📌 #رئیسجمهور_مردم
خاطره شیرین رأی دادن
ایام ولادت امام رضا(ع) سال 1400 بود. نسیم، پرچم پر افتخار و زیبای ایران را تکان میداد. دستان گرم مادرم را گرفته بودم و با مادرم وارد مدرسه شدیم. همه جا را پرچم زده بودند، ما برای رأی دادن رفته بودیم. مادرم آن روز به آقای رئیسی رای داد و من چون نمیتوانستم رأی بدهم، از او خواستم تا من نام آقای رئیسی را در برگه رأی بنویسم و به صندوق بیندازم. روز بعد وقتی که نتایج اعلام شد، من خوشحالترین فرد عالم بودم، چون نامزد مورد نظرمان رأی آورده بود. روند رو به رشد و پیشرفت کشورمان از آن روز آغاز شد. او کاربلد بود و ارتباط خوبی با همه کشورهای دنیا داشت. در ایران هم هر جا که مشکلی برای مردم پیش میآمد، او برای کمک به مردم آنجا حضور داشت، هنوز عبای خاکی او در گرد و غبار و لباسهای گلی او در سیل سیستان را به یاد دارم. او همیشه تلاش میکرد تا گرد و غبار را نه تنها از تن مردم بلکه از دلها بردارد. او یار و دوست واقعی رهبر معظم انقلاب بود. اما سرانجام در صبح دوشنبه خبری تلخ یک ملت را گریان کرد. او رفت پیش خدا و حالا تنها یاد ونامش برایمان مانده است.
مهدیه کاوسی | دانش آموز پایه پنجم
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_جنوبی #بیرجند
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تمامقد پای دیپلمات باغیرت
بخش اول
به سمت حرم که میرویم همه مردم را شبیه خودمان مییابیم. قطرهقطرههای مشکیپوشی که دریای سیاه ساختهایم.
سکوت حاکم معمولی نیست و گویی غم از درون دلهایمان به دل جمعیت سرازیر میشود.
داخل حرم شلوغتر از خیابان است؛ خدام سریعتر از معمول بازرسی میکنند و زیر لب تسلیت میگویند.
ماتمان برده و مسخ شده به سمت حرم میرویم؛ پس از زیارت و سلامی از دور به امامزادگان به سمت مسیر تشییع میرویم. جلوی درب بازار بزرگ ری میخواهیم منتظر بمانیم. آفتاب تمام قد بر صحن امام حسن مجتبی میتابد و ما بیتاب آخرین دیداریم.
ساعت از یازده به یازدهونیم تغییر میکند و انگاری هنوز قرار نیست برسند.
به ساعت دوازده که نزدیک میشویم خدام به ما اطلاع میدهند که هنوز برای دیدنش زود است مطمئنمان میکنند که میتوانیم قبل از آمدنش به صفهای نماز جماعت بپیوندیم.
همچنان که گروهگروه به سمت مصلی و شبستانها برای نماز میرویم، گروهی دل نمیکنند... میترسند نکند بیاید و نباشند.
بعد از نمازی که پر از دردِدل است با خداوندگار، دوباره گرد هم جمع میشویم، در سایه، در آفتاب، منتظر!
کودک، پیر، جوان و حتی نوزاد و ناتوان.
میان مردم میایستیم کمی دورتر از اولین صف به انتظار. کیپ تا کیپ تمام قد ایستادهایم و درست در لحظاتی که فکر میکنیم ظرفیت صحن پر شده، مردم دستهدسته میپیوندند و انگار که صحن امام حسن مجتبی فراخ میشود و همهمان را در آغوش خود جای میدهد. صدای تکبیر مردم بلند میشود
و بعد انگار این منم که در زمان سفر میکنم با نوایشان. میروم به دهه ۵۰ و اوایل ۶۰.
این روزها هرکجا که میروم، اتوبوس و خیابان و مسجد و سلف دانشگاه، همه از بهشتی و رجایی و باهنر حرف میزنند و چقدر اسم بهشتی را به عنوان وجه شبه امروز و آن روز زیاد میشنوم. مردم آرام آرام و حزین با هم دم میگیرند و انگار حضور حسین امیرعبداللهیان را که قدم قدم به ما نزدیکتر میشود حس میکنند که دیگر شعارهایشان لحظهای قطع نمیشود.
اینک یک دهه هفتادی دقیقا حال و هوای بیست سال قبل از تولدش را که همیشه از قاب تصاویر آرشیو میدیده به عین درک میکند.
نوای منسجم و متحد مردم بر هوا کوفته میشود. همه با هم یکصدا و یک آهنگ و یکدست بدون ذرهای فاصله با نوای ملایم حسین حسین میخوانند و گویی صاحب اسم امیرعبداللهیان را برای مدد میطلبند... تا شاید با نامش همگی کمی آرام شویم.
به بیت "ای اهل حرم" میرسیم و آنقدر میخوانیمش که از نفس بیافتیم و باز "سقای حسین" را صدا میزنیم.
پس از پسران امیرالمومنین گویی برای التیام یافتن دردهایمان به نامش پناه میبریم و نوای "حیدر حیدر" با شور در دهانهایمان میپیچد و میپیچد و میپیچد...
با عجز حیدر حیدر میخوانیم...
با تضرع... با تسلیم و با درد... با درد... با درد مولایمان را به مدد میخوانیم تا مرهم دردمان باشد.
مرگ میفرستیم به سیاهیِ تصمیمات دشمن و فریاد محکم مرگ بر اسرائیل در صحن یکدستتر از همیشه به گوش فلک میرسد...
ادامه دارد...
مطهره لطفی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران #شهرری
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تمامقد پای دیپلمات باغیرت
بخش دوم
دکتر نزدیکتر میشود. انگار که ناگهان از میان جمعیت کسی فریاد "لبیک یا مهدی" سر میدهد و ما منتظران فریاد بلند لبیک یا مهدی را با عجز و انتظار سر میدهیم.
واپسین لحظات است و انتظار به سرحد اعلای خود رسیده؛
نوای جدید ۱۴۰۰ ای میشنوم و از دهه ۵۰ فاصله میگیرم؛
"ای وزیر با غیرت خوش آمدی خوش آمدی"
همه با هم دم میگیرند و یکنوا "دیپلماسی غیرت" را بیوقفه و مکرر و با اعتقاد فریاد میزنند؛
سپس گویی انسجاممان از بین رفته که هرکس از نهایتِ قلب هر آنچه به یاد میآورد فریاد میزند.
از یک سو نوای حسین حسین میآید، گروهی حیدر حیدر گویان بر سینه میکوبند،
برخی ابالفضل علمدار را به نگهداری از رهبری میخوانند،
برخی دمِ صاحب الزمانی میگیرند و...
بهت زده اشک و آه و ناله سرمیدهیم.
دختری جلوی چشمانم دستانش را پر از گلهای پر پر میکند و همنوا با مردم برای وزیر میخواند: «دیپلمات با غیرت شهادتت مبارک»
ادامه دارد...
مطهره لطفی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران #شهرری
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه| ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
تمام قد پای دیپلمات باغیرت
بخش سوم و تمام
گلها را به روی تابوت که با سرعت از جلوی چشمانمان رد میشود به هوا میپاشد و مقدم امیرعبداللهیان را گلباران میکند
تابوت دست به دست میچرخد و مردم گروه گروه وارد صحن فراخ میشوند و گروه گروه از در دیگری پس از بدرقه امیر خارج میشوند تا جا باشد برای دیگران.
تابوت پیچ و تاب میخورد روی دستان منتظر دوستدارنش و در این میان از صفحه بزرگ داخل صحن او را تا ضریح برای طواف دنبال میکنیم و سپس تا جایگاه اصلیاش.
همنوا زیارت عاشورا میخوانیم و به مولایمان؛پسرش، فرزندانش و یارانش سلام میدهیم و سپس برای حسین فرزند محمد تلقین میخوانیم و با گریه افهم را تکرار میکنیم... لاتخف حسین جان... دنیای پیش روی تو زیباتر از آتشیست که از آن سربرآوردی.
لحظه خروج از تابوت را نمیبینیم و ضجه میزنیم از بدنی که سوخت و ما را با خود سوزاند.
یادآورش میشویم که سلاممان را برساند به حاج قاسم.
اما من انگار دیگر تابوت را دنبال نمیکنم؛
من در آسمان صحن حضور امیر را حس میکنم؛
رشید و تمام قد ایستاده! صاف و مقتدر مثل همیشه... من لبخندش را درک میکنم و کمی آرامتر اشک میریزم.
دانشگاه را بدون حضورش یادآور میشوم و دوباره اشک میریزم و پیمان میبندم به نمایندگی از دانشجویان و دوستدارانش همانجا با او... که راهش را، منشش را، ادب و مقاومتش را، ادامه خواهم داد... نه بسنده به گفتار بلکه با عملی که در آینده دنیا به چشم خواهد دید انشاءالله
پایان.
مطهره لطفی
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | #تهران #شهرری
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
نامه غیر اداری به رئیسجمهور
رسیده بودم به جایی پر از نامه. سالن امتحانات دانشگاه یزد شده بود محل ارتباطات مردمی سفر رئیسجمهور.
انتظار داشتم همه نامهها رسمی باشد. با جمله "خدمت ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران" شروع شود، وسط نامه در چند خط درخواست و آخر هم پیشاپیش از لطف شما سپاسگزاریم و تمام.
اما نامههایی که برای این رئیس جمهور میآمد متفاوت بود. شبیه خودش.
یکی نقاشی خودش و آقای رئیسی را کشیده بود. زینب ششساله یک سیدی فرستاده بود تا آقای رئیسی به دست رهبر انقلاب برساند. در نامهای دیگر، یکی نوشته بود دوست دارد ادامه تحصیل دهد ولی توان مالیاش را ندارد. گوشه همان نامه، یکی با خودکار قرمز نوشته بود: پیگیری و اقدام شود.
از دیروز، به این نامهها و نویسندگانش فکر میکنم. نمیفهممشان. من هیچوقت نامه غیراداری ننوشتهام. چه برسد به رئیسجمهور مملکت که اداریترین شغل را دارد. ولی آنها نوشتند و جواب گرفتند. حاجآقای رئیسی کل بازیهای اداری را بهم ریخت و رفت.
محمد حیدری
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #یزد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
دلنوشته جمهور؛ روایت زائر کرمانی
بخش اول
هیچ چیز از جذابیت و دلبری امام رضا کم نمیکند. حتی وقتی کنار در ورودی ضریح بایستی و از هر چند زائر یکی از خادم بپرسد: «قبر آقای رئیسی کجاست؟» و خادم برای هرکدام به آرامش بگوید.
نباید هیچکدام حواست را پرت کنند حتی اگر گعدهی دور خادم هر لحظه بیشتر و جمعیت پرسش کنندگان بیشتر شود.
میروم همانجایی که خادم در ده دقیقه حداقل پنج یا شش بار آدرسش را داده؛ دارالسلام، کنار در ورودی طلایی، گوشهی دیوار، همانجا که کاشی نوشته این است: «آری گرفت آنچه ز مهر رضا گرفت»
و او چه درست جای خودش را میدانسته. میخواست تا ابد زیر مهر رضا باشد و زیر پای زائرالرضا.
دلم میخواست قسمت مردانه بودم اما آن موقع هیچوقت حرفها و مویه گهای زنانه را نمیشنیدم.
هیچوقت نمیشنیدم دختری را که برای استادش گریه میکند و زن کنارش که زائر است دلیل گریهاش را میخواهد؛ برعکس من که فکر میکنم اینجا کسی نیاز به دلیل ندارد؛ اما زن زائر مسرانه میپرسد و دختر گریان جواب میدهد برای استادش که اسمش ریحانه سادات رئیسی است.
آنقدر همهمه و صدای صلوات است که صدایش دیگر نمیآید و من دیگر نمیخواهم به این فکر کنم چند رئیسجمهور فرزندانشان استادند و چند نفرشان منصبهای علمی دارند و چند نفرشان منصب حکومتی.
ادامه دارد...
گمنام | از #کرمان
چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه | ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
دلنوشته جمهور؛ روایت زائر کرمانی
بخش دوم
از هتل حوالی ساعت نه میزنیم بیرون. هوا گرم است ولی نه مثل دلهای مردمی که گوشه و کنار خیابان امام رضا منتظر نشستهاند. دلم چیزی میخواهد تا آتش قلبم را کم کند. شاید بستنی علاجش باشد. سفارش که میدهیم پیرزنی که کنار بستنیفروشی روی نیمکت نشسته رو به ما میگوید: «ننه یه دونه هم واسه من بگیر خدا خیرت بده»
بستنیاش که تمام میشود میگوید که نماز صبح رفته حرم بعد آماده در مسیر؛ میگوید حالش خوب نیست و دلش یه چیز خنک میخواست که هُرم قلبش را کم کند. میگفت دلش توی خانه دوام نیاورده؛ دارد از غصه میسوزد و من چه ابلهانه فکر میکنم دارد در مورد غصههای زندگیاش میگوید اما او غصهاش غصه یک کشور است.
میگوید: «دلم میسوزه، مرد خوبی بود، اومدم مراسم شاید دلم آروم بشه»
...
رفتگران سخت مشغول کاراند
آنها بیشتر از آنکه زمین را پاک کنند دل را جارو میزنند، دل که تمیز باشد اشک راحت جاری میشود.
مثل پلاستیکهای شفافی که جایگزین پلاستیکهای مشکی شدهاند.
مسائل امنیتی بهانه است اصل آن است که همه چیز زلال باشد.
زنی جوان که لباس بیمارستانی به تن دارد و سعی میکند صورت سوخته و باند پیچی شدهاش را از جمعیت بپوشاند، روی پلههای مغازهای کنار خیابان نشسته و جمعیت را با دقت از زیر نظر میگذراند. کاش دستگاه مغز خوانی داشتم تا بفهمم چطور میشود هم بخواهی ببینی و هم دیده نشوی. چطور دلها اینقدر متمایل به انسانی میشوند و چطور رفتگران اینقدر دلها را تمیز میکنند.
ادامه دارد...
گمنام | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۰۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه| ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
دلنوشته جمهور؛ روایت زائر کرمانی
بخش سوم
یک خبرنگار میان شلوغی دوربینش را گرفته سمت پاکستانیهایی که به تشییع آمدهاند.
یک دو سهای میگوید؛ آنها شروع به شعار دادن میکنند:
«مورده باد اسرائیل
مورده باد آمریکا»
خبرنگار یک لایک نشان میدهد و پایان گزارش را اعلام میکند، اما آنها همچنان پر شور و حرارت شعار میدهند و جمعیتی را دور خودشان جمع کردهاند. چند نفر با موبایلهایشان از آنها فیلم میگیرند و آنها راه میافتند به سمت جمعیت که خلاف جهت حرم است؛ اما نگاه من روی دوربینِ روی دوش خبرنگار است، که به عربی اسم خبرگزاریاش را نوشته؛ و من که کلمههایم را گذاشتهام روی دوشم و از این طرف خیابان امام رضا به طرف دیگرش میروم تا سوژههایم را پیدا کنم و شاتر کلمههایم ثبتشان کند.
...
اینجا صدای دلهای شکسته بلند از بلندگوهای غول پیکریست که وانتها حملشان میکنند. مثل همان وقتی که موبایلم زنگ میخورد. جوابش میدهم رفیقم است از کرمان، در خانه نشسته و میگوید نمیآیی سری به ما بزنی و من تا میگویم که مشهدم، بغضش میترکد؛ آنقدر که دیگر نمیتواند حرفی بزند و مدام پشت هم التماس دعا میگوید و خوش به سعادتت.
میگوید: «کاش من هم بین جمعیت بودم. به جای من هم قدم بزن»
اما من صدای دل شکستهاش را واضحتر از همه میشنوم .مثل صدای دلهایی که وقت آمدن پشت هم التماس دعا گفتند و میخواستند برای آنها را قدمی بزنم.
هر چند که از آینه بیرنگتر است
از خاطر غنچهها دلم تنگتر است
بشکن دل بینوای ما را ای عشق
این ساز شکستهاش خوشآهنگتر است!
ادامه دارد...
گمنام | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۳:۰۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه| ایتــا
📌 #رئیسجمهور_مردم
دلنوشته جمهور؛ روایت زائر کرمانی
بخش چهارم و تمام
از قیامت برگشتهام. پاهایم به اندازه پنج ساعت ایستادن و راه رفتن درد میکند.
اما آنچه دردت را بیشتر میکند انتظار است و انتظار است و انتظار .
برمیگردم اما جمعیت هنوز مستحکم و پابرجاست مردم هنوز میآیند و من که به سختی خودم را به کوچه پس کوچهها رساندهام.
مردم چند نوبت جلویم را میگیرند و میپرسند هنوز مراسم ادامه دارد یا نه؟
و من یک جواب به همه میدهم: «آره ولی خیلی شلوغه نمیتونید جلو برید»
همان حرفی که نیروهای امنیتی بارهای بار به ما زدند و جمعیت را عقب راندند، و من مصرانه ایستادم و توی ذهنم خاطرات تشییع حاج قاسم را مرور کردم و با خود گفتم از آن بدتر که نمیشود.
اما وقتی جمعیت آمد همه را جلو راند و من که پشت آبسردکن پناه گرفته بودم در امان ماندم.
از قیامت برگشتهام. مگر قیامت یک دور همهی زندگیات را برایت مرور نمیکنند؟ من مرور کردم؛ همهی زندگیام و همه مراسم را. مرور میکنم آدمها را با تنوعشان، از سرتاسر دنیا تا سرتاسر ایران، از هر قوم و نژاد و سلیقه. آنقدر آدمهای متفاوت دیدم که شک کردم آیا همه برای این انسان آمدهاند؟ او با قلبها چه کرده؟ من قیامت را مرور میکنم.
پایان.
گمنام | از #کرمان
پنجشنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۸:۰۰ | #خراسان_رضوی #مشهد
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلـه| ایتــا