشته باشید. اما چطور میتونم وقتی جسمت که پر شده از پارافین ها آب شده بینی ای که بریده شده و گوش هایی که قصد بریدنشون رو دارم و نه شاید چشم هات رو در بیارم و به عنوان آویز از سقف آویزون کنم و یادم نره که چقدر اون عصب های آویزون شده درد رو چشیدن این چشم ها دید که چطور برای در نیاوردن خودشون انگشت هات رو با چاقو میبریدی این چشم ها دیدن که پسر شیطان هم وجود داره! و من نمیتونم بیشتر از این صبر کنم سخته وقتی هنوز صورت بدون چشمت کنارمه و من نخوام پوستش رو با اون چاقوی ظریف آروم آروم جدا نکنم سخته که زنده باشی و مرگ رو تجربه کنی .
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
مثل انجیل میدرخشی یک انجیل کامل انگار که یوحنا رو باز کردم و هدف زندگی تعبیر میکنه: «امّا اینها نوش
حقیقتا قلمی بس قوی دارید و همیشه ادم رو به تحیر وا می‌دارید. اینکه به تفسیر دقیق و بدون غلو پرداخته بودید بسیار جذاب و دردناکش!! می‌کرد. عادت به این نوع تقدیمی‌ها نداشتم ولی تجربه‌ی جالبی بود😅👍🏻 سپاسگزارم 🙏🏻🍃💫
در تهران سال 1331 اوضاع آنقدر قاراشمیش بوده که فهمیدن معنای کامل و درست و درمان سورئالیسم برای یک شهروند خوش قریحه امر دور از دسترسی به نظر می‌رسیده و برای همین شکنجه‌گر تصمیم گرفته کاری کند که نیروی ضد اطلاعات یکی از این توده‌های باسواد را دستگیر کند تا بلکه از این راه بتواند معنای سورئالیسم را بفهمد و حظش را ببرد. یکی از جوان‌ترهای گروه با این تصور که شکنجه‌گر کاملاً به جریان شعر سورئال وافق است و به مؤلفه‌های آن احاطه دارد، این صفت را به شعر او داده و فقط خیلی کلی اشاره کرده که "چیزی فراتر از واقعیت". شکنجه‌گر حاضر بوده جان بدهد تا طرف بیشتر حرف بزند و او بفهمد منظور از این واقعیت چیست که شعرهای او بالاتر از آن هستند ولی وقتی تمام اعضا سری به نشانه تحسین و تایید تکان داده‌اند، شکنجه‌گر، خمارِ سورئالیسم باقی مانده و هم حالش گرفته شده و هم ذوق کرده...
دیوانه نبودی، نه به اندازه‌ی کافی هر شب ننشستی که خیالات ببافی بی حدّی غم، شوق رسیدن به تو را برد هرگز نشود اشک به دیدار تلافی بعد از تو نفهمید کسی عمق غمم را من ماندم و یک سینه پر از حرف اضافی من ماندم و یک حسرت و یک قصه‌ی کوتاه من ماندم و یک خنده و یک گریه و یک آه فرق است میان من و تو، ساده بگویم من بنده ی مضمونم و تو بند قوافی…
هدایت شده از My soul '-'
_تقدیم به @pagliuzzaandcoffee
هدایت شده از My soul '-'
Artistry_-_Jacob_Lee.mp3
3.94M
_تقدیم به @pagliuzzaandcoffee
کتابخانه‌ی خیابان نوزدهمـ
_تقدیم به @pagliuzzaandcoffee
انجمن شاعران مرده:))) اتفاقا تو لیست تماشام قرار داره!! دوشنبه دوتا امتحان مهم باهم دارم ولی حتما خواهم دید👍🏻🤝 متشکرم🙏🏻🍃