🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت صد و شصت و دوم
👌ولی من دلم نمیخواست در انتخاب نام دخترمان اینهمه خودخواه باشم که جواب مهربانیاش را با مهربانی دادم:
مجید جان! خُب تو هم حق داری نظر بدی!
🏝 از روی نیمکت بلند شد.
پشت به دریا، مقابل پایم روی ماسههای خیس ساحل، روی سر زانوانش نشست و برای چند لحظه طوری نگاهم کرد که خودم را مقابل چشمانش که از سینه خلیج هم دریاییتر شده بود، گم کردم و او با لحنی که زیر گرمای عشقش به تب و تاب افتاده بود، صدایم زد:
💞 الهه! من عاشقتم، میفهمی یعنی چی؟!!! یعنی من پیش تو هیچ حقی ندارم! یعنی نظر تو هر چی باشه، نظر منم همونه! یعنی من همون چیزی رو دوست دارم که تو دوست داری! یعنی اینکه حوریه برای دخترمون بهترین اسمه!
سپس دستش را لب نیمکت سیمانی، کنار چادرم گذاشت و با کلام شیرین و دلنشینش ادامه داد:
👌الهه جان! من هر کاری میکنم که فقط تو و این بچه راحت باشین، دیگه بقیهاش با خودته عزیزم!
👁 و همچنان نگاه مشتاقش پیش پنجره چشمانم به انتظار پاسخی نشسته بود که آهسته خم شدم و همچنانکه با کف دست راستم شن و ماسه خیسِ چسبیده به شلوار مشکی رنگش را میتکاندم، پرده از عشقم کنار زدم و زیر لب زمزمه کردم:
ممنونم مجید!
و مثل اینکه از همین کلام ساده، طنین ترنم عشقم را شنیده باشد، نفسهایش به تپش افتاد و با دستپاچگی پاسخ مهربانی بیریایم را داد:
- قربون دستت الهه جان! خودم تمیز میکنم!
🏝 و از جایش بلند شد و همانطور که با هر دو دست، شلوارش را میتکاند، به رویم خندید و گفت:
⁉ حیف این دستهای قشنگ نیس؟!!!
سنگین از جا بلند شدم و با شیرین زبانی زنانهام پاسخ دادم:
- کار بدی نکردم! لباس شوهرم رو تمیز کردم!
🌅 که از شیطنت عاشقانهام، صدایش به خنده بلند شد و خلوت تنگ غروب ساحل را شکست.
شانه به شانه هم خیابان منتهی به ساحل را باز میگشتیم و او همچنان برای من حرف میزد و من باز از شنیدن صدایش لذت میبردم که هر چه میشنیدم از شنیدنش خسته نمیشدم و هر کلمه شیرینتر از کلام قبلی زیر زبان جانم مزه میکرد که سرانجام صدای اذان مغرب بلند شد.
درست در آن سمت خیابان مسجد اهل سنتی قرار داشت که از منارههایش صدای اذان بلند شده و مردم دسته دسته برای اقامه نماز به سمتش میرفتند.
چقدر دلم میخواست برای نماز جماعت به مسجد بروم، ولی ملاحظه مجید را میکردم که در این چند ماه زندگی مشترک، هنوز با هم به مسجد اهل سنت نرفته بودیم.
هر چند پیش از ازدواج با من، یکی دوباری با عبدالله به مساجد اهل سنت رفته بود، ولی باز از اینکه حرفی بزنم، اِبا میکردم که نگاهی به شلوارش کرد و پرسید:
❓الهه! شلوارم خیلی کثیفه؟
و پیش از آنکه من پاسخی بدهم، با چشمانش، مسجد سیمانیِ سفید رنگ آن سوی خیابان را نشانه رفت و ادامه داد:
❓یعنی میشه باهاش رفت مسجد؟ خیلی آبروریزی نیس؟
و من که باورم نمیشد میخواهد برای اقامه نماز مغرب به مسجد اهل تسنن بیاید، با لحنی لبریز تردید پاسخ دادم:
‼مجید این مسجدِ سُنی هاست!!
و او همچنانکه شلوارش را وارسی میکرد و شن و ماسه ها را میتکاند، لبخندی زد و با شیطنت پرسید:
❓یعنی من رو راه نمیدن؟
و من که از این تصمیمش به هیجان آمده بودم، با خوشحالی پاسخ دادم:
👌چرا، فقط تعجب کردم!
و فکری به ذهنم رسید که به نیم رخ صورتش نگاه کردم و با لحنی محطاتانه اطلاع دادم:
‼آخه اینجا مُهر نداره!
به آرامی خندید، جانماز کوچکی را از جیبش در آورد و گفت:
- مُهر همرامه الهه جان!
و هر چه به مسجد نزدیکتر میشدیم، ذهن من بیشتر مشوش میشد که گفتم:
اینجا الان فقط نماز مغرب میخونن. نماز عشاء رو بعداً میخونن.
به سمتم صورت چرخاند و با حالتی ناباورانه جواب دلواپسی هایم را داد:
👌الهه جان! من الآن نُه ماهه که دارم با یه دختر سُنی زندگی میکنم! چرا انقدر نگرانی عزیزم؟!!! خُب وقتی اونا نماز مغرب رو خوندن، من نماز عشاء رو فُرادی میخونم. تازه دفعه اولم که نیس، قبلاً هم اینجا اومدم.
به مقابل مسجد رسیدیم و باید از یکدیگر جدا میشدیم که لبخندی نشانم داد و سفارش کرد:
مراقب خودت باشه الهه جان! هم مراقب خودت، هم مراقب حوریه!
💓 و با دلهایی که بعد از اینهمه همراهی، هنوز تاب دوری همدیگر را نداشته و به فاصله یک نماز، بیقراری میکردند، از هم جدا شدیم و من یکسر به وضوخانه رفتم.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 سـیـره شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
🌷 شهید قاضی خانی وقتی خیلی عصبانی می شد سعی می کردم آرامش کنم.
👌زمانی هم که بین خودمان جر و بحث می شد و به اصطلاح دعوای زن و شوهری میکردیم او حرفش را می زد اما من سکوت می کردم تا عصبانیتش بخوابد.
📱بعد می رفت بیرون برایم پیام عاشقانه می فرستاد و یا از شیرینی فروشی محل شیرینی می خرید و یک شاخه گل هم می گذاشت رویش.
🎁 البته بدون بحث هم پیش آمده بود برایم گل یا هدیه بگیرد.
🚗 ما کلا اهل جدل نبودیم اما یکبار در ماشین رادیو گوش می کردم که می گفت:
🔊 زن و شوهرهایی که با هم زیاد بحث می کنند همدیگر را بیشتر دوست دارند. چون جایی برای حرف زدن هست و رفتار طرف مقابلشان برای آنها اهمیت دارد.
🎙راوی: همســر بزرگوار شهید
🌷 شهید مهدی قاضی خانی.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید | #نماهنگ
🎼 منو دریاب که حالم بدون تو...
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
💐 #ولادت_امام_رضا(ع)
🌐 @partoweshraq
#دهه_کرامت
⚖ عدالت دقیق و عجیب خداوند!
⛰ روزى حضرت موسى(ع) از كنار كوهى عبور مى كرد، چشمه اى در آن جا ديد، از آب آن وضو گرفت، به بالاى كوه رفت، و مشغول نماز شد.
🏇 در اين هنگام ديد اسب سوارى كنار چشمه آمد و از آب آن نوشيد، و كيسه اش را كه پر از درهم بود از روى فراموشى در آن جا گذاشت و رفت.
👨 پس از رفتن او، چوپانى كنار چشمه آمد تا آبی بنوشد چشمش به كيسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت.
👴 سپس پيرمردى خسته، كه بار هيزمى بر سر نهاده بود كنار چشمه آمد، بار هيزمش را بر زمين گذاشت و به استراحت پرداخت.
🏇 در اين هنگام، اسب سوار در جستجوى كيسه ی پول خود به چشمه بازگشت و چون كيسه اش را نيافت به سراغ پيرمرد كه خوابيده بود رفت و گفت:
👈 كيسه مرا تو برداشته اى! چون غير از تو كسى اينجا نيست.
👴 پيرمرد گفت: من از كيسه تو خبر ندارم.
👊 بحث بين اسب سوار و پير مرد شديد شد و منجر به درگيرى گرديد.
🏇 اسب سوار، پيرمرد را كشت و از آن جا دور شد!
🔆 موسى(ع) كه ظاهر حادثه را عجيب و بر خلاف عدالت مى ديد عرض كرد:
⁉ پروردگارا! عدالت در اين امور چگونه است؟!
⚜ خداوند به موسى(ع) وحى كرد:
🔅آن پيرمرد هيزم شكن، پدر اسب سوار را كشته بود، لذا امروز توسط پسر مقتول قصاص شد.
💰پدر اسب سوار به اندازه همان پولى كه در كيسه بود به پدر چوپان بدهكار بود، امروز چوپان به حق خود رسيد.
⚖ به اين ترتيب قصاص و اداى دين انجام شد، و من داور عادل هستم.
📚 منبع: بحارالأنوار، ج ۶۱، ص ۱۱۷ و ۱۱۸.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#روایت
#داستان_کوتاه
#پندها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎬 #ببینید | #موعظه
🌌 دزدانی که نماز شب خوان شدند...!!
⁉ خدای به این مهربانی... عصیان چرا...؟!
🎙حجت الاسلام دکتر #رفیعی
🌐 @partoweshraq
🌹 #سواد_زندگی
👌تا زندهای زندگی کن!
⚰ اگر زندگیات را به کمال دریابی، وحشت مرگ از بین خواهد رفت!
⏳ وقتی کسی بهنگام زندگی نمیکند، نمیتواند بهنگام بمیرد.
❓از خود بپرس که آیا زندگی را به کمال دریافتهای؟
❓آیا زندگی خودت را زیستهای؟
❓یا با آن زنده بودهای؟
❓آیا آن را برگزیدهای؟
❓یا زندگی ات تو را برگزیده است؟
❓آیا آن را دوست داری؟
❓یا از آن پشیمانی؟
🌟 این است معنی زندگی را به کمال دریافتن.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🎙صحبت های تازه و دل نشین #حاج_حسین_یکتا از چرایی امیدواری به آینده انقلاب
✌معتقدم حسب سه اصل، کافه دشمن به هم ریخته و کارش تمام است...
🌐 @partoweshraq
#بصيرٺ_و_روشنگرے
پرتو اشراق
👲 مترسک!
🌾🌾شکارچی پرندگان باز هم خود را بر سر کشت زار به هیبت مترسکی درآورد تا با روش همیشگیاش گنجشک صید کند.
👲دستانش را صلیب میکرد و کلاه لبه دارش را در یک دست میگرفت، هنگامی که گنجشکی روی سرش مینشست کلاهش را بر روی آن میگذاشت، با دست دیگر گنجشک را میگرفت و در کیسهی بغلش میانداخت!
🏞 همچنان مشغول صید گنجشکها به روش خودش بود که دو عابر شکارچی در حال بگو بخند از جادهی کنار کشت زار عبور کردند.
👥 برای لحظهای مترسک سر کشت زار را دیدند، برای یکی از آنها تنوع جالبی داشت این که در این غروب به مترسکی شلیک کند.
👲 پس این کار را کرد و گلوله به پیشانی مترسک خورد و افتاد!!
🐤 گنجشک ها تک تک از بغل او پرواز میکردند و عابرین بگو بخند به راه خود ادامه دادند.
✒ نویسنده: حمید سلیمانی رازان.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
#داستان_کوتاه
#پندها
💠❓📚 ✍💠 #پــرســمــان
❓آیا راسته که لقب «صدیق» و «فاروق» از القاب حضرت مولا علی (ع) بوده که الان اهل سنت برای خلفای خودشان بکار می برند؟
✅ پاسخ: بله یکی از بی انصافی هایی که در حضرت امیرالمومنین شده است همین مسأله است.
⚜ پیامبر گرامی در زمان حیاتش حضرت علی (ع) را به این القاب ملقب کردند اما به ناحق این القاب از ایشان گرفته شد و به ابوبکر و عمر داده شده است در حالی که هیچ دلیل معتبری وجود ندارد که این دو را پیامبر گرامی به این دو لقب ملقب ساخته باشد.
📚 این مضمون گذشته از انکه در منابع متعددی از کتب شیعه آمده است؛
📚 بحارالانوار، ج ۳۸، ص ۲۰۱، باب ۶۵.
📚 در روایات فراوانی از کتب اهل سنت نیز آمده است از جمله:
⚜ پیامبر گرامی فرمود:
🔅«صدیقون سه نفر هستند، حزقیل مومن آل فرعون، حبیب نجار صاحب آل یاسین، و علی بن ابی طالب».
📚 الریاض النضره، ج ۳، ص ۹۴.
📘 کفایه الطالب، ص ۱۲۴.
📚 کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۶۰۱.
📙 صواعق المحرقه، ص ۱۲۵.
⚜ و فرمود:
🔅«علی صدیق اکبر و فاروق این امت است که بین حق و باطل را جدا خواهد نمود».
📚 المعجم الکبیر، ج ۶، ص ۲۶۹.
📚 تاریخ مدینه دمشق، ج ۱۲، ص ۱۳۰.
📚 کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۶۱۶.
⚜ و فرمود:
🔅«تو (ای علی) صدیق اکبر و تویی فاروق اعظم که حق و باطل را از هم جدا می کنی».
📚 الریاض النضره، ج ۳، ص ۹۶.
⚜ خود حضرت امیرالمومنین فرمود:
🔅«من صدیق اکبر هستم».
📚 المصنف، ج ۱۲، ص ۶۵.
📚 المستدرک، ج ۳، ص ۱۲۱.
📚 در این مضمون روایات فراوانی از کتب اهل سنت صادر شده است که جهت اگاهی رجوع شود:
📚 فضائل الخمسه، فیروز ابادی، ج ۲۲، ص ۸۸ به بعد و ص ۱۰۳ به بعد.
👌و هیچ نص معتبری نیامده است که پیامبر القاب صدیق و فاروق را به ابوبکر و عمر داده باشد، بلکه به عکس نقل کرده اند که ابوبکر لقب صدیق را در زمان جاهلیت داشته و پیامبر او را به این نام لقب نداده است.
📚 تاریخ الخلفا، سیوطی، ص ۲۷.
واهل کتاب عمر را فاروق لقب دادند نه پیامبر(ص)!
📚 کامل ابن اثیر، ج ۳، ص ۲۸.
👌و این نامگذاری نیز به سبب ارتباط تنگاتنگی بوده که بین ابوبکر و عمر و اهل کتاب بوده است زیرا چنان که در روایات ما آمده است آنان با یهودیان در ارتباط بودند و دانستند که قرار است پیامبری ظهور کند لذا به طمع دست یابی به خلافت پس از او ایمان آوردند.
📚 احتجاج، ج ۲، ص ۵۳۲.
و جریان ارتباط آنان با علمای یهود و ایمان آوردنشان به سبب سخنان آنان و طمع در خلافت را علمای اهل تسنن نیز نقل کرده اند.
📚 سیره حلبیه، ج ۱، ص ۴۴۳.
📚 سبل الهدی، ج ۱۰، ص ۲۷۹.
📚 تاریخ طبری، ج ۱، ص ۳۲۳.
📚 کنزالعمال، ج ۱۲، ص ۵۹۶.
📚 به نقل از کتاب الف سوال و اشکال، آیت الله کورانی، ج ۳، ص ۶۹ - ۷۰.
👌لذا این احتمال است که اهل کتاب به دروغ آنان را به القاب صدیق و فاروق معرفی می کردند تا زمینه تسلط آنان را بر جامعه اسلامی فراهم کنند تا در پی آنان مسیر خلافت اسلامی را به انحراف بکشانند و به مرور زمان اسلام را تضعیف و نابود کنند.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
0⃣6⃣ داستان #ضرب_المثل «علی آباد هم شهر شده!!»
📚 هرگاه بخواهند کسی را از لحاظ مقام و فضل و ثروت و جز اینها تحقیر یا تخفیف کنند از باب تعریض و کنایه به عبارت مثلی بالا استناد کرده و می گویند:
👌علی آباد هم شهر شده! یا به اصطلاح دیگر؛ «خیال می کنه علی آباد هم شهری شده!»
☕ علی آباد در ابتدا قهوه خانه بزرگی بود که اطاقهای متعدد برای مسافرین و چندین اصطبل و طویله برای چهار پایان داشت.
🌳🌲ساکنان مناطق شرقی مازندران محصولات صادراتی خویش از قبیل برنج و پنبه و کنف و کارهای دستی مانند شمد و شیر و پنیر و تافته را از طریق علی آباد و دره سودا کوه به تهران و شهر تاریخی ری و فلات مرکزی و جنوبی ایران حمل می کردند.
🌌 قهوه خانه علی آباد در واقع شب منزل کاروانها و چهار پایان بود و به علت اهمیت موقع تدريجاً توسعه پیدا کرده مسکن و مسافرخانه های زیادی در اطراف آن ساخته شده است به قسمی که پس از چندی به صورت یک بلده کوچک در آمد منتها چون صورت شهری نداشت به علت رطوبت هوا و ریزش بارانهای متوالی مخصوصا عبور و مرور هزاران راس اسب و قاطر و الاغ که شبانه روز ادامه داشت هوای آن همیشه کثیف و آلوده و راهها و کوچه های تنگ و باریک آن همواره پر از گل و لجن بوده که عبور از داخل بلده را مشکل می کرده است، به همین جهات و ملاحظات اگر کسی در آن عصر و زمان خود را علی آباد معرفی می کرد و یا از مناظر و یا زیبایی های آن سخنی می گفت از آنجا که علی آباد قهوه خانه ای بیش نبوده است از باب طنز و کنایه می گفتند:
👌«علی آباد هم شهر شده!»
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
😷 روح الله زم، مدیر آمد نیوز:
😳 ما خواستیم روحانی رئیس جمهور بشه تا ضعف مدیریتیش باعث نارضایتی و خیزش مردم بشه!!!
😐 چشم و دلتون روشن!!
🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #ببینید
🌟 مژده به جوونا، سختی دینداری در آخرالزمان و مسخره شدن افراد بخاطر نماز و روزه توسط بعضی ها.
⛔ جوونا از مسخره شدن نترسید.
🎙استاد #رائفی_پور
🌐 @partoweshraq
#بصيرٺ_و_روشنگرے
🌌 در #شب_جمعه، شب زیارتی مخصوص اباعبدالله الحسین (علیه السلام) پنجمین قسمت از مجموعه #حسن_عاقبت_و_سوء_عاقبت تقدیم می شود.
🌹 با ما و این حکایات دلنشین و پندآموز همراه باشید!
🌐 @partoweshraq