May 11
May 11
1-خش خش برگ ها
2-قارقار کلاغ
3-جیک جیک جوجه های گرسنه کلاغ
4-صدای موسی کو تقی یا همان فاخته به زبان مشهدی
5-بغ بغوی کبوتر
6-نق نق بچه همسایه
7-چهچه بلبل
8-دورشدن ماشین
9-تکان شاخه ها با باد
10-بوق موتور رهگذر
11-واق واق سگ همسایه
12-آژیر آمبولانس
13-چک چک باران
14-شرشر ناودان
15-ترمز ماشین روی آسفالت
16-خرت و خرت جویدن آدامس
17-ترکاندن حباب آدامس
18-سکسکه نوزاد
19-پاره کردن کاغذ
20-نزدیک شدن ماشین
21-باز شدن در حیاط
22-بال زدن کفتر
23-دزدگیر ماشین
24-جیغ جیغ پرنده
25-استارت ماشین
26-الارم خالی بودن باتری موبایل
27-صدای ماشین
28-سرفه الکی کودک
29-بوق بوق کوتاه راهنمای ماشین
29-جیک جیک گنجشک
30-کوبیدن تبر بر روی چوب
32-ضربه با پتک روی سندان
33-صدای کوبش روی در چوبی
34-صدای سیلی
35-مامای گاو
36-خرخر پدر خانواده وقتی به خواب عمیق میرود
37-تک بوق خداحافظی راننده
38-خرت و خرت اره
39-قان وقون نوزاد
40-تپش قلب وقتی هیجان زده ای
41-ترق و ترق سوختن چوب تر
42-شکستن چوب
43-نفس های بریده بعداز یک گریه طولانی
44-الارم رسیدن پیامک
45-صدای گوینده تلویزیون که با هیجان صحبت میکند.
46- اونقع اونقع گریه نوزاد یک روزه
47-چکیدن قطره آب بر روی سرامیک از شیر خراب حمام
48-خش خش کانال یاب رادیو
49-نت های پیانو
50-فلوت غمگین چوپان
51-مویه مادری بر مزار فرزند
52-خش خش حرکت مار بر روی برگ ها
53-صدای درهم پرندگان در جنگل
54-صدای جیرجیرک
56-امواج خروشان دریا
57-بوق حرکت قطار
58-بوق گوشخراش کامیون
59-چلیک چلیک شکستن تخمه
60-رعد وبرق
61-صدای درهم شکستن شاخه ها در طوفان
62-جلیز جلیز سرخ کردن سیب زمینی در روغن
63-انفجار مین
64-سوت خمپاره
65-بر طبل کوبیدن
66-سنج
67-سینه زنی
68-تیک تیک ساعت
69-باد پنکه
70-هواپیما در حال رد شدن از بالای سر
71-خوردن قاشق به بشقاب هنگام غذا خوردن
72-بالا کشیدن زیپ
73-خرت وخرت خاراندن
74-کندن ته دیگ
75-صدای فلاش تانک
76-تپش رگها در سردرد
77-غرش شیر
79-شکستن شیشه
80-برش آهن با سنگ فرز
81-قطار در حال حرکت
83- دویدن اسب بر روی زمین
84-بوق ممتد دستگاه هنگام اکسپایر شدن بیمار
85-خش خش ریختن دارو در پلاستیک
86-چک چک قطرات سرم
87- صدای پک باز شدن در نوشابه
89-خرت و خرت جویدن خیار
90-قریچ قریچ باز شدن پنجره زنگ زده
91-صدای بوسه
92-بوق اشغال تلفن
93-ورق زدن کتاب
94-سوت ناظم
95-کل کشیدن زنها در عروسی
96-دست زدن در عروسی
96-سینه زنی
97-باد کولر
98-باز شدن پلاستیک بیسکویت
99-مارش پیروزی
100-کشیدن قلم نی بر روی کاغذ
1-صدای قان و قون کودک را دوست دارم.
به آواز نرم فرشتگان میماند بخصوص وقتی با قهقهه نوزاد همراه باشد.
2-صدای خش خش قدم زدن بر روی برگهای پاییزی دلنواز است. هربار رنگهای نارنجی و قهوهای و سرخ برگها را میبینم ،با دیدن این رنگین کمان، حال میکنم تا صدای ناله برگها را زیر پا بشنوم.قرار بود نوشته شاعرانه باشد اما کمی خشن شد🙈
3- آلارم رسیدن پیامک ،
فقط یک بوق کوتاه است.
اما
میتواند لبها را کش بیاورد بعد از دیدن تبریک تولدی که یک دوست نوشته یا اخمها را درهم کند با یادآوری قسط بانکی.
4-صدای بازوبسته شدن در زنگ زده باغ خیلی روی اعصاب است.وقتی خسته ای ،روی تخت لش افتادی و حال بلند شدن نداری. باد هم وقت را غنیمت میشمرد و مدام به در را به دیوار میکوبد.
5- سینه زنی
بچه ها ردیف ایستاده اند.
دست ها هماهنگ با هم بالا میروند و باهم به سینه میکوبند.
نوحه خوان با صدای محزونی میخواند :«ای اهل حرم میرو علمدار نیامد.»
جمعیت با هم دم میگیرند:«سپهدار نیامد.سپهدار نیامد.»
#تمرین کلاسی
#صداها
#خاتمی
#۰۲۰۲۱۲
https://eitaa.com/rooznevest
یک مرد قد بلند را توصیف کنید.
پسرک به دنبال توپ میدوید.
از روی چاله آب رد شد.
به مانعی خورد.
سر بالا کرد.
چشمهایش گرد شد.
مرد قد بلندی روبرویش بود.
با خود فکر کرد.
خوش به حالش
۱-دستش به ابرها میرسد.
۲-راحت با فرشتهها سلام علیک میکند.
۳-با یک حرکت یقه ناظم را میکشد و او را میاندازد.
۴-چند برابر ترکه ناظم است.
۵-از آن بالا راحت گنجها را پیدا میکند.
۶-با دو قدم به دزدها میرسد.
۷- از رود خروشان وسط ده رد میشود.
۸-قدچوبهای سقف خانه ننجون است.
۹-همه گیلاسهای سر شاخه را میچیند.
۱۰-نیاز به چوب بلند برای ریختن گردو ندارد.
۱۱-پسرک تخس همسایه با دیدنش خودش را خیس میکند.
۱۲-راحت ننجون را روی الاغ میگذارد.
۱۳-لامپ سوخته را بی نردبان عوض میکند.
۱۴-دستش به لانه کلاغ ها میرسد.
۱۵-از گرگ نمیترسد.
۱۶- جوجه گنجشک ها را از سوراخ بالای سقف در میآورد.
۱۷-اندازه کوه روبروست.
۱۸-از چارچوب در رد نمیشود.
۱۹-در نیمکت ته کلاس هم جا نمیشود.
۲۰-از صخره با دو قدم بالا میرود.
۲۱- قیصی های پهن شده روی پشت بام را میبیند.
۲۲-راحت آنها را زیر و رو میکند.
۲۳-از چهارچوب تلم *هم بلندتر است .
*( سه پایه ای که مشک دوغ را از آن آویزان میکنند.
۲۴-سقف سیاه چادرها را میبیند.
۲۵-حتی از خان هم نمیترسد.
۲۶-اندازه شتر است.
۲۷-از فیل با آن خرطومش هم بلندتر
۲۸-با دستش پرنده ها را در هوا میگیرد.
۲۹-دیوها از او میترسند.
۳۰-صدایش راحت به خدا میرسد.
۳۱-نردبان لازم ندارد.
۳۲-پرده خانه خان را راحت نصب میکند.
۳۳-دسته یونجه را بی چارشاخ بالای سقف میاندازد.
۳۴- میتواندسرشاخه های بالایی بید را قیچی کند.
۳۵-اگر شیخ بود نیاز به منبر نداشت.
۳۶-از قالی لوله شده کنار مسجد هم بلندتر است.
۳۷-دستش به چلچراغ میرسد.
۳۸- میتواندتارعنکبوتهای سقف را با دستمال پاک کند.
۳۹-اگر روز عاشورا علم را بردارد ،از علم همه روستاها بالاتر میرود.
۴۰-با دو قدم به ده پایین میرسد.
۴۱-از دار قالی هم بلندتر است.
۴۲-به نردبان میماند.
۴۳-جان میدهد برای هافبک فوتبال
۴۴-دروازبان خوبی میشود.
۴۵-اگر توپ را شوت کند تا ماه میرود.
۴۶-دستش به بالای تور والیبال میرسد.
۴۷-آبشارهای خوبی خواهد زد.
۴۸-در گرگم به هوا،همه را زود میگیرد.
۴۹-اگر در چاه بیفتد دیده میشود.
مرد به او خیره شده بود.
روی دوزانو خم شد.
دستش را جلوی صورت پسرک تکان داد.
پرسید:«میدونی مرکز بهداشت کجاست؟»
پسرک به خودش آمد.
به ته کوچه اشاره کرد.:«اونجا بپیچید سمت راست.»
از پشت سر به مرد نگاه کرد.
۵۰-مرد غریبه حالا چطور از در درمانگاه رد شود؟
۵۱- لابد باید تاکمر خم شود.
۵۲- اگر خانم دکتر او را ببیند هول میکند.
۵۳-سرش به سقف درمانگاه میخورد.
۵۴-شاخه درخت چنار در چشمش فرو میرود.
۵۵-اصلا چه جوری در مینی بوس جا شده؟
۵۶-احتمالا خودش را لوله کرده.
۵۷-یا مثل شاخه های بید مجنون خم شده.
۵۸-از شلنگ آب هم درازتر است.
۵۹-مثل طناب میماند.
۶۰-اگر بخواهد آمپول بزند روی تخت جا نمیشود.
۶۱-پاهایش از ملافه بیرون میزند.
۶۲-مثل باند پارچه ای است.
۶۳-پنکه سقفی را با دست نگه میدارد.
۶۴-مثل شره آبشار میماند.
در حیطه پزشکی
۶۵-مثل سوند فولی
۶۶-یا سوند نلاتون
۶۷-سوزن و نخ بخیه
۶۸-استخوان فمور دایناسور (استخوان ران)
۶۹-باند کشی
۷۰-باند سوختگی
۷۱-عصای زیر بغل
۷۲- شلنگ آندوسکوپی
۷۳-ست سرم
۷۴-لوله آزمایش
سایر مشاغل
۷۵-جرثقیل
۷۶-بالابر
۷۷-نردبان آتش نشانی
۷۸-شلنگ ماشین آتش نشانی
۷۹-نانچیکو
۸۰-غول چراغ جادو
۸۱-دوالپا
۸۲-تنوره دیو
۸۳-صنوبر
۸۴-مترو
۸۵-مداد رنگی در مقابل مداد شمعی
۸۶-قلم مو
۸۷-متر خیاطی
۸۸-سیم شارژر
۸۹-دوش سیار
۹۰-سایه دم غروب
۹۱-آینه قدی
۹۲-تونل شتاب دهنده ذرات
۹۳-موشک شهاب
۹۴-موشک قاره پیما
۹۵-ماهواره بر
۹۶-چاه ویل
۹۷-چوب اسکی
۹۸-قایق کایاک
۹۹-پارو
۱۰۰-چوب ماهیگیری
#تمرین
#توصیف
#خاتمی
#۰۲۰۲۱۹
https://eitaa.com/rooznevest
حسن دوان دوان آمدبه مسجد .
پدر را دید که در میان یاران سخن میگوید.
با گریه دامانش را گرفت:« مادر از دنیا رفت،یتیم شدیم.»
رمق رفت از تن پدر .
.
مثل درختی که آخرین ضربه تبر بر پیکرش بخورد ،افتاد روی زمین .
یکی کاسه ای آب پاشید روی صورتش.
چشم باز کرد.
با غم واگویه کرد:«ای دختر محمد.بعداز تو غم دل پیش که ببرم؟بعداز تو چه کنم؟چه کسی مرا تسلی میدهد؟»
افتان و خیزان آمد به خانه .
فاطمه خواب بود در بستر .
صورت مهتابی رنگش میدرخشید.
چشمهای علی برقی زد با دیدنش.
دوید به سمتش.
نرسیده به او افتاد روی زمین .
با زحمت بلند شد.
خود را کشاند نزدیک بستر .
جان در تنش نبود.
.
.
.
شمد را انداخت کنار .
اسما کاسه ای آب داد دستش، تا تن فاطمه را غسل دهد.
اشک هایش میچکید روی صورت زهرا .گویی با اشک بدن او را میشوید.
پیراهن را کنار زد از پهلوی زهرا .آرام و نرم.انگار پرده کعبه را از مستجار بالا میزند.حجم زیاد کبودی لرزاند تنش را.
حسن و حسین کنار بستر گریه میکردند.گریه که نه، زار میزدند.
ملائک هم دور آنها سر به زیر انداخته بودند و میگریستند.
علی علیه السلام گفت.:«عزیزانم بیایید و با مادر وداع کنید.»
حسن خود را انداخت بر روی تن مادر.
دست او را میبوسید .اشک بر روی گونه اش روان بود.
حسین جلو آمد.
صورت گذاشت بر سینه او.
عطر تن مادر رانفس کشید.
ناله شان به آسمان بلند شد.
یک لحظه انگار زمان ایستاد.
آرام بالا آمد دستان زهرا .
آن دو را به سینه فشرد.
#تمرین
#خاتمی
#۰۲۰۳۰۱
https://eitaa.com/rooznevest
نور
برای تقویت پرش داستانی
یک بازی زبانی هست که میگویند چند کلمه میگوییم، هرکدامش را شنیدی، هرچه به ذهنت آمد بگو. همین تمرین را انجام دهید.
در مورد ده کلمه زیر.
۱. روسری قرمز گلدار.....عمه بیبی خدابیامرزکه روسریش رابا یک سنجاق زیر گلویش مرتب میکردو همیشه چندتا نقل تو جیبش بود.هر وقت هم سنجاق قفلی لازم داشتیم یکی از یقه شلیته اش باز میکرد.
۲. دبستان....خانم ناظم بد اخلاق با مقنعه قهوه ای و یک خط کش آهنی تو دستش
۳.دوربین عکاسی لوبیتل....عکس های کنار حرم که همه مودب دست روی سینه پشت به گنبد و ایوان وایستاده اند به صف.معمولا هم پدر خانواده یک بچه کوچک بغلش است.
۴.مشهد ...حوض اسماعیل طلا با یک کاسه طلایی پر از آب .از آنها که جگرت را خنک میکند.
۵.سبیل... آقا ماشاالله، لات محل با یک تسبیح درشت زرد رنگ ، سر کوچه میایستاد و نمیگذاشت به جز خودش کسی به دختران محل متلک بگوید.
۶.چادر پوش کامیون....سلطان غم مادر
۷.عشق زمینی...مثل سیب زمینی های درشت و ریز که تلنبار شده بودند در مغازه میوه فروشی وسط محله
۸.کوله مدرسهای.... حسرت داشتن پاکن عطری
۹.قلک...قلک پلاستیکی سبز رنگ که مریم پولهایش را جمع کرده بود تا بزود به جنگل پسر شجاع .
۱۰.زنجیرعزاداری.... مراسم تشییع شهادت تک پسر عمه خانم که با یتیمی بزرگش کرده بود.
#تمرین_کلاسی۹
#خاتمی
#۰۲۰۳۰۱
https://eitaa.com/rooznevest
_توصیفات_
توصیف ایستا:برای شروع رمان،ادامه ی داستان و وارد کردن شخص مناسب نیست.مگر برای کار طنز.
توصیف پویا:حین داستان محیط توصیف میشه و خسته کننده نیست.
توصیف به طرف شاعرانگی نره و نوشته نو باشه.مثالِ توصیفات زرد:فیل و فنجان.
متن نویسنده ای برای مخاطب جذابه که علاوه بر داستان پردازی،نقطه گشایی و ... توصیف رو هم جدی گرفته باشه.لازم نیست در هر خط توصیفات بکر به کار برده بشه.
اگر کسی کاری نوشت و ان را دوست داشت و علاقه به چاپ انکار داشت مردم هم از خواندن ان لذت میبرند.ولی اگر خود نویسنده با متن و نوشته اش ارتباط نگیرد و انرا دوست نداشته باشد،مخاطب هم ارتباطی برقرار نمیکند و این از قواعد نانوشته ی نویسندگیست!
طوری ننویسیم که خواننده برای فهممتن نیاز به فسفر سوزوندن داشته باشه.
علاوه بر اینکه متن ما باید نو،بکر و جدید باشه توامان از عبارات سنگین و مفهومات پیچیده هم باشه.
داستان مانند یک بزرگراه اسفالت شده ی دویست متری و خشک و خشن که بعضی جاها درختکاری هم داره ولی بزرگراه برای اینه که مارو کیلومتر ها جابه جا کنه،نه زیبایی های ظاهری.
در داستان نویسی بهتر است از توصیفات ساده و بکر استفاده شود.
هرچقدر کمتر از کلمات قلمبه سلمبه استفاده شود بهتر است؛ شاعرانگی قلم باید کمتر باشد تا مخاطب هنگام خواندن داستان و رمان اذیت نشود .
توصیف در داستان بحث رونمایی میباشد مثل روایت و لحن داستان.
بحث رونمایی بحث ظاهر داستان است که بیشتر به چشم مخاطب میآید.
اگر داستان نیازی به اسلوموشن داشته باشد ایستا نیاز است اما برای ابتدای داستان خوب نیست.داستانی پویاست که هنگام روایت و توصیف داستان نیز پیش برود و در نقطه ی توصیف نماند.
یکی از بخشهای مهم ظاهر نوشته توصیف آن است.
نوجوان امروز نیاز به حرفهای کهن در غالب به روزتر و جدیدتر مانند رمان و گیم نیاز دارد پس بهتر است از ترکیب ها و کلمات جدیدتر استفاده شود.نویسنده ای موفق تر است که در کنار پیرنگ و داستان سازی خوب توصیف رو جدی بگیرد و از نبوغ خود استفاده کرده و کلمات بکرتری استفاده کند.
مثال در رمان واو استاد برای گنبد وگلدسته های مسجد جامع، برای اینکه توصیف بکری داشته باشندنوشتند که مسجد جامع یزد دستانش را بر گردن آسمان انداخته است.
یکی از قوائد نانوشته نویسندگی این است که خود نویسنده از کارش لذت ببرد.
#خلاصه_جلسه_دوم
توصیف شما از خانه برزخی تان
از آن بالا به پایین نگاه کردم.
بدن تکه تکه شده ام افتاده بود روی رمل های داغ .
بوی خون و باروت میآمد.
همه جا پراز گرد و خاک بود.
عجیب بود.
دردی نداشتم.
از روبرو انگار غبار مینشست و هوا روشن میشد.
چند نفر با لباسهایی از نور میآمدند.
با آمدنشان هوا هم دلانگیز میشد.
نسیم خنکی میآمد و هرم هوا میشکست .
یکی با صدایی نرم و لطیف گفت:"سلام بر شما"
دستم را گرفت.
همراهشان شدم مثل قاصدکی در باد.
هنوز گیج بودم.با منگی نگاه میکردم به اطراف .
آن بیابان تفتیده جایش را داده بود به یک لطافت بیانتها .
یک سرسبزی بی نهایت .
درختان از شدت شادابی سیاه دیده میشدند.
همه جا نور بود و روشنایی.
رسیدیم به دروازه قصر .
چند جوان زیبا با جامهایی از شربت به استقبال آمده بودند.
جام را گرفتم.
نور در تراشهای آن میشکست و چند پاره میشد.عطرش روح را به وجد میآورد.شیرین بود و گوارا.
خنکای آن از گلویم پایین میرفت و ذره ذره وجودم را تازه کرد.
.
پاگذاشتم روی فرشی سبز رنگ .
زمین کنارش پوشیده شده بود از سنگریزه های الماس و یاقوت و مرجان.رنگ به رنگ.
روبرو تختی از نور گذاشته بودند.
از زیرش رودخانهای روان بود.
از دوطرفش جویی از شیر و عسل.
کنارش چندردیف گل و درخت روییده بود.میخک و رز و گلایل و مریم و نیلوفر.
پیچک هااز تنه درخت بالا رفته بودند.
عطر گلهای تازه شکفته را نفس کشیدم.
صدای شرشر آب و چهچه پرندههای روی درخت با هم میآمد.
نشستم روی تخت و تکیه دادم به پشتیهای ابریشمی.
هنوز مبهوت بودم.
نگاه کردم به دور و بر.
نه شب بود و نه روز.
خورشید دیده نمیشد.
نشانه ای برای گذر زمان نبود.
همه جا شفاف بود و روشن.
درختان سایه انداخته بودند روی سرم.
زردآلو و هلو و توت و گیلاس با چند میوه دیگر که تا به حال ندیده بودم روی یک شاخه بودند.
هوس کردم زردآلو را بچینم.
شاخه نزدیک آمد.
دست بردم و زردآلو را کندم.
زردآلو در کف دستم بود اما از درخت کم نشده بود.
باد میپیچید بین شاخ و برگ درختان.
صدای تسبیح و تهلیل میآمد. صدایی لطیف و سحرانگیز.
دخترکانی زیبابرایم غذا آوردند.
با چشمهایی درشت و کشیده و لبخندی بر لب.
با لباسی به رنگ پرطاووس .
در ظرف هایی از طلا با تنگ هایی از نقره.
#تمرین ۱۲
۰۲۰۳۲۳#
#خاتمی
https://eitaa.com/rooznevest