فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌یا أَیُّهَا الْاِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ..🥀.
🥀ای انسان! چه چیز تو را در برابر پروردگار کریم ات مغرور ساخته است؟🥀
♨️ کلیپی حیرت آور و شگفت انگیز ♨️
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚@romankademazhabi♥️
🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕#محا
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_سی_هفتم
رو به جمع گفتم : چه کردین !!! مرا شگفت زده کردید عالی جنابان ...
هیربد : کار خان داداشته وگرنه اینا اصلا بو بخاری ندارن ....
بابا : هیربد تو دوباره جوگیر شدی ؟
هیراد : جدیش نگیرین ، یکم خودنمایی تو ذاتشه
مامان : اِ بسه شماها همش باید ته تغاری منو اذیت کنین
سلاله : بابایی ؟ تو چلا از اینا نیستی ؟
ـ از چی بابا ؟
ـ همینا ته مامان بزلگ بخاطلش عمو اینهمه دوس داله ( همینا که مامان بزرگ بخاطرش عمو اینهمه دوست داره)
همه خندیدیم که هیربد گفت : عمو جون فقط یه نفر میتونه ته تغاری باشه اونم بچه آخره اوکی ؟
سلاله گنگ به هیراد زل زد که ثمین گفت : وای آقا هیربد بچم گیج شد ...
ـ به این واضحی براش توضیح دادم زن داداش
مامان : خب حالا بیاین شمامونو بخوریم بعدش کادو های دختر گلمو بدیم
ـ ممنون ....
بعد از خوردن شام شاهانه ای که زینت خانم پخته بود ، هر کدام هدیه هایشان را دادند که رو به هیربد گفتم : هیربد چرا اینهمه کتاب خریدی ؟
ـ اینهمه کجا بود به تعداد اعضای خانواده است همه مشتاقن بخونن منم به تعداد همه خریدم
ـ مگه کتاب مسواکه
ـ حالا بیا خوبی کن
ـ فکر درختای.....
ـ آغا ببخشید اصلا برمیدارم میبرم دانشگاه میدم به رفقا ، اون روز مرصاد میگفت خیلیا مشتاقن کتاب به چاپ برسه
ـ باشه این جوری خوبه
مامان : خب بذار اول بخونیم بعد ببر
من : خب پس اگه خواستن ازت بخرن قیمت نصفش بیشتر نگیر
همه میدانستند این حرف من به چه معناست و از کجا آب میخورد ....
بابا برای اینکه جو بوجود آماده را احیا کند گفت : هیربد ؟ چه خبر از مرصاد شرکتش خوب پیش میره ؟
ـ آره ، خیلی کارش گرفته ، البته کمک های آقا سجاد هم بنظرم کمک بزرگی براش بوده
مامان : چه خبر از خانومش ؟ حالش بهتره ؟
ـ والا مرصاد دوس نداره زیاد راجب مشکلاتش حرف بزنه ولی یکی از بچه ها میگفت خیلی حالش جالب نیست ...
ـ خدا به جونیشون رحم کنه ، مگه این دختر چندسالشه اینجوری بلا سرش اومده
ـ منم گاهی از اینهمه استقامتی که مرصاد داره تعجب میکن
منم با این که از من کوچک تره ولی حس میکنم سال ها ازم بزرگتره ، همه ی مشکلاتش به کنار اگه برا زنم چنین اتفاقی میافتاد که خودم توش نقش داشتم دیوونه میشدم
ـ خدا کمکش کنه دختر انگار دسته گله
ـ خیلی خانومه ، چند بار رفتم خونشون اصلا بنظر نمیرسه چنین مشکلاتی براش پیش اومده ، طوری به مرصاد احترام میذاره که آدم انگشت به دهان میمونه
هیراد : خواهر نداره ؟
همه خندیدیم که حس کردم هیربد برای اولین بار در عمرش خجالت کشید و سرخ شد ؛ پس واقعا خواهری در کار است .....
ـ آره خواهر داره ، من راهنمای پایان نامشم .
من : فقط راهنمایی یا ....
مثل بچه ها شروع به اعتراف کرد : نه بخدا من اصلا نگاهش هم نمیکنم ، اینقدر محجوبه آدم اصلا دلش نمیخواد ناراحتیشو ببینه
مامان با عشق لبخند زد و گفت : واجب شد یه زنگ بزنم احوال محدثه رو بپرسم
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🍃🥀🍃🥀
🥀🍃🥀
🍃🥀
🥀
⚜هوالعشق ⚜
📕#محافظ_عاشق_من🥀
✍ به قلم : #ف_میم
🍃 #قسمت_سی_هشتم
از عالم و آدم جدا شدم به سمت کتابم پرواز کردم .
« قرار بود اولین روز دانشگاه را آغاز کند . مثل همیشه لباس مرتبی را پوشید و از اتاقش حسنا را صدا زد : حسنا ؟ امروز کلاس داری ؟
ـ آره ، مهدا میاد دنبالم .
ـ نمی خواد بگو نیاد ، باهم میریم .
حسنا وارد اتاق برادرش شد و ادامه داد ؛ امروز چهلم خواهر یکی از همکلاسی های منو امیرحسینه ، مهدا گفت اونم میاد یه پروژه مشترک داشتیم با مهدا اینا ، هم کلاسیمم بود برا همین مهدا هم میاد
ـ خیلی خب پس من برم تو خودت میای ؟
صدای تلفنش مانع از پاسخ دادن به برادرش شد ؛
الو ، جانم . سلام ... باشه اومدم ... ماشین نداااااری ؟! ... آره ، کلاس داشتن معلولین ذهنی ... ماشین مامانمم نیست ... صبر کن !
ـ محمد ؟ ما هم میبری ؟
محمدحسین کلافه سری تکان داد و گفت : باشه
حسنا لبخندی به برادرش زد رو به فرد پشت خط گفت : الو مهی ؟ داداشم میرسونتمون ... نه بابا چه مزاحمتی من و امیر همیشه با شما میایم ... نمیخواد معذب باشی .... تو که رو کم کن عالمی ... برو بابا ... پایین منتظر میشی تا بیام ، فهمیدی ؟! .... آفرین
ـ ممد بریم !
ـ حالا چرا اینقدر اصرار میکنی ...
حسنا انگشت تهدید را بسمت محمدحسین گرفت و گفت : این نیم وجبی خط قرمز منه ، اوکی ممد جان ؟!
ـ اون انگشتتو بیار پایین چشمو درآوردی !
.ــــــــ ♥ ـــــــ.ــــــــ ♥ــــــــ.ـــــــــ.
ـ سلام مهی جون
ـ سلامو ....
ـ آتشی نشو عشخم ، مهدعلیا
ـ خدا بگم تو و فاطمه رو چیکار کنه ، آغا یه مهدا گفتن اینقدر سخته ؟!
ـ ها والا .
+ سلام
با صدای محمدحسین هر دو بسمتش برگشتند .
ـ سلام ، ببخشید مزاحم شما شدیم
+ نه خواهش میکنم ، بفرمایید .
به دانشگاه که رسیدند با هم خداحافظی کردند و هر کدام به سمتی رفتند ، مهدا تا شروع کلاسش ۵ دقیقه وقت داشت به سرعت به کتابخانه رفت و کتابش را تحویل داد و سپس به سمت کلاسش رفت .
&ادامه دارد ...
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚اخلاق_رمضانی💚
❄️در ابتداي اين ماه همه را حلال كنيد.
اگر میخواهید خدا شما را ببخشد، شما هم دیگران را ببخشید ..
🌼 قرآن میگوید:
«وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» همدیگر را ببخشید.
«أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» مگر نمیخواهی خدا تو را ببخشد؟
📖 سوره نور/22
🔹هركس بشما ناسزاگفت بگوييد روزه ام
🌹 امام صادق عليه السلام :
از پدارنش نقل ميكند كه رسول خدا صلي الله عليه واله فرمودند:
🌼بنده ايي نيست كه روزه بگيرد وناسزا بشنود وبگويد : من روزه دارم ، سلام عليك ، مگر اينكه پروردگار متعال به فرشتگانش مي فرمايد : بنده ام از شر بنده ديگرم به روزه پناهنده شد ،شما نيز او را از #آتشم پناه داده و وارد #بهشتم نماييد.
📚 ثواب الاعمال شيخ صدرق ١١١
🌷 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ
🌷 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹طاعات و عبادات قبول
♻️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍوآلِ مُحَمَّدٍ
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ♻️
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚@romankademazhabi♥️
🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
@ROMANKADEMAZHABI ایتا یادت باشد 8.mp3
3.07M
🎙#قسمت_هشتم
📕 رمان صوتی🎶 عاشقانه "یادت باشد"💞
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚 @romankademazhabi ♥️
🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
🌹🍃🌹
🍃🌹🍃
📕رمان زیبا و جذاب صوتی🎶 ؛ "یادت باشد..."
🖋به روایت : همسرشهیدحمید سیاهکالی♥️
📕 این کتاب زندگی عاشقانه💞 شهید مدافع حرم ، #حمید_سیاهکالی_مرادی🌷 دومین شهید مدافع حرم استان #قزوین است.
🌹شهید سیاهکالیمرادی، در #پاییز سال ۱۳۸۹ به کربلا رفت، در #پاییز سال ۱۳۹۱ عقد کرد، در #پاییز سال ۱۳۹۲ ازدواج کرد و نهایتاً در #پاییز سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید.🥀
👌(برگرفته ازکتاب موردتحسین رهبرانقلاب)
🌱ریپلای به #قسمت_اول ↪️
eitaa.com/romankademazhabi/20361
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚@romankademazhabi♥️
🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
🌏 تقویم همسران🌍
(اولین و پرطرفدارترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی ، اسلامی)
✴️ یکشنبه 👈14 اردیبهشت 1399
👈 9 رمضان 1441👈3 می 2020
🏛 مناسبت های اسلامی و دینی.
🌙🌟 احکام اسلامی و دینی.
❇️روز سبکی است و برای:
✅قرض دادن و گرفتن.
✅اغاز کارها و طرح ها.
✅و امور کشاورزی کاشتن و بذر افشانی خوب است.
👼مناسب زایمان است و نوزاد مقبول و محبوب مردم گردد. ان شاءالله.
✈️ مسافرت خیلی خوب است.
@taghvimehmsaran
🔭احکام نجوم.
امروز برای امور زیر خوب است.
✳️اشتغال به تجارت و داد و ستد.
✳️اغاز تعلیم و تعلم.
✳️و بنایی نیک است.
🔲این مطالب تنها یک سوم اختیارات سررسید همسران است بقیه امور را در تقویم مطالعه بفرمایید.
💑مباشرت و مجامعت.
امشب (شب دوشنبه) مباشرت خوب و فرزند حاصل از ان به قسمت و روزی خود راضی خواهد بود.
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری،خوب نیست و باعث درد و بیماری است.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت#فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری خوب نیست باعث درد در اعضا است.
😴😴تعبیر خواب
خوابی که شب دوشنبه دیده شود طبق ایه 10سوره مبارکه یونس علیه السلام است.
دعواهم فیها سبحانک اللهم و تحیتهم فیها سلام....
و چنین استفاده می شود که از خواب بیننده عمل خیر و صالحی به وجود اید که در دنیا و اخرت به او نفع رساند .ان شاءالله. و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید......
تقویم همسران صفحه 116
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود.
✴️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸زندگیتون مهدوی و به امید پرورش نسلی مهدوی انشاءالله🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن:
025 377 47 297
0912 353 2816
0903 252 6300
📛📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید.بدون لینک بهیچ وجه جایز نیست و حرام است
@taghvimehamsaran
🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌼🍃🌼 📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری 🔻 #قسمت_شصت_ششم باصدای کوبید
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻#قسمت_شصت_هفتم
ازنگاه کردن به دنیاخسته شدم،روم وبرگردوندم ومشغول خوردن صبحانم شدم.
دنیا:هنوزازدستم دلخوری؟
نیم نگاهی بهش کردم وپوزخندی زدم وچیزی نگفتم.
دنیا:پس دلخوری.
آهی کشیدوگفت:
دنیا:من که معذرت خواهی کردم،درکم کن هالین من اون شب حرفام دست خودم نبودحالم بدبود مست بودم یه چیزگفتم دیگه توروخدابیخیال قهرشو.
سری تکون دادم ولبخندالکی ومسخره ای تحویلش دادم وگفتم:
+باشه.
دنیاباکلافگی گفت:
دنیا:هالین خالی نبند،من این لحن تورومیشناسم الان داری من وازسرخودت بازمی کنی.
ازحرص چشمام وبستم وباصدای آرومی گفتم:
+تواصلامیدونی اون شب چرامن به توزنگ زدم؟اصلامیدونی چیه اتفاقایی افتاده؟
دنیاتندتندسرتکون دادوگفت:
دنیا:آره هالین میدونم ازهمه چی خبردارم خانم جون همه چیزوگفت، توروخداببخشید،حیفه این همه سال دوستی رواینطوری خراب کنیم،هالین این اولین بارکه قهرمی کنیم بهتره به این قهرادامه ندی.
راست می گفت،بس بودهرچی قهرکردم،تنبیه شد، فهمیدکه کارش اشتباه بود.
دنیا:هوم؟
زیرچشمی نگاهش کردم وگفتم:
+باشه بیخیال قهر.
ازجاش بلندشدوبه سمتم اومدوبغلم کرد، باخوشحالی گفت:
دنیا:قربون آبجی جیگرم بشم که انقدرخوبه.
لبخندی زدم وگفتم:
+بشین حالاچندش بازی درنیار.
محکم کوبیدتوشونم وگفت:
دنیا:بی لیاقت ...
هیچی نگفتم،دنیاوقتی دیدحوصله ندارم نشست سرجاش وزل زدبه من.لقمه ای درست کردم وگذاشتم دهنم، به زورداشتم می خوردم انقدر استرس داشتم وحالم خراب بودکه هیچی ازگلوم پایین نمی رفت،به زورلقمم وقورت دادم وبه دنیا که زل زده بودبهم نگاه کردم وگفتم:
+بخوردیگه،چرامن ونگاه می کنی؟
دنیا:میل ندارم.
میدونستم تعارف نداره پس ازجام بلندشدم وظرفا رو برداشتم ومیزو تمیزکردم.
دنیاباتعجب گفت:
دنیا:توکه چیزی نخوردی!
شونه ای بالاانداختم وگفتم:
+نمی تونم،میلم نمیکشه.
دنیاازجاش بلندشدوهمراه من ازآشپزخونه اومد بیرون، روی کاناپه نشستیم،دنیا بانگرانی گفت:
دنیا:اینطوری که نمیشه عزیزم،بخدا اینطوری ازپا درمیای.
سرم وتودستام گرفتم وباکلافگی گفتم:
+نمی تونم دنیا،حالم خیلی بده،همه ی نقشه هاروموبه مو انجام دادم ولی موفق نشدم.
دنیاخواست چیزی بگه که صدای زنگ گوشیم مانع شد.گوشیم وبرداشتم، جواب دادم:
+سلام شایان
دنیاسرش وآوردبالاومشتاق نگاهم کرد.
شایان:سلام وکوفت،نکبت میدونی چندبارزنگ زدم؟
باتعجب به گوشیم نگاه کردم،خاک توسرم بدبخت ده بارزنگ زده بودو کلی پیام داده بود،گفتم:
+ببخشیدشایان ندیدم.
شایان:کوری دیگه،حالاولش کن،کجایی؟
+خونه
شایان:وقت داری بریم بیرون برام تعریف کنی که نقشه ها به کجارسید؟
پوزخندی زدم،ناراحت شدم ازاینکه قراره باخبر بدم این شوروشوقش وخراب کنم.
+نه شایان نمی تونم بیام مهمون دارم.میخوای توبیاخونمون،هان؟
شایان:نه بیخیال،برم شرکت کلی کاردارم اتفاقا، غروب میام دنبالت برام تعریف کن.
+اوم باشه،من برم.
شایان:برو،راستی مهمونت کیه؟
به دنیاکه خیلی فوضول زل زده بودبهم نگاه کردم وگفتم:
+دنیا
شایان:اِجدی؟خب چیزه میگم الان که فکرش ومی کنم وقت برای شرکت زیاده توواجب تری من نیم ساعت دیگه خونتونم.
باتعجب گفتم:
+مگه نگفتی شرکت کلی کارداری؟
شایان:توواجب تری.
+آره جون خودت.
خندیدوگفت:
شایان:نیم ساعت دیگه خونتونم.
+باشه منتظریم زودبیا.
شایان:باشه،بای.
+بای.
گوشی وقطع کردم وبه دنیانگاه کردم.
دنیا:شایان بود؟
+اره
دنیا:چی می گفت؟
باطعنه گفتم:
+واقعانمی دونی؟
خیلی پرروگفت:
دنیا:نه دیگه دراون حدم به حرفاتون گوش ندادم.
+روتوبرم.
دنیا:نگفتی چی می گفت؟
+داره میاداینجا.
دنیاسرخوش لبخندی زدوسریع آیینش وازکیفش درآوردوموهاش ومرتب کرد.
اینم دلش خوشه ها،پوف کلافه ای کشیدم وسرم وبه پشتیه کاناپه تکیه دادم وچشمام وبستم.
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_شصت_هشتم
باصدای زنگ آیفون با ترس چشمام وبازکردم وهینی کشیدم،دنیا دستش وتوهواتکون دادو گفت:
دنیا:چته بابا؟زنگ دربود.
ازجاش بلندشدوبه سمت آیفون رفت.
باورم نمیشه تواین زمان کوتاه خوابم برده باشه، دنیادرو بازکردوکناردرایستادبرای استقبال شایان.
ازجام بلندشدم وبه سمت دنیارفتم،گفتم:
+پشمک چرابیدارنکردی؟
دنیا:دیدم خوابیدی دلم نیومد.
باپام زدم به پاش و بی شعوری بهش گفتم.خواست چیزی بگه که همون لحظه شایان دروبازکردوواردشد.
اول روکردبه من تاسلام بگه ولی وقتی چشمش خوردبه دنیااول به اون سلام گفت:
شایان:به به ببین کی اینجاست؟دنیاخانم،خوبی؟
دنیادستش وتودست درازشده ی شایان گذاشت وگفت:
دنیا:مرسی شایان توخوبی؟
شایان:تورودیدم عالی شدم.
اه حالم به هم خورد،چقدراین دوتاضایعن آخه؟
سرفه ی الکی ای کردم که شایان به سمتم برگشت، باخنده گفت:
شایان:به به بانوهالین،چطوری؟رنگ وروت باز شده،نقشه گرفت؟
پوزخندی زدم وپشتم و کردم بهشون وبه سمت مبل رفتم،صدای دنیارو شنیدم که مثلاآروم به شایان گفت:
دنیا:آخه کجاش رنگ وروش بازشده؟شبیه میت شده.
شایان:جدی؟ ببخشیددیگه من توتشخیص رنگ پوست مثل شماقوی نیستم.
به سمتم واومدن ودوتاشون کنارهم روی مبل روبه روی من نشستن.
شایان:خب هالین؟چی شد؟
باصدای آرومی گفتم:
+نشد.
شایان:یعنی چی؟مانقشه به این خوبی کشیدیم، یعنی پسره توروبااون قیافه پسندید؟
چونم ازبغض لرزید،گفتم:
+آره.
شایان پوزخندی زدوباکلافگی گفت:
شایان:پوف،عجب بدسلیقه ایه پسره.
چیزی نگفتم،شایان دوباره گفت:
شایان:چی شددقیقا؟کامل بگو.
اشکم چکید،باگریه گفتم:
+همه ی نقشه روموبه مو انجام دادم ولی نشد،یارو بیخیال نمیشه،تابه خودم اومدم دیدم تاریخ عقد و عروسی رومشخص کردن.
شایان باتعجب گفت:
شایان:چه زمانیه؟
دنیاجواب داد:
دنیا:پنج شنبه همین هفته. شایان باچشمای گرد شده گفت:
شایان:یعنی همین دوسه روزدیگه؟اصلاچراعقدو عروسی باهمه؟چراانقدر عجله؟
شونه ای بالاانداختم وگفتم:
+چبدونم
باطعنه گفتم:
+شایدمی ترسن تواین دوسه روزپسرشون دست یه بچه روبگیره ببره خونشون.
شایان زد زیرخنده وگفت:
شایان: اخ جوون ،چه خوب گفتی.
بابی حوصلگی گفتم:
+برو بابا
دنیامحکم کوبیدتوشونه ی شایان وگفت:
دنیا:ساکت دیگه،مسخره نکن.
شایان دستش وگذاشت روسینش وگفت:
شایان:چشم بانو.
پوف کلافه ای کشیدم وگفتم:
+بچه هابس کنیددیگه،بگیدمن چیکارکنم؟
هردوشون به فکرفرورفتن،منم چشمام وبستم وسرم وبه پشتیه مبل تکیه دادم.
بعدازچنددقیقه شایان ودنیاهمزمان گفتن:
_فهمیدم!
باتعحب نگاهشون کردم،خندیدن، شایان باپررویی گفت:
شایان:به به چه تفاهمی..
دنیالبخندی زدوخواست چیزی بگه که اجازه ندادم وباصدای بلندی گفتم:
+خب؟
شایان نگاهم کردوشروع کردبه تعریف کردن نقشه.
&ادامه دارد..
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_شصت_نهم
ازشنیدن نقشش مغزم سوت کشید،چی داشت می گفت؟من چجوری این کاروانجام بدم؟چجوری طاقت بیارم؟
شایان:نقشه من همین بودکه شنیدی،دنیانقشه ی
توچی بود؟
دنیا:دقیقاهمینی که توگفتی.
شایان خندیدوگفت:
شایان:جلل الجالب،چقدر تفاهم آخه.
اشکم چکید،چقدرمن بدبختم که کارم به این چیزابایدبکشه، من یه دخترتنها چجوری می تونم همچین کاری کنم؟من همش هجده سالمه تحمل نمی تونم کنم.
شایان ودنیابادیدن صورت خیس ازاشکم خندشون و جمع کردن،دنیاازجاش بلند شدوکنارمن نشست وبغلم کردوگفت:
دنیا:هالین جونم،قربونت بشم چاره ای جزاین نداریم، توبایدیکی روانتخاب کنی یاازدواج باسامی نکبت یا این نقشه،من وشایان هستیم تنهات نمیزاریم هالینم.شایان سری به نشونه ی تاییدتکون دادوگفت:
شایان:هالین جان،خودت میدونی چقدردوستت دارم خودت میدونی که توهیچ فرقی برای من باشبنم نداری پس مسلمامن بدتورونمیخوام، چاره ی دیگه ای هم نداریم همونطورکه دنیاگفت توباید بین ازدواج باسامی واین نقشه یکیوانتخاب کنی،اگه واقعادلت نمیخوادباسامی ازدواج کنی بایداین نقشه رو انجام بدی چون من که دیگه هیچی به ذهنم نمیرسه.
اشکام وباحرص پاک کردم وباکلافگی گفتم:
+امتحانام چی؟
دنیا:فوقش تابستون امتحان میدی دیگه آبجی،خودم کمکت می کنم.
شایان:هالین اصلانگران نباش به مااعتمادکن.
نفس عمیقی کشیدم وگفتم:
+شایان درکم کن،بایدفکرکنم خودت میدونی که چقدرسخته.
شایان:فکرکن عزیزم من که نگفتم همین الان جواب بده.
دنیا:ساعت دوازده ونیمه، ناهارندارید؟
سری به نشونه ی نه تکون دادم وگفتم:
+زنگ بزن سفارش بده.
دنیا:باشه.
شایان ازجاش بلندشدوگفت:
شایان:خب دیگه من برم، هالین فکروخیال الکی نکنا.
+کجامیری؟
شایان:شرکت.
+نروبمون ناهاربخوربعدبرو.
شایان:نه هالین جان کاردارم.
+اه شایان خیلی مسخره ای
همیشه بی کاروعلاف می چرخیا حالاالان کلی کارداری.
خواست اعتراض کنه که دنیاگفت:
دنیا:بمون دیگه شایان.
شایان:الان تودوست داری من بمونم؟
دنیاباتعجب لبخندی زدوگفت:
دنیا:خب آره.
شایان لبخنددندون نمایی زد وخودش ورومبل پرت کرد وروبه من کردوگفت:
شایان:این کنترل تلویزیونتون کجاست؟
چقدراین دوتاضایعن آخه،با طعنه گفتم:
+شرکت کارنداشتی احیاناً؟
شایان:نیم ساعت که چیزی نمیشه،نگفتی کنترل کجاست؟
به اوپن اشاره کردم وگفتم:
+اونجاس.
شایان:دنیامیشه کنترل وبدی؟
دنیا:حتما
دنیاکنترل وآوردوگفت:
دنیا:غذاچی می خورید؟
+فرق نمی کنه هرچی خودتون می خوریدبرای منم بگیرید.
دنیاسری تکون داد،شایان گفت:
شایان:من کوبیده می خورم.
ازجام بلندشدم وبه سمت اتاقم رفتم،دنیاگفت:
دنیا:کجامیری؟
+برم فیزیک وبیارم چهارشنبه امتحان داریم مثلا،حداقل تاتوهستی یکم باهام کارکنی.
دنیا:ول کن هالین بشین بعدازناهارمی مونم پیشت کلی باهم درس می خونیم.خواستم اعتراض کنم که شایان گفت:
شایان:وقتی دنیایه چیز میگه بگوچشم بگیربشین دیگه.
پوف کلافه ای کشیدم ونشستم سرجام وزل زدم
به صفحه تلویزیون..
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
📚@ROMANKADEMAZHABI❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
کانال رپلای (دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان های ما و pdf رمان هایی دیگر)👇🏻👇🏻👇🏻
@repelay
#از_خانه_تا_خدا....
#درس چهل و پنجم
👇
💎 " کی با اخلاقه؟ "
🔹اگه ما بخوایم کل خصوصیاتِ اخلاقی رو خلاصه کنیم، باید بگیم "اخلاق یعنی هنرِ آرامش دادن به همدیگه...." 😊
💍 مثلاً خیلی از دختر و پسرا ملاکِ ازدواجشون رو این موضوع قرار میدن که طرفِ مقابلشون "اخلاق" داشته باشه.
خب این خیلی خوبه، امّا از کجا میشه فهمید که یه نفر واقعاً خوش اخلاقه؟❓
🔴 خیلی از دخترا، خصوصاً دخترای مذهبی خیال می کنن همین که یه آقایی ریش و تسبیح داشت و اهلِ مسجد بود پس حتماً اخلاق هم داره!
پس از کجا بفهمیم که یه نفر واقعاً اخلاق داره؟
👈 از این که "ببینیم اون آقا چقدر بلده به بقیه آرامش بده."
🔸 مثلاً شنیدید که میگن اگه خواستی یه نفر رو واقعاً بشناسی باهاش یه مسافرت برو. 🚘🏞
چرا؟
✅ چون توی مسافرت طبیعتاً "سختیها و راحتی هایی" هست،
اونوقت کسی که "هنرِ آرامش دادن" رو بلد باشه، خیلی خوب خودش رو نشون میده.👌
🔹 مثلاً یه اتفاقِ بدی توی مسافرت میافته، این آقا پسر شروع میکنه "همه رو آروم کنه."
خودش هم "آروم و دقیق" هست.
✔️ حواسش به تک تکِ کسانی که باهاش مسافرت اومدن هست. "هوای همه رو داره".
"از همه بیشتر کار میکنه و از همه کمتر غُر میزنه!"
💍 کسی که این خصوصیات👆 رو داشته باشه معلومه که همسرِ بسیار خوبی برای شما خواهد شد.
🌺 چنین فردی چون بلده که چطور به بقیه آرامش بده، همیشه موجبِ شکوفا شدنِ استعدادهای انسانهای اطرافش میشه. 🌈
🏵 طبیعتاً همۀ ما دوست داریم که یه آدمِ واقعاً مؤمن باشیم.
🔻 امّا مؤمن به کی میگن؟ آیا هر کسی که ریش و تسبیح داشت و هیئت و بسیج میرفت، مؤمن حساب میشه؟
قطعاً خیر ✔️
🌹 برای اینکه متوجه بشیم که مؤمن به کی میگن باید بریم سراغِ اهلبیت علیهم السلام
🔆 طبق روایات، "مؤمن به کسی گفته میشه که بقیه انسانها در کنارش آرامش دارن."
🌺 مومن به کی میگن؟
🔹کسی که دروغ نمیگه
🔸زخمِ زبون نمیزنه
🔹عیوبِ آدم رو خیلی مهربانانه تذکّر میده
🔸آبروی آدم رو حفظ میکنه
🔹صداقت داره و...
خب همینا میشه آرامش دادن به دیگران دیگه!😊
👆👆👆🌷
✔️ هر کدوم از ما که میخوایم یه مؤمنِ واقعی باشیم، باید ببینیم توی زندگیمون چقدر به دیگران "آرامش" میدیم.
🌷 قبل از بعثت پیامبر اکرم به پیامبر عزیزمون، "لقب محمد امین" رو داده بودن.
💞 "امین یعنی کسی که همه کنارش احساسِ امنیّت و آرامش میکنن"
✅➖☘🌺💖
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم
┄┄┄••❅❈✧❈❅••┄┄┄
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
سلام همراهان گرامی و خوب و وفادار کانال 🌸💐🌺
و عرض #خوش_آمد به اعضای جدید 🌹
1️⃣ _ با رمان عاشقانه تحولی #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس🌼 در بخش ظهر گاهی
(سعی میکنیم قبل ساعت 14 باشه)
2️⃣ _ رمان بسیار زیبا و جذاب و هیجانی #آنلاین #محافظ_عاشق_من🥀 در بخش عصر گاهی ،
(سعی میکنیم حدود ساعت 19 باشه)
3️⃣ _ ان شاءالله در بخش شامگاهی با 📕رمان صوتی 🎶عاشقانه❤️ "یادت باشد" در خدمتتونیم..
(سعی میکنیم حدود ساعت 22 باشه)
🕋🕌 و ان شا ءالله هر روز حدود ساعت 14 با
سلسله مباحث روان شناسی ، تربیتی و مذهبی :
از خانه تا خدا ✨🦋💝
با ارائه استاد فرجام پور همراهتان خواهیم بود
📚 لینک قسمت اول تمام رمان های کانال سنجاق شده
و در کانال رپلای هم رمان ها و pdf های مختلفی قرار گرفته 🗄
لطفا نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را با ما در میان بگذارید ❤️ 👇🏻
@serfanjahateettla
از اینکه مارو همراهی میکنید به خود میبالیم و قدردان حضورتان هستیم 🌼❤️💐
┄┅┅✿💐🍃💕🌹🌸✿┅┅┄
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
4_5785165980996994627.mp3
637.1K
◼ نوحه زمینه
🥀🍂 ای در ديار غربت و غم يار احمد🍂🥀
🎤🎤 حاج محمود كريمی
🏴 #حضرت_خدیجه کبری علیهاسلام🍂
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
📚@romankademazhabi♥️
🗞eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈