eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
274 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
🔰اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکُمْ یٰا اَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّةِ 💠 اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
بِجَهان، کُمِيْتِ خود از جهان، که جهان کُمیته‌ی غم بُوَد طربش تَعَب، نِعَمَش نِقَم، زر و درهمش همه هَمّ بود زِ حدود شرع برون مرو اگرت بهشت اِرم بود قدم ثبات بجو که دین همه در ثبات قَدَم بود ز نزول آیه‌ی فَآسْتَقِمْ بِنِگَرْ ثبات محمدی بگشای بینش معرفت، نه مکان ببین و نه لامکان همه جا ظهور خدا نگر نه زمان بجوی و نه لازمان که نبود و نیست بجز یکی همه در ظواهر و در نهان بخود آی و با دل خود بگو که زِ کیست بینش و عقل و جان بخدا ز چشم خدانگر به توجّهات محمدی زِ حجاب ظلمت حس در آ لمعات وجه خدا نگر بگشای دیده چو مشتری مه آفتابِ لقا نگر چو فنا فناست، مجو، تو بقا بجوی و بقا نگر ملکوت غیب و شهاده را همه در ظهور و خفا نگر که مشعشع آمده هر یکی ز تشعشعات محمدی چو سرشت آدم پاک دم ز خداست قابل تربیت که رسد زِ مایه‌ی بندگی به عُلُوِّ پایه‌ی سلطنت همه کس نیافت به سعی خود ره این شرافت و منزلت چه سعادت این کف خاک را که رسد به جنّت معرفت در این بهشت گشوده شد ز مجاهدات محمدی که ز دست نفس گمان بَرَد که بدست خویش امان بَرَد بیقین امان نَبَرد کسی مگر این امان بگمان بَرَد دهد آنکه دست بدست او تو گمان مدار که جان بَرَد که ز دست نفس بدست خود گهِ پنجه، پنجه توان بَرَد؟! شکنند ساعد او مگر به مساعدات محمدی زِ ازل بآب محبّتش چو مُخَمَّر آمده ذات ما تو بگو مدیح او، که دهد جلای صفات ما چه غم از هلاک بدن ترا؟ که به روح هست نجات ما چو در این قوالب عنصری به حیات اوست حیات ما نَبُوَد چگونه ممات ما تبع ممات محمدی https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
"جان پدر کجاستی ؟" اما جواب کو؟ آن سرو خواب رفته به روی کتاب کو؟ آبادی ات کجاست؟نفس می کشی هنوز می پرسی ازخودت هله خانه خراب!کو؟ حاصل به غیرچشم ترازاین عتاب نیست جزشعله شعله برجگرازاین خطاب کو؟ در شیشه ی فلک به جز ازخون شراب نیست جز خون به شیشه کردنت ازآفتاب کو؟ یک پابه پیش وپای دگر می کشدعقب چشمی به کوه محو فرود عقاب کو " اشک کباب،باعث طغیان آتش است" سهمت به جز چکیدن خون برکباب کو؟ دادند نان سوخته ای ازجگر تورا جز بر مدار خون تو یک آسیاب کو؟ ابرآمده است کو تب وتاب شکفتنی؟ ابرآمده است دردهن غنچه،آب کو؟ برصبح باغ می شنوی رقص شعله را نیلوفرانه حاصلت ازپیچ وتاب کو؟ https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه دردِ فراقِ یار را من به بیان و گفتگو شرح نمی توان دهم نکته به نکته مو بمو جامهء صبر بر درم چند به یاد روی شه قطعه به قطعه نخ به نخ تار به تار و پو به پو می طلبم نشانه از هر که رهم نمی دهد گفته به گفته دم به دم دسته به دسته سو به سو تا که کنم سراغ از او می گذرم به هر طرف خانه به خانه جا به جا کوچه به کوچه کو به کو اَشک به دامن آورم روز و شبان بیادِ شه دِجله به دِجله یم به یم رود به رود جو به جو درسِ جنون بیاد او می کشدم به بحر و بر شهر به شهر و دِه به دِه درّه به درّه کو به کو ساغرِ غم زِ خونِ دل ریخت فلک بکامِ من جام به جام و دَن به دَن خُم به خُم و سبو سبو تا که کنم نثارِ شه جانِ عزیزِ خویش را زآتش هجر پی به پی وز غمِ رَنج تو به تو حیران را جز این رَجا نیست زِ لذّت جهان تا که دهند نَعش او زآب وصالِ شستشو https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه آموخت تا که عطر ز شیشه فرار را آموختم فرار ز یاران به یار را دل می‌کشید ناز من و درد و بار را کاموختم کشیدن ناز نگار را پس می‌کشم به وزن و قوافی خمار را گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل گیرم که گشت باده ز خشکی ما خجل گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل مطرب اگر کلافه نوازد سه تار را باید که تر شود ز لب من شراب خشک باید رسد به شبنم من آفتاب خشک دل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشک از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک از ما مکن دریغ لب آبدار را شد پایمال خال و خطت آبروی چشم از باده شد تهی و پر از خون سبوی چشم شد صرف نحوه نگهت گفت‌وگوی چشم گفتی بسوز در غم من، ای به روی چشم تا می‌درم لباس بپا کن شرار را با خود مگو که گیسوی مستانه ریخته بخت سیاه ماست بر آن شانه ریخته خون دل است آنچه به پیمانه ریخته از بس که در طواف تو پروانه ریخته یاران گذاشتند، همه کسب و کار را خاکی که تاک از آن نتراوید خاک نیست تاکی که سر نرفت زدیوار تاک نیست آن سر که پاک گشت ز عشق تو پاک نیست در سلک ما ملائکه گشتن ملاک نیست آدم فقط کشید ز عشق تو بار را ما سائل توایم و اگر مست کرده‌ایم انگشتر عقیق تو را دست کرده‌ایم ما عیش خود چنان چه شد و هست کرده‌ایم بیت تو را اجاره دربست کرده‌ایم ساکن شدیم این دِلَکِ بی قرار را بازار حُسن داغ نمودی برای که؟ چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای که؟ آخر نویسم این همه عشوه به پای که؟ ما بهتریم جان علی یا ملائکه؟ ما را بچسب نه ملک بال‌دار را این دست‌پاچگی ز سر اتفاق نیست هول وصال کم ز نهیب فراق نیست شرح بسیط وصل به بسط و رواق نیست اصلاً مزار انور تو در عراق نیست معنی کجا به کار ببندد مزار را دلچسب شد فراق تو با  دام چشم تو خال تو مُهر کرده به احکام چشم تو زین تیغ کج که هست به بادام چشم تو ختم به خیر باد سرانجام چشم تو بادا ز خلق تا که در آری دمار را با قل هو اللَهَ است برابر علی مدد یا مرتضاست شانه به شانه یا صمد هستند مرتضی و خدا هر دو معتمد جوشانده‌ای ز نسخه عیساست این سند گر دم کنند خون دم ذوالفقار را ای آفتاب روز غدیرت شراب‌ساز ای ذرّه های خاک درت آفتاب‌ساز ای دست‌های عبد تو عالیجناب ساز شد خارهای خشک بیابان گلاب ساز کردی ز بس جلیس گُل روت خار را ظهر است بر جهاز شتر آفتاب کن خود را ببین به صفحه آب و ثواب کن این برکه را به عکسی از آن رخ شراب کن از بین جمع یک دو ذبیح انتخاب کن پر لاله کن به خون شهیدان بهار را غم شد بدل به یمن جمال تو بر نشاط پرداخت قبض برق تو یک دوره انبساط افتاد تشت ما ز سر بام بر حیاط من غیر دل نمانده برایم در این بساط آسی بکش که باز ببازم قمار را مَن لی یَکونُ حَسبْ، یکونُ لدهره حَسْب با این حساب هر چه که دل خواست کرد کسب چسبیده است تیغ تو بر منکر نچسب از انتهای معرکه بی‌زین گُریزد اسب دنبال اگر کنی سر میدان سوار را در معرکه چو تیغ کجت گشت سر فروش تیغ تو خورد خون و خداوند گفت نوش مرد قتال هستی و در زهد سخت‌کوش تیر از نماز نافله‌ات می‌رود ز هوش ناز طبیب می‌کشد این تیر زار را تیغت به آبروی خودش آب دیده شد زلفت به پیچ و تاب خودش تاب دیده شد رویت هزار مرتبه در خواب دیده شد هر دفعه لیک چهره اصحاب دیده شد کو دیده‌ای که حمل کند آن وقار را کس نیست این چنین اسد بی‌بدل که تو کس نیست این چنین همه علم و عمل که تو کس نیست این چنین همه زهر و عسل که تو احمد نرفت بر سر دوش تو بلکه تو رفتی به شانه احمد مَکّی تبار را بیدار و خواب کیست بجز مرتضی علی شرّ و صواب کیست بجز مرتضی علی آب و شراب کیست بجز مرتضی علی عالیجناب کیست بجز مرتضی علی این هفت تخت و نه فلک بی‌قرار را از خاک کشتگان تو باید سبو دمد مست است از نیام تو عمر بن عبدود در عهد تو رطوبت مِی، زد به هر بلد خورشید مست کرد و دو دور اضافه زد دادی ز بس به دست پیاله‌مدار را مردان طواف جز سر حیدر نمی‌کنند سجده به غیر خادم قنبر نمی‌کنند قومی چو ما مراوده زین در نمی‌کنند خورشید و مه ملاحظه‌ات گر نمی‌کنند بر من ببخش گردش لیل و نهار را دل همچو صید از نفس افتاده می‌تپد از شوق منزل تو دل جاده می‌تپد تسبیح می‌تپد گِل سجاده می‌تپد او رفته است و باز دل ِساده می‌تپد از سادگان مگیر قرار و مدار را دانی که من نفس به چه منوال می‌زنم چون مرغ نیم‌کشته پر و بال می‌زنم هر شب به طرز وصل تو صد فال می‌زنم بیمم مده ز هجر که تب‌خال می‌زنم با زخم لب چه سان بمکم خال یار را قومی به زنگ خفت و دل از ینجلی نخفت فولاد آبدیده چو شد صیقلی نخفت مه خفت، مهر خفت، ولیکن علی نخفت طغیانم از الست به صدها بلی نخفت با لای لای خویش بخوابان غبار را
امشب بر آن سرم که جنون را ادب کنم بر چهره تو صبح و به روی تو شب کنم لب‌لب‌کنان به یاد لبت باز تب کنم شیرانه سر تصرف ری تا حلب کنم وز آه خود کشم به بخارا بخار را افتد اگر انااللَهَ ای دوست بر درخت ذوق لبت کلیم تراشد ز هر درخت چون می‌شود ز نار تو زیر و زبر درخت هر چیز هست، نیست ز من خوب‌تر درخت در من بدم دوباره برقصان شرار را خونین‌دلان به سلطنتش بی‌شمار شد این سلطه در مکاشفه تاج انار شد راضی نشد به عرش و به دل‌ها سوار شد این‌گونه شد که حضرت پروردگار شد سجده کنید حضرت پروردگار را تا ظلم شعله گشت نهان بین ضعف خس افتاد ذَنبِ جذبه تو گردن قفس با این‌همه ز مدح تو کو راهه پیش و پس مداح ِ مست، یک تنه یک لشگر است و بس بی‌خود نیافت بلبل نام هزار را آن که به خرج خویش مرا دار می زند تکیه به نخل میثم تمّار می زند تنها نه این که جار تو عمّار می‌زند از بس که مستجار تو را جار می‌زند خواندیم مَستِ جار همین مُستجار را از من دلیل عشق نپرسید کز سرم شمشیر می‌تراود و نشتر ز پیکرم پیر این چنین خوش است که من هست در برم فرمود: من دو سال ز ایزد جوان‌ترم از صید او مپرس زمان شکار را با خود شدی میان نمازت چو روبرو بر خویش سجده کردی و با خویش گفت‌وگو تاج تو انّماست، نگین تو تنفقوا چل حلقه نیز اگر به رکوعش دهد عدو نازل نمی‌شود ملکی این نثار را دل تاب ندارد که بر هم زنی قرار با من چنان مباش که با خلق روزگار اصلاً که گفته بود در آری ز من دمار صدپاره شد دلم ز حسادت چنان انار دادی چو بر گدای مدینه انار را وقتی که خضر می‌چکد از آن دهان تر هر کس که بیش از تو برد بوسه سبزتر زلفت سماع داد به چشم و دل و جگر مطرب اگر دچار تو گردد سر گذر قرآن به کف به زلف تو بندد سه تار را از عشق چاره نیست وصال تو نوبتی‌ست مُردن برای عشق ِتو حکم حکومتی ست آتش در آب می‌نگرم این چه حکمتی‌ست رخسار آتشین تو از بس که غیرتی ست آیینه آب می‌کند آیینه‌دار را یا رب کجاست حیدر کرار من کجاست ویران شدم به عشق ِتو، معمار من کجاست با من ندارباش بگو دار من کجاست آن نخل آرزوی ثمردار من کجاست در کربلا بکار برایم تو دار را احمد تو را ز خلق الی ربنا شمرد وقتی نبی شمرد یقیناً خدا شمرد خود را علی شمرد و گهی مرتضی شمرد جبریل یک شبه به چهل جا تورا شمرد ای نازم این فرشته حیدرشمار را زلفت سیاه گشت و شد ختم روزگار خرما ز لب بگیر و غبار از جبین یار تا صبح، سینه چاک زند مست و بی‌قرار خورشید را بگو که شود زرد و داغدار پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را یک دست آفتاب و دو جین ماه می‌خرم یک خرقه از حراجی الله می‌خرم صدها قدم غبار از این راه می‌خرم از روی عمد خرقه کوتاه می‌خرم با پلک جای خرقه بروبم غبار را یک دست آفتاب و هزاران دو جین بهار یک دست ماه و بهاران هزار بار یک دست خرقه انجم پولک بر آن مزار یک دست جام باده و یک دست زلف یار وقت است تر کنم به سبو زلف یار را بی پرده گوشه‌ای بدنم را به خون بکش کم‌کم مرا به شعله عشقی فزون بکش تیغی به رویم از غم بی‌چند و چون بکش بنشین و دفعتاً جگرم را برون بکش چون ذوالفقار خویش مرقصان شکار را ذکر علی علی به دو عالم شراب بست راه نگاه بر همه بیدار و خواب بست در کربلا علی دگر ره به باب بست بیچاره مادرش چه امیدی به آب بست یا رب مریز تو دل امّیدوار را اصغر، به آب رفت و به تیری شکار شد پس تارهای صوتی او تار تار شد زلفش بنفشه زار بُد و لاله‌زار شد تن پیش شاه ماند و سرش نی‌سوار شد پر کرد نیزه حجم سر شیرخوار را» https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه نبی مشاهده فرمود پرده ای که به گوشش زِ پشت پرده بر آمد تکلّمی فَرح افزا صدای شیر خدا از پس حجاب به عینه درآمد از لب معجز بیان حضرت مولا پس از معاودت از محضر جلال پیمبر نزول کرد زِ مِعراج شد به منزل و مأوا علی الصّباح شه اولیا به خواجهء عالم خبر زِ قصّهء معراج داد و گفت هنیئاً به هر مقام و حجابی رسیده بود گذشته زِ هر چه سیر نموده قدم نهاد به هر جا حدیث پرده و نقل صدا نمود سراسر حجاب پرده زِ اسرار کشف کرد سراپا به حیرتم که شنید از کجا هنوز رَسولش خبر نداده به تفصیل یا اشاره و ایما بلی نبیّ و ولی نور واحدند که هر یک جدا به عالم ظاهر زِ هم یکند به معنیٰ حدیث لحمک لحمی گواه شاهد مطلب به صدق جسمک جسمی دلیل و مقصد و دعوا دو صورتند زِ یک نور نورشان به حقیقت زِ نور حضرت عزّت ظُهور کرده تَجلّا علیست نفس پیمبر وَلیَِّ حضرت داور شفیع عرصهء محشر وَلیَِّ و والی و والا کلید گنج سعادت درِ خزانهء رحمت مقیم صدر سراپردهء ولایت عظمیٰ اَخ الرسول و زَوجُ البتولِ والَدِ السبطَین اَب الائمّه امام الوریٰ علی اَسد الله علی ست سطح حیات بقا و نقطهء توحید علی ست قطب نجات و فلاح آیهء کبرا صفات حقّ مثل ذُوالجلال مظهر بی چون ضمیر قول خدا جلّ شأنه و تعالی و اِنّهُ لَعَلیُّ حکیم حصر بنامش به ضمن آیهء امّ الکتاب لفظ لدینا سراج انور و به در و منیر و نور هدایت صراط اقوم و منهاج شرع اَنور بِیضا کتاب محکم و منزل به مجملی نه مفصّل بنام اوست مسجّل به فضل او شده طُغرا روان روح ولیَِّ نَعم وسیله ی هستی نظام عالم و اندازهء شریعت غرّا گهی به صورت ظاهر گهی به عالم باطن نه آشکار و نه پنهان نه در حضور و نه اِخفا مثال روح مجرّد بسان جسم مصوّر نهان به باطن اشیا عیان زِ عکس مرایا بُود به تحت ثریٰ گاهی از نزول مقامش بُود گهی زِ صعودش مکان به اوج ثریّا به انبیا همه سرور به اولیا همه برتر به اوصیا همه مِهتر به اصفیا همه مولا شجاع عرصهء صولت دلیر بزم شجاعت نهنگ بهر صلابت هژبر پیشهء هیجا به عزم رزم چو گیرد به دست تیغ دو پیکر شود زِ هیئت تیغش دو نیمه پیکر جوزا به گاه پویه چو راند فَرس به عرصه میدان سمند اَشهب گردون به پویه گردد و پویا به رزمگاه چو پیچد عنان زِ گردش جولان فلک بماند حیران سپهر واله و شیدا شعاع شعلهء شمشیر تیز زِ آتش قهرش شرار هستی کفّار برق خرمن اعدا بروز جنگ برد چنگ چون به تیغ برد رنگ زِ روی خصمش افتد زِ بیم لرزه بر اعضا اَجل به پهنهء رزمش کند شتاب به هرسو فتد به خون تن اعدا نگون به شکل مُقوّا قدر به درگه او بنده وار گوش به فرمان قضا غلام درش انتظار صورت فتویٰ چه نسبتی است شها مُمکنات را به وجودات کنند فیض زِ جود تو مُمکنات تمنّا توئی معلم جبریل قبل از آنکه نبودی وجود آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی به فوق عرش سماوات امر تو جاری به تحت صخره و اعماق ارض حُکم مُجرا ملک به آدم خاکی نمود سجده زِ آدم غرض تو بودی و ای ملتجی به ذات توانا دم تو بود که عیسی دمید روح به قالب نمود مردهء صد ساله را زِ یمن تو احیا تویی که عکس جمالت نموده جلوه زِ یوسف عنان صبر به یک ره زِ دست داد زُلیخا مکن زبان آوری که همچو توئی را چه نسبت است به مداحی شهنشه بَطحا اگر نه لطف خفیّ تو بود شامل حالم شدی چگونه میسّر که مدحتت کنم اِنشا به یک اشاره ات از دل هزار عُقده گشاید به یک توجهت آسان شود هزار معمّا به یک تعرّضت اِبلیس شد رجیم زِ درگه به یک تفضّلت اِدریس شد به جنبهء دریا چه باک غرق گناهیم چو حُبّ توست پناهم دگر پناه نخواهم به غیر حصن تولّا به هر دو کون امیدم بود به فضل عطایت زِ هول حشر نترسم و ما اَخافُ فَتُرجیٰ https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها کرده خدا بهشت را خلق برای فاطمه بوی بهشت نشنوی جز به ضای فاطمه منطق لال من کجا مدح و ثنای وی کجا؟ گفته خدای لم یزل مدح و ثنای فاطمه خلقت کائنات را پنج نفر که علّتند کیست میان پنج تن رکن سوای فاطمه؟ جمله به نام فاطمه کرده خدا معرفی معتبر است این سخن قول خدای فاطمه فاطمه است و باب او فاطمه است و شوهرش فاطمه است و آل او آلعبای فاطمه از رخ تابناک او منفعل است آفتاب منفعلم بگویم از شرم و حیای فاطمه معنی لفظ کوثر است امّ شُبیر و شَبر است طاهره و مطهّره کنیه برای فاطمه دختر ختم انبیا همسر شاه اولیاء چشم امید ماسوا سوی عطای فاطمه عصمت و عفت و حیا از ید قدرت خدا دوخته جامه ایست بر قدّ رسای فاطمه گر خود او نمی شدی جزء عوالم جهان کون و مکان نمی شدی جزء بهای فاطمه عقل بسیط کی کند درک جلال و شوکتش سجده برند قدسیان بر کف پای فاطمه عرض صراط می شود پهن تر از درازیش وصل شود اگر بدو تار ردای فاطمه گفته نبی ابطحی علت غائی جهان جان من و جهانیان جمله فدای فاطمه جسم من است فاطمه روح من است فاطمه باعث رنجشم بود رنج و اذای فاطمه مهر خداست مهر او قهر خداست قهر او علت لطف لم یزل لطف و رضای فاطمه گر بتو خود نکند عنایتی کی بُوَدَت لیاقتی بهر رثای فاطمه یافته است از او بها رفعت و عزت و شرف قدر شرافتش شده درد و بلای فاطمه صورت حور او کجا سیلی ملحدی کجا؟ گشته کبود صورت ماه لقای فاطمه https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها ای شنیـده ز دَمت ختم رسل بوی خدا دیده در ماه رخت چشم علی روی خدا چشمِ چشمِ حقـی و بـازوی بازوی خدا منطقت وحی و زبان تو سخن‌گوی خدا سینـه‌ات مخـزن اسـرارِ هـوالهوی خدا خـلقتت آینـۀ خُلـق خــدا، خوی خدا سوَرِ، کوثـر و یاسین محمّد، رویت لیلۀ القدر خدا، سایه‌ای از گیسویت مصطفـی شیفتـۀ وجهۀ ربانی تو نورهـا هاله‌ای از طلعت نورانی تو ملک و جن و بشـر گرم ثناخوانی تو آسمان گوشه‌ای از سفرۀ مهمانی تو روح جبریـل امین مرغ گلستانی تو وحی پرواز کنـد وقت سخن‌رانی تو نگـه نافـذ چشم تو مسیحای علی است راز هر موی تو یک لیلۀ احیای علی است خالـق عزّوجـلّ مــدح تــو را می‌گوید پــدر از بـاغ جنـان عطر تو را می‌بوید کوثر از اشک سحرگاه تـو رخ می‌شوید عصمت از چار طرف راه تـو را می‌پوید خلد، خـاک در سلمـان تـو را می‌بوید از قدم‌‌هــای کنیـز تــو ملک می‌روید بـال جبریـل امیـن فرش ره زائر توست دو جهان گمشده در تربت بی‌حائر توست دفتـر مـدح تـو قـرآن رسول الله است مهـر تــو پایـۀ ایمـان رسول الله است دامنت بـاغ دو ریحـان رسول الله است سینۀ پـاک تـو رضوان رسول الله است صـورتت سـورۀ فرقـان رسول الله است جان تو جان علی، جان رسول الله است برتـر از دانـش و ادارک و ثنـای همه‌ای تو همان فاطمه‌ای فاطمه‌ای فاطمه‌ای" طایـر قلـۀ عـرشی و زمیــن منزل توست عقـل کـل زائر کاشانۀ خشت و گل توست ناقه‌ات رفـرف و آغـوش خدا محمل توست وسعت باغ جنان گوشه‌ای از محفل توست تو در آغوش خدایـی و خدا در دل توست تـا ابـد ذریّـۀ ختـم رسـل، حاصل توست کوثـر رحمتـی و ساقی تو دست علی است بودِ تو، بود علی، هستیِ تو هست علی است پدرانـم همــه خــاک قــدم دو پسرت پسرانـم همــه تـا روزِ جـزا خاک درت پدرت گفت: به قربان تو دختـر، پدرت! مـادرت عصمـتِ ذاتِ احــدِ دادگـرت دخترت زینب کبراست- حسینِ دگرت تو: صدف، نسلِ علی تا صف محشر: گهرت نور و فرقانی و طاهایی و یاسین علی مهر تو دین علی، مشی تو آئین علی جز تو یا فاطمه بر ختم رسل کوثر کیست؟ بضعــه و مـام دو ریحـانۀ پیغمبر کیست؟ دختـری را که پدر گفته به او مادر، کیست؟ با علی همدم و هم پایه و هم سنگر کیست؟ حامـی دست خـدا، دخت پدرپرور کیست؟ بین دشمن تک و تنها سپر حیدر، کیست؟ تو سراپا علی استی و علی زهرایی است نـه علی، بلکه خدای ازلی زهرایی است نوح تـوحیـد در امـواج خطر کیست؟- تویی روح مابیــن دو پهلوی پــدر کیست؟- تویی اُمِّ دیــن، اُمِّ کتـاب، اُمِّ بشــر کیست؟- تویی مطلع‌الفجرِ دو شمس و دو قمر کیست؟- تویی بهتریـن یـار علـی در پس در، کیست؟- تویی به علـی بازو و شمشیـر و سپر کیست؟- تویی بهتـرین یـار علـی یار علی یار علی! تا صف حشر به هر عصر، طرفدار علی! هـر کــه از قبـر نهـان تـو نشانی می‌خواست گفتمش در دل تو، در دل من، در دل ماست بس کـه پیداست، به چشم دگران ناپیداست نه مدینــه، همـه‌جا تربــتِ پــاکِ زهراست فاش گویم: حـرمِ فاطمـه، آغــوش خداست حال می‌پرسم: آنجا که خدا نیست، کجاست؟ چــارْ دیوارِ بهشت دل ما حائر توست تو همان وجه خدایی و خدا زائر توست تو کجا؟ این همه رنج و غم و آزار کجا؟ تـو کجـا؟ نالـه بین در و دیوار کجا؟ بضعـۀ احمد و دود و شــرر نار کجا؟ روی حـور و ستمِ دیـوِ ستمکار کجا؟ مخزن سرِّ حق و صدْمۀ مسمار کجا؟ گل بی‌خار؟ کجا نیشِ سرِ خار کجا؟ از در سوختــۀ خانه تو معلوم است به خدایی خداوند، علی مظلوم است شـده نزدیـک بـه آتش بکشـم دنیا را گوییــا می‌نگـرم ایــن ستـمِ عظما را کـه فلانی بـه فلان گفـت: بزَن زهرا را آن که سوزانـد بـه آتش، حرمِ طاها را کشت بـا کشتـن نامـوس خدا، مولا را زد چو بر باب ولایت به جسارت، پا را لگدی زد به در و سوخت روان همه را کشت یـک سوم سادات بنی فاطمه را نـه فقـط دسـت عـدو بیت تـو را آتش زد دست شیطان به همه هست خدا آتش زد بــه دل سوختـه اهـل ولا آتش زد به خدا بر حرمِ کـرب و بلا آتش زد تا صفِ حشر به قلب شهدا آتش زد بال جبریل امین را ز جفـا آتش زد زین شرر تا صف محشر دل عالم سوزد پای این آتش دل، سینۀ «میثم» سوزد https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
حتى اگر نبخشد, این چشم تر می ارزد این دور هم نشینى, وقت سحر می ارزد جاى گدا نشستن در خانه ى کرم نیست هروقت می نشیند در پشت در می ارزد گریه م گرفت و دیدم دست مرا گرفتند پیش کریم خیلى خون جگر می ارزد منکه توقع قرب از هیچکس ندارم اصلا همینکه هستم این دوروبر می ارزد چون طفل خانه برگشت او را بغل بگیرند پس گم شدن براى مهر پدر می ارزد هر طور می پسندى بشکن دل گدا را هرچه شکسته تر شد دل بیشتر می ارزد فرموده اند روزه یعنى على, یقینا کار علیست والله روزه اگر می ارزد چون سنگ ریزه ما را بین نجف بینداز ریگ نجف به قدر صد کوه زر می ارزد یک یاعلى بجاى العفو پاکمان کرد این یاعلى براى ما آنقدر می ارزد هر چه خراب کردم دیدم درست کردى ویرانه بودن من از این نظر می ارزد گر تو نمی پسندى تغییر ده قضا را از کوى نیکنامان یک آن گذر می ارزد حداقل به کار حسین که میاییم اینبار را ضرر کن, ما را بخر…می ارزد https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه رفته صبر از کفم این حال نمی‌فهمم چیست عمق این فاجعه صد سال نمی‌فهمم چیست در سرم هست از او طرح سری خون‌آلود من که نقاشی و تمثال نمی‌فهمم چیست درکم از اوست همین‌قدر که شد ذبح عظیم باقی روضه گودال نمی‌فهمم چیست کشتن تشنه‌ زخمی عمل سختی نیست بر سرش این‌همه‌جنجال نمی‌فهمم چیست سر کجا رفته و انگشتر و انگشت کجاست؟ بسمل کنده‌ پر و بال نمی‌فهمم چیست نحر این سر که خودش جایزه دارد دیگر غارت خیمه و اموال نمی‌فهمم چیست زره و خود و سپر باز هم ارزش دارد غارت چادر اطفال نمی‌فهمم چیست بین گودال و شلوغیش تنش خرد شده نعل‌آوردن و پامال نمی‌فهمم چیست https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه نمانده شیر برای رباب عزیز دلم تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم تو رو به قبله ای از تشنگی و می‌گردد برای تو جگر آب، آب عزیز دلم هنوز راه نیفتاده ای مبارز من مکن برای شهادت شتاب عزیز دلم بگو برای سه شعبه میان این همه یل! چرا گلوی تو شد انتخاب عزیز دلم نگو که می شود آخر محاسن بابا به خون حلق ظریفت خضاب عزیز دلم دعای آب نشد مستجاب حیف اما دعای حرمله شد مستجاب عزیز دلم https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250
سلام‌الله‌علیه روزی شعار کُلِ جهان می شود علی طبق حدیث امام زمان می شود علی وقتی که اشهدش بشود مرز شیعگی باور کنید کُلِ اذان می شود علی آدم اگر که فرض شود دین برای آن تن می شود پیمبر و جان می شود علی در عالم مثال اگر رود شیعه را سرچشمه شد نبی جریان می شود علی زهرا اگر حقیقت شب های قدر شد در بین ماه ها رمضان می شود علی ای خوش به حال آنکه به هنگام عقد خویش در سفره اش کلیدِ زبان می شود علی ذکر حسین آخر مجلس که می شود دقت کنی دهان به دهان می شود علی ذکر تمام گریه کنان می شود حسین ذکر تمام سینه زنان می شود علی با کوله بار نان و رطب ها هنوز هم هر شب برای ما نگران می شود علی https://eitaa.com/joinchat/723189809C8387980250