eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.6هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
250 ویدیو
3 فایل
🇮🇷 روایت مردم ایران از پیکرهٔ حوزه هنری انقلاب اسلامی 🖋 هنر خوب دیدن و خوب نوشتن وابسته به نویسندگان مردمی 🌱 خرمشهرهای پیش‌رو، آوینی‌ها می‌خواهد... ✉️ نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال روایت: ˹ @ravina_ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 روایت تبریز بخش بیست‌و‌نهم گفتم: زیر باران با این پا؟ بغض کرد و گفت: از سوختن زیر باران که سخت‌تر نیست! ادامه دارد... فریده عبدی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | میدان شهدا ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 نذرِ جمهور خبر را که شنیدم ختم صلوات برای سلامتی‌شان گرفتم. تسبیحم را برداشتم و شروع کردم به صلوات فرستادن. توی حال و هوای خودم بودم که چشمم افتاد به دختر شش‌ساله‌ام. تسبیح سبزرنگی را برداشته بود و صلوات می‌فرستاد. توی چشمهایم نگاه کرد و گفت: «مامان! منم صلوات می‌فرستم تا رئیس جمهور زود خوب بشه!» سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر سبزوار @hoseinieh_honar_sabzevar ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 بغضی که سر باز کرد هم هوای بازی داشت و هم حواسش توی خانه بود. می‌رفت توی کوچه بازی می‌کرد و باز می‌آمد با نگرانی می‌پرسید: «مامان خبری نشد؟» صبح ساعت ۶ سراسیمه بیدار شد و پرسید: «مامان هنوزم خبری نشد؟» تا فهمید چه به سرمان آمده اشک توی چشم‌هایش جمع شد ولی خودش را نگه داشت. مدام سوال می‌پرسید: «مامان چی میشه؟ چی نمیشه؟» کمی آرامش کردم. رفت توی اتاق تا پیراهن مشکیش را بپوشد. سر سجاده بودم. طاقت نیاورد. سرش را گذاشت روی پاهایم و بغضش ترکید. سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | حسینیه هنر سبزوار @hoseinieh_honar_sabzevar ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تبریز بخش سی‌ام فوج جمعیت، چشمان سرخ، پیراهن مشکی، قلب‌های شکسته شهادتتان مبارک! ادامه دارد... رقیه موسوی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | میدان شهدا ــــــــــــــــــــــــــــــ **🇮🇷 | روایت مردم ایران*/ @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تبریز بخش سی‌و‌یکم در حال تنظیم روایت بودم که صدای «لبیک یا حسین» بلند شد. سرم را ا گوشی بیرون نکشیدم تا متن را تکمیل کنم. خانم میانسالی نزدیکم شد و زد روی شانه‌ام. با ته‌لهجه‌ی ترکی به فارسی گفت: «اگه می‌خوای عکس بگیری، بگیر! دارن میان.» سرم را بلند کردم و دیدم یک کاروان خورشید دارد از روبرویم رد می‌شود، خورشید اگر در هیئت سرو تمثل می‌یافت می‌شد این عکس. کاروان که از منطقه‌ی دیدم دور شد حجم جمعیت پشت سرش شوکه‌ام کرد: «یعنی کسی توی خونه‌اش مونده؟» «لبیک یا حسین‌»ها قوت گرفت؛ هزار برابر صدای این جمعیت و کل آسمان تبریز را پر کرد. ادامه دارد... زینب علی اشرفی سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۰۵ | میدان شهدا ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تبریز بخش سی‌ودوم و بالأخره آمدند... صدای گریه در میدان شهدا پیچیده و فریاد «یا حسین» زنان و مردان به پاخاسته است. همه حال عجیبی دارند. یکی از بانوان با گریه می‌گوید : «ای مظلوم!» نمی‌دانم منظورش کیست فقط با شنیدنش اجازه می‌دهم اشک هایم جاری شوند... اینجا فقط گریه است که آرامت می‌کند... لااله الا الله... ادامه دارد... فاطمه حیدری | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۰۹ | میدان شهدا ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا
📌 روایت تبریز بخش سی‌وسوم دختر کاپشن صورتی با گوشواره قلبی هنوز زنده‌ست راه این بچه‌ها ادامه دارد. ادامه دارد... فاطمه کرمی | از سه‌شنبه | ۱ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰:۱۹ | میدان شهدا ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا