eitaa logo
مجموعه ادبی روایتخانه
760 دنبال‌کننده
808 عکس
101 ویدیو
7 فایل
خانه داستان نویسان انقلاب اسلامی www.revayatkhane.ir ارتباط با ادمین👇 @Revayat_khaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉️او کیست؟ 🔸 چند سال بعد از پایان جنگ جهانی اول، در شهر دارمشتات آلمان جمعیت زیادی در صف یک نانوایی بودند. شاخسطر* از پیرمرد جلوی صف پرسید: - چند تا میخوای؟ - دو تا، دو روکنجد، برشته 🔸مردی عینکی از انتهای صف یکباره جلو آمد: « بله ؟ کاریم داشتید؟ » همه ی مردم هاج و واج نگاهش کردند. اشاره کردند که همین الان برگردد آخر صف. به خیالشان دارد کلکی سوار می‌کند که بزند توی صف. « بابا همین الان این حاج آقا صدام کرد» مردم او را به انتهای صف هدایت کردند. مرد جوان زیرلب گفت : « به مارکس قسم. پیرمرده گفت برشت » *شاخسطر = شاطر به گویش آلمانی 🔹🔹🔹 🔸 برتولت برشت نمایشنامه نویس آلمانی در 10 فوریه 1898 به دنیا آمد. در 14 اوت 1956 از دنیا اوت شد. برشت به خاطر سبک ابداعی روایتش در نمایشنامه‌ها و فاصله گذاری‌هایش معروف شد. برشت معتقد بود که تماشگر و بازیگر نباید خیلی برشته شود. 🔸در واقع معتقد بود اندیشیدن از احساس کردن مهم تر است. او با استفاده از عناصر مختلف مثل نور و موسیقی و نحوه ی بازی از غرقه شدن بازیگر و تماشاگر در نمایش جلوگیری می‌کرد. مثلا در نمایش‌هایش از بازیگرها می‌خواست ابتدای دیالوگ‌ها بگویند: « آن مرد گفت، آن زن گفت » تا همه همواره بدانند مشغول بازسازی یک داستان هستند. ( شاید فکر کنید داریم شوخی میکنیم ولی نه این جدی بود) 🔹🔹🔹 ⁉️شما چقدر با آثار برشت آشنا هستید؟ ⭕️ تو رو سننه قربونت برم ⭕️ حالا درسته فرهیخته هستم ولی نه تا این حد ⭕️ برتولت برشتم. (دیدن نتایج) 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
🇮🇷حتما شما هم تجربه اش را داشته اید!🇮🇷 💎یادش بخیر، قدیم‌ها منظورم از قدیم‌ها روزهایی است که دانش آموز بودیم ایام جشن انقلاب و دهه ی فجر که میشد بین بچه ها ولوله می افتاد. 💎دو سه نفری میشدند مسئول تمیز و مرتب کردن کلاس و وظایفشان هم میشد اینها که دستمال تر بکشند روی تخته سیاه و تی بکشند کف کلاس و بسته ی گچ ها را مرتب بگذارند روی طاقچه ی کلاس و شیشه ها را با روزنامه تمیز بکنند و ... 💎عده ای دیگر هم مسئولیتشان آذین بستن کلاس بود و ریسه های رنگی، رنگی ابر و بادی را از این طرف به آن طرف وصل میکردند و بادکنک های سبز و سفید و قرمز را باد میکردند و با لپ هایی که بخاطر بادکردن بادکنک ها درد گرفته بود با نخ های زر زری از سقف آویزانشان میکردند. 💎گروه سرود هم داشتیم، گروه تاتر هم. قالب سرودها همانهایی بود که اکثرمان شنیده ایم: به لاله ی در خون خفته، الله الله الله و اکبر ایران ایران ایران رگبار مسلسل ها، بیست و دوی بهمن روز از خود گذشتن، هوا دلپزیر شد گل از خاک بردمید و... 💎درون مایه ی تئاترها هم میشد نشان دادن زندان ساواک و ظلم شاهنشاهی و راهپیمایی و آمدن امام و .... 💎مسابقات مختلف هم برگزار میشد از طناب کشی بگیر تا پانتومیم و شکلات و شیرینی بود که سر صف ها پخش میشد5 اصلا جشن های ایام دهه ی فجر زمان دانش آموزی ما انگار یک طعم دیگری داشت و بهترین بهانه میشد برای فرار از کلاس و دورهمی ها و شیطنت های ما. 💎کوچکترین چیزها بهترین بهانه یمان میشدند برای شادی برای بالا رفتن انگیزه مان برای خودباوری. 💎در واقع باهم شاد بودن را با هم به موفقیت رسیدن را و اتکا به خداوند برای پیروزی بر ستم را جشن می‌گرفتیم. 💎هنوز هم روزهای دهه ی فجر انگار همان رنگ و بو را برایمان دارد همان زنگ الله اکبر گفتن های ساعت نه شب در سوز و سرمای زمستان را ما انگار بودن کنار هم و شادی با بهانه های کوچک را بیشتر از هرچیز دیگری دوست میداریم، بیشتر از هرچیز دیگری. ✍️ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 🌐www.revayatkhane.ir🌐 👉 @revayat_khane
✊الله اکبر ✊الله اکبر «پیروزی انقلاب اسلامی در یکایک کشورهای جهان ضرورت تاریخی است که لاجرم پیش خواهد آمد و نهایتاً به تشکیل اتحاد جماهیر اسلامی منجر خواهد شد.» شهید آوینی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
🔥یک چالش جذاب 🔺به نظر شما این تصویر چه شخصیتیه ؟ 🧐 ۲۲ بهمن ۵۷ کجا بوده؟ چی‌کار میکرده؟ 🤨 این شخصیت رو تو چند جمله کوتاه خلق کنید و از طریق لینک زیر برامون بفرستید. 👈 چالش شخصیت سازی 👉 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
🖇🖇 ایشون حج عباس که در کنار کار شهربانی قصابی هم کار می کنه سال ۵۷ به فکر اینه که الان گوشت مفت میشه،حقوق شهربانی هم به جایی نمیرسه تازه منو اخراج می کنن برادران انقلابی را میزارن جا من. پس میرم خودمو تحویل میدم حداقل در زندان یه آب خنکی گیرم میاد تو راه زندان پاش پیچ میخوره و مجبور میشه بره خونشون بعد از اون هم با نا امیدی شغل شریف قصابی را ادامه میده و امروز به لطف فعالیت اقتصادی دولت ها با گوشت کیلو ۷۰۰ تومن حداقل دستش به دهنش میرسه و خدا را شکر میکنه راستی امروزم داره میره راهپیمایی اگه میخوای ببینیش دم مسجد شیخ لطف الله وعده :) شما هم برامون بنویسید 👇 👈 چالش شخصیت سازی 👉 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
🖇🖇 این داووده . داوود اون موقع گروهبان بوده. الان بازنشسته ارتش شده . ۲۲ بهمن تو خونه بوده . ۴۵ ساله داره میگه : « اینا ۶ ماه دیگه رفتن»😂 شما هم برامون بنویسید 👇 👈 چالش شخصیت سازی 👉 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
🖇🖇 این غلامه، غلام کارمند درجه ی پایین شهربانیه و پنج تا بچه ی قد و نیم قد داره. غلام خیلی ترسو هستش و با اوج گیری تظاهرات سال ۵۷ خودشو به بهونه ی بیماری خانه نشین کرد و دیگه از خونه بیرون نیامد تا انقلاب شد. غلام خدا بیامرزه پنج ، شش سال بعد از انقلاب مرد اما هر روز چشم به راه بود و می‌گفت من خودم میدونم هواپیمای اعلی حضرت همین امروز و فرداست که برگرده ایران و همش چشمش به آسمون بود😐😅 شما هم برامون بنویسید 👇 👈 چالش شخصیت سازی 👉 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
🖇 🖇 این که عکسه منه. 🙂 اسمم منصوره سال ۵۷ سرباز بودم . راستشو بخواید جراتشو نداشتم از پادگان بزنم بیرون.اخر خدمتم بود. بیست ویک بهمن رفتم دفتر فرمانده پادگان نامه پایان خدمتم رو تایید کرد. ۲۲ بهمن تو خونه بودم 🙂 شما هم برامون بنویسید 👇 👈 چالش شخصیت سازی 👉 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
🖇🖇 کامبیز ، در خانواده ای مرفه و شلوغ زندگی میکرد . سر سفره همیشه زیاد می‌خورد تا از گوشت های غذا چیزی به برادرهایش نرسد . کامبیز به خاطر شام و نهار های شهربانی به خدمت آنجا درآمد . حقوقش خوب بود اما چشمش به دنبال بوقلمون هایی بود که بالا دست هایش می‌خوردند. آنقدر حرص خورد تا فشار خون گرفت . وقتی انقلاب پیروز شد قرص هایش تمام شده بود . روز پیروزی خانواده ی کامبیز توی بهشت رضوان در حال دفن جسد او بودند. شما هم برامون بنویسید 👇 👈 چالش شخصیت سازی 👉 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
🇮🇷 ❗️دروغ چرا، ریحانه که پایش را کرد توی یک کفش و گفت «همین کاپشن صورتی را می‌خواهم» دلم لرزید. فاطمه که گفت «همه کنار هم بریم راهپیمایی، کسی جلو و عقب تر نباشد که اگر طوری شد همه با هم برویم» باز هم ترسیدم. ❤️‍🩹خجالت کشیدم از ترسم اما ترسیدم. دخترهایم همیشه اعتراض می‌کنند که چرا گوش‌هایشان مثل همه دخترها سوراخ نیست؟ و من بهشان نگفتم که ترسیده‌ام. لابد گوشواره‌های قلبی یعنی مادرش خیلی دل و جرأت داشته، یعنی آدم یک جاهایی باید دلش را بزند به دریا.🌊 ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉 @revayat_khane
✨✨✨ ••﷽•• 🎨☁️ بناست که ابرها را نقاشی کند. قلمو می‌خواهد برود توی رنگ سفید و نمی‌تواند. چون قبلش چرخ زده توی همه‌ی رنگ‌ها، دست آخر هم رفته توی رنگ سیاه، سیاهی مانده بین موهایش. 🖌قلم‌مو مانده چه طوری برود توی رنگ سفید با این همه سیاهی. می رود توی لیوان آب، می‌چرخد و می‌گردد ولی بی‌رنگ نمی‌شود. لیوان آب چرک می‌شود و او تمیز نمی‌شود. راهی نیست باید برود زیر شیر آب. باید آب بریزد روی سرش و از میان موهایش سیاهی‌ها را بشوید و ببرد. 🐚رنگ‌ سفید مقدمه می‌خواهد، سفید شدن آداب می‌خواهد. «شعبان» مثل آب است🌊 بناست سیاهی‌ها را بشوید، قرار است ما را آماده‌ی سفیدی رمضان کند. سلام بر شعبان🌙🌘 سلام بر شعبان ماه تمیز شدن، روزهای استغفار و صلوات... ✨✨✨ ✍️ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
📝 🔻«یک انسان علاقه‌مند به ادبیات باید صفحه مجموعه ادبی روایتخانه را دنبال کند .» ❓به نظرتون ایراد این جمله چیه؟🤔 🔺به کاربرد واژه‌ها دقت کنیم. ❌واژه «یک» را در معنای « هر » یا بیان امر کلی به کار نبریم. 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
ما کز اثر گناه پرسوخته‌ایم چون شمع ز عشق دوست افروخته‌ایم چون فطرس پرسوخته، چشم امّید بر لطف حسین بن على دوخته‌ایم 🔹سیدرضا موید 🔸امام محمد باقر (ع): اگر مردم می دانستند که چه فضیلتی در زیارت مرقد امام حسین (علیه السلام) است از شوق زیارت می مردند. 🌹ولادت با سعادت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و روز پاسدار مبارک باد🌹 🔰مجموعه ادبی روایتخانه 🔰 👉@revayat_khane
🍎 📗 «آفتاب بر نِی» ۱۰۰ روایت دلنشین از زندگانی امام‌ حسین(ع) ✍ به قلم پنجمین کتاب از مجموعه ۱۴ جلدیِ «چهارده خورشید، یک آفتاب» 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
🌱در باغ سرسبز پر درخت با نهرهای روان و میوه های فراوان نشسته و به ماه و ستارگان در حال درخشش چشم دوخته بودم. درباره ی عظمت آفرینش و مخلوقات خدا فکر میکردم. 🌙به آسمانی بدون ستون در بالا با روشنایی ماه و ستارگانش... در این افکار غرق بودم. ناگهان ماه از آسمان فرود آمد و در دامنم قرار گرفت. نوری از آن ساطع میشد که چشم ها را خیره می نمود. در تعجب و تحیر بودم که سه ستاره نورانی دیگر به آن افزوده شد. نور آنها مرا نیز مبهوت خود کرده بود. ✨هاتفی، که صدایش را میشنیدم ولی او را نمیدیدم، مرا ندا داد و با اسم خطابم نمود 《فاطمه! مژده باد تو را به سیادت و نورانیت به ماه نورانی و سه ستاره درخشان که پدرشان سید و سرور همه انسان ها بعد از پیامبر گرامی(ص) است.》 ... ✨حضرت زینب نوزاد پیچیده شده در پارچه ای سفید را از حضور امیرالمومنین علیه السلام نزد من آوردند و فرمودند: اسم نوزاد عباس، کنیه اش ابوالفضل و لقب او قمر بنی هاشم است. ✨از فرط خوشحالی فریاد شادی سر دادم. (الحمد لله رب العالمین) هم اینک، خوابم، آن رویا، تعبیر شده بود. برایشان ماجرای ماه و سه ستاره درخشان را تعریف کردم. خوشحال شدند! صورت برادر خود عباس(ع) را غرق در بوسه کردند و فرمودند: (به خدا عباس برتر از قمر است!) 🌹ولادت باب الحوائج، حضرت ابوالفضل العباس (ع) و روز جانباز مبارک باد🌹 ✍ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane
جانباز.mp3
4.28M
🎧 | بشنوید.. 🗓آنها جا مانده‌اند... تقدیم به همه‌ی جانبازان وطن 🔻📼📖 بعضی‌هایشان مثل چینی‌های گل قرمزی که لب پر شده‌اند، بعضی دیگر مثل نوار کاست‌هایی که هد نوار از توی شکمشان ریخته بیرون و دیگر آهنگی از آنها پخش نمی‌شود. بعضی‌هایشان هم مثل کتاب‌هایی هستند که صفحات قسمت اصلی‌شان دیگر وجود ندارد. 🥀 انگار هستند و نیستند! 🎙 گوینده: ✍️ نویسنده: 📻 کاری از رادیو روایتخانه @revayat_khane
🌤 ماهی برای خورشید 🔻💬 می‌گویند مرام سینه‌سوختگان عالم بر این است که در شادیِ اهل‌بیت شادند و در غم‌شان، همچون مادر مرده‌ها آثار حزن و رزیه در چهره‌هاشان مشهود‌‌.. ❣ولی بعضی سینه‌سوخته‌ترها در شادی اهل‌بیت هم بغض دارند. می‌خندند در حالی‌که جگرشان ذره ذره تاول می‌زند. پای مدح مداح می‌نشینند، کِل و کَف می‌زنند و می‌گویند: «خوش آمدی حبیب من!» ولی من که می‌دانم جریان شریعه و مشک را. من که می‌دانم دل‌شوره‌هایت قبل از رسیدن به خیمه‌ها را... و دوباره کل می‌کشی و کف می‌زنی و پاره آجرهای ته حلق‌ت را قورت می‌دهی... 🧮 حالا حساب کن چه سخت است حیدر کرّار باشی، عالِم به مخازن اسرار عالَم باشی و مجبور باشی توی صورت همسرت لبخند بزنی و به اشک‌ها فرمان صبر بدهی! 💧من تصور می‌کنم وقتی ماه هاشمی را به آغوش حسین (علیه‌السلام) دادند، زینب (سلام‌الله‌علیها) به طرفة العینی، اسفند دور سر ماه و خورشید گرداند و "فالله خیر حافظا" خواند. آن‌جا بود که حضرت فاتح خیبر، حریف قطره اشکی سرکش نشد و قبل از این‌که مادرِ ماه ببیند، گونه‌ی مبارک را پاک کرد. 🥀 و من بمیرم تا شب که به نخلستان و سر چاه برسد، چه بر آن قلب عزیز و صبورش گذشت. و هزاران بار بمیرم که وقتی سر در چاه کرد، حتما اول به زهرایش آمدنِ عباسِ حسین را تبریک گفت و بعد برای فاطمه‌اش حکایت دست‌های عباس و کمر شکسته‌ی حسین را نقل کرد. به خودم قول داده بودم این بار روضه نخوانم. نشد... بر من ببخشید. ✍️ 🔰مجموعه ادبی روایتخانه🔰 👉 @revayat_khane