eitaa logo
قبسات
191 دنبال‌کننده
56 عکس
18 ویدیو
5 فایل
إنِّي آنَسْتُ نَارًا لعَلِّی آتِیکُم منْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدًی. طه/10 🖊️ ادمین Hossein122 🆔https://eitaa.com/qabasat110
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅 🔅 💢تفسیر آیه ی: وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ. 🔹احتمالات در معنای 1⃣احتمال اول:ظاهرا منظور از آن كتابى است كه به حضرت داوود نازل شد چه در جاى ديگر نيز آن را به اين نام اسم برده و فرموده:" وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً" 2⃣احتمال دوم:بعضى‌ از مفسرين گفته‌اند مراد از آن است. 3⃣احتمال سوم:بعضى‌ ديگر گفته‌اند مراد از آن است كه بر نازل شده و يا بر بعد از نازل شده. ولى هيچ دليلى بر آن وجوه نيست. 🔶احتمالات در معنای : 1⃣احتمال اول: بعضى‌ از مفسرين گفته‌اند مراد از" ذكر" است به دليل اينكه خداى تعالى آن را در دو جاى از اين سوره ذكر ناميده يكى در آيه‌" فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ" دوم در آيه‌" وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ" 2⃣احتمال دوم:و بعضى‌ ديگر گفته‌اند منظور از" ذكر" است به دليل اينكه خداى عز و جل آن را در چند جاى از كلامش ذكر ناميده. و بنا بر اين قول، آن وقت بعد از قرآن بودن زبور با اينكه قبل از آن نازل شده عيبى ندارد چون مراد از بعديت، بعديت رتبى است نه زمانى. 3⃣احتمال سوم:بعضى‌ ديگر گفته‌اند مراد از آن است. ولى اين قول صحيح نيست. 💢 أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ " و" ارث" به طورى كه راغب گفته به معناى انتقال مالى است به تو بدون اينكه معامله‌اى كرده باشى‌ . و مراد از وراثت زمين اين است كه سلطنت بر منافع، از ديگران به صالحان منتقل شود و بركات زندگى در زمين مختص ايشان شود، و اين بركات يا دنيايى است كه بر مى‌گردد به تمتع صالحان از حيات دنيوى كه در اين صورت خلاصه مفاد آيه اين مى‌شود كه: به زودى زمين از و پاك‌ گشته كه خداى را كنند و به وى شرك نورزند در آن زندگى كنند هم چنان كه آيه‌" وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ‌"... "يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً"از آن خبر مى‌دهد. و يا اين بركات اخروى است كه عبارت است از مقامات قربى كه در دنيا براى خود كسب كردند چون اين مقامات هم، از بركات حيات زمينى است هر چند كه خودش از نعيم آخرت است هم چنان كه آيه:" وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ" كه حكايت كلام اهل بهشت است و آيه‌" أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ" بدان اشاره مى‌كنند. از همين جا معلوم مى‌شود كه آيه مورد بحث خاص به يكى از دو وراثت‌هاى دنيايى و آخرتى نيست بلكه هر دو را شامل مى‌شود. و مفسرينى كه آن را به وراثت آخرتى اختصاص داده‌اند و به آياتى كه مناسب با آن وراثت است تمسك جسته و چه بسا گفته‌اند همين معنا متعينا مقصود است چون بعد از اعاده ديگر زمينى نيست تا صالحان آن را ارث ببرند، حرف درستى نزده‌اند، زيرا معلوم نيست كه آيه مورد بحث عطف بر آيه قبلى‌اش كه متعرض مساله اعاده بوده شده باشد تا بگوييد بعد از اعاده ديگر زمينى باقى نمى‌ماند. و ممكن است عطف به اول آيات باشد كه مى‌فرمود:" فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ" كه به زودى به آن اشاره خواهيم كرد. بعضی از مفسرين آيه را به وراثت دنيايى اختصاص داده حمل بر دوره ظهور اسلام و يا (ع)- كه رسول خدا (ص) در اخبار متواتره از آن خبر داده و شيعه و سنى آنها را نقل كرده‌اند- نموده‌اند. كوتاه سخن، همانطورى كه گفتيم آيه شريفه مطلق است و شامل هر دو وراثت مى‌شود چيزى كه هست از نظر سياق آنچه كه عقل و اعتبار اقتضاء مى‌كند اين است كه آيه شريفه عطف بر همان جمله‌" فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ . باشد چون آن آيه به تفصيل حال اهل اختلاف از نظر جزاى اخروى اشاره مى‌كرد و اين آيه به تفصيل حال آنان از نظر جزاى دنيوى اشاره مى‌كند، و در نتيجه حاصل كلام اين مى‌شود كه: ما بشر را به سوى دينى واحد دعوت كرديم ليكن ايشان دين را قطعه قطعه نموده در آن اختلاف كردند و مجازاتشان هم مختلف شد، اما در آخرت آنهايى كه ايمان آوردند سعيشان مشكور و عملشان مكتوب شد- و از كفار بر خلاف اين شد- و اما در دنيا، آنهايى كه ايمان آوردند زمين را به وراثت مالك شدند- به خلاف ديگران. 🔴بحث روایتی: و در تفسير قمى در ذيل‌{" أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ"} فرمودند: در باره و او است. مؤلف: در (ع) و و پر كردنش زمين را از بعد از پر شدنش از ظلم و جور- چه از طرق عامه و چه از طرق خاصه و چه از رسول خدا (ص) و چه از ائمه هدى (ع)- آن قدر زياد است كه به حد رسیده است. 🆔 @qabasat110
✨✨تفسیر (۵)✨✨ 💢آیه ی اول:بسم الرحمن الرحیم ✳️توضيح و اما لفظ جلاله ، اصل آن (الإله) بوده، كه همزه دومى در اثر كثرت استعمال حذف شده، و بصورت اللَّه در آمده است، و كلمه (اله) اگر از ماده (أله) باشد، كه به معناى است، وقتى مى‌گويند (اله الرجل و ياله)، معنايش اين است كه فلانى عبادت و پرستش كرد. ممكن هم هست از ماده (و ل ه) باشد، كه بمعناى و سرگردانى است، و كلمه نامبرده بر وزن (فِعال) به كسره فاء، و بمعناى مفعول (مالوه) است، هم چنان كه كتاب بمعناى مكتوب (نوشته شده) مى‌باشد، و اگر خداى را اله گفته‌اند، چون مالوه و معبود است، و يا بخاطر آن است كه عقول بشر در شناسايى او حيران و سرگردان است. و ظاهرا كلمه ، در اثر غلبه استعمال علم واسم خاص خدا شده، و گر نه قبل از نزول قرآن اين كلمه بر سر زبانها دائر بود، و عرب جاهليت نيز آن را مى‌شناختند، هم چنان كه آيه شريفه: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ؟ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ‌ و اگر از ايشان بپرسى چه كسى ايشان را خلق كرده، هر آينه خواهند گفت: {فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ، وَ هذا لِشُرَكائِنا}، پس در باره قربانيان خود گفتند: اين مال اللَّه، و اين مال شركائى كه ما براى خدا داريم. اين شناسايى را تصديق مى‌كند. از جمله ادله‌اى كه دلالت مى‌كند بر اينكه كلمه (اللَّه) علم و اسم خاص خدا است، اين است كه خداى تعالى به تمامى اسماء حسنايش و همه افعالى كه از اين اسماء انتزاع و گرفته شده، توصيف مى‌شود، ولى با كلمه (اللَّه) توصيف نمى‌شود، مثلا مى‌گوييم اللَّه رحمان است، رحيم است، ولى بعكس آن نميگوئيم، يعنى هرگز گفته نميشود: كه رحمان اين صفت را دارد كه اللَّه است و نيز مى‌گوييم (رحم اللَّه و علم اللَّه و رزق اللَّه، خدا رحم كرد، و خدا دانست، و خدا روزى داد،) ولى هرگز نميگوئيم (اللَّه الرحمن، رحمان اللَّه شد)، و خلاصه، ، نه صفت هيچيك از خدا قرار مى‌گيرد، و نه آن به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته مي شود. از آنجايى كه وجود خداى سبحان كه اله تمامى موجودات است، خودش خلق را به سوى صفاتش هدايت مى‌كند، و مى‌فهماند كه به چه اوصاف كمالى متصف است، لذا مى‌توان گفت كه كلمه بطور التزام دلالت بر همه او دارد، و صحيح است بگوئيم لفظ جلاله (اللَّه) اسم است براى ذات واجب الوجودى كه دارنده تمامى صفات كمال است، و گر نه اگر از اين تحليل بگذريم، خود كلمه (اللَّه) پيش از اينكه نام خداى تعالى است، بر هيچ چيز ديگرى دلالت ندارد، و غير از معنایی كه در ماده (ا ل ه) است، هيچ عنايت ديگرى در آن بكار نرفته است. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/3735027728C8dd956de12 🆔 @qabasat110
🌟تفسیر (۶)🌟 💢آیه ی اول:بسم الله الرحمن الرحیم ✳️معنای و و اما دو وصف و ، دو صفتند كه از ماده اشتقاق يافته‌اند. 🍃معنای رحمت در خداوند متعال و صفتى است انفعالى، و تاثر خاصى است درونى، كه قلب هنگام ديدن كسى كه فاقد چيزى و يا محتاج به چيزى است كه نقص كار خود را تكميل كند، متاثر شده، و از حالت پراكندگى به حالت جزم و عزم در مى‌آيد، تا حاجت آن بيچاره را بر آورد، و نقص او را جبران كند. چيزى كه هست اين معنا با لوازم امكانيش در باره صادق نيست، و به عبارت ديگر، در تعالى به معناى تاثر قلبى نيست، بلكه بايد نواقص امكانى آن را حذف كرد، و باقى مانده را كه همان ، و ، و رفع حاجت حاجتمند است، به خدا نسبت داد. 🍃 و در لغت ✳️كلمه صيغه مبالغه است كه بر كثرت و بسيارى رحمت دلالت مى‌كند، و كلمه بر وزن فعيل صفت مشبهه است، كه ثبات و بقاء و دوام را مي رساند، پس معنايش ، و معناى است. 🍃 و و به همين جهت مناسب با كلمه اين است كه دلالت كند بر رحمت كثيرى كه شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤمنين و كافر مى‌شود، و به همين معنا در بسيارى از موارد در قرآن استعمال شده، از آن جمله فرموده:{الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‌} رحمت عامه خدا بر عرش است كه مهيمن بر همه موجودات است) و نيز فرموده:{قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا}، بگو آن كس كه در ضلالت است بايد خدای رحمان او را در ضلالتش مدد برساند) و از اين قبيل موارد ديگر. و نيز به همين جهت مناسب‌تر آنست كه كلمه بر نعمت دائمى، و رحمت ثابت و باقى او دلالت كند، رحمتى كه تنها به افاضه مى‌كند، و در عالمى افاضه مى‌كند كه است، و آن است، هم چنان كه خداى تعالى فرمود:{وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً}، خداوند همواره، به خصوص مؤمنين رحيم بوده است) و نيز فرموده:{إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ‌}، بدرستى كه او به ايشان رئوف و رحيم است) و آياتى ديگر؛ و به همين جهت بعضى گفته‌اند: ، عام است، و شامل مى‌شود، و ، خاص_مؤمنين است. 🔸پایان تفسیر آیه شریفه: «بسم الله الرحمن الرحیم» 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 https://eitaa.com/joinchat/3735027728C8dd956de12 🆔 @qabasat110
🌷آیه مبارکه دوم🌷 «أَلْحَمْدُلِلّٰهِ رَبِّ ألْعَالَمِینَ»
✨✨تفسیر (۷)✨✨ 💢آیه ی دوم: الحمدلله ربِّ العالمین ✳️ و فرق آن با بطورى كه گفته‌اند به معناى و در برابر است كه ثنا شونده به خود انجام داده، بخلاف كه هم اين ثنا را شامل مي شود، و هم ثناى بر عمل را، مثلا گفته مى‌شود: من فلانى را در برابر كرامتى كه دارد حمد و مدح كردم،ولى در مورد تلألؤ يك مرواريد، و يا بوى خوش يك گل نمى‌گوئيم آن را حمد كردم بلكه تنها مى‌توانيم بگوئيم:آن را مدح كردم. 🔱معنای (الف و لام) در 1⃣احتمال اول:حرف (الف و لام) كه در اول اين كلمه آمده و را مى‌رساند. 2⃣احتمال دوم: و ممكن است باشد. و هر كدام باشد بازگشتش به یک چیز است. 🔴 مختص ذات مقدس او می باشد: ❇️به دلیل اينكه: 1⃣ خداى سبحان مى‌فرمايد: 🔸(صغری): ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ(اين است خداى شما كه خالق هر چيز است)، و اعلام ميدارد كه هر موجودى كه مصداق كلمه (چيز) باشد، خداست. 🔸(کبری): و نيز فرموده:الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ‌ (آن خدايى كه هر چه را خلق كرده زيبايش كرده) و اثبات كرده كه هر چيزى كه مخلوق است به آن‌ جهت كه مخلوق او است و منسوب به او است و است. 🔹(نتیجه): پس و دائر مدار است، هم چنان كه خلقت دائر مدار حسن ميباشد، پس هيچ خلقى نيست مگر آنكه به احسان خدا حسن و به اجمال او جميل است، و بعكس هيچ حسن و زيبايى نيست مگر آنكه مخلوق او، و منسوب به او است. 2⃣و نيز فرموده: 🔸(صغری):هُوَ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؛ او است خداى واحد قهار. 🔸(کبری): وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ‌، ذليل و خاضع شد وجوه در برابر حى قيوم؛ و در اين دو آيه خبر داده است از اينكه هيچ چيزى را به اجبار كسى و قهر قاهرى نيافريده، و هيچ فعلى را به اجبار اجبار كننده‌اى انجام نمي دهد، بلكه هر چه خلق كرده با علم و اختيار خود كرده. 🔹(نتیجه): در نتيجه هيچ موجودى نيست مگر آنكه فعل اختيارى او است، آن هم فعل جميل و حسن، پس از جهت فعل تمامى حمدها از آن او است. و اما از جهت اسم، يك جا فرموده: الف:اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‌ (خدا است كه معبودى جز او نيست، و او را است اسماء حسنى) ب: و جايى ديگر فرموده:وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‌ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ‌؛ خدا را اسماي حسنایی است، پس او را به آن اسماء بخوانيد، و آنان را كه در اسماء او كفر مى‌ورزند رها كنيد، و بخودشان واگذاريد. و اعلام داشته كه او هم در اسمائش جميل است، و هم در افعالش، و هر جميلى از او صادر مى‌شود. 🔷(نتیجه ی کلی: همه حمد ها برای خداست.) پس روشن شد كه تعالى هم در برابر محمود و است، و هم در برابر ، و نيز روشن شد كه هيچ حمدى از هيچ حامدى در برابر هيچ امرى محمود سر نمى‌زند مگر آنكه در حقيقت حمد خدا است، براى آنكه آن جميلى كه حمد و ستايش حامد متوجه آنست فعل خدا است، و او ايجادش كرده، پس جنس حمد و همه آن از آن خدا است. 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 @qabasat110
🔅تفسیر (۸)🔅 💢آیه دوم: الحمدلله رب العالمین 🔵عدم امکان حمد حقیقی خداوند از سوى ديگر ظاهر سياق و به قرينه كه در جمله:إِيَّاكَ نَعْبُدُ ...، بكار رفته، و ناگهان خداى سبحان مخاطب بندگان قرار گرفته، چنين دلالت دارد كه سوره مورد بحث ، به اين معنا كه خداى تعالى در اين سوره به بنده خود مى‌دهد كه چگونه حمدش گويد، و چگونه سزاوار است را در مقامى كه مى‌خواهد اظهار عبوديت كند، رعايت نمايد، و اين ظاهر را، جمله‌(الْحَمْدُ لِلَّهِ) نيز تاييد ميكند. ✅دلیل: براى اينكه حمد، توصيف است و خداى سبحان خود را از توصيف واصفان و بندگانش منزه دانسته. و فرموده: (حمد مخصوص مخلَصین است.) سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ‌.(خدا منزه است از آنچه توصيفش مى‌كنند، مگر بندگان مخلص او) و در كلام مجيدش هيچ جا اين اطلاق را مقيد نكرده، و هيچ جا عبارتى نياورده كه حكايت كند حمد خدا را از غير خدا. بجز عده‌اى از ، كه از آنان حكايت كرده كه حمد خدا گفته‌اند: 🔹در خطابش به نوح ع فرموده:{(فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ‌}، (پس بگو حمد آن خدايى را كه ما را از قوم ستمكار نجات داد) 🔹 و از ابراهيم حكايت كرده كه گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ‌ (سپاس خدايى را كه در سر پيرى اسماعيل و اسحاق را بمن داد) 🔹و در چند جا از كلامش به رسول گراميش محمد (ص) فرموده: وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ‌ (بگو الحمد للَّه). 🔹و از داود و سليمان ع حكايت كرده كه:وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ‌(گفتند: الحمد للَّه) 🔹و از اهل بهشت يعنى پاك‌دلانى كه از كينه درونى، و كلام بيهوده، و فسادانگيز پاكند، نقل كرده كه آخرين كلامشان حمد خدا است، و فرموده:وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. 🔶علت مقارنت و و اما غير اين موارد هر چند خداى تعالى را از بسيارى مخلوقات خود حكايت كرده، و بلكه آن را به همه مخلوقاتش نسبت داده: 🔸 و فرموده:وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ 🔸و نيز فرموده: وَ يُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ 🔸 و نيز فرموده:وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ‌، (هيچ چيز نيست مگر آنكه خدا را با حمدش تسبيح مى‌گويد). الا اينكه وقتی دقت مى‌كنيد همه جا خود را از حمد حامدان، مگر آن عده كه گفتيم، منزه مي دارد وهر جا سخن از حمد حامدان كرده، ايشان را با جفت كرده، و بلكه تسبيح را اصل در حكايت قرار داده، و حمد را با آن ذكر كرده است. ⁉️خواهى پرسيد چرا خدا منزه از حمد حامدان است؟ و چرا نخست تسبيح را از ايشان حكايت كرده؟ 🔸(صغری):مى‌گوييم براى اينكه غير خداى تعالى هيچ موجودى به او، و به و احاطه ندارد، هم چنان كه به جميل و كه جمال افعالش ناشى از جمال آن صفات و اسماء است، احاطه ندارد، هم چنان كه خودش فرموده:وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً، (احاطه علمى به او ندارند). 🔸(کبری):بنا بر اين، به هر وضعى كه او را بستايد، به همان مقدار به او و صفاتش يافته است و او را به حدود آن صفات دانسته، و به آن تقدير اندازه گيرى كرده، و حال آنكه تعالى محدود به يچ حدى نيست، نه خودش، و نه صفات، و اسمائش، و نه جمال و كمال افعالش. 🔷(نتیجه):پس اگر بخواهيم او را ستايش صحيح و بى اشكال كرده باشيم، بايد قبلا او را از تحديد و تقدير خود كنيم، و اعلام بداريم كه پروردگارا! تو منزه از آنى كه به تحديد و تقدير فهم ما محدود شوى، هم چنان كه خودش در اين باره فرموده:إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‌، (خدا مى‌داند و شما نمى‌دانيد). ✳️اما از بندگان او كه گفتيم: حمد آنان را در قرآن حكايت كرده، آنان حمد خود را ، و وصف خود را وصف او قرار داده‌اند، براى اينكه خداوند ايشان را براى خود كرده. 🔵پس روشن شد آنچه كه اقتضاء دارد، اين است كه بنده خدا، پروردگار خود را به همان ثنائى ثنا گويد كه خود خدا، خود را به آن ستوده و از آن تجاوز نكند. 🔶هم چنان كه در حديث مورد اتفاق شيعه و سنى از رسول خدا (ص) رسيده كه در ثناى خود مى‌گفت: (لا احصى ثناء عليك، انت كما اثنيت على نفسك) پروردگارا من ثناء تو را نمى‌توانم بشمارم، و بگويم، تو آن طورى كه بر خود ثنا كرده‌اى. ✴️علت شروع با پس اينكه در آغاز سوره مورد بحث فرمود:{(الْحَمْدُ لِلَّهِ)} به این علت است که ادب عبوديت را مى‌آموزد، و تعليم مى‌دهد كه بنده او لايق آن نبود او را حمد گويد، و اکنون كه حمد مى‌گويد، به تعليم و اجازه خود او است و او دستور داده كه بنده‌اش بگويد. 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 @qabasat110
🌼تفسير (۹) 🌼 💢آیه ی دو: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. ✴️ معنای : اما كلمه ، معناى اين كلمه است كه خود را كند، پس معناى در كلمه خوابيده. ❇️ معنى و تقسيم آن به و : و نزد ما اهل اجتماع و در ظرف اجتماع، يك نوع اختصاص مخصوص است. كه بخاطر آن اختصاص، چيزى قائم به چيزى ديگر مى‌شود، و لازمه آن صحت است، و صحت تصرفات قائم به كسى مى‌شود كه مالك آن چيز است، وقتى مى‌گوئيم: فلان متاع،ملك من است، معنايش اين است كه آن متاع يك نوع قيامى بوجود من دارد، اگر من باشم مى‌توانم در آن تصرف كنم، ولى اگر من نباشم ديگرى نمى‌تواند در آن تصرف كند. البته اين معناى در است، كه (مانند ساير قوانين اجتماع) امرى و است، نه حقيقى، الا اين كه اين امر اعتبارى از يك امر حقيقى گرفته شده، كه آن را نيز ملك مى‌ناميم. توضيح اين كه ما در خود چيزهايى سراغ داريم كه به تمام معناى كلمه، و حقيقتا ملك ما هستند، و وجودشان قائم به وجود ما است، مانند اجزاء بدن ما، و قواى بدنى ما، بينايى ما، و چشم ما، شنوايى ما، و گوش ما، چشايى ما، و دهان ما، لامسه ما، و پوست بدن ما، بويايى ما، و بينى ما، و نيز دست و پا و ساير اعضاى بدن ما، كه حقيقتا مال ما هستند، و مى‌شود گفت مال ما هستند، چون وجودشان قائم به وجود ما است، اگر ما نباشيم چشم و گوش ما جداى از وجود ما هستى عليحده‌اى ندارند، و معناى اين ملك همين است كه گفتيم: 🔹اولا هستي شان قائم به هستى ما است. 🔹 و ثانيا جدا و مستقل از ما وجود ندارند. 🔹 ثالثا اين كه ما مى‌توانيم طبق دلخواه خود از آنها استفاده كنيم.و اين معناى ملك حقيقى است. آن گاه آنچه را هم كه با دسترنج خود، و يا راه مشروعى ديگر بدست مى‌آوريم، ملك خود مى‌دانيم، چون اين ملك هم مانند آن ملك چيزى است كه ما به دلخواه خود در آن تصرف مى‌كنيم، و لكن ملك حقيقى نيست، به خاطر اين كه ماشين سوارى من و خانه و فرش من وجودش بوجود من نيست، كه وقتى من از دنيا مى‌روم آنها هم با من از دنيا بروند، پس ملكيت آنها حقيقى نيست،بلكه ، و چيزى شبيه بملك حقيقى است. ✳️ است و ملك حقيقى جدا از متصور نيست‌.. از ميان اين دو قسم ملك آنچه صحيح است كه به خدا نسبت داده شود، همان است، نه اعتبارى، چون ملك اعتبارى با بطلان اعتبار، باطل مى‌شود، يك مال ما دام مال من است كه نفروشم، و به ارث ندهم، و بعد از فروختن اعتبار ملكيت من باطل مى‌شود، و معلوم است كه مالكيت خداى تعالى نسبت به عالم باطل شدنى نيست. و نيز پر واضح است كه ملك حقيقى جداى از تدبير تصور ندارد، چون ممكن نيست فرضا كره زمين با همه موجودات زنده و غير زنده روى آن در هستى خود محتاج بخدا باشد، ولى در آثار هستى مستقل از او و بى نياز از او باشد، وقتى خدا مالك همه هستى‌ها است، هستى كره زمين از او است، و هستى حيات روى آن، و تمامى آثار حيات از او است، در نتيجه پس امر زمين و موجودات در آن، و همه عالم از او خواهد بود، پس او رب تمامى ما سواى خويش است، چون كلمه رب بمعناى مالك مدبر است. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🆔 @qabasat110
🌼تفسير (۱۰) 🌼 💢آیه ی دوم: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. 💢آیه چهارم: مَالِکِ یَومِ الدِینِ. ✳️ معنای اين كلمه (عالمین) جمع عالم_بفتحه لام_ است، و معنايش" آنچه ممكن است كه با آن يافت" است، كه وزن آن وزن قالب، و خاتم، و طابع، است، يعنى آنچه با آن قالب مى‌زنند، و مهر و موم مى‌زنند، و امضاء مى‌كنند، و معلوم است كه معناى اين كلمه شامل تمامى موجودات‌ مى‌شود. هم تك تك موجودات را مى‌توان عالم خواند، و هم نوع نوع آنها را، مانند عالم جماد، و عالم نبات، و عالم حيوان، و عالم انسان، و هم صنف صنف هر نوعى را، مانند عالم عرب، و عالم عجم. و اين معناى دوم كه كلمه عالم به معناى صنف صنف انسانها باشد، با مقام آيات كه مقام شمردن اسماء حسناى خدا است، تا مى‌رسد به‌ (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) مناسب‌تر است.چون مراد از روز است، چون بمعناى است، و جزاء در روز قيامت مخصوص به و است، پس معلوم مى‌شود مراد از هم ، و جماعتهاى آنان است. و همين كه كلمه نامبرده در هر جاى قرآن آمده، به اين معنا آمده، خود، مؤيد احتمال ما است، كه در اينجا هم عالمين به معناى عالم اصناف انسانها است. 🔹مانند آيه:{(وَ اصْطَفاكِ عَلى‌ نِساءِ الْعالَمِينَ‌}، تو را بر همه زنان عالميان اصطفاء كرد) 🔹(لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً}، تا براى عالميان بيم‌رسان باشد) 🔹(أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ) آيا به سر وقت گناه زشتى مى‌رويد، كه قبل از شما احدى از عالميان چنان كار نكرده است). 💢آیه چهارم: مَالِکِ یَومِ الدِینِ 🔴فرق بين و و اينكه قرائت بنظر بهتر مى‌رسد. و اما{(مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ)}، در سابق معناى مالك را گفتيم، و اين كلمه اسم فاعل از ملك بكسره ميم- است، و اما ملك بفتحه ميم و كسره لام، صفت مشبهه از ملك به ضم ميم است، بمعناى سلطنت و نيروى اداره نظام قومى، و مالكيت و تدبير امور قوم است، نه مالكيت خود قوم، و بعبارتى ديگر ملك، مالك مردم نيست، بلكه مالك امر و نهى و حكومت در آنان است. البته هر يك از مفسرين و قاريان كه يك طرف را گرفته‌اند، براى آن وجوهى از تاييد نيز درست كرده‌اند، و هر چند هر دو معناى از سلطنت، يعنى سلطنت بر ملك به ضمه، و ملك به كسره، در حق خداى تعالى ثابت است، الا آنكه ملك بضمه ميم را مى‌شود منسوب به زمان كرد، و گفت: ملك عصر فلان، و پادشاه قرن چندم، ولى ملك بكسره ميم به زمان منسوب نمى‌شود، و هيچ وقت نمى‌گويند: مالك قرن چندم، مگر به عنايتى دور از ذهن، در آيه مورد بحث هم ملك را به روز جزا نسبت داده، و فرموده: (مَلِك يوم الدين)، پادشاه روز جزاء، و در جاى ديگر باز فرموده:{(لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ}، امروز مُلك از كيست؟ از خداى واحد قهار) و به همين دليل قرائت (ملك يوم الدين) به نظر بهتر مى‌رسد. ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 🆔 @qabasat110
🔆 تفسیر (۱۱) 🔆 💢 1⃣در معنای «بسم الله» در كتاب عيون اخبار الرضا، و در كتاب معانى، از حضرت رضا ع، روايت آورده‌اند: كه در معناى جمله (بسم اللَّه) فرمود: معنايش اين است كه من خود را به داغ و علامتى از علامتهاى خدا داغ مى‌زنم، و آن داغ عبادت است، (تا همه بدانند من بنده چه كسى هستم)، شخصى پرسيد: سمة (داغ) چيست؟ فرمود: علامت. ✳️مؤلف: و اين معنا در مثل فرزندى است كه از معناى قبلى ما متولد شده، چون ما در آنجا گفتيم: باء در (بسم اللَّه) باء ابتداء است، چون بنده خدا عبادت خود را به داغى از داغهاى خدا علامت مى‌زند، بايد خود را هم كه عبادتش منسوب به آن است به همان داغ، داغ بزند. 2⃣و در تهذيب از امام صادق ع، و در عيون و تفسير عياشى از حضرت رضا ع روايت آورده‌اند، كه فرمود: اين كلمه به اسم اعظم خدا نزديك‌تر است از مردمك چشم به سفيدى آن. ❇️مؤلف: و بزودى معناى روايت در (پيرامون اسم اعظم) خواهد آمد انشاء اللَّه تعالى. 3⃣روایاتی که را جزء سوره می دانند: 🔹و در كتاب عيون از امير المؤمنين ع روايت كرده كه فرمود: كلمه‌(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ)‌ جزء سوره فاتحة الكتاب است، و رسول خدا (ص) همواره آن را ميخواند، و آيه اول سوره بحسابش مى‌آورد، و فاتحة الكتاب را سبع المثانى مى‌ناميد. ❇️مؤلف: و از طرق اهل سنت و جماعت نظير اين معنا روايت شده است. 🔹مثلا دارقطنى از ابى هريره حديث كرده كه گفت: رسول اللَّه (ص) فرمود: چون سوره حمد را ميخوانيد،{بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌} را هم يكى از آياتش بدانيد، و آن را بخوانيد، چون سوره حمد، ام القرآن، و سبع المثانى است،{بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌}، يكى از آيات اين سوره است. 🔹و در خصال از امام صادق ع روايت كرده كه گفت ايشان فرمودند: اين مردم را چه ميشود؟ خدا آنان را بكشد، به بزرگترين آيه از آيات خدا پرداخته و پنداشتند كه گفتن آن آيه بدعت است. 🔹و از امام باقر ع روايت است كه فرمود: محترم‌ترين آيه را از كتاب خدا دزديدند، و آن آيه‌{بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌} است، كه بر بنده خدا لازم است در آغاز هر كار آن را بگويد، چه كار بزرگ، و چه كوچك، تا مبارك شود. ✳️مؤلف: روايات از ائمه اهل بيت ع در اين معنا بسيار زياد است، كه همگى دلالت دارند بر اينكه بسم اللَّه جزء هر سوره از سوره‌هاى قرآن است، مگر سوره برائت، كه بسم اللَّه ندارد، و در روايات اهل سنت و جماعت نيز رواياتى آمده كه بر اين معنا دلالت دارند. 🔹از آن جمله در صحيح مسلم از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا (ص) فرمود: در همين لحظه پيش سوره‌اى بر من نازل شد، آن گاه شروع كردند بخواندن‌{بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌} 🔹 و از ابى داود از ابن عباس روايت كرده كه گفت: (وى حديث را صحيح دانسته)، رسول خدا (ص) غالبا اول و آخر سوره را نمى‌فهميد كجا است، تا آنكه آيه‌{بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‌} نازل ميشد، (و بين دو سوره قرار ميگرفت). ❇️مؤلف: اين معنا بطرق شيعه از امام باقر ع روايت شده. 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 🆔 @qabasat110
🔆 تفسیر (۱۲)🔆 💢ادامه 4⃣در معنای «رحمان» و «رحیم» 🔹در كافى و كتاب توحيد، و كتاب معانى، و تفسير عياشى، از امام صادق (ع) روايت شده كه در حديثى فرمود: اللَّه، اله هر موجود، و رحم كننده به خود، و رحم كننده به است. 🔹و از امام صادق ع روايت شده كه فرمود: است به ، و است به . ❇️مؤلف: از بيانى كه ما در سابق داشتيم روشن شد كه چرا رحمان عام است، و مؤمن و كافر را شامل ميشود، ولى رحيم خاص است، و تنها شامل حال مؤمن مى‌گردد، و اما اينكه در حديث بالا فرمود رحمان اسم خاص است به صفت عام، و رحيم، اسم عام است به صفت خاص، گويا مرادش اين باشد كه رحمان هر چند مؤمن و كافر را شامل ميشود، ولى رحمتش خاص دنيا است، و رحيم هر چند عام است، و رحمتش هم دنيا را مى‌گيرد، و هم آخرت را، ولى مخصوص مؤمنين است، و به عبارتى ديگر مختص است به ، كه هم را شامل ميشود، و هم را، و هم را شامل است و هم را، كه بابش باب هدايت و سعادت است، و مختص است به مؤمنين، براى اينكه ثبات و بقاء مختص به نعمت‌هايى است كه به مؤمنين افاضه ميشود، هم چنان كه فرمود:{(وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ)}. 5⃣در معنای 🔹در كشف الغمه از امام صادق ع روايت كرده كه فرمود: پدرم استرى را گم كرد، و فرمود: اگر خدا آن را به من بر گرداند، من او را به ستايش‌هايى حمد مى‌گويم، كه از آن راضى شود، اتفاقا چيزى نگذشت كه آن را با زين و لجام آوردند، سوار شد همين كه، لباسهايش را جابجا و جمع و جور كرد، كه حركت كند، سر به اسمان بلند كرد و گفت: ، و ديگر هيچ نگفت، آن گاه فرمود: در ستايش خدا از هيچ چيز فروگذار نكردم، چون تمامى ستايش‌ها را مخصوص او كردم، هيچ حمدى نيست مگر آنكه خدا هم داخل در آنست. 🔹در عيون، از على ع روايت شده: كه شخصى از آن جناب از تفسير كلمه‌{(الْحَمْدُ لِلَّهِ)} پرسيد، حضرت فرمود: خداى تعالى بعضى از نعمت‌هاى خود را آنهم سر بسته و در بسته و بطور اجمال براى بندگان خود معرفى كرده، چون نميتوانستند نسبت به همگى آنها معرفت يابند، و بطور تفصيل بدان وقوف يابند چون عدد آنها بيش از حد آمار و شناختن است، لذا به ايشان دستور داد تنها بگويند :(الحمد للَّه على ما انعم به علينا). ❇️ مؤلف: اين حديث اشاره دارد بآنچه گذشت، كه گفتيم حمد از ناحيه بنده در حقيقت يادآورى خداست، اما به نيابت، تا رعايت ادب را كرده باشد. 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 🆔 @qabasat110
🔆 تفسیر (۱۳)🔆 💢 بحث_فلسفى ✴️بيان عقلى اينكه ثناء_و_حمدى به منتهى مى‌شود. (کبری)برهانهاى عقلى قائم است بر اينكه در ذاتش و در تمامى شئونش همه به خاطر و بوسيله است. (صغری)و هر كمالى كه دارد سايه‌ايست از هستى علتش. (نتیجه)پس اگر براى حسن و جمال، حقيقتى در وجود باشد، كمال آن، و استقلالش از آن متعالى است، براى اينكه او است علتى كه تمامى به او منتهى مى‌شوند. ✅و ثنا و حمد عبارت از اين است كه موجود با وجود خودش كمال موجود ديگرى را نشان دهد، البته موجود ديگرى كه همان علت او است، و چون تمامى كمالها از تمامى موجودات به تعالى منتهى مى‌شود، پس هر و هم به او مى‌شود، و به او منتهى مى‌گردد، پس بايد گفت‌{(الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ)}. 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 🆔 @qabasat110
🔆نامه ‏_طباطبایی به در نجف🔆 به عرض مبارك می رساند: اميدوارم كه وجود مسعود قرين عافيت و موفقيت بوده و ملالى نداشته، و غرق الطاف بى‏ پايان و عنايت‏هاى شايان حق سبحان، و تحت تربيت صاحب ولايت مطلقه- عليه أفضلُ السلام- بوده، و از نعمت جوار محظوظ باشيد. چندى قبل مرقومه شريفه حاكيه از تفقّد و يادآورى جنابعالى زيارت گرديده و مفتخر شدم؛ كسالت طبعى بنده چنانچه مسبوقيد اين مدت مزيد خجلت گرديده ولى با اين همه چنانچه قلبتان هم قاعدةٌ بايد شهادت بدهد، هيچگاه صورت پرمهر جنابعالى فراموش بنده نمى‏ شود. و لولا اينكه موضوع آستانِ عرش بنيانِ حضرت أمير عليه السلام نبود، بنده هيچ‏گونه رأى به مسافرت جنابعالى نه در مقام شور و نه به حسب تصور، نمى‏ دادم. به هر حال و اجمالًا، دل بنده پيوسته پيش شما است اگرچه راهى به قرب جسمانى ندارم. اينك باز با اين وسيله به راز سرايى و توصيه‏ هاى خود ادامه مى‏ دهم. اميدوارم ان‏شاءاللّه وضعيت هواى آنجا موافق مزاج خود و خانواده گراميتان بوده و از اين جهت گرفتارى و ابتلا نداشته باشيد. 1⃣ پيوسته موضوع مسكن و خوراك را خيلى اهميت داده و البته هيچ غفلت نكنيد. 2⃣از درس‏ها درسى كه موافق ذوق و سليقه‏ تان مى‏ باشد اختيار فرماييد، «اگرچه استاد به حسب ظاهر از حيث ابّهت و شهرت عقب‏تر بوده باشد.» و اگر ناچار شويد، ممكن است به يكى از درس‏هاى با عنوان حاضر شده و يكى دو تا درس حقيقى داشته باشيد. بيشتر از سه درس هم مجوّز ندارد. 3⃣ با بعضى از و نيز رابطه داشته باشيد. درس و مثل راهى است كه از جادّه پرت بيفتند، لا يزيدٌ السِّيرٌ فيه إلا بُعدا. [حركت در آن جز دورى چيزى نمى‏افزايد.] و درين باب خوب است از آقايان عظام با آقاى گلپايگانى، و از باقيماندگان مرحوم رحمة اللّه عليه، با آقاى آقا رابطه داشته باشيد. و البته گاهگاهى از ارادتمند هم يادآورى كرده از حالات شريفه مسبوقم فرماييد. به هر حال آخرين سخن ما اين است كه: «غرق نعمتيد قدرش را بدانيد؛» واللّه المُعين. والسّلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته‏ محمّد حسين طباطبائى‏ رفقا عموماً سلام دارند، خدمت رفقا عموماً سلام داريم. (ر.ک: رساله لب اللباب) 🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶 🆔 @qabasat110
🖋دست نویس ۲ 🔶نامه به
🖋دست نویس ۱ 🔶نامه به
🔶 تفسير (۱۴) 🔶 💢 آیه ی پنجم:إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ❇️ معنای : كلمه به معناى انسان و يا هر داراى شعور ديگريست كه باشد، البته اينكه گفتيم (يا هر داراى شعور) بخاطر اطلاق عبد به غير انسان با تجريد به معناى كلمه است، كه اگر معناى كلمه را تجريد كنيم، و خصوصيات انسانى را از آن حذف كنيم، باقى ميماند (هر مملوكى كه ملك غير باشد)، كه به اين اعتبار تمامى مى‌شوند، و به همين اعتبار خداى تعالى فرموده:إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً هيچ كس در آسمانها و زمين نيست مگر آنكه با عبوديت رحمان خواهند آمد). ✴️ معنای : كلمه از كلمه (عبد) گرفته شده و على القاعده بايد همان معنا را افاده كند، و لكن چه اشتقاقهاى گوناگونى از آن شده، و يا معانى گوناگونى بر حسب اختلاف موارد پيدا كرده، و اينكه جوهرى در كتاب صحاح خود گفته: كه به معناى است. معناى لغوى كلمه را بيان نكرده، بلكه لازمه معنى را معناى كلمه گرفته، و گر نه خضوع هميشه با لام، متعدى مى‌شود، و مى‌گويند: (فلان خضع لفلان، فلانى براى فلان كس كرنش و خضوع كرد)، ولى كلمه عبادت بخودى خود متعدى مى‌شود، و مى‌گوئيم: ({إِيَّاكَ نَعْبُدُ}، ترا مى‌پرستيم) از اينجا معلوم مى‌شود كه معناى كلمه عبادت خضوع نيست. و كوتاه سخن، اينكه: و از آنجايى كه عبارت است از نشان دادن خويش براى ، با نمى‌سازد، ولى با مى‌سازد، چون ممكن است دو نفر در مالكيت من و يا اطاعت من شريك باشند، لذا خداى تعالى از استكبار از عبادت است، ولى از شرك ورزيدن با او است، چون اولى ممكن نبوده، ولى دومى ممكن بوده است 🔹لذا در باره به اين عبارت فرموده: (إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ‌)آنهايى كه از عبادت من سر مى‌پيچند، و تكبر مى‌كنند، بزودى با خوارى و ذلت داخل جهنم خواهند شد) 🔹 و در باره فرموده: (وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً) واحدى را شريك در عبادت پروردگارش نگيرد. پس معلوم مى‌شود شرك را امرى ممكن دانسته، از آن نهى فرموده، چون اگر چيزى ممكن و مقدور نباشد، نهى از آن هم لغو و بيهوده است، بخلاف استكبار از عبوديت كه با عبوديت جمع نميشود. 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🆔 @qabasat110
🔶 تفسیر (۱۵) 🔶 💢 آیه ی پنجم:إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ✳️ معنای در برابر : و ميان و آنان تنها در برابر آن چيزى صحيح است كه از ، هر مولايى از عبد خود به ان مقدار اطاعت و انقياد و بندگى استحقاق دارد، كه از شئون بنده‌اش مالك است، و اما آن شئونى را كه از او مالك نيست، و اصلا قابليت ملك ندارد، نمى‌تواند در برابر آنها از بنده خود مطالبه بندگى كند، مثلا اگر بنده‌اش پسر زيد است، نمى‌تواند از او بخواهد كه پسر عمرو شود، و يا اگر بلندقامت است، از او بخواهد كه كوتاه شود، اينگونه امور، متعلق عبادت و عبوديت قرار نمى‌گيرد. اين وضع عبوديت عبيد در برابر موالى عرفى است. ✳️ معنای در مقابل : و اما نسبت به متعال، وضع ديگرى دارد، چون مالكيت خدا نسبت به بندگان وضع عليحده‌اى دارد، براى اينكه مولاى عرفى يك چيز از بنده خود را مالك بود، و صد چيز ديگرش را مالك نبود، ولى خداى تعالى مالكيتش نسبت به بندگان است، و مشوب با مالكيت غير نيست، و بنده او در مملوكيت او بر نميدارد، كه مثلا نصف او ملك خدا، و نصف ديگرش ملك غير خدا باشد، و يا پاره‌اى تصرفات در بنده براى خدا جائز باشد، و پاره‌اى تصرفات ديگر جائز نباشد. هم چنان كه در عبيد و موالى عرفى چنين است، پاره‌اى از شئون عبد (كه همان كارهاى اختيارى او است)، مملوك ما مى‌شود، و مى‌توانيم با او فرمان دهيم، كه مثلا باغچه ما را بيل بزند، ولى پاره‌اى شئون ديگرش (كه همان افعال غير اختيارى او از قبيل بلندى و كوتاهى او است) مملوك ما قرار نمى‌گيرد، و نيز پاره‌اى تصرفات ما در او جائز است، كه گفتيم فلان كار مشروع ما را انجام دهد، و پاره‌اى ديگر (مانند كشتن بدون جرم آنان) براى ما جائز نيست. پس خداى تعالى و بدون قيد و شرطها است، و ما و همه مخلوقات مملوك على الاطلاق، و بدون قيد و شرط اوئيم پس در اينجا هست: 1⃣يكى اينكه تنها و منحصر در است 2⃣ دوم اينكه تنها و منحصرا عبد است، و جز چیزی ندارد. و اين آن معنايى است كه جمله: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ ...)بر آن دلالت دارد، چون از يك سو مفعول را مقدم داشته، و نفرموده (نعبدك، مى‌پرستيمت) بلكه فرموده: تو را مى‌پرستيم يعنى و از سوى ديگر و براى نياورده، و آن را ذكر كرده. در نتيجه معنايش اين مى‌شود كه ما به غير از بندگى تو شانى نداريم، پس تو غير از پرستيده شدن شانى ندارى، و من غير از پرستيدنت كارى ندارم. 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🆔 @qabasat110
🔷 تفسیر (١۶) 🔷 💢آیه ی پنجم:اياك نعبد و اياك نستعين ✳️همه هستند. نكته ديگر اينكه از آنجا كه (به بيان گذشته) به است، ديگر تصور ندارد كه خودش و حائل از مالكش باشد، و يا مالكش از او محجوب باشد. مثلا وقتى جنابعالى به خانه زيدى نگاه مى‌كنى، اين نگاه تو دو جور ممكن است باشد، يكى اينكه اين خانه خانه‌ايست از خانه‌ها، در اين نظر ممكن است زيد را نبينى، و اصلا بياد او نباشى، و اما اگر نظرت بدان خانه از اين جهت باشد كه خانه زيد است، در اينصورت ممكن نيست كه از زيد غافل شوى، بلكه با ديدن خانه، زيد را هم ديده‌اى، چون مالك آن است. و از آنجايى كه برايت روشن شد كه ما سواى بجز ، ديگر هيچ چيز ندارند، و مملوكيت، حقيقت آنها را تشكيل ميدهد، ديگر معنا ندارد كه موجودى از موجودات، و يا يك ناحيه از نواحى وجود او، از خدا پوشيده بماند، و محجوب باشد، هم چنان كه ديگر ممكن نيست به موجودى نظر بيفكنيم، و از مالك آن غفلت داشته باشيم، از اينجا نتيجه مى‌گيريم كه خداى تعالى دارد، هم چنان كه خودش فرموده: 🔹أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ؟ أَلا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ، أَلا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطٌ. آيا همين براى پروردگار تو بس نيست كه بر هر چيزى ناظر و شاهد است؟ بدانكه ايشان از ديدار پروردگارشان در شكند، بدانكه خدا بهر چيزى احاطه دارد. و وقتى مطلب بدين قرار بود، پس حق اين است كه از هر دو جانب حضور باشد. 🔸اما از جانب عز و جل، به اينكه بنده ی او، وقتى او را عبادت مى‌كند، او را به عنوان معبودى حاضر و روبرو عبادت كند، و همين باعث شده كه در سوره مورد بحث در جمله‌{(إِيَّاكَ نَعْبُدُ)} ناگهان از به و خطاب التفات شود، با اينكه تا كنون مى‌گفت حمد خدايى را كه چنين و چنانست، ناگهان بگويد: (تو را مى‌پرستيم)، چون گفتيم حق پرستش او اين است كه او را حاضر و روبرو بدانيم. 🔸و اما از ناحيه ، حق عبادت اين است كه خود را حاضر و روبروى خدا بداند، و آنى از اينكه دارد عبادت مى‌كند، غايب و غافل نشود. و عبادتش تنها صورت عبادت و جسدى بى روح نباشد، و نيز عبادت خود را قسمت نكند، كه در يك قسمت آن مشغول پروردگارش شود، و در قسمت ديگر آن، مشغول و بياد غير او باشد.(که در این صورت شرک دررعبادت دارد) ✴️ انواع در : حال يا اينكه اين را، هم در داشته باشد، و هم در ، 🔸مانند عبادت ، كه يك مقدار از عبادت را براى خدا مى‌كردند، و يك مقدار را براى نماينده خدا که بت ها هستند.و اينكه گفتيم ، براى اين بود كه خواص از بت‌پرستان اصلا عبادت خدا را نمى‌كردند. 🔹 و يا آنكه اين شرك را تنها در داشته باشد، مانند كسى كه مشغول عبادت خداست، اما منظورش از عبادت غير خدا است و يا ، و است، چه تمام اينها شرك در عبادت است كه از آن نهى فرموده‌اند، از آن جمله فرموده‌اند 🔸 (فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ‌) خداى را با ديندارى خالص عبادت كن) 🔸و نيز فرموده: (أَلا لِلَّهِ الدِّينُ الْخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ما هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ‌) آگاه باش كه از آن خدا است دين خالص و كسانى كه از غير خدا اوليائى گرفتند گفتند ما اينها را نمى‌پرستيم مگر براى اينكه قدمى بسوى خدا نزديكمان كنند، بدرستى كه خدا در ميان آنان و اختلافى كه با هم داشتند حكومت مى‌كند) ✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️ 🆔 @qabasat110
🔷 تفسیر (۱۷) 🔷 💢آیه ی پنجم:ایاك نعبد و اياك نستعين ❇️ شرائط و : بنا بر اين عبادت وقتى حقيقتا عبادت است كه عبد عابد در عبادتش داشته باشد، و ، همان است كه قبلا بيان كرديم، و روشن شد كه عبادت وقتى تمام و كامل ميشود كه به غير خدا بكسى ديگر مشغول نباشد، و در عملش شريكى براى سبحان نتراشد، و دلش در حال عبادت بسته و متعلق بجايى نباشد، نه به اميدى، و نه به ترسى، حتى نه اميد به بهشتى، و نه ترس از دوزخى، كه در اين صورت عبادتش خالص، و براى خدا است، بخلاف اينكه عبادتش بمنظور كسب بهشت و دفع عذاب باشد، كه در اينصورت خودش را پرستيده، نه خدا را. و همچنين عبادت وقتى تمام و كامل ميشود كه هم مشغول نباشد كه ، منافى با مقام است، عبوديت كجا و منم زدن و استكبار كجا؟ ⁉️چرا (ایاك نعبد و اياك نستعين) به صورت صيغه ي متكلم مع الغیر آمده است؟؟ و گويا علت آمدن پرستش و استعانت به (ما تو را مى‌پرستيم و از تو يارى ميجوئيم) همين دورى از منم زدن و استكبار بوده باشد، و ميخواهد به همين نكته اشاره كند كه گفتيم مقام عبوديت با خود ديدن منافات دارد. لذا بنده خدا عبادت خود، و همه بندگان ديگر را در نظر گرفته ميگويد: ما تو را مى‌پرستيم، چون به همين مقدار هم در ذم نفس و دور افكندن تعينات و تشخصات اثر دارد، چون در وقتى كه من خود را تنها ببينم، به انانيت و خودبينى و استكبار نزديك‌ترم، بخلاف اينكه خودم را مخلوط با ساير بندگان، و آميخته با سواد مردم بدانم، كه اثر تعينى و تشخص را از بين برده‌ام. 🔺دفع یک : از آنچه گذشت اين مسئله روشن شد، كه در جمله‌{(إِيَّاكَ نَعْبُدُ)} از نظر معنا و از حيث ، جمله‌ايست كه هيچ نقصى ندارد، تنها چيزى كه به نظر مى‌رسد نقص است، اين است كه بنده عبادت را بخودش نسبت ميدهد و به ملازمه براى خود دعوى در وجود و در قدرت و اراده مى‌كند، با اينكه مملوك هيچگونه استقلالى در هيچ جهتى از جهاتش ندارد، چون مملوك است. و گويا براى تدارك و جبران همين نقص كه در بدو نظر بنظر مى‌رسد، اضافه كرد: كه‌{(وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)}، يعنى همين عبادتمان نيز باستقلال خود ما نيست، بلكه از تو نيرو مى‌گيريم، و استعانت ميجوئيم. پس بر رويهم دو جمله:{(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)} يك معنا را مى‌رسانند، و آن است كه هيچگونه شايبه‌اى در آن نيست. و ممكن است بهمين جهت كه گفته شد، استعانت و عبادت هر دو را به يك سياق آورد، و نفرمود: (اياك نعبد اعنا و اهدنا الخ، تو را عبادت مى‌كنيم ما را يارى فرما و هدايت فرما) بلكه فرمود: (تو را عبادت مى‌كنيم و از تو يارى مى‌طلبيم). 🤔 خواهى گفت: پس چرا در جمله بعدى يعنى‌{(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ)} اين وحدت سياق را رعايت نكرد؟ و نفرمود: (اياك نعبد و اياك نستعين و اياك نستهدى الى صراط مستقيم)؟ در جواب مى‌گوييم: اين تغيير سياق در خصوص جمله سوم علتى دارد، كه بزودى انشاء اللَّه بيان مى‌كنيم. 🔺نتیجه ی کلی: پس با بيانى كه در ذيل آيه:{(إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ)} الخ آورديم، وجه و علت التفاتى كه در اين سوره از غيبت به حضور شده روشن گرديد، و نيز وجه انحصار عبادت در خدا، كه از مقدم آوردن مفعول (اياك) از فعل (نعبد و نستعين) استفاده ميشود، و همچنين وجه اينكه چرا در كلمه (نعبد) عبادت را مطلق آورد، و نيز وجه اينكه چرا بصيغه متكلم مع الغير فرمود: (نعبد) و نفرمود (اعبد، من عبادت مى‌كنم)، و باز وجه اينكه چرا بعد از جمله (نعبد) بلا فاصله فرمود: (نستعين) و وجه اينكه چرا دو جمله نامبرده را در سياق واحد شركت داد، ولى جمله سوم يعنى‌{(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ)} را بان سياق نياورد، روشن گرديد. البته مفسرين نكات ديگرى در اطراف اين سوره ذكر كرده‌اند، كه هر كس بخواهد ميتواند بكتب آنان مراجعه كند، و خداى سبحان طلبكارى است كه احدى نميتواند دين او را بپردازد. ✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️✴️ 🆔 @qabasat110
✴️ تفسير (١۸) ✴️ 💢آيه ي ششم و هفتم :(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ) الخ ✳️ معناى و معناى كلمه از بيانى كه در ذيل (صراط) از نظر خواننده مى‌گذرد معلوم ميشود. و اما ، اين كلمه در لغت با معناى طريق و سبيل نزديك به همند، و اما از نظر عرف و اصطلاح قرآن كريم، بايد بدانيم كه خداى تعالى صراط را بوصف استقامت توصيف كرده، و آن گاه‌ بيان كرده كه اين صراط مستقيم را كسانى مى‌پيمايند كه خدا بر آنان انعام فرموده. و صراطى كه چنين وصفى و چنين شانى دارد، مورد درخواست عبادت كار، قرار گرفته، و نتيجه و غايت عبادت او واقع شده، و به عبارت ديگر، بنده عبادت كار از خدايش درخواست مى‌كند كه عبادت خالصش در چنين صراطى قرار گيرد. ✅مقدمات توضیح در قرآن: 💢مقدمه ی اول: خداى سبحان در كلام مجيدش براى و بلكه براى تمامى خود راهى معرفى كرده، كه از آن راه بسوى پروردگارشان سير مى‌كنند 🔶و در خصوص انسان فرموده: {يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ، إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‌ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ‌}، هان اى آدمى، بدرستى كه تو بسوى پروردگارت تلاش مى‌كنى، و اين تلاش تو- چه كفر باشد و چه ايمان- بالآخره بديدار او منتهى ميشود. 🔶 و در باره عموم موجودات فرموده: ({وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ} بازگشت بسوى او است) 🔶و نيز فرموده: ({أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ}، آگاه باش كه همه امور بسوى او برمى‌گردد. و آياتى ديگر كه بوضوح دلالت دارند بر اينكه تمامى موجودات راهى براى خود دارند، و همه راههاشان بسوى او منتهى ميشود. 💢مقدمه ی دوم: سپس از كلام خداى تعالى بر مى‌آيد كه سبيل نامبرده يكى نيست، و همه سبيلها و راهها يك جور و داراى يك صفت نيستند، بلكه همه آنها از يك نظر به دو قسم تقسيم ميشوند، و آن اين آيه شريفه است كه فرموده: 🔷({أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ؟ وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ‌}؟ اى بنى آدم آيا با تو عهد نكردم كه شيطان را نپرستى، كه او تو را دشمنى آشكار است؟ و اينكه مرا بپرستى كه اين است صراط مستقيم؛ پس معلوم ميشود در مقابل صراط مستقيم راه ديگرى هست، هم چنان كه اين معنا از آيه: 🔷({فَإِنِّي قَرِيبٌ، أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ، فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي، وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ‌}: «من نزديكم، و دعاى خواننده خود را در صورتى كه واقعا مرا بخواند مستجاب مى‌كنم پس بايد مرا اجابت كنند، و بمن ايمان آورند، باشد كه رشد يابند؛» استفاده مي شود، چون مى‌فهماند بعضى غير خدا را ميخوانند، و غير خدا را اجابت نموده، بغير او ايمان مى‌آورند. 🔷و همچنين از آيه: ({ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ، إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ‌}، مرا بخوانيد تا اجابت كنم، كسانى كه از عبادت من سرپيچى مى‌كنند، بزودى با خوارى و ذلت بجهنم در مى‌آيند؛ كه مى‌فهماند راه او نزديك‌ترين راه است، و آن راه عبارتست از و او. آن گاه در مقابل، راه غير خدا را دور معرفى كرده، و فرمود: ({أُولئِكَ يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ}: آنان را از نقطه‌اى دور صدا مى‌زنند؛ كه مى‌رساند غايت و هدف نهايى كسانى كه ايمان به خدا ندارند، و مسير و سبيل ايمان را نمى‌پيمايند، غايتى است دور . 💢نتیجه: تا اينجا روشن شد كه راه بسوى خدا دو تا است، يكى ، و يكى ، راه نزديك ، و راه راه غير ايشان است، و هر دو راه هم بحكم آيه راه خدا است. 🆔 @qabasat110
✴️ تفسیر (۱۹) ✴️ 💢آیه ی ششم و هفتم: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ الخ. 💢مقدمه سوم ✳️ تقسیم دیگری برای اينكه علاوه بر تقسيم قبلى،كه راه خدا را به دو قسم و تقسيم مى‌كرد، تقسيم ديگرى است كه يك راه را بسوى بلندى، و راهى ديگر را بسوى پستى منتهى ميداند. يك جا مى‌فرمايد: 🔷({إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ}، كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده، و از پذيرفتن آن استكبار ورزيدند، دربهاى آسمان برويشان باز نميشود؛ معلوم ميشود آنهايى كه چنين نيستند، دربهاى آسمان به رويشان باز ميشود، چون اگر هيچكس بسوى آسمان بالا نميرفت، و درب‌هاى آسمان را نمى‌كوبيد، براى درب معنايى نبود. 🔷و در جايى ديگر مى‌فرمايد: ({وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى‌}، كسى كه غضب من بر او احاطه كند، او بسوى پستى سقوط مى‌كند؛ چون كلمه از مصدر (هوى) است، كه معناى را ميدهد. 🔷و در جايى ديگر مى‌فرمايد: ({وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ، فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ‌} كسى كه ايمان را با كفر عوض كند، راه را گم كرده؛ كه مى‌رساند دسته سومى هستند كه نه راهشان بسوى بالا است، و نه بسوى سقوط، بلكه اصلا راه را گم كرده دچار شده‌اند. 💢نتیجه ی کلی:انواع دسته ها نسبت به : 🔸دسته ی اول:آنها كه راهشان بسوى بالا است، كسانى هستند كه به آيات خدا دارند، و از عبادت او نمى‌كنند. 🔸دسته ی دوم:و بعضى ديگر راهشان بسوى منتهى ميشود، و آنها كسانى هستند كه به ايشان شده. 🔸دسته ی سوم: و بعضى ديگر اصلا راه را از دست داده و شده‌اند، و آنان اند. 🔆و اى بسا كه آيه مورد بحث به اين سه طائفه اشاره كند، (الذين انعمت عليهم) دسته ی اول، و (مغضوب عليهم) دسته ی دوم، و (ضالين) دسته ی سوم باشند. و پر واضح است كه صراط مستقيم، آن دو طريق ديگر، يعنى طريق (مغضوب عليهم)، و طريق (ضالين) نيست. پس قهرا طریق همان دسته ی اول، يعنى خواهد بود كه از آيات خدا استكبار نمى‌ورزند. 🆔 @qabasat110
💢تفسیر (۲۰) ✳️ آیه ششم:اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين. ✅ نيز تقسيمات و دارد: از آيه: {يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ‌}، خداوند كسانى را كه ايمان آورده‌اند بلند مى‌كند، و كسانى را كه علم داده شده‌اند، به درجاتى بالا مى‌برد؛ بر مى‌آيد كه همين طريق اول نيز تقسيم‌هايى دارد، و يك طريق نيست و كسى كه با ايمان بخدا به راه اول يعنى سبيل مؤمنين افتاده، چنان نيست كه ديگر ظرفيت تكاملش پر شده باشد، بلكه هنوز براى تكامل ظرفيت دارد، كه اگر آن بقيه را هم بدست آورد آن وقت از اصحاب صراط مستقيم ميشود. ✴️دلیل اینکه سبیل مؤمنين تقسيمات و درجات دارد: 🔷مقدمه ي اول ✅، و در يك دارند توضيح اينكه اولا بايد دانست كه هر ضلالتى است، هم چنان كه عكسش نيز چنين است، يعنى هر شركى ضلالت است، به شهادت آيه 🔹{وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ‌}، و كسى كه كفر را با ايمان عوض كند راه ميانه را گم كرده است؛ 🔹آيه: ({أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ، وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ، وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيراً}، و شيطان را نپرستيد، كه دشمن آشكار شما است، بلكه مرا بپرستيد، كه اين است صراط مستقيم، در حالى كه او جمع كثيرى از شما را گمراه كرده؛ كه آيه اولى را ، و دومى را و ميداند، و قرآن شرك را ظلم، و ظلم را شرك ميداند، از شيطان حكايت مى‌كند كه بعد از همه اضلالهايش، و خيانت‌هايش، در قيامت ميگويد: 🔹{إِنِّي كَفَرْتُ بِما أَشْرَكْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ‌}، من بآنچه شما مى‌كرديد، و مرا شريك جرم ميساختيد، كفر مى‌ورزم و بيزارم، براى اينكه ستمگران عذابى دردناك دارند؛ و در اين كلام خود را دانسته، و در آيه: 🔹{الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ، وَ هُمْ مُهْتَدُونَ‌}، كسانى كه ايمان آورده، و ايمان خود را آميخته با ظلم نكردند ايشان امنيت دارند، و راه را يافته‌اند؛ را و نقطه مقابل ايمان شمرده است، چون اهتداء و ايمنى از ضلالت و يا عذاب را كه اثر ضلالت است مترتب برداشتن صفت ايمان و زايل گشتن صفت ظلم كرده است. و كوتاه سخن آنكه ضلالت و شرك و ظلم در يك دارند، و آنجا هم كه گفته‌ايم: هر يك از اين سه معرف ديگرى است، و يا بوسيله ديگرى معرفى مى‌شود، منظورمان مصداق است، نه مفهوم چون پر واضح است كه مفهوم ضلالت غير ظلم و شرك، و از ظلم غير از آن دوى ديگر، و از شرك هم باز غير آن دو تاى ديگر است. حال كه اين معنى را دانستى معلوم شد: كه كه صراط غير گمراهان است، صراطى است كه به هيچ وجه شرك و ظلم در آن راه ندارد، هم چنان كه ضلالتى در آن راه نمى‌يابد،نه‌ضلالت در ، و ، از قبيل كفر و خاطرات ناشايست، كه خدا از آن راضى نيست، و نه در و اركان بدن، چون معصيت و يا قصور در اطاعت، كه هيچيك از اينها در آن صراط يافت نمى‌شود، و اين همانا حق توحيد علمى و عملى است، و توحيد هم همين دو مرحله را دارد، ديگر شق سومى برايش نيست، و بفرموده قرآن، بعد از حق غير از ضلالت چه مى‌تواند باشد؟ آيه: (82- سوره انعام)، كه چند سطر قبل گذشت، نيز بر همين معنا منطبق است، كه در آن در طريق را اثبات نموده، باهتداء تام و تمام وعده مى‌دهد، البته اينكه گفتيم وعده ميدهد، بر اساس آن نظريه ادبى است، كه مى‌گويند اسم فاعل حقيقت در آينده است، (دقت بفرمائيد) اين يك صفت بود از صفات صراط مستقيم. 🆔 @qabasat110