eitaa logo
« پُرسانــــــــــــــ پُرسانــــــــــــــ » «...ن‌...»
28 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
995 ویدیو
20 فایل
بسم‌الله الرحمن‌الرحیم انا اعطیناک #الکوثر فصل لربک #وانحر ان شانئک هو #الابتر قرآن،حدیث،دعا،احکام،متن،شعر،و... (جهان، انقلاب اسلامی، ولایت فقیه) پُرسان‌پُرسان تا آسمان
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌نام الله در روایات اسلامی سخن از گروهی زبده و کارآمد است؛ که به محض (عج) به آن حضرت ملحق می‌شوند بدیهی است که این گروه ابتدا به ساکن خلق نمی شوند؛ و به قول معروف از پای بوته هیزم سبز نمی شوند معلوم می‌شود در عین اشاعه و رواج ظلم و فساد، زمینه‌هایی عالی وجود دارد که چنین گروه زبده را پرورش می‌دهد این خود می‌رساند که نه تنها حق و حقیقت به صفر نرسیده است بلکه فرضاً اگر اهل حق از نظر کمیت قابل توجه نباشند؛ اما از نظر کیفیت ارزنده ترین اهل ایمانند و در ردیف یاران سیدالشهداء(ع) - عج ص ۵۸
به‌نام الله انسان تا در این دنیا هست و رشته حیاتش باقی است و تا وقتی که مرگ مستقیماً به او روی نیاورده است؛ مهلت برای کردن دارد تنها در وقتی که انسان در چنگال مرگ گرفتار است و هیچ امیدی به نجات ندارد، توبه مورد قبول واقع نمی‌شود قبل از آن ساعات و لحظات آخر که در تعبیرات حدیثی نامیده شده‌است (یعنی لحظه‌ای که انسان مرگ را و جهان دیگر را معاینه میکند، به چشم می‌بیند؛ در عین اینکه هنوز زنده است، دنیای دیگر را در مقابل خود حاضر می‌بیند) توبه انسان قبول است ولی در آن لحظات توبه مقبول نیست همچنان که در عالم آخرت هم توبه معنی ندارد نه انسان در آنجا حال توبه پیدا می‌کند و نه فرضاً اگر بخواهد توبه کند - که قطعاً توبه واقعی نخواهد بود و فقط یک عمل ظاهری است - توبه او پذیرفته است! اما اینکه چرا توبه در لحظه معاینه قبول نیست؟ قرآن تصریح میکند که: فَلَمّا رَاوْا بَأْسَنا قالوا امَنّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ کفَرْنا بِما کنّا بِهِ مُشْرِکینَ یعنی همینکه انتقام ما را دیدند می‌خواهند توبه کنند و توبه شان را نمیپذیریم در ساعتی که آن انتقام ما رسید، اظهار ایمان کردن و اظهار توبه کردن فایده ندارد، چرا؟ برای اینکه توبه تنها پشیمانی و بازگشت نیست؛ یعنی اگر انسان تحت هر عاملی فقط از راه کج خود بازگردد، این توبه شمرده نمی‌شود توبه آن وقت است که یک انقلاب درونی در وجود انسان پیدا می‌شود، یعنی نیروهای مقدسی که در درون انسان نهفته است علیه نیروهای شهوانی و غضبی و شیطانی وجود انسان و تبهکاری‌های او قیام کنند و زمام مملکت وجود انسان را در دست بگیرند این معنای توبه است توبه یعنی انقلاب درونی در انسان انسان وقتی به مرحله‌ای می‌رسد که احساس می‌کند در چنگال مرگ گرفتار است و عذاب الهی را می‌بیند، بدیهی است که در آنجا اظهار ایمان می‌کند اما این اظهار ایمان، انقلاب مقدس درونی نیست شماره ۲۳ صفحه ۵۵۵
به‌نام الله این خود یک‌غفلت و اشتباه‌بزرگی است امروزه در اجتماع ما که برای گفتن و نوشته و خطابه و مقاله و خلاصه برای زبان و مظاهر زبان بیش از اندازه ارزش قائلیم و بیش از اندازه انتظار داریم در حقیقت از زبان، اعجاز می‌خواهیم گفتن و نوشتن، خصوصاً اگر همان طوری باشد که قرآن فرموده: حکمت و موعظه‌ی حسنه باشد، حقایق را روشن کند، تنها به صورت پندهای تحکّم آمیز و آمرانه نباشد، شرط لازمی است ولی به اصطلاح شرط کافی نیست و چون از زبان بیش از اندازه انتظار داریم و از گوش مردم هم بیش از اندازه انتظار داریم و می‌خواهیم تنها با زبان و گوش، همه‌ی کارها را انجام دهیم و انجام نمی‌شود، ناراحت می‌شویم و ناله و فغان می‌کنیم و می‌گوییم: گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله‌ی من آن چه البته به جایی نرسد فریاد است باید از راه عمل و چشم استفاده کنیم ما با دست خود و عمل خود خوب رفتار کنیم تا آن‌ها با چشم خودشان ببینند، یک مقداری هم به این گوش و زبان بیچاره استراحت بدهیم - ص ۹۴
✨ به نام الله بهترین اعمال انتظار ظهور، یعنی‌چه؟ افْضَلُ الْاعْمالِ انْتِظارُ الْفَرَجِ‏ یعنی‌چه؟؟؟ بعضی خیال می‌کنند اینکه افضل اعمال، انتظار فرج است، به این معناست که انتظار داشته باشیم؛ عجّل الله تعالی فرجه با عده‌ای که خواص اصحابشان هستند یعنی سیصد و سیزده نفر و عده‌ای غیرخواص ظهور کنند، بعد دشمنان اسلام را از روی زمین بردارند، امنیت و رفاه و آزادی کامل را برقرار کنند، آن‌وقت به ما بگویند بفرمایید! ما انتظار چنین فرجی را داریم و می‌گوییم افضل اعمال هم انتظار فرج است! یعنی، بگیر و ببند، بده‌به‌دست‌من‌پهلوان! نه، انتظار فرج داشتن یعنی انتظارِ در رکاب امام بودن و و احیاناً شدن، یعنی آرزوی واقعی و حقیقی مجاهد بودن در راه حق؛ نه آرزوی اینکه تو برو کارها را انجام بده، بعد که همه‌ی کارها انجام شد و نوبت استفاده و بهره‌گیری شد، آن‌وقت من می‌آیم - ص ۱۷۳ اَللّهُــــمَّ‌عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
🕌 به نام الله ...مثلی است که در مثنوی‏ آورده، می‌گوید در یکی از شهرها مسجدی بود که به معروف شده بود می‌دانید قدیم‌ها مهمانخانه و مانند آن نبوده و اگر کسی وارد محلی می‌شد و دوست و آشنایی نمی‌داشت مسجد را مسکن می‏‌گزید مسجدی بود که معروف شده بود که هر کس می‌آید اینجا شب می‌خوابد، صبح که می‌روند، جنازه‌‏اش را بیرون می‌آورند و کسی هم نمی‌‏دانست علت قضیه چیست یک آدم غریبی آمد، رفت در آن مسجد بخوابد، مردم گفتند آنجا نرو، این مسجد نمی‌دانیم چگونه‌است که هر کس می‌آید شب در اینجا می‌خوابد صبح جنازه‌‏اش را بیرون می‌آورند، زنده نمی‌ماند گفت: من دیگر از زندگی بیزارم و از مرگ هم نمی‏‌ترسم، من می‌روم هر کار کردند گوش نکرد و رفت در آنجا خوابید ضمناً آدم شجاع و دلیری بود آن نیمه‏‌های شب که شد صداهای هولناکی از اطراف این مسجد بلند شد: آی تو کی هستی که آمده‌ای اینجا؟ الان خفه‏‌ات می‌کنیم، الان ریز ریزت می‌کنیم؛ یک صداهای مهیبی در آن تاریکی که زهره شیر می‌‏ترکید تا این صداها را شنید، این هم از جا بلند شد و گفت: تو کی هستی؟ صدایش را بلندتر کرد: هر که هستی بیا جلو، من از مرگ نمی‏‌ترسم، من دیگر از این زندگی بیزارم، بیا هر کاری می‌خواهی بکنی بکن شروع کرد فریادِ بلندتر کشیدن یک مقدار که جلو رفت و فریاد کشید صدای مهیبی از داخل مسجد بلند شد، ناگهان دیوارها فرو ریخت و طلسم‌هایی که در آنجا بود شکست و گنج‌هایی که در آنجا مدفون بود پیش پای آن آدم فرو ریخت فردا صبح از آنجا با یک سلسله گنج‌ها بیرون آمد می‌گوید آن مسجد مهمان‌کش است آدم‌های ضعیف که به اینجا بیایند خود را می‌‏بازند و می‌‏میرند باید فریاد‌کشید... و این طلسم دروغین را شکست... آینده انقلاب اسلامی ایران - ص ۷۲
به نام الله هیچ می‌دانید الآن چگونه بدبینی‏‌ای در روشنفکران جهان نسبت به آینده بشریت پیدا شده است و هیچ می‌دانید این با مقیاس علل و عوامل ظاهری، بجاست؟ ما مسلمانها قدر این نعمت را نمی‌دانیم که الآن مثل مردم صد سال پیش می‌گوییم زندگی بشر مثلًا پانصد سال دیگر، هزار سال دیگر هم هست و شاید صدهزار سال دیگر هم باشد پیش خودمان می‌گوییم دلیلی ندارد که نباشد، دلیلی ندارد که بشریت منقرض بشود اما امروز عده‌ای از به اصطلاح روشن‌فکران دنیا؛ از جمله راسل در کتاب معتقدند که بشریت، دوران خودش را تمام کرده و وقت انقراضش فرا رسیده است!!! یکی از کسانی که چنین بدبینی‏‌ای نسبت به آینده بشر دارد است!!! او می‌گوید: به احتمال قوی، بشر با یک مهارت شگرفی خودش را بکلی نابود می‌کند، چون از نظر تولید نیروهای مخرب به جایی رسیده که قدرت از میان بردن بشریت را پیدا کرده است در گذشته چنین چیزی نبود در گذشته خطرناک‌ترین مردم، محبوب‌ترین افراد اگر بزرگترین قدرتهای وقت را هم داشت، چکار می‌توانست بکند؟ مثلاً صدهزار یا پنجاه هزار نفر آدم را می‌کشت می‌گفتند: سبحان الله! ببینید حَجّاج بن یوسف سی هزار آدم را کشت! بیش از این نمی‌توانست بکشد تمدن آن عصر بیش از این اجازه نمی‌داد مگر با شمشیر و با نیروی جلّاد که آی گردن این را بزن، آی شکم آن را سفره کن، چقدر آدم را می‌شود کشت؟ آدم بیست سال هم که حکومت کند، روزی سه چهار نفر را هم بکشد از سی هزار تا که دیگر بیشتر نمی‌شود یا آن سزار، امپراتور خونخوار روم، حداکثری که می‌توانست جنایت کند چه بود؟ جانی بالفطره هم باشد، می‌رود روی بلندی می‌آیستد و می‌گوید این شهر را آتش بزنید شهر را آتش می‌‏زنند شهر گُر می‌گیرد و او لذت می‌برد ولی آیا می‌تواند دنیا را آتش بزند؟ اَبداً ... تازه شهری که آن وقت آتش می‌‏زدند اصلًا مگر می‌شد به اندازه تهران باشد؟ اَبداً ... وسایل آن روز اجازه نمی‌داد شهری به این وسعت و عظمت مثل تهران و شهرهای بزرگ‌تر، مولود تمدن جدید هستند ولی امروز تمدن بشریت به جایی رسیده که اگر یک سزار پیدا بشود، یک قدرت درجه اول دنیا پیدا بشود که یک جنون آنی به کلّه‌اش بزند، تمام بشریت از بین رفته است صدر اعظم آلمان گفت: اگر جنگ سوم جهانی رخ بدهد، دیگر غالب و مغلوبی وجود نخواهد داشت تا حالا در جنگ یکی غالب بود و دیگری مغلوب، ولی اگر جنگ جهانی دیگری میان قدرتهای درجه اول جهان صورت بگیرد غالب و مغلوبی وجود نخواهد داشت، یعنی غالب و مغلوب هر دو از میان می‌روند واقعاً بر اساس شرایط ظاهری، حق با کیست؟ حق با بدبین‏‌هاست اگر حساب کنیم که دنیا براستی روی انبار باروت است، از انبار باروت هم خطرناک‌تر،(دیگر باروت یعنی‌چه؟ صد درجه بالاتر از انبار باروت) و از میان رفتنش با فشاردادن چند دکمه میسر است، حق با آنهایی است که به آینده دنیا بدبین‌‏اند راستی هم روی علل ظاهری هیچ دلیل ندارد که بدبین نباشیم، باید هم بدبین باشیم نباید امیدوار باشیم که بچه‌های ما یک عمر طبیعی و عادی بکنند و بچه‌های خودشان را ببینند امروزه می‌بینیم بشر به کره ماه می‌رود با خود فکر می‌کنیم که کم کم آنجا سکونت می‌کند و اگر جنونی به کلّه‌اش بزند، از آنجا زمین را منهدم می‌کند تنها یک چیز است و آن الهامی است که ما از دین می‌گیریم‏ ، می‌گوییم البته در گذشته برای بشریت به مقیاس‌های کوچک قبیله‏‌ای و کشوری و مقیاس‌های کمی بزرگتر (اقلیمی) از این خطرات پیش آمده؛ ولی جهان را صاحبی باشد نام؛ خداوند به یک وسیله آن را حفظ کرده است وقتی هم که خطر به مقیاس جهانی به وجود آید، باز لطف الهی از عالم گرفته نمی‌شود چه حرف خوبی می‌زند ؛ می‌گوید: آکنده است از و با هم؛ نوابغشان هم مجنونند، نبوغهای توأم با جنون دارند آینده روشن از نظر دین‏ از نظر منطق دین، از نظر الَّذینَ یؤْمِنونَ بِالْغَیبِ‏، از نظر منطق خبرهایی که از طریق دین گرفته‌ایم نه از روی اصول ظاهر، می‌گوییم خیالمان از این جهت که بشریت بکلی نیست و نابود بشود راحت است هرچه در گذشته بوده است مقدمه‌ای بوده برای آنچه که در آینده پیش می‌آید ما آینده‌‏ای پیش رو داریم که در آن به تعبیر اسلام عقل‌ها کامل می‌شود حدیث دارد که خداوند؛ (نمی‌گوید ) در آن دوره دست لطف خودش را بر سر بندگان می‌گذارد، حَتّی‏ کمُلَتْ عُقولُهُمْ‏ و بشر عقل خودش را باز می‌یابد و دیگر این بی‌عقلی‌ها را خود به خود نمی‌کند می‌فرماید: در آن دوره عمرها طولانی‌‏تر و بهداشت مردم کاملتر می‌شود، امنیت به طور کامل برقرار می‌گردد تَصْطَلِحُ فی مُلْکهِ السِّباعُ‏ درندگان با یکدیگر صلح می‌کنند - ص ۲۲۳ الی ۲۲۵
به‌نام✨الله✨ جوانان مسلمان سرگرم زورآزمایی و مسابقه‌ی وزنه‌برداری بودند سنگ بزرگی آنجا بود كه مقیاس قوّت و مردانگی جوانان به شمار می‌رفت و هركس آن‌را به قدر توانایی خود حركت می داد در این هنگام رسید و پرسید: چه می كنید؟ - داریم زورآزمایی می‌كنیم می‌خواهیم ببینیم كدام یك از ما قویتر و زورمندتر است - میل دارید كه من بگویم چه كسی از همه قویتر و نیرومندتر است؟ - البته، چه از این بهتر كه رسول‌خدا داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد افراد جمعیت همه منتظر و نگران بودند كه رسول اكرم كدام یك را به عنوان قهرمان معرفی خواهد كرد؟ عده‌ای بودند كه هر یك پیش خود فكر می‌كردند الآن رسول خدا دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرفی خواهد كرد : از همه قویتر و نیرومندتر آن‌كس است كه اگر از یك چیزی خوشش آمد و مجذوب آن شد، علاقه‌ی به آن چیز او را از مدار حق و انسانیت خارج نسازد و به زشتی آلوده نكند؛ و اگر در موردی عصبانی شد و موجی از خشم در روحش پیدا شد، تسلط بر خویشتن را حفظ كند، جز حقیقت نگوید و كلمه‌ای دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد؛ و اگر صاحب قدرت و نفوذ گشت و مانعها و رادعها از جلویش برداشته شد، زیاده از میزانی كه استحقاق دارد دست درازی نكند وسائل‌الشیعه، جلد ۲ صفحه ۴۶۹ مجموعه آثار جلد ۱۸ صفحه ۲۵۰ ✨
به‌نام✨الله✨ از نازک‌نارنجی بودن بیرون بیا! با نازک نارنجی‏گری آدم بنده خدا نمی‌شود، اصلًا انسان نمی‌شود؛ آدم نازک نارنجی انسان نیست روزه می‌گیری سخت است، مخصوصاً چون سخت است بگیر! شب می‌خواهی تا صبح احیا بگیری برایت سخت است، مخصوصاً چون سخت است این کار را بکن! یک مدتی هم به خودت رنج و سختی بده، خودت را تأدیب کن! - آزادی معنوی ص ۱۴۳ ✨
به‌نام✨الله✨ انسان به یک چیزهایی پیدا می‌کند؛ عرف جامعه برای او یک اصل می‌شود و یک عادت جسمی یا روحی برای او پیدا می‌شود عادت‌جسمی مثل عادت به سیگارکشیدن خیلی از افرادی که سیگار می‌کشند، وقتی پزشک به آنها می‌گوید: سیگار نکش، جواب می‌دهند: عادت کرده‌ام، نمی‌توانم عادتم را ترک کنم، ترک عادت موجب مرض است! که حرف مفتی است الْمُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیئاتِ مرد آن است که بتواند از آنچه که به او چسبیده است جدا شود و هجرت کند تو اگر از یک سیگار کشیدن نتوانی هجرت کنی، انسان نیستی مرحوم آیة‌الله حجّت (اعلی‌الله‌مقامه) یک سیگاری‌‏ای بود که من واقعاً هنوز نظیر او را ندیده‌ام؛ گاهی سیگار از سیگار قطع نمی‌شد، گاهی هم که قطع می‌شد طولی نمی‌کشید ایشان اکثر اوقات سیگار می‌کشید وقتی مریض شدند، برای معالجه به تهران آمدند و در تهران اطباء گفتند چون بیماری ریوی هم دارید باید سیگار را ترک کنید ایشان ابتدا به شوخی گفته بود: من این سینه را برای سیگار می‌خواهم؛ اگر سیگار نباشد، سینه را می‌خواهم چه کنم؟ گفتند: به هر حال برایتان خطر دارد و واقعاً مضر است فرمود: مضر است؟ گفتند: بله گفت: نمی‌کشم یک نمی‌کشم کار را تمام کرد یک عزم و یک تصمیم، این مرد را به صورت یک مهاجر از یک عادت قرار داد می‌گویند مأمون عادت به خاک خوردن داشت اطباء و دیگران را جمع کرد تا کاری کنند که خاک خوردن را ترک کند معجون دادند، گفتند: چنین کن، چنان کن و هرکس چیزی گفت، فایده نبخشید روزی در این زمینه صحبت می‌کردند ژنده پوشی که دم در نشسته بود گفت: دوای این درد نزد من است پرسیدند: چیست؟ گفت: عَزْمَةٌ مِنْ عَزَماتِ الْمُلوک یک تصمیم شاهانه به رگ غیرت‏ مأمون برخورد، گفت: راست می‌گوید، و همان شد انسان نباید اینقدر اسیر عادات باشد متأسفانه باید عرض کنم که عادات اجتماعی، بیشتر در میان خانم‌ها رایج است تا آقایان مثلًا رسم چنین است که در روز سوم و هفتم و چهلم میت، چنین و چنان کنند یا در عروسی رسم این است که روی سر عروس قند بسایند و امثال اینها می‌گویند: رسم است، چه می‌شود کرد؟ مگر می‌شود آن را زیر پا گذاشت؟! حال چه فلسفه‌ای دارد و چرا؟ جواب می‌دهند: رسم است دیگر، رسم را که نمی‌شود انجام نداد این یعنی زبونی، حقارت و بیچارگی انسان نباید اینقدر اسیر عرفها باشد آدم باید تابع منطق باشد البته مثل امروزیها هم نباید بی‌‏جهت سنت‌شکن بود و گفت: من با هرچه سنت است مخالفم! خیر، من با هرچه که سنت است مخالف نیستم؛ با هر چیزی که منطق دارد موافق و با هرچه که منطق ندارد مخالفم آن هم از آن طرف افتادن است بنابراین اسلام هجرت را در زندگی انسان‌ها یک اصل می‌داند، معنایش چیست؟ احیا و پرورش شخصیت انسان، مبارزه با یکی از اساسی‌ترین عوامل زبونی و اسارت انسان: ای انسان! اسیر محیطی که در آن متولد شده‌ای نباش، اسیر خشت و گل نباش‏ - ص ۱۸۶ - ۱۸۷ ✨
به‌نام✨الله✨ و دو حلقه‌ی جمعیت رسول‌اكرم صلّی‌اللّه علیه و آله وارد مسجد(مسجد مدینه)شد، چشمش به دو اجتماع افتاد كه از دو دسته تشكیل شده بود و هر دسته‌ای حلقه‌ای تشكیل داده سرگرم كاری بودند یك دسته مشغول عبادت و ذكر و دسته‌ی دیگر به تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن سرگرم بودند هر دو دسته را از نظر گذرانید و از دیدن آنها مسرور و خرسند شد به كسانی كه همراهش بودند رو كرد و فرمود: این هر دو دسته كار نیك می كنند و بر خیر و سعادتند آنگاه جمله‌ای اضافه كرد: لاكن من برای تعلیم و دانا كردن فرستاده شده‌ام پس خودش به طرف همان دسته كه به كار تعلیم و تعلم اشتغال داشتند رفت و در حلقه‌ی آنها نشست منیة‌المرید - چاپ بمبئی صفحه ۱۰ مجموعه آثار جلد ۱۸ صفحه ۱۹۴ ✨
به‌نام✨الله✨ قافله چندین ساعت راه رفته بود آثار خستگی در سواران و در مركب‌ها پدید گشته بود همینكه به منزلی رسیدند كه آنجا آبی بود، قافله فرود آمد نیز كه همراه قافله بود شتر خویش را خوابانید و پیاده شد قبل از همه چیز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم كنند بعد از آنكه پیاده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولی بعد از آنكه مقداری رفت، بدون آنكه با احدی سخنی بگوید به طرف مركب خویش بازگشت اصحاب و یاران باتعجب با خود می‌گفتند آیا اینجا را برای فرودآمدن نپسندیده است و می‌خواهد فرمان حركت بدهد؟ چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود تعجب جمعیت هنگامی زیاد شد كه دیدند همینكه به شتر خویش رسید، زانوبند را برداشت و زانوهای شتر را بست و دومرتبه به سوی مقصد اولی خویش روان شد فریادها از اطراف بلند شد: ای رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادی كه این كار را برایت بكنیم، و به خودت زحمت دادی و برگشتی؟ ما كه با كمال افتخار برای انجام این خدمت آماده بودیم در جواب آنها فرمود: هرگز از دیگران در كارهای خود كمك نخواهید، و به دیگران اتكا نكنید ولو برای یك قطعه چوب مسواك باشد. محدث‌قمی - ص ۶۹ - داستان راستان - ج ۱۸ ص ۱۹۹
به‌نام✨الله✨ علیه‌السلام بعد از خاتمه‌ی جنگ‌جمل وارد شهر بصره شد در خلال ایامی كه در بصره بود، روزی به عیادت یكی از یارانش به نام رفت این مرد خانه‌ی مجلل و وسیعی داشت علی همینكه آن خانه را با آن عظمت و وسعت دید، به او گفت: این خانه‌ی به این وسعت به چه كار تو در دنیا می‌خورد، در صورتی كه به خانه‌ی وسیعی در آخرت محتاج‌تری؟! ولی اگر بخواهی می‌توانی كه همین خانه‌ی وسیع دنیا را وسیله‌ای برای رسیدن به خانه‌ی وسیع آخرت قرار دهی؛ به اینكه در این خانه از مهمان پذیرایی كنی، صله ی رحم نمایی، حقوق مسلمانان را در این خانه، ظاهر و آشكارا كنی، این خانه را وسیله ی زنده ساختن و آشكار نمودن حقوق قرار دهی و از انحصار مطامع شخصی و استفاده‌ی فردی خارج نمایی علاء: یا امیرَالمؤمنین! من از برادرم عاصم پیش تو شكایت دارم چه شكایتی داری؟ - تارك دنیا شده، جامه‌ی كهنه پوشیده، گوشه گیر و منزوی شده، همه چیز و همه كس را رها كرده - او را حاضر كنید! عاصم را احضار كردند و آوردند علی علیه السلام به او رو كرد و فرمود: ای دشمن جان خود، شیطان عقل تو را ربوده است، چرا به زن و فرزند خویش رحم نكردی؟ آیا تو خیال می‌كنی كه خدایی كه نعمتهای پاكیزه‌ی دنیا را برای تو حلال و روا ساخته ناراضی می شود از اینكه تو از آنها بهره ببری؟ تو در نزد خدا كوچكتر از این هستی عاصم: یا امیرالمؤمنین، تو خودت هم كه مثل من هستی، تو هم كه به خود سختی می‌دهی و در زندگی بر خود سخت می‌گیری، تو هم كه جامه‌ی نرم نمی‌پوشی و غذای لذیذ نمی‌خوری، بنابراین من همان كار را می‌كنم كه تو می‌كنی و از همان راه می روم كه تو می‌روی - اشتباه می كنی من با تو فرق دارم من سمتی دارم كه تو نداری من در لباس پیشوایی و حكومتم وظیفه ی حاكم و پیشوا وظیفه‌ی دیگری است خداوند بر پیشوایان عادل فرض كرده كه ضعیف ترین طبقات ملت خود را مقیاس زندگی شخصی خود قرار دهند و آن طوری زندگی كنند كه تهیدست ترین مردم زندگی می‌كنند، تا سختی فقر و تهیدستی به آن طبقه اثر نكند بنابراین من وظیفه ای دارم و تو وظیفه‌ای ابن‌ابی‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه جلد ۳ صفحه ۱۰ (چاپ بیروت) مجموعه آثار جلد ۱۸ صفحه ۲۲۸
به‌نام الله در آن ایام، شهر كوفه مركز ثقل حكومت اسلامی بود در تمام قلمرو كشور وسیع اسلامی آن روز، به استثناء قسمت شامات، چشم‌ها به آن شهر دوخته بود كه، چه فرمانی صادر می‌كند و چه تصمیمی می‌گیرد در خارج این شهر دو نفر، یكی مسلمان و دیگری كتابی، (یهودی یا مسیحی یا زردشتی)، روزی در راه به هم برخورد كردند مقصد یكدیگر را پرسیدند معلوم شد كه مسلمان به كوفه می‌رود و آن مرد كتابی در همان نزدیكی، جای دیگری را در نظر دارد كه برود توافق كردند كه چون در مقداری از مسافت راهشان یكی است با هم باشند و با یكدیگر مصاحبت كنند راه مشترك، با صمیمیت، در ضمن صحبت‌ها و مذاكرات مختلف طی شد به سر دوراهی رسیدند مرد كتابی با كمال تعجب مشاهده كرد كه رفیق مسلمانش از آن طرف كه راه كوفه بود نرفت و از این طرف كه او می‌رفت آمد پرسید: مگر تو نگفتی من می‌خواهم به كوفه بروم؟ - چرا - پس چرا از این طرف می‌آیی؟ راه كوفه كه آن یكی است - می‌دانم، می‌خواهم مقداری تو را مشایعت كنم پیغمبر ما فرمود: هرگاه دو نفر در یك راه با یكدیگر مصاحبت كنند حقی بر یكدیگر پیدا می‌كنند اكنون تو حقی بر من پیدا كردی من به خاطر این حق كه به گردن من داری می‌خواهم چند قدمی تو را مشایعت كنم، و البته بعد به راه خودم خواهم رفت - اوه، پیغمبر شما كه اینچنین نفوذ و قدرتی در میان مردم پیدا كرد و به این سرعت دینش در جهان رایج شد، حتما به واسطه‌ی همین اخلاق كریمه‌اش بوده تعجب و تحسین مرد كتابی در این هنگام به منتها درجه رسید كه برایش معلوم شد این رفیق مسلمانش خلیفه‌ی وقت علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام بوده طولی نكشید كه همین مرد مسلمان شد و در شمار افراد مؤمن و فداكار اصحاب علی علیه‌السلام قرار گرفت اصول‌كافی - ج ۲ باب حسن‌الصحابه و حق‌الصاحب فی‌السفر صفحه‌ی ۶۷۰ جلد ۱۸ ص ۲۰۵
✨به‌نام✨الله✨ مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور - ص رسید از آن حضرت پندی و نصیحتی تقاضا كرد رسول اكرم به او فرمود: و بیش از این چیزی نفرمود آن مرد به قبیله ی خویش برگشت اتفاقا وقتی كه به میان قبیله‌ی خود رسید، اطلاع یافت كه در نبودن او حادثه‌ی مهمی پیش آمده، از این قرار كه جوانان قوم او دستبردی به مال قبیله‌ای دیگر زده‌اند و آنها نیز معامله به مثل كرده‌اند و تدریجا كار به جاهای باریك رسیده و دو قبیله در مقابل یكدیگر صف آرایی كرده‌اند و آماده‌ی جنگ و كارزارند شنیدن این خبر هیجان آور او را برانگیخت فوراً سلاح خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده‌ی همكاری شد در این بین گذشته به فكرش افتاد، به یادش آمد كه به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده، به یادش آمد كه از رسول خدا پندی تقاضا كرده است و آن حضرت به او فرموده جلو خشم خود را بگیر در اندیشه فرو رفت كه چرا من تهییج شدم و به چه موجبی من سلاح پوشیدم و اكنون خود را مهیای كشتن و كشته شدن كرده ام؟ چرا بی‌جهت من برافروخته و خشمناك شده ام؟! با خود فكر كرد الآن وقت آن است كه آن جمله‌ی كوتاه را به كار بندم جلو آمد و زعمای صف مخالف را پیش خواند و گفت: این ستیزه برای چیست؟ اگر منظور غرامت آن تجاوزی است كه جوانان نادان ما كرده اند، من حاضرم از مال شخصی خودم ادا كنم علت ندارد كه ما برای همچو چیزی به جان یكدیگر بیفتیم و خون یكدیگر را بریزیم طرف مقابل كه سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند، غیرت و مردانگی شان تحریك شد و گفتند: ما هم از تو كمتر نیستیم حالا كه چنین است ما از اصل ادعای خود صرف نظر می كنیم هر دو صف به میان قبیله‌ی خود بازگشتند اصول كافی ، ج ۲ ص ۴۰۴ مجموعه آثار جلد ۱۸ صفحه ۲۱۴
به‌نام✨الله✨ مردمی كه به حج رفته بودند، در سرزمین منا جمع بودند امام صادق علیه‌السلام و گروهی از یاران، لحظه‌ای در نقطه‌ای نشسته از انگوری كه در جلوشان بود می‌خوردند سائلی پیدا شد و كمك خواست امام مقداری انگور برداشت و خواست به سائل بدهد سائل قبول نكرد و گفت: به من پول بدهید امام گفت: خیر است، پولی ندارم سائل مأیوس شد و رفت سائل، بعد از چند قدم كه رفت پشیمان شد و گفت: پس همان انگور را بدهید امام فرمود: خیر است، و آن انگور را هم به او نداد طولی نكشید سائل دیگری پیدا شد و كمك خواست امام برای او هم یك خوشه‌ی انگور برداشت و داد سائل انگور را گرفت و گفت: سپاس خداوند عالمیان را كه به من روزی رساند امام با شنیدن این جمله او را امر به توقف داد و سپس هر دو مشت را پر از انگور كرد و به او داد سائل برای بار دوم خدا را شكر كرد امام باز هم به او گفت: بایست و نرو سپس به یكی از كسانش كه آنجا بود رو كرد و فرمود: چقدر پول همراهت هست؟ او جستجو كرد، در حدود بیست درهم بود. به امر امام به سائل داد سائل برای سومین بار زبان به شكر پروردگار گشود و گفت: سپاس منحصرا برای خداست خدایا منعم تویی و شریكی برای تو نیست امام بعد از شنیدن این جمله جامه‌ی خویش را از تن كند و به سائل داد در اینجا سائل لحن خود را عوض كرد و جمله‌ای تشكرآمیز نسبت به خود امام گفت امام بعد از آن دیگر چیزی به او نداد و او رفت یاران و اصحاب كه در آنجا نشسته بودند گفتند: ما چنین استنباط كردیم كه اگر سائل همچنان به شكر و سپاس خداوند ادامه می داد، باز هم امام به او كمك می‌كرد، ولی چون لحن خود را تغییر داد و از خود امام تمجید و سپاسگزاری كرد، دیگر كمك ادامه نیافت بحارالانوار - ج ۱۱ حالات - ص ۱۱۶ مجموعه آثار جلد ۱۸ صفحه ۲۴۸ ✨
به‌نام خدا در حقیقت علت اساسی و را باید در و جستجو کرد ؛ همچنان‌که از نظر بحث‌های فلسفی مسلّم است که: السِّنْخِیةُ عِلَّةُ الْانْضِمام - ع 🌱🕊🕊🌱
به‌نام الله در تاریخ اسلام ؛ زنان قدّیسه و عالیقدر فراوانند کمتر مردی است به پایه خدیجه(س) برسد، و هیچ مردی جز پیغمبر(ص) و علی(ع) به پایه حضرت زهرا(س) نمی‌رسد حضرت زهرا(س) بر فرزندان خود که امامند و بر پیغمبران غیر از خاتم الانبیاء(ص) برتری دارد نظام حقوق زن در اسلام - ص ۱۱۹ ⚑🕯
به‌نام✨الله✨ تاریخ نشان می‌دهد افراد عالمی که مخصوصاً بعد از دوران پختگی به پرداخته و برگشته‏‌اند، کمال و پختگی دیگری داشته‌اند در میان علما امتیاز خاصی دارد؛ مردی جامع الاطراف و ذی فنون است در میان شعرا نیز شاعری است همه جانبه که در قسمت‌های مختلف شعر گفته است، یعنی دایره فهم سعدی دایره وسیعی است شعر او به حماسه و غزل عرفانی و اندرز و نوع دیگر اختصاص ندارد؛ در همه قسمتها هم در سطح عالی است سعدی مردی است که مدت سی سال در عمرش مسافرت کرده است این مرد یک عمر نود ساله کرده که سی سال آن به تحصیل گذشته، بعد از آن در حدود سی سال در دنیا مسافرت کرده است و سی سال دیگر دوره کمال و پختگی او بوده که به تألیف کتاب‌هایش پرداخته است گلستان و بوستان همه بعد از دوران پختگی اوست به همین دلیل سعدی یک مرد نسبتاً کامل و پخته‏‌ای است در بوستان می‌گوید: در اقصای عالم بگشتم بسی‏ بسر بردم ایام با هر کسی‏ ز هر گوشه‏‌ای توشه‏‌ای یافتم‏ ز هر خرمنی خوشه‏‌ای یافتم‏ در داستانهای گلستان و بوستان جملاتی از این قبیل می‌گوید که در جامع بعلبک بودم چنین شد، در کاشغر بودم چنان شد (بعلبک کجا و کاشغر کجا!)، در کاشغر با کودکی مصادف شدم که نحو می‌خواند، به او گفتم: طبع تو را تا هوس نحو شد طاقت و صبر از دل ما محو شد یا گاهی می‌گوید در هندوستان در سومنات بودم، چنین شد، چه دیدم و چنان شد؛ در سفر حجاز که می‌رفتم کسی همراه ما بود که چنان کرد همه اینها را منعکس کرده است شک نیست که روح شاعر با اینها کمال می‌یابد این است که شما در شعر سعدی یک نوع همه جانبگی می‌بینید، ولی در شعر چنین چیزی نیست در اشعار نیز نوعی همه جانبگی می‌توان دید چون مولوی هم بسیار سفر کرده است، با ملتهای مختلف بسر برده و لذا با زبانهای مختلف آشناست و لغات مختلف به کار برده است، با فرهنگهای مختلف آشنا بوده ولی ؛ (با همه ارادتی که ما به او داریم و واقعاً مرد عارف فوق العاده‏‌ای بوده است و در ، سعدی به گرد او هم نمی‌رسد و در این زمینه بسیار عمیق است) یک‌بُعدی است، یک‌بعد بیشتر ندارد او از شیراز نمی‌توانسته دل بکند می‌گوید: اگرچه اصفهان آب حیات است‏ ولی شیراز ما از اصفهان به‏ یا می‌گوید: خوشا شیراز و وضع بی‏‌مثالش‏ خداوندا نگه‏دار از زوالش‏ او آب مصلّی‏ و گلگشت مصلّی‏ و همان جایی را که بود چسبید و ماند می‌گویند یک‌بار سفر کرد و تا یزد آمد ولی آنچنان ناراحت شد که مرتب آرزو می‌کرد که به شیراز برگردد: ای خوش آن‌روز کزین منزل‌ویران بروم‏ راحت جان طلبم وز پی جانان بروم دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت‏ رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم‏ این شعر در عین حال که عرفانی است، بیان حال او نیز هست توضیح بیت‏ دوم اینکه در تاریخ و افسانه‌های قدیم آمده است که اسکندر که به ایران آمد، یزد را محبس خود کرد یعنی هر کسی را که می‌خواست زندانی کند، به زندان یزد می‌برد و از طرفی در قدیم شیراز و تخت جمشید را ملک سلیمان می‌‏نامیدند: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت‏ رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم‏ اگر معنی عرفانی آن را درنظر بگیریم، مقصود از زندان سکندر، تن و عالم طبیعت و ماده، و مقصود از ملک سلیمان، عالم معناست ولی در عین حال ایهام به این معنا (آرزوی بازگشت به شیراز) هم هست بعد برای اینکه به یزدیها برنخورد و آنها را مردم حق ناشناس جلوه نداده و خود هم مرد حق ناشناسی نباشد و همچنین اعتراف کرده باشد که مردم یزد با او خوش‌رفتاری کرده‌اند، در شعر دیگری از آنها ستایش می‌کند: ای صبا از ما بگو با ساکنان شهر یزد ای سر ما حق‌شناسان گوی چوگان شما و قرار بود سفری هم به هندوستان بکند تا کنار دریا رفت ولی آنجا گفت نه، ما اهل دریا نیستیم از همان جا دومرتبه به شیراز برگشت در همان گلگشت مصلّی‏ ماند و دیگر حاضر نشد آنجا را رها کند - صفحه ۱۸۳ تا ۱۸۵ ✨
به‌نام✨الله✨ گرمی هوای تابستان شدت كرده بود آفتاب بر مدینه و باغها و مزارع اطراف مدینه به شدت می تابید در این حال مردی به نام محمدبن منكدر - كه خود را از زهّاد و عبّاد و تارك دنیا می دانست - تصادفا به نواحی بیرون مدینه آمد، ناگهان چشمش به مرد فربه و درشت اندامی افتاد كه معلوم بود در این وقت برای سركشی و رسیدگی به مزارع خود بیرون آمده و به واسطه‌ی فربهی و خستگی به كمك چند نفر كه اطرافش هستند و معلوم است كس و كارهای خود او هستند راه می‌رود با خود اندیشید: این مرد كیست كه در این هوای گرم خود را به دنیا مشغول ساخته است؟ نزدیكترشد، عجب! این مرد محمدبن علی‌بن‌الحسین ( - ع ) است! این مرد شریف، دیگر چرا دنیا را پی‌جویی می‌كند؟ لازم شد نصیحتی بكنم و او را از این روش باز دارم نزدیك آمد و سلام داد امام باقر نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام داد - آیا سزاوار است مرد شریفی مثل شما در طلب دنیا بیرون بیاید، آنهم در چنین وقتی و در چنین گرمایی، خصوصا با این اندام فربه كه حتما باید متحمل رنج فراوان بشوید؟ چه كسی از مرگ خبر دارد؟ كی می‌داند كه چه وقت می‌میرد؟ شاید همین الآن مرگ شما رسید اگر خدای نخواسته در همچو حالی مرگ شما فرا رسد، چه وضعی برای شما پدید خواهد آمد؟ شایسته‌ی شما نیست كه دنبال دنیا بروید و با این تن فربه در این روزهای گرم این مقدار متحمل رنج و زحمت بشوید؛ خیر، خیر، شایسته‌ی شما نیست امام باقر دستها را از دوش كسان خود برداشت و به دیوار تكیه كرد و گفت: اگر مرگ من در همین حال برسد و من بمیرم، در حال عبادت و انجام وظیفه از دنیا رفته ام، زیرا این كار عین طاعت و بندگی خداست تو خیال كرده‌ای كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعاست من زندگی و خرج دارم، اگر كار نكنم و زحمت نكشم، باید دست حاجت به سوی تو و امثال تو دراز كنم من در طلب رزق می‌روم كه احتیاج خود را از كس و ناكس سلب كنم وقتی باید از فرا رسیدن مرگ ترسان باشم كه در حال معصیت و خلافكاری و تخلف از فرمان الهی باشم، نه در چنین حالی كه در حال اطاعت امر حق هستم كه مرا موظف كرده بار دوش دیگران نباشم و رزق خود را خودم تحصیل كنم زاهد: عجب اشتباهی كرده بودم! من پیش خود خیال كردم كه دیگری را نصیحت كنم، اكنون متوجه شدم كه خودم در اشتباه بوده‌ام و روش غلطی را می پیموده‌ام و احتیاج كاملی به نصیحت داشته‌ام بحارالانوار - چاپ كمپانی جلد ۱۱ حالات صفحه ۸۲ مجموعه آثار جلد ۱۸ صفحه ۲۳۷ ✨
به‌نام✨الله✨ بازار سیاه عائله‌ی و هزینه‌ی زندگی آن حضرت زیاد شده بود امام به فكر افتاد كه از طریق كسب و تجارت عایداتی به دست آورد تا جواب مخارج خانه را بدهد هزار دینار سرمایه فراهم كرد و به غلام خویش- كه مصادف نام داشت - فرمود: این هزار دینار را بگیر و آماده‌ی تجارت و مسافرت به مصر باش مصادف رفت و با آن پول از نوع متاعی كه معمولاً به مصر حمل می‌شد خرید و با كاروانی از تجار كه همه از همان نوع متاع حمل كرده بودند به طرف مصر حركت كرد همینكه نزدیك مصر رسیدند، قافله‌ی دیگری از تجار كه از مصر خارج شده بود به آنها برخورد اوضاع و احوال را از یكدیگر پرسیدند ضمن گفتگوها معلوم شد كه اخیرا متاعی كه مصادف و رفقایش حمل می‌كنند بازار خوبی پیدا كرده و كمیاب شده است صاحبان متاع از بخت نیك خود بسیار خوشحال شدند، و اتفاقا آن متاع از چیزهایی بود كه مورد احتیاج عموم بود و مردم ناچار بودند به هر قیمت هست آن را خریداری كنند صاحبان متاع بعد از شنیدن این خبر مسرت بخش با یكدیگر هم‌عهد شدند كه به سودی كمتر از صددرصد نفروشند رفتند و وارد مصر شدند مطلب همان طور بود كه اطلاع یافته بودند طبق عهدی كه با هم بسته بودند بازار سیاه به وجود آوردند و به كمتر از دو برابر قیمتی كه برای خود آنها تمام شده بود نفروختند مصادف با هزار دینار سود خالص به مدینه برگشت خوشوقت و خوشحال به حضور امام صادق رفت و دو كیسه كه هر كدام هزار دینار داشت جلو امام گذاشت امام پرسید: اینها چیست؟ گفت: یكی از این دو كیسه سرمایه‌ای است كه شما به من دادید، و دیگری- كه مساوی اصل سرمایه است - سود خالصی است كه به دست آمده امام: سود زیادی است، بگو ببینم چطور شد كه شما توانستید این قدر سود ببرید؟ - قضیه از این قرار است كه در نزدیك مصر اطلاع یافتیم كه مال التجاره‌ی ما در آنجا كمیاب شده هم قسم شدیم كه به كمتر از صد درصد سود خالص نفروشیم، و همین كار را كردیم - سبحان اللّه! شما همچو كاری كردید؟! قسم خوردید كه در میان مردمی مسلمان بازار سیاه درست كنید؟! قسم خوردید كه به كمتر از سود خالصِ مساوی اصل سرمایه نفروشید؟! نه، همچو تجارت و سودی را من هرگز نمی خواهم سپس امام یكی از دو كیسه را برداشت و فرمود: این سرمایه ی من و به آن یكی دیگر دست نزد و فرمود: من به آن كاری ندارم آنگاه فرمود: ای مصادف! شمشیر زدن از كسب حلال آسانتر است یا مصادف مجالدة السیوف اهون من طلب الحلال بحارالانوار - ج ۱۱ ص ۱۲۱ مجموعه آثار جلد ۱۸ صفحه ۲۶۳ ✨
به‌نام✨الله✨ تمام فاجعه کربلا برای این بود که امام رأی خود را نفروخت‏ از قبل از مردن معاویه و همچنین بعد از مردن او، در دوره یزید، چه در وقتی که‏ امام در مدینه بود و چه در مکه و چه در بین راه و چه در ، آنها از امام فقط یک امتیاز می‌خواستند و اگر آن یک امتیاز را امام به آنها می‌داد نه تنها کاری به کارش نداشتند، اِنعامها [و پاداش ها] هم می‌دادند و امام هم همه آن تحمل رنجها را کرد و تن به خود و کسانش داد که همان یک امتیاز را ندهد آن یک‌امتیاز، فروختن رأی و عقیده بود در آن زمان صندوق و انتخاباتی نبود، بیعت بود آن روز دادن امروز بود پس امام اگر یک رأی غیر وجدانی و غیرمشروع می‌داد، شهید نمی‌شد شد که رأی و عقیده خودش را نفروخته باشد ج ۲ ص ۴۶ ❖ ❖
به‌نام الله محبتی که مدنظر است آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم، با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید و لزوماً به سوی ما کشیده شود محبت این نیست که هر کسی را در تمایلش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضا کنیم این محبت‌نیست بلکه نفاق و دورویی است محبت آن است که با حقیقت توأم باشد محبت خیر رساندن است و احیاناً خیر رساندن‌ها به شکلی است که علاقه و محبت ‌طرف را جلب‌نمی‌کند چه بسا افرادی که انسان از این رهگذر به آن‌ها علاقه‌ می‌ورزد و آن‌ها چون این محبت‌ها را با تمایلات خویش مخالف می‌بینند به جای قدردانی، دشمنی می‌کنند به علاوه محبت منطقی و عاقلانه آن است که خیر و مصلحت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یک دسته بالخصوص بسا خیر رساندن‌ها و محبت کردن‌ها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با است محبت تنها داروی علاج بشریت نیست در مذاق‌ها و مزاج‌هایی خشونت نیز ضرورت دارد و مبارزه و دفع لازم است اسلام هم دین جذب و محبت است و هم دین دفع و نقمت (ع) - ص ۲۴
به‌نام✨الله✨ مردمی كه به حج رفته بودند، در سرزمین منا جمع بودند امام صادق علیه‌السلام و گروهی از یاران، لحظه‌ای در نقطه‌ای نشسته از انگوری كه در جلوشان بود می‌خوردند سائلی پیدا شد و كمك خواست امام مقداری انگور برداشت و خواست به سائل بدهد سائل قبول نكرد و گفت: به من پول بدهید امام گفت: خیر است، پولی ندارم سائل مأیوس شد و رفت سائل، بعد از چند قدم كه رفت پشیمان شد و گفت: پس همان انگور را بدهید امام فرمود: خیر است، و آن انگور را هم به او نداد طولی نكشید سائل دیگری پیدا شد و كمك خواست امام برای او هم یك خوشه‌ی انگور برداشت و داد سائل انگور را گرفت و گفت: سپاس خداوند عالمیان را كه به من روزی رساند امام با شنیدن این جمله او را امر به توقف داد و سپس هر دو مشت را پر از انگور كرد و به او داد سائل برای بار دوم خدا را شكر كرد امام باز هم به او گفت: بایست و نرو سپس به یكی از كسانش كه آنجا بود رو كرد و فرمود: چقدر پول همراهت هست؟ او جستجو كرد، در حدود بیست درهم بود. به امر امام به سائل داد سائل برای سومین بار زبان به شكر پروردگار گشود و گفت: سپاس منحصرا برای خداست خدایا منعم تویی و شریكی برای تو نیست امام بعد از شنیدن این جمله جامه‌ی خویش را از تن كند و به سائل داد در اینجا سائل لحن خود را عوض كرد و جمله‌ای تشكرآمیز نسبت به خود امام گفت امام بعد از آن دیگر چیزی به او نداد و او رفت یاران و اصحاب كه در آنجا نشسته بودند گفتند: ما چنین استنباط كردیم كه اگر سائل همچنان به شكر و سپاس خداوند ادامه می داد، باز هم امام به او كمك می‌كرد، ولی چون لحن خود را تغییر داد و از خود امام تمجید و سپاسگزاری كرد، دیگر كمك ادامه نیافت بحارالانوار - ج ۱۱ حالات - ص ۱۱۶ مجموعه آثار جلد ۱۸ صفحه ۲۴۸ ✨
✨ به نام الله بهترین اعمال انتظار ظهور، یعنی‌چه؟ افْضَلُ الْاعْمالِ انْتِظارُ الْفَرَجِ‏ یعنی‌چه؟؟؟ بعضی خیال می‌کنند اینکه افضل اعمال، انتظار فرج است، به این معناست که انتظار داشته باشیم؛ عجّل الله تعالی فرجه با عده‌ای که خواص اصحابشان هستند یعنی سیصد و سیزده نفر و عده‌ای غیرخواص ظهور کنند، بعد دشمنان اسلام را از روی زمین بردارند، امنیت و رفاه و آزادی کامل را برقرار کنند، آن‌وقت به ما بگویند بفرمایید! ما انتظار چنین فرجی را داریم و می‌گوییم افضل اعمال هم انتظار فرج است! یعنی، بگیر و ببند، بده‌به‌دست‌من‌پهلوان! نه، انتظار فرج داشتن یعنی انتظارِ در رکاب امام بودن و و احیاناً شدن، یعنی آرزوی واقعی و حقیقی مجاهد بودن در راه حق؛ نه آرزوی اینکه تو برو کارها را انجام بده، بعد که همه‌ی کارها انجام شد و نوبت استفاده و بهره‌گیری شد، آن‌وقت من می‌آیم - ص ۱۷۳ اَللّهُــــمَّ‌عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج