📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۰
محرابی که باید محل ایجاد زحمت برای جریان ظلم باشد
حاجآقا دارد از امام جمعه شهید کازرون یاد میکند: «امام جمعهای که مثل این شهید بزرگوار، محرابش محل ایجاد زحمت برای جریان ظلم باشد و دغدغه زندگی، رشد مردم و امنیت جهانی داشته باشد، امام جمعه تراز انقلاب اسلامی است که باید به وجودش افتخار کنیم.»
آخر سر هم حرفهایی میزند که میتواند بیانیه اجتماع امروز باشد: «به خون شهید معصومه کرباسی و همه شهدا اگر امنیت، رشد و رفاه میخواهیم که میخواهیم، فقط باید ایستادگی را انتخاب کنیم. صلح پایدار از میدان مبارزه بیشتاب و تعلل میگذرد.»
یازده خانم از اعضای خانواده شهید که کنار جایگاه ایستاده بودند را با احترام از میان مردها رد میکنند سمت محل تدفین. آخرین برنامه، مداحی است. خانواده شهید، کوهمردانه ایستادهاند؛ مثل فرمانده مقتدری که دارند جلویش رژه میروند.
ایستاده سربلند و با شکوه
چون که سر بر آسمان نهاده کوه
من اما همه حواسم پیش آقا مهدی است؛ نوجوان ۱۷ سالهای که تازه مو بر صورتش روییده، اما زبان بدن را هم مثل بقیه هنرها خوب بلد است. هرجا پای «تکبیر» و «لبیک» به میان آمد، مشت گره کرد و همراه شد؛ حالا هم همراه روضهخوان، تباکی میکند. آدم کیف میکند از چنین شیر بچهای که مقاومت، ارث هفت پشت و پیشینهاش است.
پیکرها روی دوش مردها روان میشود تا محل نماز. فرصت را غنیمت میشمارم و میروم سراغ پاسداری که از صبح همراه خانواده شهید است. اسمش را از روی اتیکت جلوی لباس میخوانم: «غلامعلی احمدیجابری» با درجه سرهنگی. از جناب سرهنگ میپرسم در این مدت که توفیق همراهی خانواده شهید را دارید چه نکتهای بیش از همه توجهتان را جلب کرده است؟
- «صبر، ایمان، خونسردی و آرامششان. اتفاقاً علتش را هم از خودشان جویا شدم؛ میگویند ما با خدا معامله کردیم و چون عاشق اهل بیت و امام زمان (علیهم السلام) هستیم، این شهید را در راه خدا دادیم. برای همین دچار آرامش و سکینه عمیقیم. پسرشان میگوید: "فرمانده این جنگ، امام زمان عجل الله فرجه است".»
پاسدار جوانی که آنجا ایستاده میگوید: «جناب سرهنگ، فرمانده ناحیه مقاومت سپاه محمد رسول الله صلی الله علیه و آله شیراز است. سخنرانیهای خوبی هم میکند؛ برنامه داشتی دعوتش کن.»
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۱
ما مرد جنگیم
حسن ختام مراسم، حرفهای حماسی پدر شهید کرباسی است که بعد از تبریک و تسلیت به خانواده امام جمعه شهید کازرون و قدرشناسی از مردم میگوید: «میخواهم از طرف شما یک پیام به اسرائیل، آمریکا انگلیس و ایادیشان بدهم. ما مرد صبریم؛ ما مرد مقاومتیم؛ ما مرد جنگیم و از هیچکس به جز خدا نمیهراسیم.» جمعیت با تکبیرهای پیاپی و "مرگ بر اسرائیل" تأیید میکنند. آقا مهدی میخواهد از پلههای جایگاه پایین بیاید. مردم هجوم میآورند سمتش. روحانی جوانی خم میشود و دستش را میبوسد؛ بقیه هم سر و صورتش را. آرام و متین لبخند میزند و میگوید: «زنده باشید» من هم شانهاش را میبوسم. مثل حلقه گُلی که به گردن قهرمانها میاندازند، دستها دور گردن پدربزرگ، باز و بسته میشود. پیرمرد با لهجه شیرازی میگوید: «قربون قدمتون». میخواهم تا جلوی صف نماز همراهیشان کنم، اما دلم نمیآید چنین نمازی را از دست بدهم. آیت الله دژکام (امین آقا در استان و امام جمعه شیراز) میکروفن را دست میگیرند، ولی صدا قطع و وصل میشود. مشکل حل نشدنی بلندگوهای مراسم اینجا هم خودش را به رخ میکشد! «سردار قنبری» فرمانده لشکر ۱۹ فجر که در صف پشت سر ماست هم ناراحت است. خدام، چوب پَر و پاسدارها کلاههای از سر برداشته را از صف جلو در هوا تکان میدهند تا مردم عقب بروند. دقایقی معطل میمانیم. جمعیت هجوم میآورد. حاجآقا دژکام خواهش میکنند: «آرام باشید. هُل ندهید. برای اقامه نماز باید آرامش داشت. حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای حاجعلیاکبری از بیت رهبر عظیم الشأن تشریف فرما هستند برای اقامه نماز بر جنازه شهیده مکرمه بانو کرباسی و شهید بزرگوار حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای صباحی. اول نماز بر جنازه شهیده کرباسی اقامه میشود.»
بعد نماز اول، مردی از صف جلو برمیگردد عقب و تأکید میکند: «اذکار را همه بخوانند.» در تکبیر دوم نماز بر پیکر امام جمعه کازرون، هلیشاتِ تصویربرداری، بالای سرمان ارتفاع کم میکند و هرچه گرد و خاک است را میآورد بالا! همه به سرفه میافتیم.
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۲
سلامتان به شاه نجف، آقا جان
نماز که تمام میشود خودم را میرسانم به حجت الاسلام والمسلمین حاجعلیاکبری؛ رئیس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه کشور و امام جمعه موقت تهران که به نمایندگی از رهبر عزیز انقلاب به شیراز آمده و از صبح همراه حضرت آیت الله دژکام و دکتر امیری؛ استاندار فارس در مراسم حضور داشتهاند. حاجآقا با همان لحن خاص و دوست داشتنیشان میگویند:
«بانوی مکرم، شهید بزرگوار، خانم معصومه کرباسی که فضای خاصی از جهت فاطمی به جامعه و شیراز ما دادند، تنها زن شهید ایرانیِ طریق القدس هستند و این افتخار بزرگ شامل حال استان شماست. این بانوی مکرم، نسبت ویژه و جالبی بین ما و اهالی لبنان برقرار میکند. از طریق این شهید بزرگوار، لبنان و ایران با هم فامیل میشوند. ایشان و همسرشان هر دو از نخبگان و سرآمدان بودند. جایگاه و اثرگذاریشان در جبهه مقاومت آن قدر برجسته بود که رژیم پلید صهیونیستی به طور خاص برای به شهادت رساندنشان برنامهریزی کرد. همین کفایت میکند که بدانیم این عزیزان چه سهمی در مبارزه با صهیونیستها داشتند. آنچه درباره شهید صباحی عزیز باید عرض کنم هم اینکه شهادت ایشان به شهدای بزرگ محراب خیلی شباهت داشت. ما امام جمعه شهید داشتیم، اما با این کیفیت که روز جمعه در فضای نماز جمعه با سلاح گرم به شهادت برسند را نه. این عالم جلیل القدر، خدوم، خوش اخلاق، صمیمی، بسیار خوش فکر، فعال و حقیقتاً دوستداشتنی در شهرستان کازرون که از بزرگترین شهرستانهای استان شماست، دوران خوبی را سپری کرد و خاطرات فراوانی برای مردم به جا گذاشت؛ لذا بنده شرفیاب شدم تا تقدیر و تعزیتی داشته باشم و سلام پر از مهر و محبت رهبر عزیزتر از جانمان را به همه شما عزیزان تقدیم کنم.»
به سبک مردمانِ روشنِ قدیم، زیر لب میگویم «سلامتان به شاه نجف» آقاجان و بال در میآورم.
تجمع عکاسان بر بام سقاخانه حرم است؛ همانجا که اول صبح میخواستم بروم و خوب شد که جور نشد. بالکن طبقه دوم ایوان انتهایی صحن، بهترین جایی است که میتوانم محل آرام گرفتن شهید کرباسی را راحت ببینم. خانمها با شاخه گلهای گلایول ایستادهاند دور داربست. از دو خانم عکاس جوان میپرسم بهترین قاب مراسم امروز از نظر شما؟
- اجازه بده فکر کنیم.
طولی نمیکشد که از پشت سر، جیم میشوند!
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهیده_کرباسی
روایتی از آیین بدرقه و خاکسپاری مادر مقاومت ایران و لبنان در شیراز - ۱۳
فریاد یا محمدا!
خادمان شهدا پیکر را از بالا تحویل میگیرند. خانمها دست روی سر میگذارند؛ «فریاد یا محمدا»
خانمی فاطمه سه ساله را در بغل گرفته؛ سرش را روی دوشش در جهت خلاف پیکر مادر نگه داشته و با فاصله ایستاده است. پسر کوچک خانواده را از بالا سر جمعیت، دست به دست رد میکنند و به مزار میرسانند. مادر شهید، بیتابانه بر سینه میزند. آقا مهدی تلاش میکند آرامش کند.
پیکر با فریادهای «یا زهرا» سرازیر قبر میشود. مؤذن اذان میگوید. دختر جوانی آه میکشد: «آخی! سر اذون داره دفن میشه.»
پاسداری میرود پشت داربست و گلایولهای خانمها را جمع میکند. تابوت خالی را از جلوی دست و پا برمیدارند تا پدربزرگ و پسرها بیایند برای وداع آخر. حاجآقا ملکمکان از حاجآقا حسین، پدر شهید و فرزندان اجازه میگیرد و تلقینها را پشت بلندگو میخواند. صحن، خلوت میشود. تنها جمعیت حلقه زده دور داربست ماندهاند. خودم را میرسانم به نماز جماعت آیت الله دژکام در شبستان حرم که به برکت تشییع شهدا چند برابر روزهای قبل نمازگزار دارد!
در برگشت، خادمها دارند پدر شهید کرباسی و مادر شهید عواضه را جداگانه تا بیرون مشایعت میکنند. بازار دیده بوسیهای بین راهی داغ است. دختری میخواهد عکس بگیرد؛ یکی از بچههای خادم الشهدا با تندی مانع میشود.
بالا سر مزار، اما خانمها پدربزرگ، مادربزرگ و دایی شهید را احاطه کردهاند به سؤال: «پس شوهرش کجاست؟»، «مگه ایرانی نبود؟»، «تکلیف بچهها چه میشود؟» و... بعد هم با ذوق جوابهایی که شنیدهاند را مرور میکنند. برخی هم التماس دعا دارند برای مریضشان. آقایی جلو میآید و بعد تسلیت میگوید: «قطعاً قطعاً با امام زمان عجل الله تعالی فرجه برمیگردد...»
همینطور که از داربستها دور میشوم یک دفعه شعر نوحه همیشگی این جور وقتها بالا سر شهدا میآید بر زبانم:
اینجا برا همه دعا کن که هیچکی از تو جا نمونه
حسرت مُردن برا ارباب، رو دل عاشقا نمونه...
میلاد کریمی
یکشنبه | ۶ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #سوریه
ضیافتگاه – ۱۱
تمام طول مصاحبه را با بغض حرف میزند. زینب را میگویم. یک ساعت و نیم، کلید رنگ و رورفته اتاقشان در طبقهای از ساختمان را توی دست میچرخاند، هی بغضش را فرو میدهد و هی چشمهای روشنش پر از اشک میشود.
حیدر را در نوجوانی دیده بود. همسایه بودند. شبهای محرم، حیدر که چندسالی بزرگتر بود میآمد دنبالشان و میبردشان روضه. ابوزینب نمیگذاشت دخترها تنها بروند. امحیدر ولی آنقدری پیش ابوزینب اعتبار داشت که اجازه دخترها را بگیرد تا از روضه و هیات محروم نشوند. توی همین بردنها و آوردنها بود که حیدر دیده بودش و خواسته بودش. جرئت کرده بود به کسی چیزی بگوید؟ نه. زینب اما فهمیده بود. زنها عشق را از چند فرسخی هم حس میکنند.
حیدر عضو حزبالله بود و تقریبا تمام سال را خانه نبود. زینب امیدش به دهه محرم بود. به نامههایی که یواشکی برایش مینوشت و میداد دست یکی از دوستانش تا برایش بیاورد.
نامههایش را هنوز دارد. نامههایی پر از "انی احبک یا زینب" و قلبهای ریز و درشت و رنگی.
جنگ سی و سه روزه که شروع شد، خواستگاریاش کرد. ابوزینب اما مخالف بود. میگفت زندگی بچههای حزبالله سختی دارد. تو آدم سختیها هستی زینب؟ میگفت سرانجام همهشان، شهادت است. تو طاقت دوریاش را داری؟
زینب دوستش داشت. هم او را، هم مقاومت و حزبالله را.
سر سفره عقد، بله را نه به خود حیدر، به شهادتش داد؛ حتی بعدتر به شهادت بچههایشان.
حالا که هجده سال از آن روزها میگذرد، نشسته است اینجا و تازه بیست روز است که خبر شهادت حیدر را آوردهاند.
جثه کوچک و لاغرش را روی صندلی جا به جا میکند و تمام طول گفتگو را با بغض حرف میزند.
حیدر توی جبهه بود که مجبور شد با سه تا پسرهایش، تک و تنها از لبنان راه بیفتد سمت سوریه. از سختی این سالها که میپرسم، لبخندی میزند و میگوید: "ما زنهای جبهه مقاومت، باید روی پای خودمان بایستیم. زن باشیم، مادر باشیم، در کنارش مرد هم باشیم."
کلید را توی دستش میچرخاند. توی دلم میگویم، اگر نبودند این زنها، حزبالله و مقاومت، همان روزهای اول شکست خورده بود.
شبنم غفاریحسینی | راوی اعزامی راوینا
ble.ir/jarideh_sh
شنبه | ۱۹ آبان ۱۴۰۳ | #سوریه #دمشق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
🔖 #معرفی_همسنگر
اینجا گنج استخراج میکنیم؛ گنجهایی که لابلای هزاران خاطره و حرف و روایت مدفون شده. به قصههای آدمها گوش میدهیم و زبان آنها میشویم برای رساندن خاطرات توی سینهها به گوش دیگران.
اینجا کلی کلاس و دوره برگزار میکنیم تا استعدادهای نهفته را کشف میکنیم.
کار ما تاریخ شفاهی است، تاریخِ شفاهی مردمی که کمتر دیده و شنیده شدند. ما مردم را روایت میکنیم در گوشهدنجی توی شلوغی شهر. ما در حسینیه هنر، روایتها را با زبان هنر به گوش مردم میرسانیم.
#حسینیه_هنر_اصفهان
#تاریخ_شفاهی
#تاریخ_شفاهی_مردمی
ما همه جا هستیم: بله، ایتا، تلگرام و اینستاگرام
https://eitaa.com/joinchat/4094623993Cecea95bfce
🔖 #راوینا_نوشت
نشانی صفحه اینستای راوینا برای یکسانسازی با نشانی سایر بسترها از
ravina.ir
به
ravina_ir
تغییر نام داد.
اگر اهل اینستا هستید، خوشحال میشویم ما را دنبال نمایید:
https://www.instagram.com/ravina_ir/profilecard/?igsh=b25tMnhoNmVicDcz
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 #شهید_زاهدی
بیوت المقاومه
بیوت المقاومه نام پویشی که به تازگی در حال گسترش است.
و رزق امروزمان شد منزل دختر شهید زاهدی.
این روزها تا بنری میبینم برای حمایت از جبهه مقاومت و یا رشد مبانی فکری برای خودسازی و تمدن سازی، فکر این را نمیکنم که چالش فرزندان کوچک و بزرگ را چه کنم؟
بعد از نماز صبح خودم و ایمانم را به صاحب امین الله و سایر ادعیه و زیارات میسپارم و کوله کوچک جگر گوشهام را میبندم و راهی جهادی از نوع خودمان میشویم.
بعد از کلاس منظومه و نماز ظهر و رفت و برگشتی در حد ناهار و برداشتن آن یکی دخترم، خودمان را میرسانیم به برنامه استغاثه. از همان دم در پارکینگ مجتمع، نمادها و پرچمها نشان میدهد که آدرس را درست آمدهایم.
در را که به رویمان باز میکنند استقبال گرمی میشویم. گویی با یک قاعده فطری سالهاست همدیگر را میشناسیم. با چای و پولکیهای اصفهان که کاممان را تلخ و شیرین میکنیم، یاد خوف و رجا و جبهه حق و باطلی میافتم که اگر تلاشی برای پیروزی نداشته باشیم...
خانمی میکروفون را بر میدارد و بعد از خیر مقدم و ذکر صلوات و گفتن سین برنامه، تسبیحهایی میدهد دست فرشتههای کوچکمان تا پخش کنند و از همه میخواهد که همان ذکر توصیه شده شهید زاهدی را تا آمدن سخنران بگوییم:
"یدالله فوق ایدیهم".
خانه مملو از جمعیت بانوان مومنه و مشتاق است، و شهدایی که انشاءالله به برکت خونهای پاکشان و عنایات اهل بیت علیهم السلام بابی برای نابودی اسرائیل برایمان بگشایند.
سیمه رفیعی
eitaa.com/sere_omidvary
دوشنبه | ۷ آبان ۱۴۰۳ | #قم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی| شنوتو | اینستا
📌 #کمک_به_جبهه_مقاومت
النگوها نه!
بعد ازدواج چندینبار طلا خریدیم و سر مشکلات مختلف فروختم. زیاد به مال دنیا دل بسته نبودم و تا تقی به توقی میخورد سریع خودم میرفتم و میفروختم. پولش را هم میدادم دست همسرم. میگفتم: «مشکلت رو حل کن خدا بزرگه بعد برام میخری.»
زندگی هِی سختتر میشد و وقتی برای جبران و خرید چیزهایی که فروخته بودم نبود. بعد تولد پسرم، همسرم برایم چندتا النگو، هدیه خرید. همیشه میگفت: «برات زیادش میکنم.»
ولی همیشه دستش تنگ بود و نمیتوانست. منم توقعی نداشتم ولی ته دلم خیلی دوست داشتم این کار را بکند. بعد از تقریباً شش سال، حدود دو سه هفتهی پیش گفت: «میخوام برات طلا بخرم.»
با هم رفتیم و دو تا النگو برایم خرید. اولش خیلی خوشحال شدم و دوست داشتم به دوستانم نشان بدهم که همسرم چه کاری برایم کرده؛ ولی جوری شد که توی این چند وقت اصلاً وقت نشد من در مورد این موضوع با دوستانم حرفی بزنم یا النگوهایم را ببینند.
دقیقاً این ماجرا مصادف شد با اوج گرفتن جنگ اسرائیل و حملات زیاد به لبنان و فلسطین. هر وقت برای خودم توی خانه در حال کار کردن بودم و چشمم به دستم میافتاد که چند تا النگو در دست دارم، فکر میکردم کاش این پول را هدیه به جبههی مقاومت میکردم. مدام فکر میکردم شاید اگر این موضوع را به همسرم بگویم مخالفت کند. خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتوانم بهش بگویم ولی باز نمیتوانستم. تا اینکه دیدم مردم دارند هدیهی طلا برای جبههی مقاومت جمع میکنند.
تو دلم با خودم گفتم: «این النگوها که نه. چون تازه خریدم، حتما همسرم مخالفت میکنه. اون گردنبندی که خیلی دوستش دارم باید بدم. چون مال خودمه حتماً نمیتونه مخالفت کنه.»
اینکه همیشه باید چیزی که خیلی دوست داریم ببخشیم، توی ذهنم بود.
شب قبلِ همایش، خیلی با خودم فکر کردم. بالاخره توانستم به همسرم بگویم. گفتم: «اگه اجازه بدی میخوام گردنبندم رو به جبههی مقاومت هدیه بدم.»
اول یک کم سکوت کرد. بعد گفت: «خانم شما هرچی طلا داری مال خودته. نباید براش از من اجازه بگیری.»
صبح که میخواستم بروم متوجه شدم یکی از دوستان که خیلی به هم نزدیک هستیم آنجا هست. به ذهنم رسید چون موقع خرید گردنبند با هم بودیم، حتماً آن را میشناسد ولی هنوز النگوی مرا ندیده بود. من هم دوست نداشتم کسی بداند که این کار را کردم. بالاخره همان شد که باید میشد.
النگوها از دستم درآمد و بدون اینکه هنوز کسی دیده باشد، رفت همان جایی که باید از اول میرفت.
شاید بگویید چطور چیزی که خودتان بهش نیاز داشتید و حتی از نظر مالی هم توی زندگی همیشه مشکل داشتید باز خواستید این کار را بکنید؟ به نظر من، ما نسبت به دنیای اطراف خودمان یک مسئولیتهایی داریم.
حالا که ما در سلامتی و امنیت کامل هستیم ولی آنطرف، عزیزان مسلمان زیر بمب و آوار و ناامنی هستند، یکی از کارهایی که میتوانیم بکنیم حمایتهای مالی است.
و خدا در قرآن به بندههایش وعده داده اگر در دنیا از چیزی برای رضای من گذشتید برایتان هزار برابرش میکنم و حتی نه تنها در آن دنیا بلکه در همین دنیا به شما باز میگردانم.
حالا نه با این توقع. من کاری نکردم شاید اگر جانمان را هم فدا کنیم ذرهای از حق الهی را به جا نیاورده باشیم.
الی دلبان
چهارشنبه | ۱۶ آبان ۱۴۰۳ | #گیلان #رشت
پس از باران؛ روایتهای گیلان
eitaa.com/pas_az_baran
ــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷 #راوینا | روایت مردم ایران
@ravina_ir
✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید:
📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا