فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ زنی را
نباید کم دوست داشت ..
زن را باید دیوونهوار دوست داشت
یا اصلا دوست نداشت !
کم دوست داشته شدن برای زنها
مرگبار است ...💔🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_قمر_بنےهاشم_ع 💚
با نفس های تو هر مرده دلی زنده شود🥀
ای دَمِ تو دمِ صد حضرت عیسی، #عباس🥀 🖤❤️
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
هدایت شده از ریحانه 🌱
پشت میزِ سالن غذاخوری نشسته بودم و می خواستم غذایی که مادرم برام فرستاده بود بخورم که ظرف غذا از مقابلم کشیده شد.
با تعجب سر بلند کردم که نگاهم به عوضی ترین پسر دانشگاه افتاد، این پسر همیشه از آزار دادن من لذت می برد.
می خواست منو از اینجا بیرون کنه چون اعتقاد داشت من مایه ی ننگ اینجاست و سطح پایینم
اخم کردم و تا اعتراض کنم اما ناگهان ظرف غذا در صورتم کوبیده شد...
دردی که در اجزای صورتم پیچد مصادف شد با پرت شدنم روی زمین و سرازیر شدن غذا بر سر و صورت و شانه ام...
توان هضم اتفاقات نداشتم قلبم شکست.
بغضم شکست و اشک هام دانه دانه از چشمانم فرو چکید که صدای بَمش را شنیدم.
-یه بار با زبون خوش بهت گفتم که گورت و از اینجا گم کنی...اما مثله اینکه زبون خوش حالیت نمیشه...پس مجبوریم یه جور دیگه حالیت کنیم!
ساندویچی که رفیقش برای او پرت کرده بود را در هوا چنگ زد.
خیره در چشمان به اشک نشسته ام با صدای خشداری آرام و شمرده لب زد:
-برو گمشو از اینجا!
گفت و ساندویچ را مقابل چشمان تمام دانشجو ها به صورتم کوبید.
دانش آموزان با صدای بلند شروع به خندیدن کردن و غذا های باقی مانده شان را به تبعیت از او سمتم پرتاب کردند.
https://eitaa.com/joinchat/899088460Cb57288b1ed
هدایت شده از ریحانه 🌱
بچه #پولدارهای دانشگاه هر چی غذا بود پرت کردن سمت دختری که بورسیه گرفته و پدرش فقط یه بستنی فروشه... 😱😭😭
آرام از جایم بلند شدم،سکوت شد و من حینی که اشک هام و پاک می کردم رو بهش لب زدم:
-امیدوارم یه روز برسه که تو جایگاه من قرار بگیری...امیدوارم روزی برسه که بابت تموم کارایی که باهام کردی تاوان پس بدی... و از فلاکت به گریه بیوفتی...ولی می خوام بدونی که اگه روزی بابت تموم کارات پشیمون شدی...من هیچوقت #نمی_بخشمت...هیچ وقت!
اون به حرف هام خندید و مسخرم کرد...بی خبر از آنکه روزی می رسید که از فرط عاشقی به #دستوپایم می افتاد و اینبار این من بودم که تلافی می کردم!
https://eitaa.com/joinchat/899088460Cb57288b1ed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوند قادر است
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_176 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_177
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_مژگان خواهرم قرار بود بره اصفهان ، من خوشحال بودم ریتارو میبرن ماراحت میشیم سفر اونها کنسل شد.
صبح شد از خواب بیدار شدم تلفنم دوبار زنگ خورده بود، شماره فرهاد را گرفتم مدتی طول کشید تا فرهاد گوشی را جواب دادو گفت
_الو
_سلام
فرهاد به گرمی گفت
_ سلام خانم خانم ها، ساعت خواب؟
تازه بیدارشدم
_کجایی؟
_خانه مرجان
_ریتا اذیتت نکرد؟
_دیشب اومدیم خونه رفت خوابید الان فکر کنم مدرسه باشه
_به مرجان زیاد سفارشتو کردم.
من ساکت بودم فرهاد گفت
_خیلی بهت عادت کردم ها دلم برات یه ذره شده با تلگرام عکستو برام بفرست...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_177 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_178
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_باشه عزیزم چشم
_فعلا کاری نداری؟
_نه
_مواظب خودت باش. خداحافظ.
گوشی را قطع کردم مرجان را دیدم روی کاناپه روبرویی نشسته بود. ارام گفتم
_سلام
_سلام صبح بخیر
_فرهاد میگه دلم برات تنگ شده عکستو بفرست
مرجان فکری کردو گفت
_تو مدل های مختلف از خودت عکس بنداز که اگر فرهاد گفت عکس بده جایی بودیم، داشته باشی. ریتا ساعت پنج برمیگرده امروز کلاس داره، پاشو بریم بیرون
فکری کردم وگفتم
_اگر فرهاد زنگ بزنه چی؟
_زنگ نمیزنه ، اگر هم زد یکاریش میکنیم.
_چیکار میکنیم
_برو یه کنج خلوت بگو خونه م، از اون برنامه های تماس تصویری نداری که
_نه
_خداروشکر
_راستی عسل اینستاگرامت و پاک کردی؟
اره فرهاد پاکش کرد
_چرا؟
_چون عکس خودم رو پروفایلم بود
_عکست بی حجاب نبود که
شانه ایی بالا انداختم و گفتم
_فرهاده دیگه
مرجان با زیرکی گفت
_میترسه ستاره از عکست سو استفاده کنه.
_ سکوت کردم.
لباس پوشیدیم و از خانه خارج شدیم، مرجان ارام گفت
_من همیشه دلم میخواست یه دوستی داشته باشم که شاد باشه و با من پایه باشه، اما نداشتم.
وقتی با شهرام ازدواج کردم هجده سالم بود. تازه دانشگاه قبول شده بودم، با خودم گفتم شهرام همون دوستیه که باهام میچرخه و میگرده و مثل همون دوستیه که میخواستم. اما اونم نبود...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پارت327
❣زبان عشق❣
_دیروز گفتم که برای طلاق حمایتت نمیکنم از حرفم ناراحت شدی، اما هنوزم پای حرفم ایستادم.
شده باشه ده سال توی این خونه تو رو نگه میدارم تا امیر اخلاق هاش رو اصلاح کنه.
اما امیر انقدر بد نیست که تو بخوای به رابطه تون پایان بدی.
_ چرا
اهمیتی به سوالم نداد و ادامه ی حرف خودش رو زد
_ازش تعهد میگیرم قول می گیرم که دیگه این کار رو نکن
_اگه تکرار کرد چی؟ بابا دوباره ازش تعهد جدیدتری میگیری؟؟
بابا سکوت کرد که ادامه دادم
_برای مشهد قول داد، دوباره نزد زیرش؟ بابا امیر تا حالا چند بار منو زده میدونی؟ امیر با من بدرفتاری میکنه، چه قبل از عقد چه بعد از عقد، من به شما نمی گفتم، چون همیشه همه میگن که دنیا حاضر جوابه، تقصیر دنیاست جلوی زبونش رو نمیتونه بگیره. اگر جلوی زبونت رو بگیری همه چیز درست میشه.
بابا من به خاطر حرفهای شما جلوی زبونم رو گرفتم ظلمهایی که به من کرد به بهتون نگفتم، کتک خوردم و سکوت کردم گفتم نمیخوام همه فکر کنند من ناسازگارم و قصد سازگاری با امیررو ندارم، من با امیر کوتاه اومدم، کنار اومدم.
گفت پول ندارم طبقه بالای خونه باباش نشستم نذاشت برای جهیزیه بیام به هیچکس نگفتم، تا خودتون فهمیدید، به محض ورودم به خونه ش برای من قوانین مشخص کرد.
بغص کردم و این وضوح از صدا معلوم بود ناراحتی نگاه بابا که بین لبهام و چشمهام جابه جا می شد کاملا مشخص بود
_ میخواستم بیام خونه شما نمی ذاشت، دلم براتون تنگ شده بود می گفت حق نداری بری، گفت باید عادت کنی تنها زندگی کنی، همون حرفی که شما به مامان زدید، دنیا باید یاد بگیره با شوهرش کنار بیاید. من یاد نگرفتم که کنار بیام بابا؟ یاد گرفتم که جواب بدم؟ من با امیر کوتاه اومدم.
بغضم ترکید و اشک از چشم هام جاری شد...
https://eitaa.com/reyhane11/12524
پارت اول رمان 👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
#کپی_حرام_پیگرد_قانونی_و_الهی_دارد
❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣
واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون
به قلم ✍️ #هدی_بانو
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا جانم... 😔😭
🌱 اگر چوب خشکم، اگر کهنه ام
نینداز دورم، عصا می شوم
🌱 خرابم، دعایم کن آقای من
که با یک دعایت بَنا می شوم
🌱 نشد #جمکران تو آدم شوم
ببر کربلا، #کربلا می شوم
#صلی_الله_علیک_یا_بقیه_الله
🖤❤️💚
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_178 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_179
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
شهرام اهل مطالعه بود. همش سرش تو کتاب و دفترش بود. اونم دانشجو بود. ولی اون بیشتر از من درس میخوند. هر وقت اسم گردش و شادی میومد شهرام میگفت مگه تو درس نداری؟ سه سال بعد ریتا بدنیا اومد، براش پرستار گرفتم تا به درسهام برسم.
با ذوق و شوق میگفتم اگه ریتا بزرگ شه میشه همون دوستی که میخواستم، اما از شانس بدم ریتا هم شد یکی مثل شهرام، البته از شهرام بدتر مثل مادر شهرام حسود و دو بهم زن.
وقتی تورو اولین بار دیدم، با خودم گفتم این خیلی خودشو میگیره، اما اشتباه کردم، تو همونی بودی که من دنبالش بودم، یه نفر مثل خودم، شاد و سر حال.
لبخندی زدم و گفتم
_مادر فرهاد حسود بود.
مرجان سری تکان دادو گفت
_خدارو شکر کن که الان نیست
_چطور؟
_پوستتو میکند، یه ادم خشک و شر درست کنی بود، اگه الان زنده بود، هرشب بین تو و فرهاد دعوا راه می انداخت، کاری که سالهای اول ازدواج من و شهرام میکرد.
من طبقه بالای خونه تو مینشستم ، اون پایین مینشست.سه ماه سه ماه که نبود. وقتی هم می اومد اینقدر زیر گوش شهرام میخوند تا دعوارو بپا میکرد.
شاید باورت نشه دو سه بار سر فتنه های اون شهرام روی من دست بلند کرد. ولی پدر شوهرم فوق العاده خوب بود. یه بار من رفته بودم دانشگاه وقتی اومدم خسته بودم ورودی خونه ما هم از کنار اشپزخونه، البته الان دیگه اونجا راه پله رو برداشتند اوردند از کنار استخر راه پله بالا رو زدند که یه واحد جداباشه
_من تاحالا بالا نرفتم
_یه واحده دوخوابس الانم خالیه
اهی کشیدوگفت
_به من گفت عروس من شام مهمون دارم، عمو بهجت با خاتون میخواستند از شمال بیان. بیا برای من شام درست کن
من گفتم ببخشید الهام جون من خیلی خسته م فردا هم امتحان دارم.
غروب شهرام اومد خونه ، دادو بیداد سرمن که چرا به مامانم گفتی به من چه مربوطه، نمیتونی مهمون دعوت نکن.
هرچی من قسم خوردم که بخدا من نگفتم باورش نشد رفت مامانشو اورد بالا توروی من مامانش گفت اره ، زنت به من احترام نمیگذاره، به من میگه به من چه، کمکم نکرد و از این حرفها ، اون که رفت دعوای ما شدت گرفت ، شهرام روی من دست بلند کرد، دفعه اولش هم نبود، من اومدم پایین ،فرهاد اونموقع بچه بود ، صداش کردم اومد بالا بهش گفتم من به مامانت چی گفتم؟ فرهاد هم عین حقیقتو گفت، پدرم خدابیامرز اونموقع زنده بود زنگ زدم بهش و اومد منو بردخونه خودشون.
فرداشب شهرام با باباش اومدند خونه ما، پدر مادرم خیلی ناراحت بودند چرا شهرام رو من دست بلند کرده اجازه ندادند من برگردم یه هفته بعدش جناب پدر شوهر این خونه رو برامون خرید زد به نام شهرام اسباب اثاثیه منو بردند خونه جدیدم و سه دنگ از خونه خودشون رو زدند به نام فرهاد
_اونموقع فرهاد چند سالش بود؟
_فرهاد ازمن هشت سال کوچکتره ، اونموقع فک کنم دوازده سالش بود. بدبخت همیشه تنها بود، یا می اومد خونه ما یا تنها میموند خونشون، باباش سر و تهش و میزدی شمال بود مامانش هم پیش داداشاش...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا جانم... 😔😭
🌱 اگر چوب خشکم، اگر کهنه ام
نینداز دورم، عصا می شوم
🌱 خرابم، دعایم کن آقای من
که با یک دعایت بَنا می شوم
🌱 نشد #جمکران تو آدم شوم
ببر کربلا، #کربلا می شوم
#صلی_الله_علیک_یا_بقیه_الله
🖤❤️💚
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱