📌مبالغهی خارج از نوبت
در صف طولانی کتابهایی که برای معرفی ردیف کردهام، کتابهای ارزشمندی هستند که بسیار مشتاقم هر چه زودتر از آنها بگویم.
اما در این میان کتابی تازه به دستم رسید که سزاوار است خارج از نوبت از آن سخن گفته شود.
«یادداشتها و گفتارههای خارج از نوبت» از مرحوم رضا بابایی.
این کتاب شامل دو بخش است. مجموعهای از یادداشتهای پراکنده که هر کدام نکتهای تازه و دلنشین به همراه دارند و مجموعهای از گفتارهها یا همان گزینگویههای نویسنده که هر کدام تاملی عمیق را برمیانگیزند.
دربارهی هرکدام از یادداشتها و گزینگویههای این کتاب میتوان یادداشتی نوشت و به تقلید از زبان سالم و زیبای نویسنده، از او بهتر نوشتن* و دگرگونهاندیشیدن را آموخت.
رضا بابایی در این کتاب یادداشتی دارد با عنوان «مبالغهٔ مستعار» که اینبار قصد دارم از آن بنویسم.
این عنوان را از شعر سعدی گرفته که در حکایتی به نام «جدال سعدی با مدعی» آمده است:
هان تا سپر نیفکنی از حملهی فصیح
کو را جز این مبالغهی مستعار نیست
دین ورز و معرفت که سخندان سجعگوی
بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست
او در توضیح میگوید «مبالغهی مستعار» یعنی «حرف مفت اما زیبا»، یعنی حرفی که در بلاغت آن مبالغه شده است اما این بلاغت در جای خود ننشسته و عاریتی (مستعار) است.
نتیجهی این بلاغت بیجا، گمراهی شنوندهای است که سخن زیبا را مساوی با سخن درست میداند.
او میگوید: «مبالغهی مستعار، کلاهی است که گوینده بر سر شنونده میگذارد.»
و معتقد است همانگونه که در باب خدمات نویسندگان و سخنوران سخنها گفته میشود، از خیانت آنان نیز نباید غافل شد.
در این یادداشت به کلاهبرداری مبالغهی مستعار اشاره شده اما راه حلی برای رهایی از آن بیان نشده است؛ نکتهی مهمی که سعدی علیه الرحمه از آن غافل نبوده و در بیت دوم به راه حل مشکل هم اشاره میکند.
این راه حل چیزی نیست جز «دین ورزیدن و کسب معرفت».
من همواره در باب مقایسهی دو دانش محبوبم یعنی «فلسفه و ادبیات» بسیار اندیشیدهام و دیدهام که شیفتگان ادبیات بسیار پر تعدادتر از دلسپردگان به فلسفهاند.
فلسفه چندان محبوب نیست و یکی از دلایلش هم این است که او حرفش را رک و راست میزند، بدون استعاره و کنایه.
فلسفه رو در روی آدمی میایستد و حقیقت را چون مشتی تکاندهنده بر سینهاش میکوبد.
او اگر حملهای میکند، جوانمردانه فرصت دفاع میدهد و آشکارا نهیب میزند: برخیز و از خودت دفاع کن. در برابر فلسفه، فرد آزاد است که گارد بگیرد و بجنگد.
اما ادبیات نقطهٔ مقابل این روش است.
او از نقطهضعف آدمها استفاده میکند که همانا احساسات آنهاست.
با درگیرکردن احساسات، حرف خود را به کرسی مینشاند بی هیچ جنگ و خونریزی.
انسانها در برابر ادبیات بیسلاح و بیسنگرند. چنان که سعدی در نهایت ایجاز میگوید:
دین ورز و معرفت که سخندان سجعگوی
بر در سلاح دارد و کس در حصار نیست.
پانویس:
*«بهتر بنویسیم» نیز عنوان کتابی است از همین نویسنده، رضا بابایی.
- لینک موجود در متن، مربوط به کانال استاد رضا بابایی در تلگرام است.
-همچنین ایشان وبلاگی به نام سفینه دارند که در دسترس است.
فاطمه ایمانی
۲۲/خرداد/۰۳
#یادداشت
#فلسفه
#ادبیات
@paknewis
13.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-من دیگه نیستم، بابا دیگه نمی خوام.
-آموزش دادنو میگی یا خفتو؟
-جفتشو. چی شد فکر کردین من از پس آموزش اینا برمیام؟
-اونو که مطمئن بودم برنمیای.
-هان؟ پس اینکارو کردین که ضایع بشم؟ چرا؟
-اگه فقط کاری رو انجام بدی که بلدی، هرگز پیشرفت نمیکنی و همینی که هستی میمونی...
این دیالوگ، یکی از ماندگارترین حرفها در ذهن منه. حقیقتی که به من «جرات شروع ناقص» میده.
باید رنج بد بودن را تحمل کنیم و دست به کارهایی بزنیم که بلد نیستیم.
با این حساب استادی که ما را به رنج بیندازد و بد بودنمان را به رویمان بیاورد، بیشتر به پیشرفت ما کمک کرده است و هم از این روست که گفته اند:
«جور استاد به ز مهر پدر»
پ.ن:
عاشق اون حرفشم که میگه:
اُگوِی در تو عظمت دید پو! برخلاف رای من و عقل سلیم.
@paknewis
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
📌مبالغهی خارج از نوبت در صف طولانی کتابهایی که برای معرفی ردیف کردهام، کتابهای ارزشمندی هست
📌 گفتارههای خارج از نوبت
گزینگویههای زیر از رضا بابایی را بخوانیم و دربارهٔ یکی از آنها یادداشتی بنویسیم:
۱- انسانها دو دستهاند: یا قابل پیشبینیاند یا دوستداشتنی.
۲-زندگی، جنگ بایدهاست با مباداها.
۳- بهترین ورزش برای ذهن، گفتگوی طولانی با بچههاست.
۴- آنجا که صداهای ناموزون بسیار است، تو خاموش باش تا شنیدهشوی.
۵-بدون مقداری سنگدلی زندگی سخت است.
۶-اگر میخواهی باز هم برای اشتباه کردن فرصت داشتهباشی، درست اشتباهکن.
۷-بهترین راه برای پوشاندن رذیلتهای بزرگ، آراستگی به فصیلتهای کوچک است.
۸-اگر سکوتم را نشنوی، فریادم را نیز نخواهی شنید.
۹-از تو میخواهند که گوش بسپاری، تو چشم بدوز.
۱۰- در شنیدن اثری است که در دانستن نیست.
۱۱- اگر دوست و همدم نداشتهباشی، تنهایی؛ اما اگر دشمن نداشته باشی، وجود نداری.
۱۲-خواندن، مغرورم میکند، نوشتن شرمسار.
#تمرین
#تمرین_فردا
از کتاب «یادداشتها و گفتارههای خارج از نوبت»/ رضا بابایی
@paknewis
.
پاکنویس ( تمرین نویسندگی)
📌 گفتارههای خارج از نوبت گزینگویههای زیر از رضا بابایی را بخوانیم و دربارهٔ یکی از آنها یادداشتی
✅ فقط کسانی درب و داغون مینویستند که «در» را «درب» و «داغان» را «داغون» مینویسند.
(رضا بابایی-
گفتارههای خارج از نوبت)
سلام و درود☘️
شنبهتون بخیر.
منتظر یادداشتهای کوتاه شما هستم.
شما بنویسید، درب و داغونم بنویسید قبوله. 😉
@paknewis
میونید نوستههاتون رو در گروه زیر هم بفرستید.
https://eitaa.com/joinchat/1348534631C0c1e9e59aa
.
📌مرور یادداشتهای روزانه
مرور نوشتههای قبلی کار مفیدیه، چیزای جالبی برای آدم تداعی میشه و از توی نوشتهها نکتههایی هم دستگیرمون میشه.
امروز فایل خردادو بازخوانی کردم و این جملهها رو بیرون کشیدم.
۱- امروز روز مهمیه، چون هر روز روز مهمیه.
۲-یه شخصیت خل و چل هفت خط ترسیم کردم که به نظرم باید آدم جالبی باشه. غیر قابل پیش بینی و دوست داشتنی.
۳-چرا باید چراچراهایی رو که بارها تکرار کردم و بیفایده تکرار کردم بازم تکرار کنم؟
۴-وقتی جایی جات نباشه، کسی هم نمیتونه جاتو بگیره. بهتر! دیگه لازم نیست حرص بخوری و نگران جایگاهت باشی.
۵-اگه لپ تاپ یا گوشیم ناغافل خراب بشه چیکار کنم؟ مث از صفر شروع کردنه.
۶-شنبهها اینجوریه که گاهی هنوز جمعهم و ویندوزم بالا نیومده که حسابی بنویسم. گاهی هم انقد شنبهم که فرصت نمیکنم بشینم حسابی بنویسم. اشکال از منه یا از شنبه؟
۷-قدیما یه آدمایی بودن بهشون میگفتن «دیپلمردی». ینی طرف خیز برداشته که دیپلمه رو بگیره ولی نتونسته.
انگار یه جورایی هم دیپلمه حساب میشده دیگه. ینی من بیشتر از تخصیلات راهنمایی خوندم. نمیدونم الانم هستن یا نه؟
فکر کنم اونا الان دیگه تبدیل شدن به «ارشد ردی»، ینی طرف کارشناسی رو به هر ضرب و زوری بوده گرفته، ارشدم شروع کرده فقط برای اینکه عضو جامعه دانشگاهی محسوب بشه، بعد رسیده به پایان نامه، دیده اوه اوه این یکی واقعا سخته، کار من نیست.
گفته عاقا من اصن اینا رو قبول ندارم دانشگاه بده و اَخه. بعدم ول کرده رفته، شده تئوریسین اونایی که تئوریسین درست و حسابی ندارن. اونام به عنوان نخبه و دانشگاهی حلواحلواش می کنن میذارن رو سرشون.
میشه مثلا یه عده رو هم پیدا کرد بهشون گفت نخبهردی، طرف آرزو داشته بهش بگن نخبه، ولی نشده، بعد دیده: عه! تو این بازار کساد نخبگی حالا که نخبه نیستم در عوض میتونم خودمو جای نخبه ها جابزنم، و اتفاقاً کلکشم گرفته و به آرزوش رسیده. حالا بهش میگن نخبه. چی ازین بهتر؟
۸-بی طرفی بی معناست.
۹-دنیا به آدمای محافظهکارم احتیاج داره. وگرنه کی باید آدمای بیکله رو مدیریت کنه؟
۱۰-در اولین روز کاریم، خانوم شیرزاد درونم خودنمایی کرد. اون پنکه و تنگه طبل الجارقو اشتباه میگرفت، یا اسم همسر سابق و همسر فعلی آقای دکترو،
منم اسم دو نفرو جابه جا گفتم.
البته اونقدرام بد نشد ولی امیدوارم بیشتراز این خود نمایی نکنه این خانوم شیرزاد درون.
#شنبه/ ۲۶ خرداد ۰۳
#آزادنویسی
#هرروزنویسی
@paknewis
📌چگونه تغییر نکنیم؟
نمیدانم چند ساله بودم که برای اولین بار نام خانم هیلاری کلینتون را شنیدم اما به یاد دارم که تا مدتها گمان میکردم او خواهر بیل کلینتون است. زمانی که متوجه شدم او همسر بیل است بسیار متعجب شدم.
تعجب وناخشنودی از این که چرا باید زنی باسواد و مستقل و از آن مهمتر سیاستمداری بلندپایه، به نام خانوادگی همسرش نامیده شود. شاید علت اصلی ناخشنودی این بود که بعضی میگفتند زن پس از ازدواج، حاضر است به همان آسانی که نام خانوادگیاش را تغییر میدهد، دینش را هم تغییر دهد.
البته میزان بالای انعطافپذیری زنان که ریشه در روحیهی عاطفیشان دارد، نه بر کسی پوشیده است و نه قابل انکار اما این میزان از بیثباتی و وابستگی که برای زن تعریف میشد، در نوجوانی خاطرم را مکدر مینمود.
بعد خودم را دلداری میدادم که این مساله احتمالا مربوط به بلاد کفر است چون در مملکت ما نه نام خانوادگی بانوان بعد از ازدواج تغییر میکند و نه لزوما عقاید و سبک زندگی آنها.
طبق اخبار واصله، در طول تاریخ زنان بسیاری بودهاند که برای تغییرکردن یا تغییرنکردن، تصمیم جدی خود را عملی کردهاند و از هیچ بنیبشری هم حرفشنوی نداشتهاند.
اکنون که مدتی است تغییرات مهمی در زندگیام اتفاق افتاده، اندیشیدن و نوشتن درباره تغییر برایم جدیتر از قبل شده و طبق معمول، مساله جنسیت و تاثیر آن بر میزان تغییر نیز از نظرم دور نمانده است.
سوالاتی از این دست که:
کی باید تغییر کنیم؟
چگونه تغییر کنیم؟
یا اصلا چقدر می توانیم تغییر کنیم؟
همواره در بخشی از نوشتههای روزانهام خودنمایی میکنند.
در نهایت آنچه از مقایسهی شواهد موجود دستگیرم شده این است که در این مورد هم مثل بسیاری از کارهای انسان، «چرایی» ست که «چگونگی» را تعیین میکند و بر پاسخ تمام سوالات تاثیر میگذارد.
فاطمهایمانی
#یادداشت_روز
.@paknewis
📌کاری را بکن که نباید
نمیدانم بدآموزی دارد یا نه ولی برخلاف همهی حرفهایی که دربارهی اولویتبندی در انجام کارها گفته میشود، من به این نتیجه رسیدهام که گاهی برای راحتشدن از شر استرس، بهتر است برخلاف همهی برنامهریزیها و بایدهای ذهن خود عمل کنیم.
مثلا وقتی دو تا کار مهم داریم و کمتر از دوساعت فرصت، میتوانیم هر دو کار را رهاکرده و به کار سومی بپردازیم که آن هم به سهم خود مهم است.
البته در اغلب اوقات بهتر است تمام تلاشمان را بکنیم تا لااقل به یکی از آن دو کار برسیم. تا اینجا حرفی نیست؛
اما اگر هر روز در همین وضعیت قرار میگیریم که دو سه کار مهم داریم با دو ساعت فرصت، کم کم استرس مزمن باعث میشود به این نتیجه برسیم که «این یک بار را بیخیال»، یا کلن «فلان کار به درد من نمیخورد». یا «من آدم فلان کار هرروزه نیستم، میدانستم بالاخره کم میآورم».
اینگونه مواقع، گمان میکنیم برای رهایی از استرس، مجبوریم یک کار را به کلی رها کنیم.
اما من پیشنهاد میکنم برای رهایی از استرس، گاهی هم کارهای استرسزا را کنار بگذاریم و یک کار مهم دیگر را که وسعت وقت دارد انجام بدهیم.
بعضی کارها مهماند اما به این دلیل که میدانیم فرصتشان تمام نمیشود، دائما عقب میافتند و از امروز به فردا و از فردا به فردایی دیگر نقل مکان میکنند.
انجام ناگهانی چنین کارهایی مخصوصا در زمان استرس، آرامش و خشنودی خاصی به دنبال دارد. مهم این است که بیکار نمانیم واجازه ندهیم استرس، از توانایی ذهنیمان کم کند و فرصت بیشتری از ما بگیرد.
مثلا من گاهی برای رهایی از استرس، یک کار مهم را که فرسایشی شده رها میکنم و ورزشم را انجام میدهم. آن وقت میبینم که ذهنم آرام شده و توانایی انجام کارهای بیشتری را در خود احساس میکنم.
شاید بگویید این اثر ورزش است، اما مورد داشتهایم که من با درست کردن کیک زردآلو برای بچهها نیز به چنین حسی دست یافتهام.
نمیدانم توانستم منظورم را برسانم یا نه؟ اما چون بارها چنین تجربهای داشتهام، گفتم اینجا ثبتش کنم شاید به درد کسی خورد. شاید هم نخورد. نمیدانم؛
این جمله را قبلن هم گفته بودم نه؟
دو سه خط بالاتر هم میخواستم بپرسم «چرا به نقل مکان میگوییم نقل مکان؟ مکان که منتقل نمیشود...»، بعد یادم افتاد که این جمله را هم قبلن گفتهام.
گاهی همه چیز به طرز عجیبی آشناست.
ما کمتر میتوانیم از عملکرد پیچیدهی ذهن خود آگاه شویم.
اما به هرحال گاهی هم بد نیست از خلافآمد عادت علاج کار بجوییم.
فاطمهایمانی
#یادداشت_روز
۲۸/خرداد/۰۳
@paknewis
📌وظیفهی ادبیات
ماریو بارگاس یوسا در مقالهی جذاب «چرا ادبیات»، ادبیات را «خوراک جان های عاصی» میداند و از قضا این تعبیر او در بین ادبیاتدوستان و جانهای عاصی معروف هم میشود.
اما در آخر او نیز تحت تاثیر نشست و برخاست با سیاستمداران و مزهکردن کرسی قدرت زیر دندان، گویی که ادبیات را افیون ملتها بداند، در مصاحبهای میگوید:
«ما در آمریکای لاتین واقعیت را دوست نداریم.» و میگوید: «کمال فقط در ادبیات و هنر می تواند واقعیت داشته باشد اما در سیاست هرگز» و نتیجه اینکه «راه نجات ملت ما تن دادن به دموکراسی است که به میانمایگی فرا می خواند و در دوری جستن از کمالگرایی که در جهان خیالی ادبیات به دنبال آن بودیم.»
این هم از جناب ماریو بارگاس یوسا که به لطف جملهی معروفش معروف شده، نان «ستایش ادبیات» را میخورد و در آخر به این جواهر نایاب لگدی حوالت میکند چنان که به تکهکلوخی بیارزش.
اما منظورم از این نوشته، نقد به جناب یوسا نبود که آن منظور، مقالهای مفصل میطلبد لااقل به تفصیل همان مقالهی «چرا ادبیات» تا روشن شود که دیدگاه او چقدر برای رد و طرد لایقتر است از دیدگاهی که به خاطر آن بر سارتر خرده میگرفت.
اکنون منظورم بیان حظی بود که از فکر حاکم بر کتاب «زبان زنده» (از منوچهر انور) بردهام به جهت تاکید و تبیین درست این نکته که:
«هرگاه دو شاخهی گفتار و لفظ قلم درست به هم جوش خورده، درِ تازهای به روی زبان فارسی باز شده.»
اما چرا؟
چرا این سخن تا بدین پایه حظبرانگیز است؟
چون اساساً «هدف پیدایش ادبیات» حاکمشدن بر جان عموم افراد جامعه است و نه ماندن در حلقهی تنگ برخی به اصطلاح «خواص» و گندیدن در مشت قدرنشناس آنان.
ادبیات باید آن قدر در میان آحاد جامعه جاری و ساری شود که روح عصیان و «به کم قانع نبودن» را در میان همگان زنده کند.
ادبیات نه تنها خوراک جانهای ناخرسند و عاصی است بلکه وظیفه دارد جانهای خرسند و راضی به میانمایگی را نیز از این مرحلهی نازل نجات دهد و افق های بیکرانهی «زیبایی» را پیش چشم آنان بگشاید.
تنها در این صورت است که میتوان گفت ادبیات رسالت خود را تمام و کمال به سرانجام رساندهاست.
فاطمهایمانی
#یادداشت_روز
@paknewis
📌بنویسم که نوشته باشم
شاعر میفرماد:
خوشحال و شاد و خندانم
قدر دنیا رو میدانم ...
عمر ما کوتاس
چون گل صحراس
پس بیایید شادی کنیم.
الان بابت چی شادی کنیم؟ بابت اینکه عمر ما کوتاس و مانند گل صحراس؟
بله ملتفتم که شاعر میخواسته بگوید حالا که عمر به این زیبایی، به این کوتاهی است، پس بیایید با غصهخوردن تباهش نکنیم و در عوض شادی کنیم، ولی این را نگفتهاست؛
به جایش گفته:
بدان که عمر کوتاه است و به همین دلیل بیا شادی کنیم.
اما مگر شدنی است؟
اصلاً مگر غم و شادی همیشه دست ماست؟
چه بسیارند حقایقی که با دانستنشان غمگین میشویم؛
و طبیعی است که غمگینتر شویم وقتی بفهمیم این حقایق غمانگیز غیرقابل تغییرند.
نکتهٔ جالب اینکه از سویی نامرادی دنیا را نکوهش میکنیم و از دیگر سو، به خاطر رفتن از این دنیای نامراد، ناخشنودیم.
انگار خوشداریم در این محنتسرا بمانیم و جاودانه بمانیم.
ما موجودات سرشار از اندیشههای متناقض، در جهانی پر از تناقض و تضاد، دقیقاّ به چه دلخوشیم و چرا سرگرمیم؟
فاطمهایمانی
#یادداشت
۱۴۰۳/۳/۳۰
@paknewis
هدایت شده از گالری مریم بانو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر ارتعاشات برذرات 🤔😳
اول فیلم رو ببینید بعد بیام یکم حرف بزنیم!
البته دوسدارم نظرات شما رو هم بشنوم هاا😌
https://eitaa.com/galorymaryambano
📌برخلاف آنا گاوالدا
خب مادرم که باشم.
من هم گاهی دلم میخواهد هیچچیز به من بستگی نداشته باشد؛
هیچکس نگرانم نشود، کسی به من احتیاجی نداشته باشد و سراغم را نگیرد.
ساعت را برای کار مهمی کوک نکنم و نبودم کمبودی را به دنبال نیاورد.
بله میدانم که «انسان موجودیست اجتماعی» و خودم هم به دیگران احتیاج دارم و از آنها انتظاراتی دارم و به گردنشان حقی دارم پس تکلیفی هم دارم و همهی این حرفها.
من هم نگفتم که دوست دارم برای همیشه تنها در غاری زندگی کنم.
گفتم حس خوبی است اینکه کسی آویزان ذهنت نباشد.
راستی روز جهانی تنهایی داریم؟
خوب شد که نداریم. چون حس نیاز به تنهایی برای هر فرد ممکن است در روز یا روزهای خاصی از سال به وجود بیاید.
نمیشود به همهٔ آدمها گفت بیایید همین امروز احساس کنید میخواهید تنها باشید.
البته به نظرم کلمهی «تنهایی» برای توصیف این حس چندان گویا نیست.
ترجیح میدهم بگویم:
من درست برعکس آنا گاوالدا گاهی دوست دارم هیچ کس هیچ کجا منتظرم نباشد.*
پانوشت:
*اشاره به نام کتاب آنا گاوالدا «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد.»
فاطمهایمانی
#یادداشت
#ازاحساسات
۱۴۰۳/۳/۳۱
@paknewis
سلام به همهٔ دوستان عزیز🌷
صبح اولین شنبهٔ تابستانتون بخیر.
امیدوارم شاد و سرحال باشید.
🌱کارگاه داستاننویسی از این هفته شروع میشه،
شیوهٔ برگزاری به صورت آفلاین هست.
🌱روزهای برگزاری دوشنبه و پنجشنبه هر هفتهست.
به این صورت که فایل صوتی در گروه مربوطه قرار داده میشه.
🌱کارگاه رایگانه و تنها شرط حضور، انجام تمرینهای ارائه شده هست.
اگر مایل به شرکت در کارگاه هستید، به آیدی من پیام بدین لطفاً.🌷
👇
@fateme_imani_62
.
@paknewis