eitaa logo
رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
4.4هزار دنبال‌کننده
23.2هزار عکس
5.6هزار ویدیو
103 فایل
وابسته به انجمن شهید ادواردو انیلی مدیر انجمن: @rahyaftegan ارتباط ایتا: @Solmaz_n 🌸🌺🌸🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍃🌼 🍃🌼✧✦•﷽‌ ✧✦• 🌼 📌نجات یک جوان مست با دعای ندبه ✳️قبل از انقلاب ، روزی در خیابان ری می گذشتم ، جوانی وار جلوی مرا گرفت و گفت: «من اینجا مغازه دارم و کارهای تعمیر ماشین انجام می دهم. دوست دارم چند دقیقه به مغازۀ بیایی و با هم یک چای بخوریم». رفتم و ساعتی با او نشستم. او می گفت: «شبی در حال مستی، حوالی حسن آباد افتاده و خوابم برده بود . صبح روز بعد ، که جمعه هم بود ، پیش‌نماز مسجد همت آباد در مسیر رفتن به مسجد مرا در آن وضع دید. خیلی با محبت  بیدارم کرد و با اصرار برای خوردن چای و صبحانه به مسجد برد. مراسم ندبه بود و شما منبر رفتید. من در همان جلسه تصمیم جدی گرفتم و همۀ کارهای بد را ترک کردم. پس از چندی دختر خانمی را عقد کرده، قرار گذاشتم که باید با حجاب شود؛ ولی اکنون که سه ماه می گذرد، او اصرار دارد که بی حجاب شود، این در حالی است که من او را خیلی دارم و اکنون نمی دانم باید چه کنم؟». 🌐 @rahyafte_com ✳️به او گفتم: «اگر واقعا دلت می خواهد ، در چند جلسه من حرفهایی را یادت می دهم تا به او بگویی . اگر قبول کرد که هیچ و گرنه ببینم چه باید کرد». پس از چهار – پنج ، گفت: «فایده ای ندارد». گفتم : « اگر می توانی برای خدا از او بگذر ، خداوند عوضی بهتر می دهد ، قرآن می فرماید : « عَسَى رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ» . آن جوان گفت : « تو به من قول میدهی که چنین شود ؟ » گفتم : « قول میدهم . » او هم رفت و زنش را داد . سه – چهار ماه گذشت ، هر بار که مرا می دید می گفت ، قولت چی شد ؟ چرا عمل نشد ؟ و من می گفتم ان شاء الله عمل میشود . روزی به پروردگار عرضه داشتم : پروردگارا ، من از جانب تو قول داده ام . این آدم هم که و عرق خور بوده ، به راه تو برگشته است . لطفا کاری برایش بکن تا هم دلش به دست آید و هم این قدر مرا مواخذه نکند . » 🌐 @rahyafte_com ✳️چندی بعد او را در حضرت رضا(ع) دیدم، گفتم : « حالت چطور است ؟ » گفت : « بسیار عالی . دختر خانمی بسیار مومن پیدا کرده ام که خیلی هم از اولی است . با هم عروسی کرده ایم و خیلی راضی ام . » چند سال بعد او را دیدم . احوالش را پرسیدم . گفت : « شاد و خرم هستم . دوبچه هم دارم . اسم یکی را و دیگری را ابوالفضل گذاشته ام . » ✳️این هم از برکت دعای ندبه آن مسجد بود که امام جماعتش فردی بسیار با و مهربان بود . امام جماعت آنجا ، حاج آقا مصطفی مسجد جامعی ، پدر آقای مسجد جامعی، بود . مراسم دعای ندبه بسیار شلوغ می شد و خود حاج آقا در طول مراسم در خدمت می کرد ، به همه مهر می ورزید و اگر کسی نمی آمد ، به او زنگ می زد و احوالش را می پرسید . 🌈به نقل از حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان 🌼 🍃🌼🌐 @rahyafte_com 🕊🍃🌼
♦️✍حکایت پندآموز 🍃در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!! 🍃به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند. 🍃شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش اینهمه عظمت را ندارد. 🍃ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد. 🍃میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد و می خواهد از شوق بال در آورد. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 🌐 @rahyafte_com
✳️درس تواضع و فروتنی به شاگرد 📍علامه جعفری اوایل انقلاب یک سخنرانی در فنی دانشگاه تهران داشت، آن زمان در دانشگاه‌ها وضعیت نامناسبی بود؛ برای همین من و دوستانم همراه پدر به دانشگاه رفته بودیم تا خدای نکرده اتفاقی برای ایشان نیفتد. آن روز علامه چهار ساعت سخنرانی کردند و بسیار خسته شدند. موقع رفتن بسیاری از اطراف ایشان را گرفتند و شروع کردند به سؤال پرسیدن. yon.ir/5F2yc 📍در پایان همه رفتند و تنها من ماندم و دوستم، علامه و یک جوان دیگر که میخواست از سؤال کند اما لحنش تند و تحکم‌آمیز بود؛ به طوری که پدر را تو خطاب می‌کرد و می‌گفت فلان حرفت غلط است وقتی آن جوان سؤال کرد علامه به شدت خسته شده بودند؛ اما در سالن را هم بسته بودند و جایی نبود که پدر بر روی آن بنشیند و استراحت کند به همین دلیل را بر روی زمین پهن کرد تا بتواند بنشیند و نشسته پاسخ آن جوان را بدهد. 📍علامه جعفری بر روی عبا نشست و به آن جوان عصبانی گفت : بیا بنشین جوان تا را بدهم ، چند بار گفت و آن جوان جوابی نداد. بعد با حالتی خجالت‌زده به پدر نگاه کرد و گفت من جواب همه سؤالاتم را گرفتم ، بعدها این جوان که برای به خارج از کشور رفته بود با پدر تماس گرفت و گفت آن تازیانه‌ای که با اخلاقتان آن روز به من زدید همچنان دارد مرا در زندگی با خود ‌می‌برد. 📍علامه معتقد بودند که علم بدون اخلاق و تعهد در واقع هیچ و پوچ خواهد بود. این و تواضع نیز بود که در درون افرادی چون آن دانشجو انقلابی ایجاد می‌کرد. 🌈به نقل از فرزند ایشان 📌گرامی باد یاد و خاطره ی فیلسوف و اسلام شناس معاصر (ره) 🌐 @rahyafte_com
💥 #تلنگر ✅نقطه ی آغاز نفاق از نظر #امام_موسی_صدر #اخلاق 🌐 @rahyafte_com
🔹بانو تینا ماری هاسکی، دختر کشیش مسیحیست که سال‌ها پیش در ایالت تگزاس آمریکا زندگی می‌کرده است. او که پس از آشنایی با یک مرد ایرانی در دانشگاه مسلمان شد، هم‌اکنون ساکن شیراز و خادم فرهنگی حرم امام رضا(ع) و حرم حضرت شاهچراغ در بخش بین‌الملل است. 🔸قصه شدنم به روزهایی برمی‌گردد که ما در آمریکا زندگی می‌کردیم. حدود 3 سال از ازدواج ما گذشته بود، خداوند به ما یک دختر داد و من و همسرم دوست داشتیم دخترمان را با یک دین بزرگ کنیم. دین برای من راحت‌تر بود لذا هر کدام از ما سعی می‌کردیم دیگری را قانع کنیم که دین من منطقی‌تر است، اما به یک باره همه چیز تغییر کرد...  🔹 نیکو همان چیزی بود که سبب ‌شد که مردم بر گرد پیامبر (ص) جمع شوند. باید برای خیلی عطوفت و مهربانی به خرج دهیم تا مردم جلوه شیرینی از دین اسلام مشاهده کنند. نمی‌توان به یکباره، به فردی که به تازگی مسلمان شده است گفت که باید صبح این کار را انجام دهی، ظهر نماز بخوانی و در این وقت روزه بگیری. در واقع مسلمان شدن را با قرآن شروع کردم، با نماز خواندن آرامش می‌گرفتم و سه سال به طول انجامید که حجاب داشته باشم... ادامه در سایت ولینک زیر rahyafteha.ir/31842/
✳️اخلاق پیامبر اکرم(ص) دلیل مسلمان شدن 📌عبد الله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر (ص) بود، عواملی ازجمله جاذبه های پیامبر (ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت ورسما در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستی از یهودیان به نام «زید بن شعبه » داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زیدرا به اسلام دعوت می کرد، و عظمت محتوای اسلام را برای او شرح می داد بلکه به اسلام گرویده شود، ولی زید هم چنان بر بودن خود پافشاری می کرد و مسلمان نمی شد، 📌عبدالله می گوید: روزی به مسجدالنبی رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم «علت شدنت چه بوده است؟» زید گفت: تنها در خانه ام نشسته بودم و کتاب آسمانی تورات را می خواندم، وقتی که به آیاتی که در مورد اوصاف (ص) بود رسیدم، با ژرف اندیشی آن را خواندم و ویژگی های محمد (ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم،با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد (ص) روم و او رابیازمایم، و بنگرم که آیا او دارای آن ویژگی ها که یکی از آنها«حلم و خویشتن داری » بود هست یا نه؟ 📌چند روز به رفتم،و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قراردادم، همه آن ویژگی ها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنها یک ویژگی مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خودادامه دهم، آن ویژگی حلم و خویشتن داری او بود، چرا که در خوانده بودم: «حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلان هرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتن داری نبینند.» روزی برای یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم،دیدم عرب بادیه نشینی سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتی که محمد (ص) را دید، پیاده شد و گفت: «من از میان فلان قبیله به اینجا آمده ام، خشکسالی و باعث شده که همه گرفتار فقر وناداری شده ایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهی در بساط ندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه می کنند، و امید آن رادارند که به آنها احسان کنی.» 🌐 @rahyafte_com 📌 محمد (ص) به حضرت علی (ع)فرمود:آیا از فلان چیزی نزد تو مانده است؟ حضرت علی (ع) گفت: نه،پیامبر (ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض کردم ای رسول خدا! اگر بخواهی با تو خرید و فروش سلف کنم،اکنون فلان مبلغ به تو می دهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدار به من بدهی، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله راانجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیه نشین داد، من هم چنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرمامانده بود، در این ایام روزی به صحرا رفتم، در آنجا محمد (ص)را دیدم که در مراسم جنازه شخصی حرکت می کرد، سپس درسایه درختی نشست و هر کدام از یارانش در گوشه ای نشستند، من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم:«ای پسر ! من شما را خوب می شناسم که مال مردم رامی گیرید و در بازگرداندن آن کوتاهی و سستی می کنید، آیا می دانی که چند روزی به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟» 📌من با کمال بی پروایی این گونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این که چند روزی به آخر مدت باقی مانده بود) ناگاه از پشت سر آن حضرت، صدای خشنی شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم که شمشیرش را ازنیام برکشیده، به من رو کرد و گفت: «ای سگ! دور باش.» عمرخواست با شمشیر به من حمله کند، محمد (ص) از او جلوگیری کرد وفرمود:«نیازی به این گونه پرخاش گری نیست، باید او (زید) را به حلم و حوصله سفارش کرد، 📌آن گاه به عمر فرمود: «برو از فلان خرمافلان مقدار به زید بده.» عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد،به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادی چیست؟ گفت: چه کنم محمد (ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب وفریاد خشن من آزرده شدی، محمد (ص) به من دستور داد این زیادی را به تو دهم، تا از تو دلجویی شود، و خوشنودی تو به دست آید. هنگامی که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد (ص) را دیدم مجذوب اسلام و اخلاق زیبای (ص) شدم، و گواهی به یکتایی خدا، و رسالت محمد (ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم. 🌈محمدی اشتهاردی، محمد، پاسدار اسلام، ش 210، ص 30 🌐 @rahyafte_com
🔹یک روز در صدای قطره قطره‌های اشک مثل باران را در چاه حضرت علی را شنیدم... 🔸قصه شدنم به روزهایی برمی‌گردد که ما در آمریکا زندگی می‌کردیم. حدود 3 سال از ازدواج ما گذشته بود، خداوند به ما یک دختر داد و من و همسرم دوست داشتیم دخترمان را با یک دین بزرگ کنیم. دین برای من راحت‌تر بود لذا هر کدام از ما سعی می‌کردیم دیگری را قانع کنیم که دین من منطقی‌تر است، اما به یک باره همه چیز تغییر کرد... 🔹 نیکو همان چیزی بود که سبب ‌شد که مردم بر گرد پیامبر (ص) جمع شوند. باید برای خیلی عطوفت و مهربانی به خرج دهیم تا مردم جلوه شیرینی از دین اسلام مشاهده کنند. نمی‌توان به یکباره، به فردی که به تازگی مسلمان شده است گفت که باید صبح این کار را انجام دهی، ظهر نماز بخوانی و در این وقت روزه بگیری. در واقع مسلمان شدن را با قرآن شروع کردم، با نماز خواندن آرامش می‌گرفتم و سه سال به طول انجامید که حجاب داشته باشم... 🔻ادامه در سایت ولینک زیر rahyafteha.ir/31842/ @rahyafte_com
رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
✳️درس تواضع و فروتنی به شاگرد 📍علامه جعفری اوایل انقلاب یک سخنرانی در فنی دانشگاه تهران داشت، آن زمان در دانشگاه‌ها وضعیت نامناسبی بود؛ برای همین من و دوستانم همراه پدر به دانشگاه رفته بودیم تا خدای نکرده اتفاقی برای ایشان نیفتد. آن روز علامه چهار ساعت سخنرانی کردند و بسیار خسته شدند. موقع رفتن بسیاری از اطراف ایشان را گرفتند و شروع کردند به سؤال پرسیدن. yon.ir/5F2yc 📍در پایان همه رفتند و تنها من ماندم و دوستم، علامه و یک جوان دیگر که می‎خواست از سؤال کند اما لحنش تند و تحکم‌آمیز بود؛ به طوری که پدر را تو خطاب می‌کرد و می‌گفت فلان حرفت غلط است وقتی آن جوان سؤال کرد علامه به شدت خسته شده بودند؛ اما در سالن را هم بسته بودند و جایی نبود که پدر بر روی آن بنشیند و استراحت کند به همین دلیل را بر روی زمین پهن کرد تا بتواند بنشیند و نشسته پاسخ آن جوان را بدهد. 📍علامه جعفری بر روی عبا نشست و به آن جوان عصبانی گفت : بیا بنشین جوان تا را بدهم ، چند بار گفت و آن جوان جوابی نداد. بعد با حالتی خجالت‌زده به پدر نگاه کرد و گفت من جواب همه سؤالاتم را گرفتم ، بعدها این جوان که برای به خارج از کشور رفته بود با پدر تماس گرفت و گفت آن تازیانه‌ای که با اخلاقتان آن روز به من زدید همچنان دارد مرا در زندگی با خود ‌می‌برد. 📍علامه معتقد بودند که علم بدون اخلاق و تعهد در واقع هیچ و پوچ خواهد بود. این و تواضع نیز بود که در درون افرادی چون آن دانشجو انقلابی ایجاد می‌کرد. 🌈به نقل از فرزند ایشان 📌گرامی باد یاد و خاطره ی فیلسوف و اسلام شناس معاصر (ره) 🌐 @rahyafte_com
💢رفتار بسیار درس آموز با دشمن زمین‌خورده 🔹 [حاکم مدینه در زمان عبدالملک بن مروان] در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود. با خاندان علی(ع) و مخصوصا امام علی بن الحسین زین العابدین(ع)، بیش از دیگران بدرفتاری کرده بود. 🔹ولید پس از به قدرت رسیدن، هشام را معزول ساخت و به جای او عمربن عبدالعزیز را برگزید. 🔹عمر برای باز شدن عقده دل مردم، دستور داد را جلو خانه مروان بن حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدی دیده یا شنیده، بیاید و داد دل خود را بگیرد . 🔹مردم دسته دسته می‌آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام بن اسماعیل می‌شد. 🔹خود هشام بن اسماعیل بیش از همه نگران امام علی بن الحسین(ع) و علویین بود . با خود فکر می‌کرد انتقام علی بن الحسین در مقابل آن همه ستم‌ها و سبّ و لعن‌ها نسبت به پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود . ولی از آن طرف، به فرمود: ✨خوی ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد، انتقام بگیریم، بلکه برعکس، ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم.✨ 🔹هنگامی که امام با جمعیت انبوه علویین به طرف هشام بن اسماعیل می‌آمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند. هرلحظه انتظار مرگ را می‌کشید; ولی بر خلاف انتظار وی، امام طبق معمول -که مسلمانی به مسلمانی می رسد- با صدای بلند فرمود: ✨«سلام علیکم»✨ و با او مصافحه کرد و برحال او ترحم کرده، به او فرمود: ✨«اگر کمکی از من ساخته است، حاضرم».✨ 🔹پس از این جریان، مردم مدینه نیز شماتت به او را موقوف کردند. 📝 استاد مطهری، داستان راستان، ج1، ص290-289 (با تلخیص) @rahyafte_com
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر وقت شما دیدید بر خشم خودتان مسلط هستید، نه خشم شمابر شما مسلط است؛ شما آزادید... ✓ به اشتراک بگذارید 💗ما رو به دوستان خود معرفی کنید. کانال و سایت رهیافتگان را دنبال کنید👇 🌐 @rahyafte_com لینک تلگرام https://t.me/+pgT4TgbgqH43Y2I8 لینک ایتا https://eitaa.com/joinchat/3085303808Ccb87cac80c . . .
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه میلیاردری که مسلمان شد . تا قبل از اسلام نه اصول اخلاقی برای او مهم بود نه زندگی معنایی داشت. بابت آنچه که داشت شکر نمی کرد، و بابت آنچه که نداشت عصیان می کرد خدا او را هدایت کرد، اکنون بعد از آنکه مسلمان شد، در چارچوب اخلاق زندگی می کند، به حقوق زنان احترام می گذارد، زن برای او دیگر ابزار شهوت نیست ، دیگر با الکل به بدن خودش آسیب نمی رساند زندگی برای او معنی پیدا کرده ، برای هر چه که دارد شکر می کند. --------;;-;--------------------- #مسلمانان_جهان#اخلاق#آخرالزمان ✓ به اشتراک بگذارید 💗ما رو به دوستان خود معرفی کنید. کانال و سایت رهیافتگان را دنبال کنید👇 🌐 @rahyafte_com لینک تلگرام https://t.me/+pgT4TgbgqH43Y2I8 لینک ایتا https://eitaa.com/joinchat/3085303808Ccb87cac80c
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر وقت شما دیدید بر خشم خودتان مسلط هستید، نه خشم شمابر شما مسلط است؛ شما آزادید... 👇👇👇 💗ما رو به دوستان خود معرفی کنید. کانال و سایت رهیافتگان را دنبال کنید👇 🌐 @rahyafte_com لینک تلگرام https://t.me/+pgT4TgbgqH43Y2I8 لینک ایتا https://eitaa.com/joinchat/3085303808Ccb87cac80c اینستای ما https://www.instagram.com/rahyafteha