فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #سوریه
از راهیاننور تا زینبیه
حجتالاسلام میرغفاری از راویان قدیمی راهیاننور و از فعالان عرصههای میدانیست.
فرقی نمیکند؛
از سرپلذهاب تا خوزستان؛
از زلزله تا سیل؛
از بهمن تا عاشورا؛
از لاذقیه تا زینبیه؛
سید را در صحنه میبینی.
همه زندگی خود را در این مسیر صرف کرده و بیش از یک ماه است که خانواده را ندیده.
گروه مبشران قزوین تحت مدیریت حجتالاسلام میرغفاری از روزهای اولیه درگیری در منطقه هستند
با اینکه سید سخنران و راوی قابلی است اما برای خوشحال کردن فرزندان شهید و جانباز لبنانی با زبان کودکان با آنها سخن میگوید.
یکی از مسئولین فرهنگی حزبالله کار سید را یکی از کارهای موفق این روزها نام میبرد و درخواست تکثیر آن را داشت.
سید مهدی خضری
eitaa.com/khezri_ir
جمعه | ۱۸ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
حلقهی وصل
آن روز میان حاضرین، مهمان عزیزی بود که آوردن نامش برایم غافلگیر کننده بود مثل همیشه.
وقتی مجری برنامه درخواست کرد تا همسر شهید برای چند دقیقه صحبت بالای سن برود، ذهنم ناخودآگاه از دنیا جدا شد. به یاد او و کرامتهای بیشمارش افتادم با اشکهایی که دیگر نمیتوانستم مانع ریختنشان شوم.
وقتی به خود آمدم که همسر مهربانش با بغض سخن میگفت.
او در وصیتنامهاش گفته بود: «مبادا روزی به بیتفاوتی برسیم.»
و به یقین اگر بود حالا پیشقدم در کمکرسانی به مظلومترین خلایق جهان میشد.
و این بار همسفرش به نیابت، این پرچم را به دست گرفته و به همراه مادران و همسران شهید دیگر طلایهداران این پویش گرانقدر شده بودند.
بعد از برنامه، زمانی که برای اهدای عزیزترین یادگاری در صف همقطارانش ایستاد، به یکی از بچه های مصاحبهگر گفتم زرنگ باشی از ایشون مصاحبه میگیری. او هم همین کار را کرد.
آخرین سوال را من پرسیدم:
«شما یهبار طلای ارزشمندی رو در راه خدا و به فرمان رهبر عزیز در سوریه بخشیدی. چه چیزی شما رو راضی کرد که تنها یادگار دونفره، حلقهات رو هم بدی؟»
با بغض گفت: «این چند روز هر چی با خودم کلنجار رفتم و فکر کردم که چه چیز ارزشمندی بدم، هیچ چیزی بهتر از حلقهی ازدواجم نداشتم.
تصمیم گرفتم همون رو بدم.»
و علاوه بر حلقهی عاشقی، گوشوارههایش را هم بخشید تا بگوید سالهاست پا جای پای عشقش گذاشته و دنبالهروی او خواهد بود.
راستی میان صحبتها، پیشنهاد داده شد که رمز این کار عظیم را به نام شهید حامد کوچکزاده بزنند.
و این نشانه بود که دل این شهید عزیز اینجاست. در میانهی این رزم فرهنگی.
زهرا برجعلیزاده
دوشنبه | ۱۴ آبان ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱
فرش قرمزی برای آغاز معصومه
شب، نزدیک ساعت صفرِ عاشقی میآیم به صحن همیشه بهار حرم که اگر بشود زیارت عاشورا را بالا سر مزاری که قرار است تا چند ساعت بعد بشود «زیارتگاه عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان» زمزمه کنم.
برای محدوده محصور با داربست، در گذاشتهاند و نیمکتی فلزی هم پشت بندش تا راحت باز نشود؛ کار، دست بر و بچههای خادم الشهدا است. ظرفهای آلومینیومی غذا و نوشابه که یعنی تا این وقت صبح هنوز شام نخوردهاند! مردی جوان و خاکی پوش که خیلی خوش، مشقِ خط میکند، آن وسط بیش از همه در چشم است. خیلی دلم میخواهد اجازه بدهند بروم داخل و زیارت بخوانم؛ اما چیزی نمیگویم و مدتی خیره به مزار که هنرمندانه با خط و رنگ، صفا و صافیاش را دو چندان کردهاند، نگاه میکنم.
خانمی که آن سوی پرچین این مرغزار بهشتی ایستاده، خواهش میکند تکهای از پارچه سبز بزرگی که: «سنصلی فی القدس انشاءالله» با فونت عربی دلبرانهای رویش نوشته شده است را برایش ببُرند.
خادمی جوان با محاسن محرابی جلو میآید و میگوید: «اجازه بدهید تبرکی که روی تابوت شهید بوده را تقدیمتان کنم؛ اگر مایل باشید.» زن عینکش را جا به جا میکند و خوشحال، تحفهای که نمیبینم چیست را میگیرد و میرود.»
از خودم شاکیام که چرا همان دَم غروب که خبری از این بگیر و ببندها نبود، کارم را انجام ندادم؛ دلم اما میگوید هرجا را هم بسته باشند، آغوشِ باز حرم که هست.
رفت و برگشتم خیلی طول نمیکشد. خادمان دارند شام میخورند و بازار بگو بخند به راه است. دوباره خیره برگشتهام سر جایم؛ منتها قدری سبکبالتر.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۲
ترکیب عطر «پلو» و بوی «رنگ»
همینطور که اطراف داربست میچرخم، چند جوان در را باز میکنند و میروند داخل بیآنکه کسی کاری بهشان داشته باشد. کلاه کم رویی بدجور به سرم رفته است؛ این بنده خداها که حرفی نداشتند.
قدری بعدتر من هم ایستادهام بالای گلزاری روشن که «یا فاطمه الزهرا» مثل پیشانیبندی بر دیواره بالاییاش، نقش خون بسته است.
با جوانی که به نظر میرسد مسئول خادمان است حال و احوال میکنم و اجازه میگیرم مقداری از خاک کنار مزار را که تربت پاک صحن حضرت شاهچراغ علیه السلام و قطعه شهداست، بردارم. با خوشرویی اجازه میدهد. ترکیب عطر پلو و بوی رنگ، رایحه عجیبی به وجود آورده است!
چند جوان آشنا با خدام هم به جمع اضافه میشوند. مسئول خادمان میگوید: «آخر هم همه جا همان عکسی را زدهاند که خانوادهشان راضی نبودند!» ماجرا برایم جالب میشود؛ 3 تا عکس بزرگِ سه گوشه صحن که همان عکس معروف شهید است؛ کدام عکس را میگویید؟
- اینها همان عکس معروف است؛ ولی نقاشی دیجیتال شده و جلوه رنگهایش قدری بیشتر است. بنابراین ممکن است تصور شود صورت شهید آرایش دارد!
حیرت میکنم از دقت و زیست مؤمنانه این خانواده که در چنین شرایطی حواسشان به همه چیز هست. جوان تازه وارد تعریف میکند: «بچههای شهید دوست داشتند پدر و مادر در شیراز کنار هم باشند، اما خانواده پدری میخواستند فرزندشان در لبنان پیش خودشان بماند و...»
یاد جمله آقا مهدی، فرزند شهید به حضرت آقا در دیدار چند روز قبل میافتم: «پدر و مادرم علاقه خاصی به هم داشتند. آقا! حتی لحظه شهادت هم دستشان توی دست هم بود.»
دوری بیدوامی است برای این عاشقانه ختم بخیر شده، وقتی آن طرف حتماً با هم خواهند بود. به قول نظامی:
زهی شیرین و شیرین مردن او
زهی جان دادن و جان بردن او
چنین واجب کند در عشق مردن
به جانان، جان چنین باید سپردن
خوشنویس که کارش تمام شده قبل رفتن رو به جوان مسئول میگوید: «یک اتفاق جالب!» همه گوش میشوند. نگاهش به بخش کوچکی از زمین بالای مزار است که سنگهایش را برداشتهاند؛ آنجا را مشکی رنگ کرده و با رنگ زرد، «در راه قدس باید خون شد» را نوشته است. مدت زیادی نگذشته که جمله زرد نوشت، رگههایی از رنگ سرخ پیدا کرده و همین هم او را به تعجب واداشته است. میگوید: «انگار این جمله هم خونی شده است!» و راست هم میگوید.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۳
دلیل عمیق بودن مزار شهید کرباسی
جوان مسئول که خادمان، «آقای روشنضمیر» صدایش میکنند میآید کنارم و میپرسد من شما را کجا دیدهام؟
با یکی دو تا نشانی میرسیم به «یادمان شهدای هویزه»؛ حلقه وصل همیشگی ما و خادمهای عزیز شهدا. حالا که آشنا درآمدهایم، شروع میکنم به پرسیدن. غیر از شهید کرباسی و ۹ شهیدی که اینجا کنار هم ردیفند، چند شهید دیگر در حرم داریم؟
اول شهید آیت الله دستغیب را یادآور میشود؛ بعد میگوید: «از این ۹ تا هم یکی یادبود است و پیکر اینجا نیست. دو شهید دیگر هم هستند.» شهید احسان حدائق (شهادت ۲ خرداد ۱۳۶۱ - عملیات الی بیت المقدس) که همیشه زائر دارد و عجیب واسطهای برای برآورده شدن حاجات پیش خداست را که تازه شناختهام و اسم یک شهید دیگر را هم به یاد نمیآورد. قدری که درباره شهید حدائق حرف میزنیم، یاد شهید «علی حاتمی» خودمان در هویزه زنده میشود.
آقای روشنضمیر میگوید: «بعد از ۴۰ سال برای شهید حدائق تازه یادواره گرفتیم؛ در حالی که دیگر پدر و مادرش در این دنیا نبودند.» میپرسم کتابی دربارهاش چاپ شده است؟ «میاندار» به قلم مریم شیدا از انتشارات ستاد کنگره شهدای فارس را معرفی میکند. بعداً که دربارهاش جستجو میکنم میبینم منتخب کتاب سال دفاع مقدس هم شده است.
دلیل عمیق بودن مزار شهید کرباسی که از همان لحظه اول توجهم را جلب کرده، پرسش بعدی ام است.
- این مزارها سه طبقه است و حرم، قبل از حمله تروریستی برای دفن اموات آماده کرده بود که روزیِ این شهدا شد و ظاهراً قرار است دو طبقه دیگر هم بماند برای خانوادههایشان.»
یکی از خادمان حرم که همانجا ایستاده و حرفهایمان را میشنود، این بیت پروین اعتصامی را میخواند: قطرهای کز جویباری میرود
از پی انجام کاری میرود
بعد هم ادامه میدهد: «کسی فکر نمیکرد اینجا قطعه شهدا بشود!» به نظرم اتفاق عجیبی نیست وقتی صاحبخانه خودش شهید است.
یک ساعت از نیمه شب گذشته است. دلم نمیخواهد این مهمانی خصوصی تمام بشود؛ این لحظه دور از دسترس با یاد شهدا در حرم چلچراغ شهید شیراز.
زمزمه شب عاشورای امام حسین علیه السلام را در هوای پر از شهید مزه مزه میکنم:
یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیلِ
کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیـلِ
مِن طالب وَ صاحِب قَتیل
وَ الدَّهرُ لا یَقنَــــعُ بِالبَـــدیلِ
با خداحافظی من، بچههای صوت تازه چیدن وسایلشان را شروع میکنند...
صبح که میآیم بیرون، هوا کمی غم دارد؛ یک جور ابری دلگیر. حال و هوای حرم، اما زینبی است: «این گل را به رسم هدیه، تقدیم نگاهت کردیم... یا زینب» و بعد هم «زینب زینب» با نوای حریری «مؤذنزاده» به حزنی متفاوت دعوتمان میکند. انگار باطن بلندگوها داد میزند: تو زیبایی ماجرا را ببین؛ تو در این تراژدی، دنبال عاشقانههایش بگرد!
هنوز یک ساعتی تا شروع برنامه در میدان شهدای شیراز مانده است، اما حیاط حرم، شلوغتر از تصورم است. خانمها دور داربست جمع شده و خادمان خواهر، کار را به دست گرفتهاند.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۴
روسری لبنانی و سکانس پایانی سریال وفا
دیشب مردد بودم از حرم بروم بیرون یا همانجا بمانم به انتظار؟ اگر قرار است بنویسم باید خوب ببینم. الان اینجا خبر خاصی نیست پس میزنم بیرون. تقاطع خیابانها را با اتوبوس بستهاند. مسیر، خالی از ماشین است. خادمان بیرون از حرم هم ایستادهاند. شهرداری تصاویر بزرگ شهید کرباسی و «حجت الاسلام مصباحی» سومین امام جمعه شهید کازرون را یک در میان بنر زده است. تصویر جدیدی از شهید کرباسی با روسری لبنانی، سکانس پایانی سریال «وفا» را میآورد پیش چشمم.
بلندگوهای مسیر هم به راهند و ترکیبی از «رجز» و «روضه» را پخش میکنند. مجری از مردم میخواهد پرچم و پوسترهایی که میگیرند را سر دست جلوی دوربینها نگه دارند؛ بعد هم از آمادگی کمیته امداد برای جمعآوری کمک به مردم لبنان خبر میدهد.
مسیر حرم تا میدان شهدا پُر از رفت و آمد مردم حماسههای مشترک است؛ «مردم میدان» همقدم شدن با این آدمها که اینجور وقتها، روزمرگی محتوم را میشکنند و صبح روز کاری اول هفته و هزار گرفتاری و قسط و وام و نوبت دکتر و... برایشان بیمعنی میشود، کم توفیقی نیست.
امروز آمدهایم برای آغاز معصومه خانم و حاج آقا صباحی، فرش قرمز پهن کنیم؛ فرشی که تار و پودش، بال فرشته است. حتماً فرشتههای بدرقه تا بهشت توی دست و بال خدا کم نیستند و الان خودش میداند چند تایشان اینجا وسط خیابان، بال پهن کردهاند؟
نرسیده به میدان شهدا، شکوه پابرجای پرچمهای ایران و حزبالله لبنان در پس زمینه کوههای اطراف شیراز با رجزخوانی «حاج حسین طاهری» حس حماسه را به عمق جانم مینشاند:
چون لشکر مختار همه منتقمانیم
ایرانی پرجاذبه مانند کیانیم...
جلودار قافله، محاسن سپیدی است از محشورانِ خوش به حالِ حرمِ سوم با کلاه و لباس فرم خادمی که جعبه قرآن و پرچم را با ادب جلو نگه داشته است.
پشت سر پیرمرد، خادمان خانم و آقا با چوب پَر و حمایل مشکی صف کشیدهاند. حاج آقا ملکمکان (رئیس شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی استان) بیسیم به دست مراسم را اداره میکند و دغدغه جدیاش جدا کردن خانمها از آقایان است که تا حدودی هم موفق میشود.
پیرزنی با پرچم سرخ خونخواهی بر دوش، نشسته کنار خیابان، گوشه چارقد مشکیاش را جلوی صورت گرفته و هایهای، زار میزند.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #سیزده_آبان
قدمهای کوچک، گامهای استوار
در هوای سرد پاییزی که تقریبا هر روز باران میبارد و رحمت الهی شامل حال مردم رشت میشود، امروز آسمان شهر صاف و بهاری بود. گویی ابرها دست به دست هم دادند تا خورشید، شکوه حضور فرزندان روحالله را در تجمع ۱۳ آبان امسال، در قاب دوربینها به زیبایی و وضوح بنمایاند.
دستهدسته دانشآموزان با مربیها به جمعیت ملحق میشدند. قدمهایی کوچک، با گامهایی استوار.
شادی و نشاط بچهها موجی از انرژی مثبت را در روح بزرگترها زنده میکرد.
هر گروهی به نمایندگی از مدرسه یک تابلویی به همراه داشتند که نام مدرسهشان در آن نوشته شده بود.
بچهها دوشادوش هم با مشتهایی گره کرده شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل را بلند فریاد میزدند. انگار میخواستند مستقیم و بدون واسطه صدایشان به گوش جنایتکاران ظالم برسد.
سمت گروهی از آنها رفتم که در حال حرف زدن و خنده و شوخی با هم بودند. با صدایی بلند از آنها پرسیدم: بچهها امروز برای چی اومدین اینجا؟
همه با هم خواستند جواب بدهند. یکی میگفت: برای اینکه دشمن بدونه ما پشت کشور خودمون هستیم.
دیگری گفت: ما ادامه دهنده خون شهدامون خواهیم بود.
یکی از آنها که در دستش عکس رهبر انقلاب بود، انگشت اشارهاش را مقابل صورتش بالا آورد جوری که انگار می خواهد حرفش را برای کسی تفهیم کند، با صدایی بلند و رسا گفت: هر کس بخواد به ایران عزیزمون آسیبی بزنه یا نگاه چپ بکنه باید بدونه که ما تا پای جان از کشورمون دفاع میکنیم.
امسلمه فرد
یکشنبه | ۱۳ آبان ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۵
غافلگیری جلوتر از جمعیت
کاروان شهید راه میافتد.
میگذرد کاروان، روی گل ارغوان
قافله سالار آن، سرو شهید جوان...
پا تند میکنم؛ بیخبر از آنکه قدری جلوتر از جمعیت قرار است غافلگیر شوم. خانواده شهید کرباسی که این روزها بارها عکسشان را در رسانهها دیدهام، آرام و مقتدر ایستادهاند کنار خیابان! پاسداری میانسال هم همراهشان است. دو پسر، پدر، مادر و مادربزرگ و عمه لبنانی بچهها همراه چند خانم دیگر.
آقا مهدی پسر بزرگ و پدربزرگش علاوه بر شال زرد حزبالله، چفیه رزمندگان دفاع مقدس هم بر شانه دارند. خانمها اما همه شال زرد لبنانی انداختهاند.
اوایل، خیلی کسی حواسش نیست، اما همین که عدهای جلو میآیند، همه متوجه میشوند و میریزند دورشان به بوسیدن سر و صورت پسر و پدربزرگ و تسلی دادن و عکس گرفتن. دختر خانم جوانی آمده جلوی آقا مهدی، گرم احوالپرسی میکند و میگوید: «شما افتخار مایید.» برخی هم تا نگاهشان گره میخورد، بارانی میشوند. پاسدار همراه که احساس میکند خانواده شهید دارند اذیت میشوند، حرکتشان میدهد سمت کاروان؛ غافل از اینکه آنجا این فشار و ابراز لطف بیشتر است. طولی نمیکشد که در حلقه ارادت مردم از دیدم دور میشوند.
برمیگردم به مسیر خودم. مداح با زیر صدای «حیدر حیدرِ» مردم، رجز میخواند:
«گوش کن خطه سلمان به میان آمده است»
حالا پرچم حرم حضرت سید علاءالدین حسین علیه السلام هم کنار پرچم شاهچراغ علیه السلام قرار گرفته است. یاد رسم عربها میافتم که وقتی بزرگی از دنیا میرود، پرچم و بیرق عشیرهها بیرون میآید و در مراسم تشییع بلند میشود.
بدجور غبطه میخورم به حال دختر شهید شیراز که حالا دیگر مادر مقاومت ایران و لبنان شده است و این پرچمهای معطر به کربلا همراهش راه افتادهاند.
در تمام طول مسیر پُریم از مغازههایی تعطیل که حساب و سود را از یاد بردهاند. جمعیت مثل جویبارهایی که به رودخانه میپیوندند از خیابانهای دور و بر سمت کاروان در هرولهاند.
بادا که به دریا برسد کوشش این رود
همپای تو پرچم بسپاریم به موعود
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
*-🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران**
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۶
چشم پر اشک زلف بر باد دادهها!
بیش از همه، مردمان روشن قدیم، ایستاده یا نشسته مثل فرزند از دست دادهها دارند برای دختر دور از وطن شهرشان، پدری و مادری میکنند؛ حتی تک و توک، زلف بر باد دادههایی که از کنارمان رد میشوند هم با چشمان پر اشک به زمین خیره میمانند.
ستاد نماز جمعه، موکبی برپا کرده و آب توزیع میکند. شتابم را بیشتر میکنم تا به حرم برسم و پشت بازرسی گیر نیفتم. جایگاه مراسم را در ایوان «باب السجاد» علیه السلام برپا کردهاند. صدا و سیما یکی از دوربینهایش را بر بام سقاخانه کاشته است تا به محل دفن، مشرف باشد. فکر میکنم اگر من هم آن بالا باشم دید بهتری دارم. می روم سمت داربستها. غوغای خانمهاست. هرکس چیزی میدهد دست خادمها تا از خاک مزار برایش تبرک کنند. با آقای روشنضمیر صحبت میکنم. میرود با مسئول گروه صدا و سیما حرف بزند. مکثش در برگشتن به سمت من یعنی قبول نکرده است. همان موقع خادمی با نیمه تندی از جلوی در پشتی داربست کنارمان میزند. میآیم سمت آقایان تا داخل را بهتر ببینم. بقیه اعضای خانواده شهید اینجا روی صندلی نشستهاند. سه فرزند کوچک معصومه و رضا (زهرا، فاطمه و محمد ۸ ساله) با مادربزرگ لبنانیشان که تسبیح دانه رنگی درشتی در دست دارد و دائم حواسش به بچههاست. فاطمه با آن عینک سفید مشهورش میرود پیش پیرمردی که بعداً میفهمم پدربزرگ مادرش است. مادر بزرگ هر چند دقیقه یک بار بیسکویت یا سیب زردی از کیفش در میآورد و میدهد دستشان تا آرام بمانند.
مجری با تلاوت: «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا» برنامه را آغاز میکند. برای من هیچ کجا بهتر از کنار جایگاه نیست. همانجا توی سایه میایستم. پیکرها وارد میشود و همزمان بلندگوی حرم با فریادهای «یا حسین» و «هیهات من الذله» به کار میافتد. صداها در هم رفته است. مجری اشاره میکند که آن بلندگو را قطع کنند. حاجآقا ملکمکان خودش را میرساند به مجری و میگوید: «اعلام کن که اجازه بدهید برنامه از جایگاه اصلی اجرا شود.» بلندگوی حرم اما کوتاه نمیآید و محکمتر شعار میدهد. به ناچار اینوریها کوتاه میآیند و ساکت میشوند تا پیکرها برسد و روی سکوهای ساتنپوش قرار بگیرد.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۷
لبنان و ایران با هم فامیل میشوند!
حالا دو مطهرِ «عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ»، یکی در لباس چفیه فلسطینی و دیگری پرچمپوش ایرانی مینشینند آن بالا رو به ما که: «زمین چه قدر حقیر است، آی خاکیها!»
سر ساعت ۱۰:۳۰، «مهدی» و «مهتدی» همراه پدربزرگ و یک خانم لبنانی که شاید عمهشان باشد میروند روی جایگاهی که خیلی ظرفیت ندارد و برای همین هم اصرار میکنند جز خانواده شهید کسی بالا نباشد.
میخواهند برایشان صندلی بگذارند، اما پدربزرگ قبول نمیکند: «به احترام مردم نمینشینیم!»
مجری دارد غزل عاشقانه خداحافظیشان را میخواند؛ آن هم در روزگاری که عاشقانههای خوب کم شده است:
روزهای قشنگ هم درسی
خاطرات غروب دانشگاه
همقدم تا کتابخانه شهر
صحبت از «عشق و آرمان» در راه
این جهان جای کوچکی است رضا!
کاش میشد به عرش پَر بزنیم
- راست گفتی؛ قبول معصومه!
دوست داری چگونه پر بزنیم؟...
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۸
تلاوت و تداعی تلخ پهپادی که پدر و مادر را برد!
هنوز همهمه غالب است تا اینکه «آقا مهدی» فرزند بزرگ رضا و معصومه شهید میآید پشت بلندگو که قرآن آغازین مراسم مادر را خودش تلاوت کند! باید از نزدیک میدیدید آن حس و حال را. آواز بهشتی برآمده از شاخههای نخل سبز قرآن، هوای حرم را زیر و رو میکند. شانهها میلرزد؛ آقا مهدی با آن روح بزرگ، اما انگار در عالم دیگری است.
دو سه باری بعد تلاوت هر آیه «واقعه»، نگاهش میافتد به آسمان و هلیشاتی که دارد از مقابلش تصویر برمیدارد؛ شاید پهپاد پلیدی که پدر و مادرش را بُرد به آسمان، برایش تداعی شده است! کاش فیلمبردار این زاویه را بیخیال شده بود؛ اصلاً انتخاب خوبی برای آن لحظه نیست.
«وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا...» را زیباتر میخواند و این پایین همه بارانند. سر برمیگردانم عقب؛ دو دست بالا آمده از بین جمعیت و مقوایی که با ماژیک رویش نوشته: «نه به دیپلماسی صلح و سازش؛ آری به دیپلماسی مقاومت و اقتدار رهبری» پیام واضحی را مخابره میکند. مابقی احتمالی متن را هم از اینجا نمیبینم.
5 دقیقه تلاوت آقا مهدی با ترتیلِ: «اَللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّم وَ زِد وَ بَارِک عَلَی رَسُولِ اللَّه وَ الِهِ الأَطهَار» تمام میشود. لیوان آب جلوی تریبون را میآورد تا نزدیک دهانش که مجری میآید و از پشت، سرش را میبوسد! به ابراز محبتش پاسخ میدهد و با لیوان آب میرود میایستد سر جایش.
«پارسا پسندیده» دوست خوب عکاسم کنار دستم ایستاده است؛ بی آنکه متوجه شوم. یک لحظه رخ به رخ میشویم به حال و احوال.
یکی از روی جایگاه، عکاس دیگری که جلوی آقا پارساست را دعوت میکند بالا. میگویم شما هم برو. سری بالا میآورد که یعنی نه، نمیگذارند. چند عکس میگیرد و جا عوض میکند. همان لحظه بقیه خانمهای خانواده شهید از پشت جایگاه، سر میرسند. چون نمیگذارند بروند بالا همانجا میایستند. سریع میزنم به دل جمعیت و کُت آقا پارسا را میکِشم و برمیگردانمش تا این صحنه را از دست ندهد.
در همین فاصله «حاجآقا سرلک» میآید میایستد کنارم تا نوبت سخنرانیاش برسد. از حاجآقا میپرسم چه چیز این خانواده برایتان متفاوت و درسآموز است؟
- «آرامششان؛ آرامشی که الان دارند و ریشه در هجرت و مجاهدت دارد. بزرگی این آدمها و مهدی ۱۷ ساله، آدم را به خاک مینشاند. دلم میخواهد بچه هایم ذرهای شبیه بچههای شهید کرباسی بشوند.»
به اشاره مجری رو به گنبد، صلوات خاصه حضرت امین ولایت و برادرانشان را میخوانیم. یکی از عکاسان همیشه در صحنه شیراز موقع پایین آمدن از پلههای جایگاه، یَله میشود سمت جمعیت! حاجآقا سرلک که مقابلش ایستاده است با لبخند سرش را میبوسد و استرسش را میگیرد.
راه باز میکنند برای عاقله مردی نابینا که با دِشداشه عربی میخواهد برود روی جایگاه. نمیگذارند. شاید از بستگان شهداست. همان پایین نگهش میدارند با کلی ادب و عذرخواهی.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۹
داستان عهد با لب شیرین دهنان
سه تا از خانمهای خانواده که دوتایشان مادربزرگهای ایرانی و لبنانی هستند را میبرند بالا. نوبت به حاج آقا سرلک میرسد. جداگانه روی هر تابوت دست میگذارد و میکشد به قلبش. از خانواده شهید اجازه میگیرد و در میان فریادهای «هیهات من الذله» مثل همیشه سنگ تمام میگذارد:
«مردم بزرگ شیراز، مهمان دارید. مهمان داریم از بلندترین نقطهای که یک انسان میتواند اوج بگیرد. معصومه کرباسی و همسر مکرمهاش "رضا عواضه" جزو نخبگان بودند. در همه دنیا اینها را روی هوا میزدند. جاذبههای حبابی و سرابی، ذرهای دل آنها را به آن سمت نکشاند. نگاه کردند ببینند نقطه رضای خدا کجاست. دیشب آقا مهدی، همین عزیزی که تلاوت آیات قرآن از زبان دلنشین او معنای دیگری برای همه ما داشت در مجلس وداع با پیکر مادرش گفت: "میخواهم بروم. پدربزرگم نمیگذارد، ولی باید بروم." مجری محترم پرسید پس چهار خواهر و برادرت چی؟ گفت: "آنها را میسپارم به دستان پدربزرگم که یک شهید در خانهاش پرورش داده است. آنها را هم میتواند رشد بدهد. باید بروم." آنها که قیاسهایشان مادی و عادی است اینها را نمیفهمند؛ اینها به تعبیر "حافظ" شما کسانی هستند که خدا داستان عهدشان را با لب شیرین دهنان بسته است.»
وقتی حاجآقا ماجرای آقا مهدی را تعریف میکند، پدربزرگ که از صبح ندیدم گریه کند، چفیه را میآورد جلوی صورتش!
«منم باید برم؛ آره برم سرم بره...»
اینجا هر لحظهاش روضه است؛ فرق دارد با بقیه تشییعهایی که دیدهام. بیروتِ دلها انبار باروت است؛ منتظر یک جرقه. چیزی از جنس غم فاطمیه که آستانه دنیاهای تازه است، مردم را به گریه دعوت کرده و به مهمانی نوحه کشانده. مردمِ غصهدارِ غم «سید مقاومت» که حتی نشد یک دل سیر پشت پیکرش راه بیفتند و اشک شور بر گونه روان کنند؛ مردم جریحهدار شده از پر و بال سوخته برگشتنِ ققنوس شهرشان، ناموس کشورشان! مردم بغضآلود از درندگی و دریدگی دشمنی که تا بالای سرشان آمده مرگ پاشیده و خون، درو کرده است!
«محمدحسین عظیمی» که تازه از لبنان برگشته هم با یکی دو نفر فاصله، جلویم ایستاده است.
دارد در گوشیاش چیزی مینویسد. روایتگر خوب شیرازی که روزهای قبل با خیال او و قصههایش از کوچه پس کوچههای «صور»، «ضاحیه» و «بیروت» گذشتم و هر بار دلم خواست آنجا باشم.
امثال آقا محمدحسین برای این استان غنیمتند؛ اگر قدردان شان باشیم. همدیگر را از نزدیک نمیشناسیم، اما همانطور که گفتهاند: «شاعر، شنیدنی است» نویسنده هم خواندنی است. میخواهم بروم جلو «رسیدن به خیر» و «خدا قوتی» بگویم که پیرمردی گوشیاش را میدهد تا برایش از جایگاه عکس بگیرد. بعدش هم حرفهای حاجآقا سرلک، بغضش را میترکاند و منصرفم میکند.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
جهادی برای همه
صبح یک روزی، خانومی به من پیام داد و گفت: من میخوام یه تیکه طلا اهدا کنم چیکار باید بکنم؟
بهش گفتم: تشریف بیارید دفتر هستم در خدمتتون.
گفت: باشه من فردا میام.
طرفهای غروب بود، دیدم پیام گذاشت برایم که: میشه آدرس خونهتون رو بدید که من همین امشب طلا رو براتون بیارم؟
گفتم: بله. چرا نمیشه؟!
حدود یکساعت بعد رسید و گفت که: اگه میشه بیاید پایین.
من رفتم پایین. جایی که گفته بودم باشد تا بروم.
یک خانمی با حجاب خیلی معمولی ایستاده بود. خانم تقریبا ۴۵-۵۰ سالهی مانتویی با یک تکه مویِ بلوندِ از شال بیرون زده.
چون توی ایتا بهم پیام میداد و آیدی برای من مشخص میشد، نمیتوانستم باهاش تماس بگیرم و ازش بپرسم شمایید که اینجا ایستادید؟!
نگاهش کردم. او هم نگاهم کرد.
گفت: شما دنبال کسی هستید؟
گفتم: بله با خانومی قرار داشتم میخواستم چیزی ازشون تحویل بگیرم.
که گفت: من هستم که میخواستم طلامو تقدیم کنم.
یک لحظه جا خوردم. تصور من یک خانم چادری و ... بود.
گفتم: آخی ببخشید! خیلی ممنونم، تو زحمت افتادید این وقتِ شب.
گفت: نه من یکسره از شرکت اومدم.
تمام ثروت من، همین یک ربع سکه هستش. همین رو خواستم تقدیم این راه کنم. خواستم زودتر هم به دستتون برسونم که الان اومدم.
مجددا ازش تشکر کردم و رسید را برایش نوشتم و طلا را تحویل گرفتم.
محترم رزمیکی
سهشنبه | ۱۵ آبان ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۰
محرابی که باید محل ایجاد زحمت برای جریان ظلم باشد
حاجآقا دارد از امام جمعه شهید کازرون یاد میکند: «امام جمعهای که مثل این شهید بزرگوار، محرابش محل ایجاد زحمت برای جریان ظلم باشد و دغدغه زندگی، رشد مردم و امنیت جهانی داشته باشد، امام جمعه تراز انقلاب اسلامی است که باید به وجودش افتخار کنیم.»
آخر سر هم حرفهایی میزند که میتواند بیانیه اجتماع امروز باشد: «به خون شهید معصومه کرباسی و همه شهدا اگر امنیت، رشد و رفاه میخواهیم که میخواهیم، فقط باید ایستادگی را انتخاب کنیم. صلح پایدار از میدان مبارزه بیشتاب و تعلل میگذرد.»
یازده خانم از اعضای خانواده شهید که کنار جایگاه ایستاده بودند را با احترام از میان مردها رد میکنند سمت محل تدفین. آخرین برنامه، مداحی است. خانواده شهید، کوهمردانه ایستادهاند؛ مثل فرمانده مقتدری که دارند جلویش رژه میروند.
ایستاده سربلند و با شکوه
چون که سر بر آسمان نهاده کوه
من اما همه حواسم پیش آقا مهدی است؛ نوجوان ۱۷ سالهای که تازه مو بر صورتش روییده، اما زبان بدن را هم مثل بقیه هنرها خوب بلد است. هرجا پای «تکبیر» و «لبیک» به میان آمد، مشت گره کرد و همراه شد؛ حالا هم همراه روضهخوان، تباکی میکند. آدم کیف میکند از چنین شیر بچهای که مقاومت، ارث هفت پشت و پیشینهاش است.
پیکرها روی دوش مردها روان میشود تا محل نماز. فرصت را غنیمت میشمارم و میروم سراغ پاسداری که از صبح همراه خانواده شهید است. اسمش را از روی اتیکت جلوی لباس میخوانم: «غلامعلی احمدیجابری» با درجه سرهنگی. از جناب سرهنگ میپرسم در این مدت که توفیق همراهی خانواده شهید را دارید چه نکتهای بیش از همه توجهتان را جلب کرده است؟
- «صبر، ایمان، خونسردی و آرامششان. اتفاقاً علتش را هم از خودشان جویا شدم؛ میگویند ما با خدا معامله کردیم و چون عاشق اهل بیت و امام زمان (علیهم السلام) هستیم، این شهید را در راه خدا دادیم. برای همین دچار آرامش و سکینه عمیقیم. پسرشان میگوید: "فرمانده این جنگ، امام زمان عجل الله فرجه است".»
پاسدار جوانی که آنجا ایستاده میگوید: «جناب سرهنگ، فرمانده ناحیه مقاومت سپاه محمد رسول الله صلی الله علیه و آله شیراز است. سخنرانیهای خوبی هم میکند؛ برنامه داشتی دعوتش کن.»
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۱
ما مرد جنگیم
حسن ختام مراسم، حرفهای حماسی پدر شهید کرباسی است که بعد از تبریک و تسلیت به خانواده امام جمعه شهید کازرون و قدرشناسی از مردم میگوید: «میخواهم از طرف شما یک پیام به اسرائیل، آمریکا انگلیس و ایادیشان بدهم. ما مرد صبریم؛ ما مرد مقاومتیم؛ ما مرد جنگیم و از هیچکس به جز خدا نمیهراسیم.» جمعیت با تکبیرهای پیاپی و "مرگ بر اسرائیل" تأیید میکنند. آقا مهدی میخواهد از پلههای جایگاه پایین بیاید. مردم هجوم میآورند سمتش. روحانی جوانی خم میشود و دستش را میبوسد؛ بقیه هم سر و صورتش را. آرام و متین لبخند میزند و میگوید: «زنده باشید» من هم شانهاش را میبوسم. مثل حلقه گُلی که به گردن قهرمانها میاندازند، دستها دور گردن پدربزرگ، باز و بسته میشود. پیرمرد با لهجه شیرازی میگوید: «قربون قدمتون». میخواهم تا جلوی صف نماز همراهیشان کنم، اما دلم نمیآید چنین نمازی را از دست بدهم. آیت الله دژکام (امین آقا در استان و امام جمعه شیراز) میکروفن را دست میگیرند، ولی صدا قطع و وصل میشود. مشکل حل نشدنی بلندگوهای مراسم اینجا هم خودش را به رخ میکشد! «سردار قنبری» فرمانده لشکر ۱۹ فجر که در صف پشت سر ماست هم ناراحت است. خدام، چوب پَر و پاسدارها کلاههای از سر برداشته را از صف جلو در هوا تکان میدهند تا مردم عقب بروند. دقایقی معطل میمانیم. جمعیت هجوم میآورد. حاجآقا دژکام خواهش میکنند: «آرام باشید. هُل ندهید. برای اقامه نماز باید آرامش داشت. حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای حاجعلیاکبری از بیت رهبر عظیم الشأن تشریف فرما هستند برای اقامه نماز بر جنازه شهیده مکرمه بانو کرباسی و شهید بزرگوار حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای صباحی. اول نماز بر جنازه شهیده کرباسی اقامه میشود.»
بعد نماز اول، مردی از صف جلو برمیگردد عقب و تأکید میکند: «اذکار را همه بخوانند.» در تکبیر دوم نماز بر پیکر امام جمعه کازرون، هلیشاتِ تصویربرداری، بالای سرمان ارتفاع کم میکند و هرچه گرد و خاک است را میآورد بالا! همه به سرفه میافتیم.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۲
سلامتان به شاه نجف، آقا جان
نماز که تمام میشود خودم را میرسانم به حجت الاسلام والمسلمین حاجعلیاکبری؛ رئیس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه کشور و امام جمعه موقت تهران که به نمایندگی از رهبر عزیز انقلاب به شیراز آمده و از صبح همراه حضرت آیت الله دژکام و دکتر امیری؛ استاندار فارس در مراسم حضور داشتهاند. حاجآقا با همان لحن خاص و دوست داشتنیشان میگویند:
«بانوی مکرم، شهید بزرگوار، خانم معصومه کرباسی که فضای خاصی از جهت فاطمی به جامعه و شیراز ما دادند، تنها زن شهید ایرانیِ طریق القدس هستند و این افتخار بزرگ شامل حال استان شماست. این بانوی مکرم، نسبت ویژه و جالبی بین ما و اهالی لبنان برقرار میکند. از طریق این شهید بزرگوار، لبنان و ایران با هم فامیل میشوند. ایشان و همسرشان هر دو از نخبگان و سرآمدان بودند. جایگاه و اثرگذاریشان در جبهه مقاومت آن قدر برجسته بود که رژیم پلید صهیونیستی به طور خاص برای به شهادت رساندنشان برنامهریزی کرد. همین کفایت میکند که بدانیم این عزیزان چه سهمی در مبارزه با صهیونیستها داشتند. آنچه درباره شهید صباحی عزیز باید عرض کنم هم اینکه شهادت ایشان به شهدای بزرگ محراب خیلی شباهت داشت. ما امام جمعه شهید داشتیم، اما با این کیفیت که روز جمعه در فضای نماز جمعه با سلاح گرم به شهادت برسند را نه. این عالم جلیل القدر، خدوم، خوش اخلاق، صمیمی، بسیار خوش فکر، فعال و حقیقتاً دوستداشتنی در شهرستان کازرون که از بزرگترین شهرستانهای استان شماست، دوران خوبی را سپری کرد و خاطرات فراوانی برای مردم به جا گذاشت؛ لذا بنده شرفیاب شدم تا تقدیر و تعزیتی داشته باشم و سلام پر از مهر و محبت رهبر عزیزتر از جانمان را به همه شما عزیزان تقدیم کنم.»
به سبک مردمانِ روشنِ قدیم، زیر لب میگویم «سلامتان به شاه نجف» آقاجان و بال در میآورم.
تجمع عکاسان بر بام سقاخانه حرم است؛ همانجا که اول صبح میخواستم بروم و خوب شد که جور نشد. بالکن طبقه دوم ایوان انتهایی صحن، بهترین جایی است که میتوانم محل آرام گرفتن شهید کرباسی را راحت ببینم. خانمها با شاخه گلهای گلایول ایستادهاند دور داربست. از دو خانم عکاس جوان میپرسم بهترین قاب مراسم امروز از نظر شما؟
- اجازه بده فکر کنیم.
طولی نمیکشد که از پشت سر، جیم میشوند!
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۳
فریاد یا محمدا!
خادمان شهدا پیکر را از بالا تحویل میگیرند. خانمها دست روی سر میگذارند؛ «فریاد یا محمدا»
خانمی فاطمه سه ساله را در بغل گرفته؛ سرش را روی دوشش در جهت خلاف پیکر مادر نگه داشته و با فاصله ایستاده است. پسر کوچک خانواده را از بالا سر جمعیت، دست به دست رد میکنند و به مزار میرسانند. مادر شهید، بیتابانه بر سینه میزند. آقا مهدی تلاش میکند آرامش کند.
پیکر با فریادهای «یا زهرا» سرازیر قبر میشود. مؤذن اذان میگوید. دختر جوانی آه میکشد: «آخی! سر اذون داره دفن میشه.»
پاسداری میرود پشت داربست و گلایولهای خانمها را جمع میکند. تابوت خالی را از جلوی دست و پا برمیدارند تا پدربزرگ و پسرها بیایند برای وداع آخر. حاجآقا ملکمکان از حاجآقا حسین، پدر شهید و فرزندان اجازه میگیرد و تلقینها را پشت بلندگو میخواند. صحن، خلوت میشود. تنها جمعیت حلقه زده دور داربست ماندهاند. خودم را میرسانم به نماز جماعت آیت الله دژکام در شبستان حرم که به برکت تشییع شهدا چند برابر روزهای قبل نمازگزار دارد!
در برگشت، خادمها دارند پدر شهید کرباسی و مادر شهید عواضه را جداگانه تا بیرون مشایعت میکنند. بازار دیده بوسیهای بین راهی داغ است. دختری میخواهد عکس بگیرد؛ یکی از بچههای خادم الشهدا با تندی مانع میشود.
بالا سر مزار، اما خانمها پدربزرگ، مادربزرگ و دایی شهید را احاطه کردهاند به سؤال: «پس شوهرش کجاست؟»، «مگه ایرانی نبود؟»، «تکلیف بچهها چه میشود؟» و... بعد هم با ذوق جوابهایی که شنیدهاند را مرور میکنند. برخی هم التماس دعا دارند برای مریضشان. آقایی جلو میآید و بعد تسلیت میگوید: «قطعاً قطعاً با امام زمان عجل الله تعالی فرجه برمیگردد...»
همینطور که از داربستها دور میشوم یک دفعه شعر نوحه همیشگی این جور وقتها بالا سر شهدا میآید بر زبانم:
اینجا برا همه دعا کن که هیچکی از تو جا نمونه
حسرت مُردن برا ارباب، رو دل عاشقا نمونه...
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #سوریه
ضیافتگاه – ۱۱
تمام طول مصاحبه را با بغض حرف میزند. زینب را میگویم. یک ساعت و نیم، کلید رنگ و رورفته اتاقشان در طبقهای از ساختمان را توی دست میچرخاند، هی بغضش را فرو میدهد و هی چشمهای روشنش پر از اشک میشود.
حیدر را در نوجوانی دیده بود. همسایه بودند. شبهای محرم، حیدر که چندسالی بزرگتر بود میآمد دنبالشان و میبردشان روضه. ابوزینب نمیگذاشت دخترها تنها بروند. امحیدر ولی آنقدری پیش ابوزینب اعتبار داشت که اجازه دخترها را بگیرد تا از روضه و هیات محروم نشوند. توی همین بردنها و آوردنها بود که حیدر دیده بودش و خواسته بودش. جرئت کرده بود به کسی چیزی بگوید؟ نه. زینب اما فهمیده بود. زنها عشق را از چند فرسخی هم حس میکنند.
حیدر عضو حزبالله بود و تقریبا تمام سال را خانه نبود. زینب امیدش به دهه محرم بود. به نامههایی که یواشکی برایش مینوشت و میداد دست یکی از دوستانش تا برایش بیاورد.
نامههایش را هنوز دارد. نامههایی پر از "انی احبک یا زینب" و قلبهای ریز و درشت و رنگی.
جنگ سی و سه روزه که شروع شد، خواستگاریاش کرد. ابوزینب اما مخالف بود. میگفت زندگی بچههای حزبالله سختی دارد. تو آدم سختیها هستی زینب؟ میگفت سرانجام همهشان، شهادت است. تو طاقت دوریاش را داری؟
زینب دوستش داشت. هم او را، هم مقاومت و حزبالله را.
سر سفره عقد، بله را نه به خود حیدر، به شهادتش داد؛ حتی بعدتر به شهادت بچههایشان.
حالا که هجده سال از آن روزها میگذرد، نشسته است اینجا و تازه بیست روز است که خبر شهادت حیدر را آوردهاند.
جثه کوچک و لاغرش را روی صندلی جا به جا میکند و تمام طول گفتگو را با بغض حرف میزند.
حیدر توی جبهه بود که مجبور شد با سه تا پسرهایش، تک و تنها از لبنان راه بیفتد سمت سوریه. از سختی این سالها که میپرسم، لبخندی میزند و میگوید: "ما زنهای جبهه مقاومت، باید روی پای خودمان بایستیم. زن باشیم، مادر باشیم، در کنارش مرد هم باشیم."
کلید را توی دستش میچرخاند. توی دلم میگویم، اگر نبودند این زنها، حزبالله و مقاومت، همان روزهای اول شکست خورده بود.
شبنم غفاریحسینی | راوی اعزامی راوینا
ble.ir/jarideh_sh
شنبه | ۱۹ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
🔖 #معرفی_همسنگر
اینجا گنج استخراج میکنیم؛ گنجهایی که لابلای هزاران خاطره و حرف و روایت مدفون شده. به قصههای آدمها گوش میدهیم و زبان آنها میشویم برای رساندن خاطرات توی سینهها به گوش دیگران.
اینجا کلی کلاس و دوره برگزار میکنیم تا استعدادهای نهفته را کشف میکنیم.
کار ما تاریخ شفاهی است، تاریخِ شفاهی مردمی که کمتر دیده و شنیده شدند. ما مردم را روایت میکنیم در گوشهدنجی توی شلوغی شهر. ما در حسینیه هنر، روایتها را با زبان هنر به گوش مردم میرسانیم.
#حسینیه_هنر_اصفهان
#تاریخ_شفاهی
#تاریخ_شفاهی_مردمی
ما همه جا هستیم: بله، ایتا، تلگرام و اینستاگرام
https://eitaa.com/joinchat/4094623993Cecea95bfce
🔖 #راوینا_نوشت
نشانی صفحه اینستای راوینا برای یکسانسازی با نشانی سایر بسترها از
ravina.ir
به
ravina_ir
تغییر نام داد.
اگر اهل اینستا هستید، خوشحال میشویم ما را دنبال نمایید:
https://www.instagram.com/ravina_ir/profilecard/?igsh=b25tMnhoNmVicDcz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهید_زاهدی
بیوت المقاومه
بیوت المقاومه نام پویشی که به تازگی در حال گسترش است.
و رزق امروزمان شد منزل دختر شهید زاهدی.
این روزها تا بنری میبینم برای حمایت از جبهه مقاومت و یا رشد مبانی فکری برای خودسازی و تمدن سازی، فکر این را نمیکنم که چالش فرزندان کوچک و بزرگ را چه کنم؟
بعد از نماز صبح خودم و ایمانم را به صاحب امین الله و سایر ادعیه و زیارات میسپارم و کوله کوچک جگر گوشهام را میبندم و راهی جهادی از نوع خودمان میشویم.
بعد از کلاس منظومه و نماز ظهر و رفت و برگشتی در حد ناهار و برداشتن آن یکی دخترم، خودمان را میرسانیم به برنامه استغاثه. از همان دم در پارکینگ مجتمع، نمادها و پرچمها نشان میدهد که آدرس را درست آمدهایم.
در را که به رویمان باز میکنند استقبال گرمی میشویم. گویی با یک قاعده فطری سالهاست همدیگر را میشناسیم. با چای و پولکیهای اصفهان که کاممان را تلخ و شیرین میکنیم، یاد خوف و رجا و جبهه حق و باطلی میافتم که اگر تلاشی برای پیروزی نداشته باشیم...
خانمی میکروفون را بر میدارد و بعد از خیر مقدم و ذکر صلوات و گفتن سین برنامه، تسبیحهایی میدهد دست فرشتههای کوچکمان تا پخش کنند و از همه میخواهد که همان ذکر توصیه شده شهید زاهدی را تا آمدن سخنران بگوییم:
"یدالله فوق ایدیهم".
خانه مملو از جمعیت بانوان مومنه و مشتاق است، و شهدایی که انشاءالله به برکت خونهای پاکشان و عنایات اهل بیت علیهم السلام بابی برای نابودی اسرائیل برایمان بگشایند.
سیمه رفیعی
eitaa.com/sere_omidvary
دوشنبه | ۷ آبان ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی| شنوتو | اینستا