اواخر سالهاى ابتدايی درس جعفر مصادف شد با روزهاى شور و شوق روزهاى انقلاب.
اگرچه نوجوانى بيش نبود اما مىتوان گفت:
رهبر و راهنماى معترضان به نظام طاغوتی در روستا بود.
او هماهنگكننده تجمعات در روستا بود.
شهيد به همراه چند نفر از دوستانش و معلم روستا، تشكيل دعای توسّل و كميل مىداد و در جلسات، مردم را نسبت به هدف انقلاب آگاه مىساخت.
🔻راوی: برادر شهید
#شهید_جعفر_ملایی
#باغان #دشتی
#سنندج
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
علاقه زيادی به بچه هاى من داشت.
با دوچرخه يا موتور سيكلت بچه ها را به نوبت سوار مىكرد و مىگرداند.
وقتى در سربازى به سر مى برد بچه هاى من از شدت علاقه اى كه به او داشتند شب ها او را به خواب مى ديدند و صبح براى همديگر تعريف مى كردند.
بسيار مهربان بود. يادم نمىرود، زمانى كه امكانات زندگى در بردخون كم بود و ما نان را با هيزم مى پختيم، با آن قيافه نازنينش مىرفت و با دوچرخه هيزم مىآورد!
🔻راوی: خواهر شهید
#شهید_حیدر_بردستانی
#بردخون #دیر
#گیلان_غرب
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
يك روز بعد از ظهر بود كه يكی از همرزمان ايرج كه با او در جنگ بودند به خانه ما آمد و گفت كه ايرج مجروح شده و تا چند روز ديگر خودم او را براى استراحت به خانه مى آورم و شما هيچ ناراحت نباشيد.
من حرفهاى او را باور نكردم. مادر ايرج هم خيلى گريه مى كرد و مى گفت: نه، ايرج شهيد شده و شما به من دروغ مىگوئيد.
من دوست ايرج را به بيرون از خانه بردم و از او خواستم كه راستش را به من بگويد و بالاخره گفت كه ايرج شهيد شده و تا دو سه روز ديگر او را از طرف سپاه به شما تحويل مىدهند.
من خيلى ناراحت شدم و خيلى برايم سخت بود كه فرزند بزرگ خانواده ام را از دست دادهام، اما بعد از اينكه آرام شدم با خودم فكر كردم كه پسرم آرزويش شهادت بود پس من بايد به چنين فرزندى افتخار كنم و خودم نيز تصميم گرفتم كه به جبهه بروم و در آنجا، جاى خالى پسرم را پر كنم.
بالاخره شهيد ايرج را بعد از چند روز با ماشين بنياد شهيد تحويل سپاه دادند و از حسينيه اعظم تا گلزار شهدا تشييع شد.
مردم نيز حضور بسيار خوبى را از خود، نشان دادند و در غم ما شريك بودند و مثل اين بود كه فرزند خودشان شهيد شده.
🔻راوی: پدر شهید
✍اعلامیه چهلم شهيد ايرج عباسی نیا
#شهید_ایرج_عباسی_نیا
#دیلم
#ماووت
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
در تاریخ ۱۳۶۴/۱/۲۵ وقتی که از گناوه میخواستم اعزام شوم برادرم نمیگذاشت به جبهه بروم میگفت برای چه میخواهی بروی مگر دولت برای ما چه کرده است و من چون دانش آموز بودم میگفت اگر نمیخواهی به مدرسه بروی برو کار کن و کمکی به وضع ما کن چون وضع مادی ما به آن صورت خوب نبود .ولی غافل از آن بود که من میخواهم بحق بروم و برای اسلام و میهنم بجنگم من اینطور فکر میکردم که اگر من نروم دیگری نرود این وطن ایران ما بدست کفار نادان و غافل از آخرت میافتد و چه کاری که نمی کردند.
🔻خاطرات شهید
#شهید_فارس_پورحیدر
#گناوه
#شلمچه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
هميشه سعى مىكرد به فقيران و مستمندان كمك كند و اين كار را براى رضاى خدا انجام مىداد.
۱۵ روز قبل از اينكه خدمتش تمام شود، فرمانده به او گفته بود كه شما ديگر نمىخواهد به شناسايى بروى؛ ولى او قبول نكرده بود و در منطقه «سومار» هنگام شناسايى، عمليات آنها لو رفت و ايشان مفقودالاثر شد.
🔻راوی: خواهر شهید
#شهید_ناصر_خدری
#مفقود_الاثر #بوشهر
#طلائیه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
شهيد علی عمرانی در هفتمين روز شهادت #شهيد_سيد_اكبر_امير_زاده با چند تن از دوستان خود سرفراز شهيد اميرزاده مى روند و همان روز جايگاه كنونی خود را به دوستان نشان مى دهد و مى گويد:
مى خواهم به جبهه بروم و شهيد مى شوم و مرا در همين جا دفن نماييد.
پس از شهادتش دوستان موضوع را بيان كردند و گفتم هر جا كه خودش انتخاب كرده او را را دفن نماييد.
🔻راوی: برادر شهید
#شهید_علی_عمرانی
#اهرم #تنگستان
#کوشک
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
موقعى كه از جايى برمىگشت تمام بچهها به دورش جمع مىشدند. او بچهها را روى دوش خود سوار مىكرد و با آنها بازى مىكرد.
اگر در درس ضعيف بودند آنها را در همان درس تقويت مىكرد، به كمك همه مىشتابيد، حتى به بعضى از بچههاى فقير يك تومان و يا پنج قِرانی مىداد و مىگفت بچهها من به شما پول مىدهم شما با من بيائيد مسجد تا من تنها نباشم بعد از اينكه نماز خوانديم بعد برمىگرديم.
بسيارى از بچههاى محلهى ما بوسيله ابراهيم نمازخوان، مسجد رو و بسيجی شدند، بچهها را به مسجد محمد حسن، پايگاه ابا عبدالله الحسين(علیهالسلام) مىبرد.
🔻راوی: مادر شهید
#شهید_ابراهیم_حوراسفند
#برازجان #دشتستان
#فاو
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 صحبتهای دختر شهید نادر مهدوی
بنده چون در چهلمین روز شهادت پدرم به دنیا آمدم خاطره ای از ایشون به یاد ندارم...
اگر چه احساس فرزند شهید بودن احساس خوبیست به زلالی باران و به زیبایی ابر بهاری...
اما هیچ چیز جای خالی پدر را برای انسان پر نمی کنه...
اگر چه پدران ما دیروز رویدرروی با آمریکا جنگیدند و با شهادتشان پیروز شدند؛ ولی امروز جنگ آمریکا با ما تمام نشده، جنگ اونها جنگ فرهنگیه...
پ.ن: مصاحبه مربوط به دو دهۀ پیش میباشد.
#شهید_نادر_مهدوی
#بحیری #دشتی
#خلیج_فارس #مصاحبه
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
مدت اندکی بود که او را می شناختم.
چندسالی بود که از کلبیا به شهنیا آمده بودند. اکثر اوقات ساکت و آرام و با خود زیر لب چیزهایی می گفت.
همه را رفیق صدا می زد و لبخند حالت همیشگی شهید بود.
فقط سواد خواندن و نوشتن داشت ولی همیشه به دنبای کتاب های مذهبی مخصوصا کتاب هایی در مورد امام حسین(علیهالسلام) بود مطالعه می کرد.
هیچ گاه حرفی که در آن غیبت یا در مورد افردای که نبودن حرف می زد و بسیار پاک و پاکدامن و راستگو بود.
🔻راوی: برادر شهید
#شهید_اسفندیار_حاجی_پور
#کلبیا #دیر
#فاو
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
امام عزيز فرمودند: به كمك برادران خود بشتابيد تا آنها خسته نشوند...
جهت ثبت نام به بسيج سپاه گناوه آمدم دقيقا راس ساعت ۱۰ صبح روز جمعه مورخ
۳۰ بهمن ۱۳۶۰ در ميان بدرقه گرم مردم شهيد پرور و دلسوز انقلاب روانه كازرون شديم و چقدر با نشاط بوديم و شايد بگوييم بهترين لحظههاى زندگيمان بود زيرا حركت ما بىجهت نبود همه هدفى مقدس داشتند و آن تحقق حكومت الله بود و خوشحال بوديم كه نداى امام عزيزمان كه فرموده بودند:
«جوانان به جبهه بروند و اين مسئله را زود حلش كنند» و يا «يا به كمك برادران خود بشتابيد تا آنها خسته نشوند» لبيك گفتيم.
🔻خاطرات شهید
#شهید_عبدالرحیم_احمد_زاده
#گناوه
#شوش
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
اسماعیل از کمک به دیگران هرچه میکرد ما اطلاع نداشتیم، حتی من که شریک زندگی او بودم از آن بیخبر بودم در منزل که چیزی تعریف نمیکرد و در خارج از منزل هم اهل ریا و تظاهر نبود، لذا میدیدم هر بار چیزی از منزل همراه خود میبرد ولی نمیدانستم که چکار میکند.
حتی یک دستگاه موتور سیکلت داشت آن را هم روزهای آخر برد و فروخت، موتورسیکلت برای ما حکم ماشین آخرین مدل را داشت بعدها من از دیگران فهمیدم که شهید اسماعیل چند نفر مستمند را تحت حمایت داشته و مرتب به آنها کمک میکرده است در حالی که خود نیز کارگر سادهای بیش نبود.
یک عادت بسیار پسندیده و کریمانه داشت که هر گاه با هم سر سفره غذا بودیم دوست داشت حتماً یک مهمان هم داشته باشد و اگر آن روز کسی به منزل ما نیامده بود که او را برای نهار نگه دارد میرفت در کوچه و یک نفر را پیدا میکرد و سر سفره غذا مینشاند.
🔻راوی: همسر شهید
#شهید_اسماعیل_شبل_الحکماء
#بوشهر
#خرمشهر
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir
مادربزرگ پير و سالخورده ای داشت كه نابينا بود.
به او خيلى احترام مىگذاشت آن قدر كه ديگران را به حيرت وا داشته بود.
كفش هايش را جفت مىكرد، سجادهاش را پهن مىكرد و سفرهاش را مهيا مىنمود.
در يكى از روزها مادربزرگ خود را بر چهارپا سوار نمود و به آبگرم اهرم كه ۲۰ كيلومتر تا باغك فاصله دارد برد و سختى اين مسير را به خاطر مادربزرگش به خود هموار نمود.
🔻به نقل از همسایگان
#شهید_غلامرضا_احمدی
#باغک #تنگستان
#اهواز
🌴کانال از تبار رئیسعلی
@Raisali_ir