eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
778 عکس
117 ویدیو
2 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 روایت تبریز بخش دوم «بهار، فصل حسین هِش بولوت بله دولماز قیامت عالمیدی آیرلیخ بله اولماز قیزیل گولون باشینا بلبل حزین دولانیر» پیرغلام امام حسین دارد این بیتها نوحه‌ی ترکی را با سوز می‌خواند و از سویدای دلش ضجه می‌زند. مردم هم. هر چه دیشب باران آسمان امانمان نداد امروز چشم‌ مردم تبریز دارد بی‌وفقه می‌بارد برای شهدای سانحه دیروز. ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ انگار آمده بود که دوباره یادمان بیاورد در باغ شهادت باز، باز است حتی برای صف اولی‌ها؛ از رئیس جمهور و وزیر امور خارجه بگیر تا امام جمعه و استاندار. ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ دوباره «سیاست ما عین دیانت ماست» را به رخ عالم کشید. ادامه دارد... زینب علی‌اشرفی دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۱۱:۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تبریز بخش سوم آمده‌ام جلوی بیت آیت‌الله آل‌هاشم تا از حال و هوای مردم بعدِ شنیدن خبر شهادت بپرسم. زبانم قفل شد. همه شبیه داغ پدردیده بودند، شبیه آنهایی که چشمانشان باد کرده و دو سه نفر لازم دارند تا زیر بال پر پرشان را بگیرند . نتوانستم سراغ کسی بروم. همه حالشان حال ظهر عاشوراست. ولادت امام رضا و روضه‌ی «ای شه مظلوم حسین وای وای» کسی منتظر نیست مداحی آن‌ها را بگریاند. هرکس خودش روضه‌خوان شده؛ زنان گوشه پیاده رو نشسته‌اند و به قول ترک ها «اُخشاما» می‌خواندند. مردان دسته درست کرده‌اند و سینه می‌زنند وسط سینه زنی می ایستند و می‌زنند زیر گریه. هیچ وقت فکر نمی.کردم با شعر «قربان اولوم جلالِتیوَه یاأباالحسن» همه روضه بخوانند ادامه دارد... مائده مهدوی دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۱۱:۲۶ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 پرواز در مه آن روزها که توی مناظره ها مظلومانه در مقابل بعضی حرف ها سکوت می کردی، دندان هایم را روی هم فشار می دادم و توی دلم میخواندم: ان الله یدافع عن الذین امنوا و عملوا الصالحات... همان آیه ای که برای بهشتی صدق می کرد. تو نورانی بودی. خواستنی بودی و حس می کردیم کمی تفاوت داری با بقیه. اما حرفی نمی زدیم. دفاعی نکردیم از تو. حتی برایت رای هم جمع نکردیم. آرام و بی صدا رفتیم. اسمت را نوشتیم و انداختیم توی صندوق. دوست داشتیم سرنوشتی غیر از بقیه داشته باشی. دوستی داشتم که میگفت این آدم سلیم النفس است. این تعبیرش همیشه در ذهنم ماند. رئیس جمهور که شدی، فقط ایستادیم تماشایت کنیم ببینیم چه می کنی. جرئت دفاع نداشتیم. از بس به همه بی اعتماد شده بودیم. با خودمان می گفتیم اگر واقعا تفاوتی باشد خدا خودش از تو دفاع می کند. تو برای ما در هاله ای از مه بودی. شبیه همین حالا که هوا مه آلود بود. آمدنت در مه بود و تو در مه پرواز می کردی. مریم زمانی دوشنبه | ۱۴۰۳/۲/۳۱ | ۱۱:۲۸ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 روایت تبریز بخش چهارم جمعیت گردآمده جلوی بیت امام جمعه‌ی تبریز راه را باز کردند تا صندلی پیرمرد را کناری تکیه دهند. مردها دور ایشان را گرفتند و مجالی برای خانم‌ها نماند که بروند جلو برای عرض تسلیت، تسلیتِ فرزند شهیدش که امام جمعه مردم تبریز بود، پدر معنوی تبریز بود. اما تا مادر شهید حامد جوانی، شهید مدافع حرم، آمد حلقه شکسته شد و راه را را برای عرض ارادت مادر شهید باز کردند. پیرمرد نشسته روی صندلی، سرش را در اوج فروتنی پایین انداخته بود، یک دستش بر سینه‌ بود و یک دستش روی عصای قهوه‌ای رنگی که بر زمین تکیه داده بود؛ به سن و سال که نیست، داغ فرزند در هر سنی دل آدم را ذوب می‌کند. ادامه دارد... فائزه آسایش دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۱۱:۴۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 روایت تبریز بخش پنجم همه می‌گریند اما تصاویر هنوز هم روی دست مردم، لبخند می‌زند. از کجا معلوم، شاید از همان اول می‌دانست که روزی به اذن رضا (ع)، پای برگه‌ی شهادتش امضا خواهد شد. مراسم تمام شد، اما هنوز هستند کسانی که با دیدن آشنایی، بی هیچ روضه و عزاداری‌ای، فقط با به آغوش کشیدنِ هم، اشک‌های حبس شده‌شان را آزاد می‌کنند. ادامه دارد... فائزه آسایش دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ساعت ۱۱:۵۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 *در جست‌وجوی رئیس‌جمهور* بخش چهاردهم حال و هوای نیروهای امدادی و مردمی در پایان عملیات جست‌وجو مثل هوا گرفته و بارانی‌ست... پایان. محمدرضا ناصری دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ــــــــــــــــــــــــــــــ *🇮🇷 | روایت مردم ایران* @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 [بلـه](ble.ir/join/4bp15vXK11) | [ایتــا](eitaa.com/ravina_ir)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 در جست‌وجوی رئیس‌جمهور بخش چهاردهم حال و هوای نیروهای امدادی و مردمی در پایان عملیات جست‌وجو مثل هوا گرفته و بارانی‌ست... پایان. محمدرضا ناصری دوشنبه | ۱۴۰۲/۰۲/۳۱ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 عکس پروفایل گروه بچه‌های مدرسه شب‌های میلاد امام رضا(ع) معمولا خودم را می‌رساندم به مجلس جشن و شادی. این‌بار دیگر جشنی نبود. شب تا دیر‌موقع پای شبکه خبر نشستم و دریغ! سحر هم بیدار بودم و همچنان دریغ! بالاخره حدود هفت صبح زیرنویس شبکه خبر نوشت: «هیچ اثری از زنده ماندن سرنشینان هلی‌کوپتر حامل رئیس‌جمهور و همراهان ایشان یافت نشد.» پای تلویزیون با شبکه‌های مختلف و صلوات خاصه امام رضا(ع) و یاد آیت‌الله رئیسی حسابی گریه کردم. در گروه‌های مجازی پیام تسلیت گذاشتم. اولین حرکت بچه‌های گروه مدرسه هم برایم جالب بود: عکس پروفایل گروه مدرسه به عکس آقای رئیسی تغییر یافت. سیدمحمد هاشمی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 خداحافظ آقای رئیس جمهور این اولین بار بود که می تونستم از نزدیک با رئیس جمهور کشورم صحبت کنم . به عنوان یه نوجوون طبیعی بود که اضطراب داشته باشم اما وقتی با یه لبخند دلنشین گوش به حرفای ما نوجوونا سپرد آروم آروم اضطرابم کمتر وکمتر شد و بالاخره تونستم از دغدغه هام بگم . وقتی صحبت می کردم اونقدر آروم وصبور به حرفام گوش میداد که حس می کردم دارم با پدرم حرف می زنم ... حالا از اون دورهمی گرم وصمیمی که به مناسبت روز دانش آموز برگزار شده بود حدود سه سال میگذره .... و امروز مهمترین تیتر همه خبرگزاری ها اینه : «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» حضرت آیت الله رئیسی ،رئیس جمهور و همراهان ایشان در سانحه سقوط بالگرد به خیل شهیدان انقلاب اسلامی پیوستند..." برای من و دوستانِ نوجوونم یه قاب پراز خاطره از این مرد به یادگار مونده قابی به مناسبت روز دانش آموز در آبان ماه سال ۱۴۰۱... روزی که تونستیم خیلی راحت با رئیس جمهور کشورمون حرف بزنیم و از دغدغه های نوجوونیمون بگیم... خیلی سخته اما حالا باید در کمال ناباوری خاطرات اون روز رو در گوشه ای از ذهنمون قاب بگیریم و با تلخی بگیم: «خداحافظ آقای رئیس جمهور» ساناز احسانی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ آرتین، رسانۀ رسمی نوهنران ایران @artteen_ir ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 دلم روضه سیدالشهدا می‌خواهد کاش یک جایی پیدا می کردم که سر صبحی روضه بخوانند. از اول صبح تا به حال دارم فکر می کنم امروز چکار کنم؟ از در خانه که می آم بیرون جلوی در مغازه میوه فروشی چند نفری دارند بحث می کنند. بحث شان درباره رییس جمهورهاست و مقایسه این با آن که کدام یکی واقعا خدمت کرده و کدام یکی شعار داده. حوصله شان را ندارم. توی اتوبوس هم یکی دو نفری دارند چیزهایی می گویند. بازهم حرف نمی زنم. یک کلیپ دیده ام که خبرنگار تلویزیون از سید شهید می پرسد وقت فراغت یا استراحت داشته اید؟ سید فکری می کند و اخمی به نشانه دقت یا تفکر بین ابروهایش را خط می اندازد. یادش نمی آید. یک چیزی می گوید که وقت فراغت نداشته. استراحت نداشته. یادم می آید این چند سال هم با هیچ مخالفی بحث نکرد. جواب نداد. انگار بقدر یک جواب دادن هم نمی خواست از کار کردن عقب بیفتد. فکر می کنم ما هم باید همین مدل باشیم. نباید درباره سید شهیدمان بحث کنیم. باید بیشتر کار کنیم. فکر می کنیم حتی وقتی برای غضه خوردن هم نداریم. ما هنوز یک سید بزرگوار دیگر داریم که نباید احساس تنهایی کند. باید بجای شهدای مان هم کار کنیم. با این حال اما یک کاش دیگر در دلم مانده. یک چیزی در دلم بالا و پایین می شود. یک چیزی که فقط روضه ی سیدالشهدا و اشک امام حسین خنکش می کند. کاش سر صبحی یک جایی یک روضه بود... بهزاد دانشگر دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 نشانه‌ی تقارن خرداد ۱۴۰۰ تیتر خبرها این شد: «در شب میلاد امام هشتم رییس جمهور هشتم خادم امام رضا شد.» با خودم گفتم تقارن جالبی است ولی روی این ها نباید تاکید کنیم. ما تا ایمان به عمل داریم به این نشانه ها نیاز نداریم. هر بار اتفاقی می‌افتاد و کار خوبی از او می‌دیدم اول می‌گذاشتم به حساب عملش، بعد گوشهٔ دلم چیزی می‌گفت این آقا خادم امام رضاست. حالا سه سال بعد شب میلاد امام رضا هشتمین رییس جمهور ایران خادم امام رضا میهمان امام رضا شد. دلم می‌گوید باید این نشانه‌ها را جدی گرفت. ایران ایران امام رضاست... مجید عمیدی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 قلب ۸۸ میلیونی دیشب نمی‌توانستم یک‌جا بند شوم؛ جلو تلویزیون می‌ایستادم و خبر می‌خواندم. می‌رفتم آشپزخانه و بی‌خود دور خودم ‌می‌ چرخیدم. از پشت پنجره گاهی به ماه پشت ابرها نگاه می‌کردم بود تا کی بیرون آید. پسرم دوره ام کرده بود که حالا چی‌می‌شود؟ صفحه گوشی را طرفم گرفت: «آن‌ورآبی‌ها یک بند حرف مفت می‌زنند.» اولین بار بود که پای استدلال نداشتم برایش. هیچ ندیده بودم آن قدر پای تلویزیون بنشیند و خبر بشنود. شب به نیمه رسیده بود . سرم را روی بالشت گذاشتم و خودخوری هایم بیشتر شد که الان آقای رئیس جمهور کجاست؟ خبرنگار می‌گفت: «هوا بسیار سرد است.» یعنی روی صخره ای افتاده یا در شکاف دره ای تا امدادگرها برسند. آدم خونش برود تنش بیشتر یخ می‌بندد. وای! خدا کند دوام بیاورد! غلتی زدم و گوشی را بر داشتم . پر از خبرهای توسل و دعا برای سلامتی رئیس جمهور و همراهان. نفهمیدم چقدر این پهلو به آن پهلو شدم تا از خستگی بیهوش شدم. ساعت ۳ صبح بود با صدای تلویزیون از خواب پریدم. پسرم هنوز نگاهش به صفحه آن بود اما این بار سر تکان می‌داد. دلم ریخت ولی به خودم باز امید دادم. سر سجاده باز مثل دیشب امن یجیب دم گرفتم ولی خیلی زود فهمیدم امن یجیب زینب دیگر اثر ندارد! همه ی ایران در شوک رفته است! انگار قلب ۸۸ میلیون در یک لحظه ایست کرده باشد! کاش دستگاه احیایی بود تا زنده مان کند! دکتری بگوید که به خیر گذشت. بیشتر مواظب این قلب باشید! یک عضو از پیکرمان کم‌شده که احیا نمی‌شودحتی اگر به دکتر هم قول بدهیم بر نمی‌گردد! حالا می‌فهم شعر سعدی را: «بنی‌آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند چو عضویی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار» زهرا شنبه‌زاده‌سرخائی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 چشم به راه از شما توقع نداشتیم سید، فکر نمی‌کردیم چشم به راهمان بگذاری. قرار بود بیایی سیستان و بلوچستان، چه شد سر از ورزقان درآوردی؟ چه قدر تدارک دیده بودیم، چقدر طراحی و برنامه‌ریزی! قرار بود جشنی برگزار کنیم، از خدماتت تشکر کنیم، مردم فرصتی پیدا کنند تا دوره‌ات کنند و مثل همیشه نامه‌هایشان را به دستت برسانند. اما انگار شبح محرومیت خیال ندارد دست از سیستان و بلوچستان بکشد. مصطفی سیاسر دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 رئیس جمهور انقلابی همه خبرنگاران جلو افتاده بودند و هر کسی شور خودش را می زد. کار من روایت بود، روایت لحظه ای تلخ از نگاه کارگزاری صالح که در آن شرایط محکم ایستاده بود و حرف می زد. صبر کردم تا خبرنگاران و بچه های صدا و سیما بروند. هنوز بغض داشتم و منتظر تلنگری بودم اما خودم را جای مسئولین ارشد استان و کشور گذاشتم ؛ آنها چه حالی داشتند؟! بغض راه نفسم را گرفته بود فقط سکوت بود و ذهنی که جمع نمی شد تا واژه ها را کنار هم بگذارم. جلو رفتم و سلام کردم. بی مقدمه پرسیدم : آخرین گفتگوی شما با رئیس جمهور چه بود؟ مهندس دوستی متواضعانه رو به من کرد و گفت : دو هفته پیش در جلسه مشترک استانداران و هیئت دولت بعد از نماز فرصتی دست داد و کنار ایشان رفتم. به من گفتند : « امر حضرت آقا روی زمین نماند، شما بیشترین ساحل را در کشور دارید در خصوص اقتصاد دریا پیگیر باشید.» این آخرین گفتگوی من با ایشان بود. عملکرد و خدمات مخلصانه رئیس جمهور در حوزه پیشرفت و اقتصاد بی نظیر بود. هفت بندر تجاری در هرمزگان با تدبیر و تلاش ایشان فعال گردید. بعد از سالها پروژه های مسکوت مانده و کهنه رونق پیدا کرد و ده ها هزار صیاد مجوز صیادی دریافت کردند و چندین هزار شغل ایجاد شد. اینها ثمره وجود رئیس جمهور انقلابی ماست و راه پیشرفتی که ادامه دارد ... ریکوردر را خاموش و ضمن تسلیت مجدد از مهندس دوستی خداحافظی کردم. در مسیر به اعتماد رئیس جمهور شهیدمان به جوانان و حمایت از آنان فکر کردم. انتخاب و اعتماد او نتیجه داده بود. اعظم پشت‌مشهدی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 این راه یک ادامه‌ی بعد از توست... آخرین لحظات به چه فکر می‌کردی؟ به کارگران هفت‌تپه؟ به معدنی که نزدیک خودمان آمدی دیدی؟ به اینکه هنوز کارهای نکرده‌ی بسیاری بر زمین مانده است؟ دلتنگ دخترانت بودی؟ شاید داشتی با امیرعبداللهیان در مورد سفر اربعین صحبت می‌کردی! مثلا می‌گفتی باید لذت زیارت را به همه بچشانیم. نمی‌دانم‌... حدسم این است که به فکر ما بودی یا در این خیال که کاش زنده بمانم و یک‌بار دیگر حرم امام رضا(ع) بروم. حالا آقا آمده روبه‌روی شما ایستاده و دستش را به بالا می‌آورد و می گوید سلام سیدِ ما! خوش آمدی! آه خوش به سعادتت که شهادتت هم با تولد آقا گره خورد! این، شهادت اسوه‌ی خدمت بود، اما پایان خدمت نیست. ما هستیم و این راه ادامه دارد و فرزندانمان را با نام تو نام‌گذاری می‌کنیم. بالاخره سیدابراهیم‌ها باید زیاد شوند، چون ما در این مملکت کارها داریم. اما آقای رئیسِ جمهور! دلمان می‌خواست این عصر را باهم به ظهور برسانیم. نزدیک قله، این سقوط ناگهانی چه بود؟! دیگر اینکه دلتنگ سلام‌علیک‌های دلنشین شما هستیم. نشد در زمان زندگی، شما را ملاقات کنیم. اما صبح ظهور منتظر دیدار شما هستیم. مطمئن هستم حالا که رفته‌اید، مثل حاج‌قاسم سلیمانی عزیز، دست‌هایتان بازتر است و دعاهایتان مستجاب‌تر. ما را نزد مولایمان اباعبدالله الحسین(ع) یاد کنید. امضا؛ ملت شما، ملت ایران، ملت امام‌حسین(ع). زهرا بذرافشان دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 محبت مراسم رونمایی از تقریظ آقا بود بر کتاب سرباز روز نهم. آمد جعبه مرحمتی آقا را بدهد دستم، گفت: "سنگینه! بذار این آقای رحیمی بگیره برات بیاره! شما اذیت میشی!" چقدر دلم خوش شد که یک نفر به فکر هست! همین محبت ساده‌اش من را بنده کرد! که الإنسان عبید الإحسان ن.منتظری @denjjj دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 عکس تکمیلی این قاب در آسمان‌ها بامداد سیزدهم دی‌ماه چهار سال قبل، تو و خانواده‌ات نگران بودین و اخبارُ رصد می‌کردین و ختم صلوات و دعای توسل گرفته بودین و خدا‌خدا می کردین خبر دروغ باشه. خبر که تایید شد، دلت آتش گرفت و آنقدر جگرت سوخت، که هنگام خواندن نماز بر پیکر حاج‌قاسم، برخلاف بعضی‌ها، گریه امانت را بریده بود و شانه‌هایت را تکان می‌داد و چهره‌ی گچ‌شده‌ات رو کامل پوشانده بود. از آن روز به بعد، خدا می‌دونه که چند‌بار که حرم امام رضا(ع) رو غبارروبی کردی، به یاد سردار به مضجع شریف آقا بوسه زدی و دلتنگش شدی... خدا می‌دونه چندبار نیمه‌های شب به عکس سه‌نفره‌ی خودت با حاج‌قاسم و ابومهندس خیره شدی و آرزو کردی به آن‌ها ملحق شوی... شب گذشته باز هم همین دلهره و نگرانی تکرار شد برای خانواده‌ی خودت و خانواده شهیدسلیمانی و خانواده‌ی ایران اسلامی‌ات. باز هم ذکر صلوات و دعا بود برای سلامتی‌ات؛ و باز فقط خدا می‌دونه برخلاف همه، خودت چقدر خوشحال بودی! درحالی که دیگربار، آن قاب عکس، در آسمان‌ها کامل شده بود... . زهره محمدی دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 به نام کوچکِ ابراهیم دراز کشیدم روی تخت سونوگرافی. قلبم تند‌تند می‌زد. روز مهمی بود. نگران دو تا قلب بودم که نکند نزنند، نکند نباشند. نکند... یکی‌اش اینجا نزدیک قلب خودم بود و یکی در مرز ایران بین درختان انبوه. دکتر «پروب» را روی شکمم فشار می‌داد؛ دردم می‌گرفت؛ صورتم جمع می‌شد که صدای قلبی تند‌تند از دستگاه سونوگرافی بلند شد. تاپ تاپ... تاپ تاپ... تاپ تاپ... اشک‌هایم شروع کرد به ریختن. دکتر نگاهم کرد و پرسید: «بچه نداشتی؟» اگر می‌گفتم دارم، اگر می‌گفتم این چهارمین بچه‌ام می‌شود، اگر می‌گفتم سر آن سه‌تای قبلی اصلا گریه نکردم، اگر می‌گفتم... نمی‌شد! این‌ها جواب‌های من نبودند، چون سوال دکتر درست نبود. زیر لب گفتم صدای قلب آدما باشکوهه! در حالی که اشک‌هایم را پاک می‌کردم از تخت پایین آمدم. توی این دنیا هیچ چیز اتفاقی نیست. شاید اسمش را بگذارم ابراهیم. شاید این صدای تپش قلب ابراهیمِ گم‌شده است که در شکم من پیدا شده م.ا دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 وام قرض‌الحسنه وسط وقت کاری، شماره ناشناسی دوسه‌بار تماس گرفته بود. دستم بندِ کار بود. نتوانستم جواب بدهم. فکر کردم حتماً از منزل اقوام تماس گرفته‌اند. حوصله‌ام نشد تماس بگیرم، ببینم کی بوده؟! حدس می‌زدم حتماً کار واجبی داشته. سر ظهر همان شماره دوباره زنگ زد. _ بفرمایید؟ _ از بانک تماس می‌گیرم خدمتتون! دلم هری ریخت. در کسری از ثانیه تمام قرض و طلب‌هایم از بانک‌ها را توی ذهنم زیر و رو کردم. قسط عقب‌افتاده و چک برگشتی نداشتم. با صدای ضعیفی پرسیدم: بفرمایید؟! _ وامی که از سفر ریاست جمهوری درخواست داده بودید، آماده شده. زودتر مدارک را بیارید بانک، تا مبلغ را واریز کنیم! یادم رفته بود، توی اولین سفر ریاست جمهوری به یزد، تیری توی تاریکی انداخته بودم و اینترنتی درخواست وام قرض‌الحسنه داده بودم. تا حالا سابقه نداشت بانک خودش برای پرداخت وام پیش‌قدم شود. انگار این دولت همه‌چیزش فرق داشت. یوسف تقی زاده دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 تکرار ۱۳ دی از صبح که بیدار شدم دلم مثل سیر و سرکه می جوشید، نگران بودم. یکی دو ساعتی از ظهر گذشته بود، تصمیم گرفتم بزنم بیرون، شاید حال و هوایم عوض شود. با دوستم تماس گرفتم، گفتم: بیا سر میدون قدس، یکم قدم بزنیم،حالم خوب نیست. دوستم گفت «میخوای بری بیرون؟ خبرا رو شنیدی؟ کانالا رو چک کردی؟ » حرف‌هایش هول و ولایم را بیشتر کرد. کیفم را پرت کردم روی مبل. شروع کردم به بالا و پایین کردن کانال‌ها. همه‌جا خبر از مفقودی هلی کوپتر حامل رئیس جمهور بود. دستم ناخودآگاه رفت سمت تسبیج و شروع کردم به گفتن «ذکر صلوات». همزمان از شبکه خبر پیگیر خبر‌های تازه بودم. قرار نداشتم. بلند شدم وضو گرفتم تا با نماز خودم را آرام کنم. دوباره شب ۱۳ دی ماه تکرار شد؛ دوباره خواب از چشمان همه‌مان رفت. دقیقه‌ها کش آمده بودند. حالا با اعلام رسمی خبر شهادت رئیس جمهور «فرو ریختم» دست و دلم سمت قلم نمی رود. چه عروج زیبایی و چه پایان شیرینی؛ ملکوتی شدنت مبارک «سید محرومان» فاطمه رحیم‌زاده دوشنبه | ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 روایت تبریز بخش ششم پدر وقتی پایش را بیرون از ساختمان گذاشت با دیدن عکس فرزندش از حال رفت. با کلی زحمت از میان ازدحام مردم رد شد و روی صندلی‌ای نشست که زیر پرچم های عزاداری جلوی بیت امام جمعه گذاشته شده بود. روضه‌خوان روضه‌ی قتلگاه را خواند و آیت‌الله آل هاشمِ پدر با تبسم خاصی به عکس پسر تازه شهیدش خیره شد و آرام اشک ریخت. گمانم یاد وصیت‌نامه خودش افتاده بود؛ آخر قرار بود نماز میت او را آلِ‌هاشم پسر بخواند نه که پدر برای پسرش. دوباره از حال رفت ... ادامه دارد... عطا حکم‌آبادی دوشنبه | ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تبریز بخش هفتم صدای مداحی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. چند قدم دیگر که جلوتر رفتیم، تجمع مردم هم دیده شد. ناخودآگاه قدم‌هایم تندتر شد. با مادرم که صحبت کردم میگفت پیکرها را دارند می‌آورند به لشکر عاشورا. خانه‌مان دو کوچه بیشتر با لشکر فاصله ندارد. کاش خانه بودم و تا معراج لشکر پرواز می‌کردم! ذهنم دوید سمت حیاط استانداری؛ یعنی الآن آنجا هم برنامه و تجمعی هست؟ آخ کاش تهران بودم، حتما مقابل نهاد ریاست جمهوری هم تجمع هست. اما الآن من مقابل دفتر امام‌جمعه‌ی تبریز بودم. کاش می‌شد همزمان همه‌ی تجمع‌ها را شرکت کنم. دلم می‌خواهد وسط عزاداران استانداری، بیت امام جمعهء تبریز، و نهاد ریاست جمهوری بایستم و سینه بزنم و فریاد بزنم: یاحسین، یارضا... مداح گفت: «دستا رو بیارید بالا، به امام رضا تسلیت بگیم...» تا دست بردم بالا، قلبم ریخت. آخ عمه زینب! عصر عاشورا چه کشیدی. پی پیکر برادت حسین(ع) دویدی، دلت پیش عباس بود. بالاسر سقا رسیدی، دلت پیش علی‌اکبر بود. بمیرم برای دلت. ادامه دارد... سنا عباس‌علیزاده دوشنبه | ۱۴۰۳/۰۲/۳۱ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا