eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
206 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه ۱۲ آه از دمی که از ستم چرخ کج مدار آتش گرفت خیمه و بر باد شد دیار بانگ رحیل غلغله در کاروان فکند شد بانوان پرده ی عصمت شتر سوار خور شد فرو به مغرب و تابنده اختران بستند بار شام قطار از پی قطار غارتگران کوفه ز شاهنشه حجاز نگذاشتند درّ یتیمی به گنج بار گردون به درنثاری بزم خدیو شام عقدی به رشته بست ز درهای شاهوار گنجینه های گوهر یکدانه شد نهان از حلقه های سلسله در آهنین حصار آمد به لرزه عرش ز فریاد اهلبیت در قتلگه چو قافله ی غم فکند بار ناگه فتاده دید جگر گوشه ی رسول نعشی به خون تپیده به میدان کارزار پس دست حسرت آن شرف دوده ی بتول بر سر نهاده گفت: جزاک الله ای رسول @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ۱۳ این گوهر به خون شده غلتان حسین توست وین کشتی شکسته ز طوفان حسین توست این یوسفی که بر تن خود کرده پیرهن از تار زلف های پریشان حسین توست این از غبار تیره ی هامون نهفته رو در پرده آفتاب درخشان حسین توست این خضر تشنه کام که سرچشمه ی حیات بدرود کرده با لب عطشان حسین توست این پیکری که کرده نسیمش کفن به بر از پرنیان ریگ بیابان حسین توست این لاله ی شکفته که زهرا ز داغ او چون گل نموده چاک گریبان حسین توست این شمع کشته از اثر تندباد جور کش بی چراغ مانده شبستان حسین توست این شاهباز اوج سعادت که کرده باز شهپر به سوی عرش ز پیکان حسین توست آنگه ز جور دور فلک با دل غمین رو در بقیع کرد که ای مام بی قرین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۱۴ داد آسمان به باد ستم خانمان من تا از کدام بادیه پرسی نشان من دور از تو از تطاول گلچین روزگار شد آشیان زاغ و زغن گلستان من گردون به انتقام قتیلان روز بدر نگذاشت یک ستاره به هفت آسمان من زد آتشی به پرده ی ناموس من فلک کآید هنوز دود وی از استخوان من بیخود در این چمن نکشم ناله های زار آن طایرم که سوخت فلک آشیان من آن سرو قامتی که تو دیدی، ز غم خمید دیدی که چون کشید غم آخر کمان من؟ رفت آنکه بود بر سرم آن سایه ی همای شد دست خاک بیز کنون، سایبان من گفتم ز صد یکی به تو از حال کوفه، باش کز بارگاه شام برآید فغان من پس رو به سوی پیکر آن محتشم گرفت گفت این حدیث، طاقت اهل حرم گرفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ۱۵ اندر جهان عیان شده غوغای رستخیز ای قامت تو شور قیامت به پای خیز زینب برت بضاعت مزجات جان به کف آورده با ترانه ی "یا ایها العزیز" هرکس به مقصدی ره صحرا گرفته پیش من روی در تو و دگران روی در حجیز بگشا ز خواب دیده و بنگر که از عراق چونم به شام می برد این قوم بی تمیز محمل شکسته، ناله حدی، ساربان سنان ره بی کران و بند گران، ناقه بی جهیز خرگاه، دود آه و نقابم، غبار راه چتر، آستین و معجر سر، دست خاک بیز گاهم به طعن نیزه به زانو سر حجاب گاهم ز تازیانه به سر دست احتریز یک کارزار دشمن و من یک تن غریب تو خفته خوش به بستر و این دشت، فتنه خیز گفتم دوصد حدیث و ندادی مرا جواب معذوری ای ز تیر جفا خسته خوش بخواب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۱۶ ای چرخ سفله تیر تو را صید کم نبود گیرم عزیز فاطمه صید حرم نبود حلقی که بوسه گاه نبی بود روز و شب جای سنان و خنجر اهل ستم نبود انگشت او به خیره بریدی پی نگین دیوی سزای سلطنت ملک جم نبود کی هیچ سفله بست به مهمان خوانده آب؟ گیرم تو را سجیه ی اهل کرم نبود داغ غمی کز او جگر کوه آب شد بیمار را تحمل آن داغ غم نبود پای سریر زاده ی هند و سر حسین؟ در کیش کفر، سفله چنین محترم نبود! ای زاده ی زیاد که دین از تو شد به باد آن خیمه های سوخته، بیت الصنم نبود آتش به پرده ی حرم کبریا زدی دستت بریده باد نشان بر خطا زدی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۱۷ زین غم که آه اهل زمین زآسمان گذشت با عترت رسول ندانم چسان گذشت در حیرتم که آب چرا خون نشد چو نیل زآن تشنه ای که بر لب آب روان گذشت آورد خنجر آب زلالش ولی دریغ کآب از گلو نرفته فرو، از جهان گذشت شد آسمان ز کرده پیمان در این عمل لیک آن زمان که تیر خطا از کمان گذشت الله چه شعله بود که انگیخت آسمان کز وی کبوتران حرم زآشیان گذشت در موقفی که عرض صواب و خطا کنند کاری نکرده چرخ که از وی توان گذشت خاموش نیّراکه زبان سوخت خامه را خون شد مداد و قصه ز شرح و بیان گذشت فیروز بخت من، نهد از سر خط قبول بر دفتر چکامه ی من، بضعه ی رسول @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۱۸ چون تیر عشق جا به کمان بلا کند اول نشست بر دل اهل ولا کند در حیرت اند خیره سران از چه عشق دوست احباب را به بند بلا مبتلا کند بیگانه را تحمل بار نیاز نیست معشوق ناز خود همه بر آشنا کند تن پرور از کجا و تمنای وصل دوست دردی ندارد او که طبیبش دوا کند آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق با دوست کی معامله ی کربلا کند یکباره پشت پا به سر ماسوا زند تا زان میان از این همه خود را سوا کند آری کسی که کشته ی او این بود، سزاست خود را اگر به کشته ی خود خون بها کند بالله اگر نبود خدا خون بهای او عالم نبود در خور نعلین پای او @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۱۹ عنقای قاف را هوس آشیانه بود غوغای نینوا همه در ره بهانه بود جایی که خورده بود می، آنجا نهاد سر دردی کشی که مست شراب شبانه بود یکباره سوخت زآتش غیرت هوای عشق موهوم پرده ای اگر اندر میانه بود در یک طبق به جلوه ی جانان نثار کرد هر درّ شاهوار کش اندر خزانه بود نآمد به جز نوای حسینی به پرده راست روزی که در حریم الست این ترانه بود بالله که جا نداشت به جز نی نشان دراو آن سینه ای که تیر بلا را نشانه بود کوری نظاره کن که شکستند کوفیان آیینه ای که مظهر حسن یگانه بود نی، نی که وجه باقی حق را هلاک نیست صورت به جاست آینه گر رفت باک نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۰ ای خرگه عزای تو این طارم کبود لبریز خون ز داغ تو پیمانه ی وجود وی هر ستاره قطره ی خونی که علویان در ماتم تو ریخته از دیدگان فرود گریه است بر تو هر چه نوازنده را نواست ناله است بی تو هر چه سراینده را سرود تنها نه خاکیان به عزای تو اشکریز ماتم سراست بهر تو از غیب تا شهود از خون تشنگان تو صحرای ماریه باغی و سنبلش همه گیسوی مشک سود کی بر سنان تلاوت قران کند سری بیدار ملک کهف تویی دیگران رقود نشگفت اگر برند تو را سجده سروران ای داده سر به طاعت معبود در سجود پایان سیر بندگی آمد سجود تو برگیر سر که او همه خود شد وجود تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۱ ثاراللهی که سرّ اناالحق نشان دهد دنیا نگر که در دل خونش مکان دهد وآن سر که سرّ نقطه ی طغرای بسمله است کورانه جاش بر سر میم سنان دهد عیسی دمی که جسم جهان را حیات ازوست الله چسان رواست که لب تشنه جان دهد؟ چرخ دنی نگر که پی قتل یک تنی هرچ آیدش به دست به تیر و کمان دهد نفس اللهی که هر زمن او را به کوی وصل هاتف ندای "ارجعی" از لامکان دهد ای چرخ سفله، باش که بهر لقای دوست تاج و نگین به دشمن دین رایگان دهد آن طایری که ذروه ی لاهوت جای اوست کی دل بر آشیانه ی این خاکدان دهد؟ مقتول عشق فارغ از این تیره گلخن است کآن شاهباز را به دل شه نشیمن است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۲ دانی چه روز دختر زهرا اسیر شد؟ روزی که طرح بیعت منّا امیر شد واحسرتا که ماهی بحر محیط غیب نمرود کفر را هدف نوک تیر شد باد اجل بساط سلیمان فرو نوشت دیو شریر وارث تاج و سریر شد مولود شیرخواره ی حجر بتول را پیکان تیر حرمله پستان شیر شد از دور خویش سیر نشد تا نه چرخ پیر از خون حنجر شه لب تشنه سیر شد در حیرتم که شیر خدا چون به خاک خفت آن دم که آهوان حرم دستگیر شد زنجیر کین و گردن سجاد ای عجب! روباه چرخ بین که چسان شیرگیر شد تغییری ای سپهر که بس واژگونه ای شور قیامت از حرکاتت نمونه ای @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۳ ای در غم تو ارض و سما خون گریسته ماهی در آب و وحش به هامون گریسته وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته از تابش سرت به سنان، چشم آفتاب‌ اشک شفق، به دامن گردون گریسته در آسمان ز دود خیام عفاف تو چشم مسیح، اشک جگرگون گریسته با درد اشتیاق تو در وادی جنون‌ لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته تنها نه چشم دوست به حال تو اشکبار خنجر به دست قاتل تو خون گریسته آدم پی عزای تو از روضه‌ی بهشت‌ خرگاه درد و غم زده بیرون، گریسته گر از ازل تو را سر این داستان نبود اندر جهان ز آدم و حوّا نشان نبود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۴ بی‌ شاهِ دین چه روز جهان خراب را؟ ای آسمان! دریچه ببند آفتاب را جلباب نیلگون شب از هم گشای باز یکسر سیاهپوش کن این نُه قباب را اشک شفق ز دیده‌ی آفاق کن روان‌ در خون کش این سراچه‌ی پر انقلاب را نی‌ نی کزین پس ار همه خون بارد آسمان‌ بی‌حاصل است خوردن مستسقی آب را آب از برای حلق شه تشنه کام بود چون رفت، گو به لاوه نریزد سحاب را خور گو دگر ز پرده‌ی شب بر میار سر کافکند زینب از رخ چون مه، نقاب را ای کاش بوالبشر نکشیدی سر از تراب‌ زین آتشی که سوخت دل بوتراب را تنها نه زین قضیه دل بوتراب سوخت‌ موسی در آتش غم و یونس در آب سوخت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۵ قتل شهید عشق، نه کار خدنگ بود دنیا برای شاه جهان‌دار تنگ بود عصفور هرچه باد، هماورد باز نیست‌ شهباز را ز پنجه‌ی عصفور، ننگ بود آیینه خود ز تاب تجّلی به هم شکست‌ گیرم که خصم را دل پرکینه سنگ بود نیرو از او گرفت بر او آخت تیغ کین‌ قومی که با خدای، مهیای جنگ بود عهد «أَلَسْتُ» اگر نگرفتی عنان او شهد بقا به کام مخالف شرنگ بود از عشق پرس حالت جانبازی حسین‌ پای براق عقل، درین عرصه لنگ بود احمد اگر به ذوره‌ی قوسین عروج کرد معراج شاه تشنه، به سوی خدنگ بود از تیر کین چو کرد تهی شاه دین رکاب‌ آمد فرا به گوش وی از پرده این خطاب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۶ کای شهسوار بادیه‌ی ابتلای ما بازآ که زان توست حریم لقای ما معراج عشق را شب اسراست، هین بران‌ خوش خوش براق شوق به خلوتسرای ما تو از برای مایی و ما از برای تو عهدی‌ست این فنای تو را با بقای ما دادی سری ز شوق و خریدی لقای دوست‌ هرگز زیان نبُرد کس از خونبهای ما جانبازی‌ات حجاب دوبینی به هم درید در جلوه‌گاهِ حسن تویی خود به جای ما بازآ که چشم ما ز ازل بر قدوم توست‌ خود خاکروب راه تو بود انبیای ما هین، زان توست تاج ربوبیّت از ازل‌ گر رفت بر سنان، سرت اندر هوای ما گر ز آتش عطش جگرت سوخت غم مخور از توست آب رحمت بی ‌منتهای ما ور سفله‌ای برد ز تو دستی، مشو ملول‌ با شهپر خدنگ بپرّد همای ما گسترده‌ایم بال ملائک به جای فرش‌ کازار بر تنت نکند کربلای ما دلگیر گو مباد خلیل از فدای دوست‌ کافی ست اکبر تو ذبیح منای ما کو نوح، گو به دشت بلا آی، باز بین‌ کشتی شکستگان محیط بلای ما موسی ز کوه طور شنید ار جواب «لن» گو باز شو به جلوه‌گه نینوای ما گر زنده جان ببُرد ز دار بلا مسیح‌ گو دار کربلا نگر و مبتلای ما منسوخ کرد ذکر اوائل حدیث تو ای داده تن ز عهد ازل بر قضای ما» زینب چو دید پیکر آن شه به روی خاک‌ از دل کشید ناله به صد درد سوزناک: @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۷ کای خفته خوش به بستر خون، دیده باز کن‌ احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن ای وارث سریر امامت! به پای خیز بر کشتگان بی‌کفن خود نماز کن طفلان خود به ورطه‌ی بحر بلا نگر دستی به دستگیری ایشان دراز کن بس دردهاست در دلم از دست روزگار دستی به گردنم کن و گوشم به راز کن سیرم ز زندگانی دنیا، یکی مرا لب بر گلو رسان و ز جان بی‌نیاز کن برخیز، صبح شام شد ای میر کاروان‌! ما را سوار بر شتر بی‌جهاز کن یا دست ما بگیر و از این دشت پر هراس‌ بار دگر روانه به سوی حجاز کن» پس چشمه‌سار دیده پر از خون ناب کرد بر چرخ کج مدار به زاری خطاب کرد: @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ۲۸ کای چرخ سفله! داد ازین سرگرانیا کردی عزیز فاطمه خوار و ، ندانیا خوش در جهان به کام رسید از تو اهل بیت‌ تا حشر در جهان نکنی کامرانیا این کی کجا رواست که دو نان دهر را در کاخ زر به مسند عزت نشانیا؟ قومی که پاس عزّتشان داشت ذوالجلال‌ تا شامشان به قید اسیری کشانیا؟ بستی به قید بازوی سجاد، هیچ رحم‌ نامد تو را بر آن تن و آن ناتوانیا؟ کشتی به زاری اصغر و هیچت نسوخت دل‌ زان شمع روی دلکش و آن گل فشانیا؟ از پا فکندی اکبر و می‌نامدت دریغ‌ ای چرخ پیر از آن قد و آن نوجوانیا؟ سودی به حلق خسرو دین تیغ، هیچ شرم‌ نامد تو را از آن نگه خسروانیا؟ هرگز نکرده بود کس ای دهر سفله طبع‌! بر میهمان خویش چنین میزبانیا» آتش شو ای درون و بسوزان زبان من‌ ای خاک بر سر من و این داستان من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه نه مراست قدرت آنکه دم زنم از جلال تو یا علی نه مرا زبان که بیان کنم، صفتِ کمال تو یا علی شده مات عقل موحدین، همه در جمالِ تو یا علی چو نیافت غیر تو آگهی، ز بیانِ حالِ تو یا علی نبرد به وصف تو ره کسی، مگر از مقال تو یا علی هله ‌ای مُجلّیِ عارفان، تو چه مطلعی تو چه منظری هله ‌ای مولّه عاشقان، تو چه شاهدی تو چه دلبَری که ندیده ام به دو دیده ام چو تو گوهری چو تو جوهری چه در انبیا چه در اولیا، نه تو راست عدلی و هم سری به کدام کس مَثلت زنم که بُوَد مثالِ تو یا علی توئی آنکه غیر وجود خود، به شهود و غیب ندیده‌ای همه دیده‌ای نه چنین بود شه من تو دیده‌ی دیده‌ای فقرات نفس شکسته ای، سبحات وهم دریده ای ز حدود فصل گذشته ای به صعود وصل رسیده ای ز فنای ذات به ذاتِ حق بُوَد اتّصال تو یا علی چو عقول و افئده را نشد، ملکوتِ سرّ تو مُنکشف ز بیانِ وصف تو هر کسی، رقم گمان زده مختلف همه گفته‌اند و نگفته شد، ز کتابِ فضل تو یک الف فصحای دهر به عجز خود، ز ادایِ وصف تو معترف بُلغای عصر به نطقِ خود شده‌اند لالِ تو یا علی تو که خلق هیئت متصل کنی از عناصر منفصل تو که از طبیعت آب و گل بدر آوری صنم چگل تو که می نهی دل معتدل به میان تودهء آب و گل زنم اعتدال ترا مثل به کدام خلقت معتدل که بر اعتدال تو مستدل بود اعتدال تو یاعلی تو ز وصف خلق منزّهی که رسیده ای به کمال رب ملکوتیان جبروتیان همه از کمال تو در عجب که کند چو عقل تو نفس را به سیاط علم و عمل ادب احدی ز خلق ندیده ام که بجای خصم کُشد غضب متحیرم متفکرم همه در خصال تو یا علی تویی آن که در همه آیتی، نگری به چشم خدای بین تویی آن که از کُشِفَ الغطا، نشود زیاده ترا یقین شده از وجودِ مقدّست، همه سرّ کَنزِ خفا مبین ز چه رو دَم از أنا ربکّم نزنی، بزن بدلیل این که به نورِ حق شده منتهی، شرف ِ کمال تو یا علی تو همان درخت حقیقتی، که در این حدیقه‌ی دنیوی ز بروق نورِ تو مُشتعل شده نارِ نخله‌ی موسوی أنا ربّکم تو زنی و بس، به لسان تازی و پهلوی ز تو در لسانِ موحّدین، بُوَد این ترانه‌ء معنوی که اناالحق است به حقِّ حق، ثمرِ نهالِ تو یا علی تویی آن تجلّیّ ذوالمنن، که فروغ عالم و آدمی ز بروز جلوه ما‌خلق، به مقام و رتبه مقدّمی هله ‌ای مشیّتِ ذاتِ حق، که به ذات خویش مُسلّمی به جلالِ خویش مُجلّلی، ز نوالِ خویش مُنعَمی همه گنج ذاتِ مقدّست، شده مُلک و مالِ تو یا علی چو به آب زندگی از قدم گل ممکنات سرشته شد همه را ز کلک منیع حق رقم ممات نوشته شد احدی ز موت نشد رها به حیات اگرچه فرشته شد ز اجل مقام تو شد اجل که اجل به تیغ تو کشته شد تویی آنکه مرگ نبرده جان ز صف قتال تو یا علی تو چه بنده‌ای که خدائیت، ز خداست منصب و مرتبت رسدت ز مایه‌ء بندگی، که رسی به پایه‌ء سلطنت احدی نیافت ز اولیا، چو تو این شرافت و منزلت همه خاندانِ تو در صفت، چو توأند مشرقِ معرفت شده ختم دوره‌ی عِلم و دین، به کمالِ آل تو یا علی  تو همان مَلیکِ مُهیمنی، که بهشت جنّت و نه فلک شده ذکرِ نام مقدّست، همه وِردِ اَلسنه‌ء مَلَک پیِ جستجوی تو سالکان، به طریقت آمد یک به یک به خدا که احمدِ مصطفی، به فلک قدم نزد از سَمَک مگر آنکه داشت در این سفر طلبِ وصالِ تو یا علی تویی آن که تکیه‌ء سلطنت، زده‌ای به تخت مؤبّدی به فرازِ فرقِ مبارکت، شده نصب تاج مُخلّدی ز شکوه شأن تو بر مَلا، جَلَواتِ عِزِّ و ممجّدی متصرّف آمده در یَدَت ملکوتِ دولتِ سرمدی تو نه آن شهی که ز سلطنت، بود اعتزالِ تو یا علی تویی آنکه هستی ما خلق شده بر عطای تو مستدل ز محیط جود تو منتشر قطرات جان رشحات دل به دل تو چون دل عالمی دل عالمی شده متصل نه همین منم ز تو مشتعل نه همین منم به تو مشتغل دل هر که می نگرم در او بود اشتغال تو یاعلی به می خُمِ تو سِرشته شد ، گِل کاس جانِ سبوکشان ز رَحیقِ جام تو سرگران، سِر سرخوشان،دل بیهُشان به پیاله‌ء دلِ عارفان ، شده ترکِ چشمِ تو می‌فشان نه منم ز باده‌ی عشق تو ، هله مست و بی‌دل و بی‌نشان همه کس چشیده به قدرِ خود، ز میِ زُلالِ تو یا علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عزت از آل عبا داریم ما الفتی با اولیاء داریم ما در دل انوار خدا داریم ما دوستی با مرتضی داریم ما در خراسان کیمیا داریم ما هرچه داریم از رضا داریم ما ما همه دردیم و درمان از رضا ما همه مسکین و احسان از رضا ما همه بی نام و عنوان از رضا وه صفای این گلستان از رضا آبروی ملک ایران از رضا قم ز معصومه خراسان از رضا در خراسان کربلا داریم ما هرچه داریم از رضا داریم ما @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه رسد نداي تفاخر ز خاک بر افلاک چنان که ماه ز حسرت کند گريبان چاک ستارگان همه امشب بريد سجده به خاک به احترام عزيز دل شه لولاک جهان تمام بهشت است از جحيم چه باک شد از صحيفه ي اعمال نام دوزخ پاک ولادت خلف پاک مرتضي آمد امام ملک سريع الرضا رضا آمد شراب کوثرم امشب به جام، آب وضوست ستارگان همه جامند و نه سپهر، سبوست زمين به عرش ببالد اگر نکوست نکوست هزار نغمه هَزاران عرش را به گلوست مه مبارک ذيقعده غرق جلوه ي هوست دهيد مژده که ميلاد ضامن آهوست يم شرف ز صدف درّ ناب آورده که نجمه در دل شب آفتاب آورده دلا جمال خداوندگار سرمد بين رخ سلاله ي پاک رسول امجد بين به ملک لا يتناهي فروغ بي حد بين ز حسن لم يزلي جلوه ي مجدد بين شکوه و جاه و جلال و کمال احمد بين در آفتاب جمال علي محمد بين شب سرور و شب شادي و شب فرج است ادب کنيد که ميلاد ثامن الحجج است به طور موسي زهرا عيان شده شجري که روشن است از آن چشم هر پيامبري سلامي از دم گرم مسيح پاکتري هزار مرتبه بر جان مادر و پدري که داده ذات خداوندشان چنين پسري طلوع کرد به ذيقعده شمس و قمري دو نجم نجمه دو خورشيد آسمان قضا يکي کريمه عترت يکي امام رضا رضا که شامل ما لطف بي نهايت اوست رضا که ارض و سما بنده ي هدايت اوست رضا که عين رضاي خدا رضايت اوست رضا که کشور ما در کف حمايت اوست رضا که تالي وحي خدا روايت اوست رضا که کل ولايت همان ولايت اوست رضا که از کرمش شيعه آبرومند است رضا که زائر او زائر خداوند است بگو که سنگ حوادث از آسمان بارد بگو که سيل بلا رو به اين ديار آرد بگو به فتنه گري خصم لحظه بشمارد به حقّ حق که بجز خويش را نيازارد شکست خورده ي بيدادگر چه پندارد بگو که کشور ما ثامن الحجج دارد بگو که پادشه کشور قضا اينجاست بگو که مملکت حضرت رضا اينجاست خوش آن جوان که در اين آستانه پير شود خوش آن عزيز که در کوي او حقير شود خوش آن دلي که به زنجير او اسير شود خوش آن کريم که در صحن او فقير شود به يک نظاره ي او مور راه مير شود به يک اشاره ي او شير پرده شير شود بهشت عاشق زوار و دوستدارانش سپهر ناز کشد از نماز بارانش الا کرامت و احسان دو سائل کرمت فزون تر از همه هست جهان عطاي کمت هزار عيسي مريم گرفته جان ز دمت هزار موسي عمران عزيز و محترمت هزار جان گرامي فداي هر قدمت سه بار زائر يک بار زائر حرمت به ميزباني و لطف و عطوفتت نازم رئوف آل محمد به رأفتت نازم تو آفتاب جمال خداي ذوالمنني تو در تمام محافل چراغ انجمني تو پاره ي تن پاک رسول مؤتمني تو باغبان وجودي تو سرو هر چمني تو ثامن حجج الله تو ابوالحسني بدان جلال شدي ميهمان پيرزني گداي کوي تو را اقتدار سلطاني است نشان رأفت تو نقش سنگ سلماني است خدا ثناگر و ختم رسل ثناگويت مقربان خدا محو ذکر ياهويت تمام ملک الهي پر از هياهويت رواق چشم ملک جاي پاي آهويت تو کيستي که برد ناقه التجا سويت کند فرار ز کشتارگاه، در کويت به چند لحظه که وارد بر اين حرم گرديد ميان خلق همان ناقه محترم گرديد چه مي شود نگهي بر من از ثواب کني مرا هم از کرمت ناقه اي حساب کني اگر چه خار رهم گل کني گلاب کني و گر چه کمترم از ذره آفتاب کني کرم کني و سگ کوي خود خطاب کني به پاسداري زوّارت انتخاب کني خدا گواست که بر روز محشرم نگران بيا و «ميثم» آلوده را ز خويش مران @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بست روی سر، عمّامۀ پیغمبر را رفت تا بلکه پشیمان بکند لشگر را من به مهمانی‌تان سوی شما آمده‌ام یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟ پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم ننوشتید زمین‌ها همه حاصل‌خیزند؟ باغ‌هامان همه دور از نفس پاییزند ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟ در فراوانی این فصل، تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟ نامه نامه لک لبّیک اباعبدالله حرف‌هاتان همه از ریشه و بن، باطل بود چشمه‌هاتان همگی از دِه بالا گِل بود باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند آیه‌ها را همه با هلهله پاسخ دادند نیست از چهرۀ آیینه کسی شرمنده که شکم‌ها همه از مال حرام آکنده بی‌گمان در صدف خالی‌شان درّی نیست بین این لشکر وامانده، دگر حرّی نیست بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟ آی مردم! پسر فاطمه یاری می‌خواست فقط از آن همه یک پاسخ آری می‌خواست چه بگویم به شما؟ هست زبانم قاصر دشت لبریز شد از جملۀ هل من ناصر در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت همه دیدند که در دشت، هماوردی نیست غیر آن کودک گهواره‌نشین مردی نیست چون اباالفضل به ابروی خودش چین انداخت خویش را از دل گهواره به پایین انداخت خویش را از دل گهواره می‌اندازد ماه تا نماند به زمین، حرف اباعبدالله آیه آیه رجز گریه تلاوت می‌کرد با همان گریۀ خود غسل شهادت می‌کرد گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد گریه برّنده‌تر از تیغ عمل خواهد کرد عمق این مرثیه را اشک و علم می‌دانند داستان را همۀ اهل حرم می‌دانند بعد عبّاس دگر آب، سراب است سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب مرغ در بین قفس این در و آن در می‌زد هی از این خیمه به آن خیمه، زنی سر می‌زد آه! بانو! چه کسی حال تو را می‌فهمد؟ علی از فرط عطش سوخت؛ خدا می‌فهمد می‌رسد نالۀ آن مادر عاشورایی زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی کمی آرام که صحرا پُر گرگ است علی و خدای من و تو نیز بزرگ است علی کودک من! به سلامت سفرت آهسته می‌روی زیر عبای پدرت آهسته پسرم! می روی آرام و پر از واهمه‌ام بیش‌تر دل‌نگران پسر فاطمه‌ام پسرم! شادی این قوم فراهم نشود تاری از موی حسین بن علی کم نشود تیر، حس کردی اگر سوی پدر می‌آید کار از دست تو، از حلق تو بر می‌آید خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن قد بکش، حنجره‌ات را سپر بابا کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه حرم از عطر قنوت تو معطر شده بود همه‌ی صحن پر از لاله پرپر شده بود چند گلدسته در این بحر شناور شده بود چشم‌ها در پی کوی تو کبوتر شده بود تا به امداد نگاه تو دم از او بزند آفتاب آمد تا دست به هو هو بزند بازهم این دل من میل زیارت دارد بنده رو سیهی شوق شفاعت دارد پدر خاک بر افلاک ولایت دارد بشنو از نی که بر این آیه عنایت دارد؛ که علی ساحت حق است و ولایت با اوست نقطه خاتمه حق و حقیقت تا اوست دست در زلف شما رنگ ترنم دارد طعم این باده‌ی ما مزه‌ی گندم دارد خم به جوش آمده پیمانه تلاطم دارد لب ساقی است که بر خلق تبسم دارد ما به یک جرعه خمخانه کوثر مستیم یا علی گفته تا آخر این خط هستیم هر که اینجا برسد شور و نوایی دارد شاه هم در حرمت حس گدایی دارد حرمت، گنبد و گلدسته هوایی دارد گفت ایوان نجف بین، چه صفایی دارد سمت چشمان توای دوست روان باید رفت زیرایوان نجف رقص‌کنان باید رفت از بهشت آمده تا پیش نگاهت ققنوس رنگ انگشتر فیروزه‌ای ات اقیانوس دُر چکیده است ز چشمان تو چونان فانوس آسمان آمده تا کنج ضریحت پابوس حک‌شده بر علمت قوه الا بالله روی بازوت نوشته است علی عین‌الله قدسیان آینه در آینه سرگردانند عرشیان در شب چشمان تو خاموشانند همه ذرات در ادراک فراموشانند در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند باز از قصه آن قرص قمر باید گفت ها علی بشر کیف بشر باید گفت هو کشیدیم تو را در جلواتی دیگر پر زدیم از نفست سمت حیاتی دیگر در نمازیم ولی صوم وصلاتی دیگر ذکر نام تو بود در صلواتی دیگر کاش این صبح به لبخند ملیحت برسد لب به پیمانه انگور ضریحت برسد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه برو ضریح علی باش تا ببوسندت چه صرفه می بری ای نقره از رکاب شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها عبا رسید که گرما به پیکرت نرسد و گرد و خاک به موی مطهرت نرسد عبا رسید به جسمت قبول، حرفی نیست ولی خدا کند از راه، خواهرت نرسد اگر رسید به مقتل دعا کن آن لحظه کسی برای جدا کردن سرت نرسد تلاش کن به روی خاک تشنه هم بودی صدای وا عطشایت به مادرت نرسد تنت توسط سر نیزه جا به جا نشود خدا کند که دگر حرف بوریا نشود به روی حنجرت از زخم بود اثر یا نه؟ تو نیزه خورده‌ای اصلا ز پشت سر یا نه؟ به جای دفن، زمانی که بر زمین بودی سوار اسب رسیدند ده نفر یا نه؟ تنت به روی زمین مانده است در گودال؟ شدی مقابل خواهر بدون سر، یا نه؟ عبور کرده‌ای از کوچۀ یهودی‌ها؟ زدند سنگ به سمتت ز هر گذر یا نه؟ به غیر شام که در آن نبود هم نفسی سری به نیزه نبوده بلند پیش کسی به شام، قافله را با عذاب آوردند برای دست یتیمان طناب آوردند مگر که طشت زر و چوب خیزران کم بود؟ که بعد چند دقیقه شراب آوردند به روی نیزه سر شیرخواره را عمدا درست پیش نگاه رباب آوردند برای اینکه دلش بیشتر به درد آید مدام روبرویش ظرف آب آوردند به روی نیزۀ دشمن تمام هستش رفت نه شیرخواره، که گهواره هم ز دستش رفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه نامش چکید از لب ما و شراب شد مهرش نشست بر دل ما و ثواب شد مقصود بود خاک قدم های او شدن از این جهت وجود بشر از تراب شد کعبه برای خویش پی قبله گاه بود ایوان طلای شهر نجف انتخاب شد گفتیم ما چگونه بهای جنان دهیم؟ گفتند با محبت حیدر حساب شد چشمش چو بسته گشت شب تیره خلق شد چشمش چو باز گشت عیان آفتاب شد چون زاده گشت حضرت حیدر درون آن سجده به سمت بیت خداوند باب شد یا عالی به حق علی روی لب نشست اینگونه زود اگر که دعا مستجاب شد عنوان پادشاه برای علی کم است وقتی غلام خانه اش عالیجناب شد @poem_ahl