eitaa logo
🕊 شـهیـدانــه 🕊
339 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
101 فایل
[به یاد تمام شهدا ،شهیدانه ای به نام شهید مدافع حرم محمدحسن(رسول) خلیلی] 🌸متولد:1365/9/20 تهران 🌸شهادت: 1392/8/27سوریه 🌸مزار: گلزارشهدای بهشت زهرا، قطعه 53،ردیف87 کپی مطالب آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 🕊 یک دوست هم داشت که به واسطه شهید خلیلی با او آشنا شده بود. همین بنده خدا تعریف می‌کرد: با در گلزار شهدا بهشت زهرا(س) قرار داشتیم وقتی رسید، حدود دو ساعت سر مزار رسول حرف زدیم. بعد سر خاک بقیه رفتیم و هر را که می‌شناخت سر خاکش می‌ایستاد و حدود یک ربع راجع به صحبت می‌کرد، جوری حرف می‌زد و خاطره تعریف می‌کرد که انگار سال ها با آن رفیق بوده است. گرمای طاقت فرسایی بود اما چنان غرق مطالب و حرف بودیم که گرما را حس نمی کردیم. سپس برگشتیم بر سر مزار شهید رسول خلیلی و صحبت‌هایمان را ادامه دادیم. موقع خداحافظی گفت: روضه بزار گوش کنیم و این جمله شهید خلیلی را یادآوری می‌کرد که: «ای که بر تربت من می‌گذری، روضه بخوان / نام زینب(س) شنوم زیر لحد گریه کنم» گفتم: بابا لازم نیست اما اصرار کرد و خلاصه یک روضه گوش کردیم. وقتی تمام شد با آهی سوزناک سکوت را شکست، حسرت داشت،حسرت شهادت.... بوی عطر پیراهنش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. خداحافظی کردیم و این آخرین خداحافظی من و بود. @rasooll_khalili
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 🕊 .... ایام ماه مبارک رمضان،با تمام زیبایی هایش گذشت،در این روز ها و شبهای عزیز،هر ثانیه اش را با یاد و خاطر تو، ای عزیز دلم گذراندم..... شهید محمدرضا ی بزرگوار،یادت هست چند سال پیش ،روز عید فطر،بعد از اقامه نماز عید در مصلای تهران ، به امامت مقام معظم رهبری ، یک کارت دیدار با ایشان به دستمان رسید ، همه ی اعضای خانواده متفق القول،به نفعت ،کنار کشیدند تا این دیدار زیبا نصیب تو شود ...... وتو......چقدر با شور وشعف زایدالوصفی راهی حسینیه امام خمینی ،ره، جهت زیارت حضرت جانان شدی......نمی دانم در آن دیدار چه ها نصیبت شد!!!!نمی دانم چه تجدید عهدی با امامت کردی!!!!!!نمی دانم چه پیمان جانانه ایی با ایشان بستی !!!!! که تا نثار جان خویش بر سر آن پیمان پیش رفتی..... آنجا که با تمام وجود ت و با عشق از حضرت آقا ، حرف میزد ی....... آری شهید عزیزم.....تو در معامله با خدا ،سنگ تمام گذاشتی و خدا چه زیبا خریدارت شد...... پسر عزیزم ، این عید فطر ،و تمام عید های دیگر به بلندای تاریخ بر تو مبارک باد. ✨ پست اینستا گرامی مادر شهید البته پست های قبل... 🍃 @rasooll_khalili
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 🕊 اوایل که تازه با شهید رسول خلیلی آشنا شده بود ،با کلی ذوق وشوق عکس هایش را به من نشان می داد و می گفت :ببین ما چقدر شبیه هم هستیم.خیلی جدی نمی گرفتم. حتی عکس این شهید راروی صفحه کامپیوترش گذاشته بود. یک بار آن را دیدم وگفتم که تو چقدر خودخواهی !عکس خودت را گذاشتی اینجا!!! خندید وگفت:دیدی نتوانستی تشخیص بدهی من نیستم،شهید رسول خلیلی. 🌸 ✨ 🍃🌺 @rasooll_khalili
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 🕊 . 🔵ببین نگیر!!👆👆 . سر ڪارش بود... باهــم میرفٺیم کہ ٺنها نباشه! اخلاقِ خوبش ، بگوبخندهامون نمیذاشــٺ چیزی از خستگی بفهمیم... سر کارهروقت میخاستم اذیتش کنم فیلم📹 میگرفتم ازش! وقتی جدی میشد دیدنی بود!!. 👈ببین نگیر...!!!!! 🌸 🌷 🍃📹 @rasooll_khalili
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❣✌️🏻 [یا خیر المریدین] . چند وقت پیش تعدادی عکس جدید از برادرم به دستم رسید... بین عکس ها می چرخیدم و مست از تماشای او بودم که این عکس توجهم را جلب کرد. جای زخم روی صورتش... یادم آمد سوال همیشگی ام را از محمد. همیشه محرم ها از او می پرسیدم چرا صورتت زخمی و کبود است؟ و جواب همیشگی او: خورده به جایی! اطمینان دارم این عکس کمی بعد از محرم گرفته شده. هرسال از شب هفتم محرم به بعد صورتش یا کبود بود یا زخمی. با خودم می گفتم نکند محمد در مراسماتی شرکت می کند که در آنها از سر افراط خودزنی می کنند!؟؟؟ یک سال از سر کنجکاوی، برادر کوچکترم را همراه خودم و محمد راهی چیذر کردم. ماموریت داشت ببیند محمد در هیات چگونه است؟ به اول روضه که رسیده بود، محمدرضا برادرش را رها کرده بود! آخر سر هم آقا محسن اورا گوشه هیات پشت یک پرچم پیدا کرده بود. می گفت چنان در حال خودش بود و جوری گریه می کرد که آدم دلش می لرزید! بعد از آن شب، زخم های محمد برایم زیبا شده بود... این روزها که یاد این خاطرات می کنم، آنان که لباس نبی خدا را دزدیده اند و عمامه شان مدل جدید کروات های انگلیسی است، امثال محمدرضا را به باد توهین گرفته اند به خاطر دفاع از ناموس خدا.... همانها که قمه زنی را در هیات خود افتخار می دانند. در منطق مدعیان دروغین، باید برای غم عقیله بنی هاشم، در امنیت کامل قمه زد اما وقتی پای هزینه دادن برای حضرت عقیله رسید، زبان باز می شود به تهمت و توهین، زیرا دفاع به مذاق اربابان انگلیسی شان خوش نمی آید!!!! بانوی صبر، قمه زن بی بصیرت نیاز ندارد، او فدایی عاقل می خواهد؛ کمی به انتخاب های بانو دقت کنیم. .......... آقامحمدرضا! مدتی ست فکر می کنم هیات رفتن هایم مشکل دارد... وسط روضه، حرف از سر که می رسد، ذهنم سمت توست. حرف به سینه که می رسد، حواسم پیش توست. روضه ها که خواهر و برادری می شود، چهره تو جانم را به آتش می کشد... تو شدی روضه ی مجسّم من! گاهی مضطر که می شوم، می گویم: محمد! از جلوی چشمم بروکنار! بگذار صحنه را از دید حضرت زینب ببینم! ___________ او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان/ دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود ...... ... ✨ 🍃🌸 @rasooll_khalili
🕊 شـهیـدانــه 🕊
. غروب مقبره ی شهدا..شهرک شهید محلاتی... هفته ی پیش.. یعنی دقیق پیش همچین روزی بود که این عکس رو به عنوان دومین پست اینستاگرام گذاشتم... و محمدرضا.. با پیج خلیلی که ساخته بود زیرش کامنت گذاشت.. میدونی.. اخه رسول خلیلی رو خیلی دوست داشت.. میگفت شبیهشه... یعنی کلا حرم بی بی زینب واسش خیلی دوست داشتنی بودند.. و کی فکر میکرد دو سال دیگه همچین روزایی بشه غروب نزدیک ترین برادرم.. ... و دو ماه.. دقیقا دو ماه پیش بود که واسه ماموریت دو ماهش بهم وعده برگشت داد.... دو ماه جدایی واسمون سخت بود... دو ماه پیش که تا ساعت 12:30 شب با موتور تو خیابونا میچرخیدیم و شوخیامون بوی شهادت میداد... وقتی میگفتم کل خیابون آزادی رو به نامت میکنم تو فقط شهید شو.. اونم میگفت همین بن بست دوازدهم کافیه.. شب اخر که تا رفتن به قرارگاهشون با هم بودیم.. اون شبی که دلش گرفته بود میگفت محرم امسال دیگه تهران نیستم با هم بریم هییت.. بریم چیذر... بریم تهران رو زیر پا بزاریم... از شب سوم محرم هم تماس های تلفنیش شروع شد و سفارشش این بود که ... خلاصه.. قسمت این بود که عهد اخوتی که عمرش به چهارسال رسیده بود ختم به شهادت محمدرضا بشه... بعد مجاهدت دو ماهت... دقیقا چند روز قبل از سالگرد رسول خلیلی.. با سرو صورت خونی آوردنت محمدرضا.. به وعده ی اومدنت عمل کردی... وعده زنده بودن در ماه محرم زیر پرچم حضرت زینب... . یا زینب کبری 🌹 ✨ ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🕊 شـهیـدانــه 🕊
🍃 بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❣✌️🏻 از نحوه شهادتش هیچ کسی چیزی به من نمی گفت. دوستش که در سوریه با او بود،از جواب دادن طفره می رفت. هنوز پیکر محمدرضا دفن نشده بود،یک شب 🌙 با حال خیلی بد خوابیدم. همین که سرم را روی بالش گذاشتم، محمدرضا به خوابم آمد و به صورت واضح گفت : مامان اون بنده خدا را این قدر سؤال پیچ نکن❗️وقتی سؤال میکنی، او غصه می خورد دوست داری نحوه شهادت مرا بدانی،خودم به تو می گویم.🍃 محمدرضا دست مرا گرفت و برد به آن جایی که شهید شده بود لحظه ی شهادت و پیکرش را به من نشان داد. بعد از این خواب وقتی نحوه شهادت او را برای فرماندهانش توضیح دادم،آن ها تعجب کردند.⁉️ گفتند:مگر شما آنجا بودید که از همه ی جزئیات باخبر هستید؟!😳 محمدرضا دقیقا ساعت⏰ یک ربع به 7 شب 29 محرم در عملیات العیس در حومه حلب مورد اصابت گلوله مستقیم توپ 23 قرار می گیرد. سر و گردن و قسمت چپ بدن او از بین می رود.💔 فرماندهانش می گفتند:نحوه شهادت محمدرضا از همه شهدای یگان فاتحین دلخراش تر بوده است🍃 🌸 🌷 ✨ ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🍃 بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ❣✌️🏻 نسبت به لباس هایش حساس بود. می خواست در حین سادگی، رنگ و مدلش تک باشد. سلیقه مادر را قبول داشت و در پوشش خود دقت میکرد.☺ دنبال لباس های مارک دار نبود اما خوش‌پوش و خوش‌سلیقه بود. میگفت باید و باشد.❤️ 🌸 🌷‌ ✨ ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 🕊 بین همه هایی که می رفت به هئیت بسیار علاقه داشت. برای اولین بار که بااو به این هیئت رفتم دم در ایستاد و عکسی📷 را نشانم داد. پرسید که آیا این چهره را می شناسم. من هم چون فقط در حد عکس اطلاعات داشتم،خیلی عادی گفتم که 🌹 است دیگر. اما او با هیجان گفت:(( رفیق من بوده،بااین شهید خاصی دارم،چیزهای زیادی از او می دانم،یادت باشد تا برایت تعریف کنم.))☺️ من هم از آنجا بود که محب این شدم،مثل خودش.😊 🌹 ✨ ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🌹🏴🍃بسمـ رب شهدا 🍃🏴🌹 🕊❤️ عاشق رسول بود...✨ همه جوره دنبالش بود... حتی عکسا📷 و مطالبی از رسول داشت که کمتر جایی دیده میشد... عید 94 راهی مشهد شد و از اینکه تحویل سال در کنار رسول نیست حسرت میخورد😔. ولی خب حسابی عاشق بود ، به قول خودش زندگیشو سپرده بود دست آقا...😊 پیش رسول که میرفت میگفت روضه بذار؛ میگفت رو سنگ مزارش نوشته: ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان✨ شبیه او زیست شبیه او نفس کشید شبیه او در حلب سوریه پرپر 🕊زد و شش روز قبل از دومین سالگرد شهادت در 20سالگی به دوست شهیدش پیوست...✨ ... مثل 🌹 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🕊 شـهیـدانــه 🕊
🍃 بسم رب شهدا و الصدیقین🍃 دوران دانشجویی.... میتونه فقط شامل چند ترم و چندین واحد درسی و نمره های پایان ترم باشه و آخرین یادگاریش مدرک تحصیلی که خلاصه میانگین نمرات توی یک رشته خاص هست.... و شایدم دوره ای از اولین رویارویی های جوان با جامعه؛ اعتقادات؛ دوستی ها و گروه ها، عشق ها و صمیمیت ها، عکس ها و یادگاری ها، امتحانات زندگی، انتخاب مسیر عمر، از دست دادن ها، رسیدن ها، شهید دهقان ها.... از منظر اول محمد دانشجوی درسخونی نبود اما از منظر دوم افتخار دانشگاه ما شد به طوری که خیلی ها اولین بار اسم مدرسه شهید مطهری رو به واسطه محمد شنیدید.... بعد از شهادتش با هم دوره ای هامون که صحبت میکردم به یک مسئله خيلي جالب برخورد میکردم... اینکه محمد با تمام گروه های دوستی ارتباط داشت... وحتی جالب تر اینکه اکثریت بچه ها خاطره ای از درد و دل کردن و بردن مشکلاتشون پیش محمد داشتن... محمد موتور سواری بود که معمولا بعد کلاس ها یکی از بچه ها رو تا یک مسیری میرسوند... و تلاش میکرد به بهونه ی ساندویچ و بستنی و کافه باهاش ارتباط بگیره... ممکن بود اون شخص تنها باشه و یا دوستی نداشته باشه...ممکن بود اون شخص سر مسئله ی خاصی تحت فشار باشه... معمولا محمد اونا رو آروم میکرد... خیلی وقت ها مسیرش رو به سمت چیذر، امامزاده صالح، دربند، بهشت زهرا، شهرک محلاتی، هیئات سطح شهر تغییر ميداد ... تخصصش خاطره ساختن بود... هیچ دو روزیش شبیه هم نبود... اکثرا محمد رو محرم رازشون میدونستن... سر کلاس بیشتر از همه سرش تو گوشی بود ولی حواسش به همه بود... توی گروه های شبکه های اجتماعی دانشگاه از همه فعال تر بود، چالش ایجاد میکرد و بحث راه مینداخت... واین ها رو ما حس نکردیم تا ترم پنج که دیگه رفت و جای خالیش پیش همه ی مقاطع دانشجویی و اساتید حس شد... و این دانشجو هست مدرک فارغ التحصیلیش رو با شهادت تعریف می کنند..... دوران خوش آن بود که..... پست اینستا گرامی دوست شهید 🌹 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🕊 شـهیـدانــه 🕊
غروب مقبره ی شهدا..شهرک شهید محلاتی... هفته ی پیش.. یعنی دقیق پیش همچین روزی بود که این عکس رو به عنوان دومین پست اینستاگرام گذاشتم... و محمدرضا.. با پیج خلیلی که ساخته بود زیرش کامنت گذاشت.. میدونی.. اخه رسول خلیلی رو خیلی دوست داشت.. میگفت شبیهشه... یعنی کلا حرم بی بی زینب واسش خیلی دوست داشتنی بودند.. و کی فکر میکرد دو سال دیگه همچین روزایی بشه غروب نزدیک ترین برادرم.. ... و دو ماه.. دقیقا دو ماه پیش بود که واسه ماموریت دو ماهش بهم وعده برگشت داد.... دو ماه جدایی واسمون سخت بود... دو ماه پیش که تا ساعت 12:30 شب با موتور تو خیابونا میچرخیدیم و شوخیامون بوی شهادت میداد... وقتی میگفتم کل خیابون آزادی رو به نامت میکنم تو فقط شهید شو.. اونم میگفت همین بن بست دوازدهم کافیه.. شب اخر که تا رفتن به قرارگاهشون با هم بودیم.. اون شبی که دلش گرفته بود میگفت محرم امسال دیگه تهران نیستم با هم بریم هییت.. بریم چیذر... بریم تهران رو زیر پا بزاریم... از شب سوم محرم هم تماس های تلفنیش شروع شد و سفارشش این بود که ... خلاصه.. قسمت این بود که عهد اخوتی که عمرش به چهارسال رسیده بود ختم به شهادت محمدرضا بشه... بعد مجاهدت دو ماهت... دقیقا چند روز قبل از سالگرد رسول خلیلی.. با سرو صورت خونی آوردنت محمدرضا.. به وعده ی اومدنت عمل کردی... وعده زنده بودن در ماه محرم زیر پرچم حضرت زینب... 🌹 ✨ ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارتفاعات کردستان....✨ به یاد برادر عزیزم شهید رسول خلیلی❤️ کلیپ کوتاه از شهید محمدرضا دهقان امیری ✨ ═▩ஜ••❤️••ஜ▩═ @rasooll_khalili ═▩ஜ••❤️••ஜ▩═
🍃🌺 بسمـ رب شهدا والصدیقین 🌺🍃 ❣✌️🏻 روز تشییع پیکر شهید محمدرضا دهقان بود...✨ . حین خواندن نماز کنارش ایستاده بودم... رفتن محمد او را هم هوایی کرده بود... از انتهای نگاهش 👀که باحسرت به تابوت شهید خیره شده بود می شد احساس جاماندگی را فهمید...💔 عزم رفتن کرد و چند روز بعد راهی شد... و مراسم تشییع و آسمانی شدنش همزمان شد با چهلم شهید دهقان... 💠چه خوب دلتان را صاف کردید و به معشوقتان رسیدید...💠 به امید ملحق شدن به شما.... ❤️ 🌹 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🍃 بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃 ... دوره فتوشاپ را می‌گذراندم و در حد مقدماتی کارهایی انجام می‌دادم. یکی از کارهایی که از آن لذت می‌بردم، نوشتن اسم خودم روی سنگ مزار شهدا به عنوان شهید بود. وقتی عکس📷 طراحی شده‌ام را در گروه دوستان خودم در یکی از شبکه‌های اجتماعی گذاشتم، همه خوششان آمد. تعداد زیادی از بچه‌های عاشق شهادت پیدا شدند، اما من دلم به سمت او کشیده شد. محمدرضا هم درخواست داد تا برایش طراحی کنم. وقتی آن عکس را فرستادم، خیلی خوشحال شد و به جای خالی محل شهادت اشاره کرد. گفتم حالا شهید بشو تا محلش مشخص شود. قبول نکرد و گفت که محل شهادت را سوریه بنویس، نوشتم. آن‌موقع تخیل بود، اما به واقعیت تبدیل شد. آن عکس در شبکه‌های اجتماعی خیلی معروف شد. 🌸 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🍃 چشم دلگرم به لبخند و چشم مادر خیره به شوق پدر شد و بار دیگر پا به عرصه هستی گذاشت. . 🍃پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی که راه ورسم مردانگی رابه اوآموخت. . 🍃 محمدرضا شیفته ی مردانگی و غیرت شد . رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از را شیفته مرام و خوشرویی خود کند،ردپایی که عطر در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند. . 🍃در گفت و گوهایش با مادر گفته بود. «قول میدهم مادر که شوم آخر» سر را فدای عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد. غیرتش باعث شد جانش را کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد. . 🍃چه پر کشید و جام شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که به وصال‌ِ دارند و آرزوی نوشیدن جام در .... . ✍️نویسنده: . 🌸به مناسبت سالروز شهادت . 📆تـاریخ تـولـد: ۲۶ فروردین۱۳۷۴.تهران . 📆تـاریخ شـهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴.حلب . 📅تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۹۹ . 🥀مـحل مـزار: گلزار شهدای علی اکبر چیذر . ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🥀| دوره دبیرستان اوج ورزش پارکور او بود.یک سال در آنجا بنایی داشتند در فضای حیاط کیسه‌های گچ و سیمان و تپه های خاک و ما سه زیاد بود که به عنوان موانع استفاده میکرد و ورزش مورد علاقه‌اش را تمرین میکرد.وقتی به خانه می‌آمد هیکل و لباسش خاکی بود. [۱۶روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] @shahid_dehghan ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
﷽ #خ‍اط‍ࢪه💚 در رفاقت با بچه های شهرستانی دانشگاه شهید مطهری کم نمی گذاشت. با آن که رفقای تهرانی زیادی داشت، اما برایش فرقی نمی کرد. با مرام بودن و با معرفت بودن را برای همه یکسان می دانست و علاقه اش به دوستان شهرستانی زیاد بود. [۷روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] 🆔‌‌@shahid_dehghan ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
﷽ #خ‍اط‍ࢪه 💚 هیچ گاه مستقیم به نامحرم نگاه نمی کرد‌ و به شدت مقید و چشم پاک بود. اوقاتی که در مهمانی های خانوادگی بود، اگر بانوان حضور داشتند حریم شرعی را رعایت می کرد. اگر جمع بابت موضوعی می خندیدند، سرش را پایین می انداخت و می خندید. [۶روزمانده‌تا‌شهادت🌹🍃] ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 مدافع حرمی با موهای اتوکشیده خامه‌ای! مثلا بچه‌های دانشگاه شهید مطهری پاتوقی داشتند در سرچشمه و کافه کتابی 📚بود به نام کافه قرار.🍃 یکسری از بچه‌های سرچشمه هم به آن پاتوق می آمدند. افرادی بودند که برای شهدا کار می کردند و زحمت می کشیدند.😊 محمدرضا درآن پاتوق همه بچه ها را با هم جمع می کرد و با همدیگر جلسات بصیرتی و شناسایی شهدا می گذاشتند. خیلی از دوستانش می گفتند وقتی محمدرضا راجع به شهیدی حرف می زد، آنقدر اطلاعات زیادی داشت که ما همیشه دهانمان باز می ماند😳 که تو این همه اطلاعات را از کجا داری؟🤔 یکی از دوستانش (آقای محمدی) همیشه به من می گفت: من همیشه به محمدرضا می‌گفتم که این همه برای شهید کار کردی و طعنه شنیدی (بالاخره در جمع‌های دانشگاه ها جوهای خاصی وجود دارد؛ البته دانشگاه شهید مطهری جو خوبی دارد اما محمدرضا با برخی دوستانش در دانشگاه‌های دیگر هم رفت و آمد داشت و طعنه‌هایی می شنید که چرا برای شهدا کار می‌کنی؟)🤔 آقای محمدی می گفت: به محمدرضا می گفتم بس است دیگر اینقدر برای شهدا کار کردی. همیشه محمدرضا می گفت شهدا از جان خودشان مایه گذاشتند و حالا من از آبروی خودم مایه نگذارم؟ من که کاری برای شهدا نکرده ام تا حالا؟🍃 💌 🌷 🍃 ┄┅─✵🏴✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🏴✵─┅┄
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 من یادمھ ما هروقٺ مۍرفتیم حرم‌امام‌رضا (ع) (محمد صحـن اسمائیل‌طلا رو خیلے دوست‌داشت) جاے خاصی رو داشتیم. بهـش می‌گفتیم مـا همـه اینجا می شینیم وقتی می‌دید ما ڪجا نشستیم بعد می‌رفٺ شروع میڪرد طواف‌کردن بھ قوݪ خودش،کیفیت زیاࢪٺش تو حࢪم امام‌رضا(ع) همیشہ به این حالت بود. آنقدر دور حرم تو حیاط‌ ها مے چرخید یھ موقع ده دوࢪ،هفت دور. طورے ڪه پاهاش درد مےگࢪفت شاید ساعٺ ها طول می‌ڪشید و من همیشہ می‌گفٺم این چه وضع زیارت ڪردنه‼️ بشین یه جا دعا بخون ،نماز بخون. بهش میگفتم که چیکار می‌کنے؟🤔 می گفت:من آنقدࢪ دور آقا می گردم ٺا آقا خودش به من بگه حالا بسھ حاݪا اینجا بشین و با من حرف بزن ؤ بعد مے شینم حࢪفامو می زنم.ッ♥️ راوے:مادربزرگوارشهید🌺 🌷 🌸 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄