#حضرت_زینب_شور
#شور
حسین جان ۲
روی صورتم یادگاری تُ بازم می زارم
به غیر از همین پیروهن از تو چیزی ندارم - واویلا
حسین جان ۲
تو رفتی و یک سال و نیم از غمت گریه کردم
برای تو و غربتِ و ماتمت گریه کردم - واویلا
کجایی ببینی که دارم جون میدم
چه روزای سختی که بعد از تو دیدم
منم تشنه لب دارم اینجا می میرم
مث تو منم زیر نورِ خورشیدم
تو رفتی ۲
برای تو و زخمای پیکرت گریه کردم
چقد با رقیه برای سرت گریه کردم - واویلا
تا حالا ۲
هزار دفعه از داغ دوریِ تو جون سِپُردم
دلم خون شد از بس برات غصه خوردم - واویلا
هنوز دارم از داغ دوریت می سوزم
با گریه برا تو گذشته هر روزم
همش با خودم میگم آخر میایی...
شب و روز چشام و به این در می دوزم
به والله ۲
فراموش نکردم تو رو حتی واسه یه لحظه
تو رو جا گذاشتم زیر اون همه تیر و نیزه - واویلا
بمیرم ۲
لبِ تشنه از تن سرت رو بُریدن تو گودال
زیر سم اسبا تن بی سرت شد لگد مال - واویلا
نداره دلم بعد تو سامون داداش
منم کاش برا تو می دادم جون داداش
بلایی سر تو آوردن توو گودال
که نشناختمت بین خاک و خون داداش
#بهمن_عظیمی
بسمالله الرحمن الرحیم
#حضرت_زينب_س_در_مسير_كوفه_و_شام
#امام_حسین_ع_بعد_از_شهادت
#مهدی_مقیمی
▶️
تو رفتی کربلا روی سرم یکباره ویران شد
خودم دیدم ز روی تل که جسمت سنگباران شد
بهای کُشتنت گردید سهمِ نیزه داران و
ولی انگشترت دیدم که سهم ساربان شد
@hosenih
هجوم آورد لشگر سمت گودال و خودم دیدم
عمامه قسمت این و عبایت قسمت آن شد
خودِ تو سوختی در زیر تیغ آفتاب اما
در آتش خیمه هایت سوخت و با خاک یکسان شد
نداری کهنه پیراهن به تن حتی برادر جان
بمیرد خواهرت زینب تنت بدجور عریان شد
بمیرم من برای غربتت ای یوسف زهرا
که تن پوشت عزیزم خار و خاشاک بیابان شد
تنت عریان شد اما هست جای شکر آن باقی
که زیر نیزه و تیرِ شکسته باز پنهان شد
کجا کارم کشیده ، ای علمدار از روی نیزه
ببین شمر ابن ذی الجوشن برای ما رجز خوان شد
@hosenih
علمدارم که بود از گل کسی کمتر نگفت اما
پس از او تازیانه آشنا با جسم طفلان شد
به سمت علقمه رو کردم و گفتم به زیر لب
برادر پرچمت افتاد و سیلی زن ، فراوان شد
⏹
© اشعار آیینی حسینیه
لیست اشعار عصر عاشورا (اشعاری که در بالا آمده است)👆👆👆
بگذارید کنار بدنش گریه کنم
دلت میلرزد از فریادهای آخرم برگرد
قافله سالار من کجایی ای دوای دردم
جان به ما داده ربنای حسین
هر دم ز آه حسرت تو آه میکشم
تا نغمه حسین نوایش به ما رسید
از داغ کام خشکت دل خسته و کبابم حسین عزیز زهرا
مگه یادم میره اون داغی که کسی ندیده
حسین جان ای آبروی دو عالم
اگرچه داغ روی داغ دیدم
دریغ از لالههای پرپر من
ز خوناب جگر دریا کنم چشم تر خود را
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
ای از ازل به مهر تو دل آشنا حسین
مرگ من بود دمی که از تو جدایم
کردند
تو رفتی کربلا روی سرم یک بار ویران شد
این لیست لینک ندارد اما ترتیب اشعار بالا در آن حفظ شده است.
درود بر پدرم كز همان طُفوليَتَم
برای روضه ات از من هميشه كار كشيد
.
برای آن كه منم عاقبت بخير شوم
مرا به دست تو داد و خودش كنار كشيد
رضا قربانی (بخشی از ابیات غزل نقل شده است.)
هدایت شده از اشعار روضه های مکتوب
🔰لیست شعر روضه اسارت
🔴وداع کربلا
بگذارید کنار بدنش گریه کنم
ز خوناب جگر دریا کنم چشم تر خود را
🔴دفن شهدا
اینجا نگارخانه گلهای پرپر است
🔴دروازه کوفه
غروب نیست خدایا چرا هلال دمیده
هلال یکشبه ای آفتاب جاه و جلال
ای ماه من دو روزه چرا گشته ای هلال
یا هلالا لما استتم کمال
🔴شام و اسارت آل الله
پس از تو جان برادر چه رنج ها که کشیدم
زینب و شام آه و وا ویلا
مگه یادم میره ...
حسین جان ای آبروی دو عالم
مرا تا شامیان دیدند در شام
به محمل ماه تابان را که دیده
منم که داغ روی داغ دیدم
دریغ از لاله های پرپر من
یا مزن چوب جفا بر لب و دندان من
شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید
شامیان من داغدارم هلهله کمتر کنید
فتنه و بیداد و بلا بود شام
افتاده ام به بستر بی سایبان حسین
حسین جان به یاد لبت یک شبم خواب راحت نداشتم
تو رفتی کربلا روی سرم یکباره ویران شد
مرگ من بود دمی کزتو جدایم کردند
کانال روضه های مکتوب
@rozehayemaktoub
کانال اشعار روضه های مکتوب
@rozehayemaktoub3
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست
نه بقا کرد ستمگر،نه به جا ماند ستم
ظالم از دست شد و پایه مظلوم بجاست
زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست
بلکه زنده است شهیدی که حیاتش ز قفاست
تو در اول،سر و جان باختی اندر ره عشق
تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست
فواد کرمانی
بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر
سید حمیدرضا برقعی
دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی!
وای اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور!
شاید یکی از زیباترین مرثیه های عاشورایی این شعر نیر تبریزی باشد:
ای ز داغ تو روان خون دل از دیدۀ حور
بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخهٔ صور
خاکبیزان به سر اندر سر نعش تو بنات
اشگریزان به بر از سوگ تو شعرای عبور
ز تماشای تجلای تو مدهوش کلیم
ای سَرت سِرّ انا الله و سنان نخلهٔ طور
دیدهها گو همه دریا شو و دریا همه خون
که پس از قتل تو منسوخ شد آئین سرور
شمع انجم همه گو اشک عزا باش و بریز
بهر ماتم زده کاشانه چه ظلمات و چه نور
پای در سلسله سجاد و به سر تاج یزید
خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور
دیر ترسا و سر سبط رسول مدنی
آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور
تا جهان باشد و بوده است که داده است نشان
میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور
سر بیتن که شنیده است به لب آیهٔ کهف
یا که دیده است به مشکوة تنور آیۀ نور
جان فدای تو که از حالت جانبازی تو
در طف ماریه از یاد بشد شور نشور
قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت
حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور
گوش خضرا همه بر غلغلۀ دیو و پری
سطح غیرا همه پر ولولهٔ وحش و طیور
غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح
دست حسرت به دل از صبر تو ایوب صبور
مرتضی با دل افروخته لاحول کنان
مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور
کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز
آهوان حرم از واهمه در شیون و شور
انبیا محو تماشا و ملایک مبهوت
شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور
بسم الله الرحمن الرحيم
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
#سیدپوریا_هاشمی
▶️
نفسم در شماره افتاده
رنگ و رویم پریده است علی
سر من را بگیر بر زانوت
وقت رفتن رسیده است علی
گرچه زود و سریع طی شد و رفت
چقدر روزگار سخت گذشت
همۀ سالهای تبلیغم
به من بیقرار سخت گذشت
@hosenih
دل من را همیشه توهینِ
بی حیاها شکست یادت هست
سنگ باران کودکان لجوج
سر من را شکست یادت هست
در اُحد که غریب ماندم من
بغض کفار داشت وا میشد
یک تنه جوشنم شدی تو علی
تو نبودی سرم جدا میشد
اثر آفتاب شعب این بود
در سرم شعله های تب مانده
به کف پای من ازآنموقع
خارهای ابولهب مانده
چه کنم وقت رفتن آمده است
دل ندارم که روضه خوان باشم
کاش میشد زمان حمله به در
زنده باشم کنارتان باشم
ظاهرا مومن و مسلمانند
با تو و فاطمه بد اند علی
صبر کن صبر کن برای خدا
همسرت را اگر زدند علی
همه هیزم بدست می آیند
آتشی پشت در به پا بشود
وای اگر در به فاطمه بخورد
میخ، در بین سینه جا بشود
صبر کن آن زمان که با سیلی
قصد دارند بر رویش بزنند
یا که در پیش دست بسته ی تو
با قلافی به بازویش بزنند
@hosenih
تازه این اول مصیبت هاست
کربلای حسین نزدیک است
مثل زهرا قرار سوختن
بچه های حسین نزدیک است..
خیمه ها دانه دانه میسوزند
هرکجا دود سربه سر آتش
دختران من و تو با گریه
همه جان میدهند در آتش
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛
ای مظهر نور خدا،حضرت خَتمُ الاَنبیا
در غم تو ارض و سما،ناله زند واویلتا
رفتی و فاطمه عزا گرفته
دلش بهانه تو را گرفته
مدینه رنگی از جفا گرفته
یا مصطفی سیّدی یا محمد...
ای زِ غم فِراق تو،داغ دل همه جَلی
با رَفتنت ازین جهان،شکسته شد رُکن علی
امیرِمؤمنان به دیده تر
زِ بعدِ جان سپردنِ تو سَروَر
هم داغ رهبر دیده هم برادر
یا مصطفی سیّدی یا محمد...
بعد تو ای ختم رسل،زدند اهل فتنه ها
به پیش دیده علی،به پشت در فاطمه را
حق رسالتت چه خوش ادا شد
محسن تو به پشت در فدا شد
وَ این شروعِ داغِ کربلا شد
یا مصطفی سیّدی یا محمد...
بسم الله الرحمن الرحيم
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
#مرضیه_عاطفی
▶️
رفتی و پناه عالمیْنت می سوخت
قلب حسن(ع) و جان حسینت(ع) می سوخت
@hosenih
قران و تمام عترتت خورد زمین
در شعله حدیث ثقلینت می سوخت!
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛
بسم الله الرحمن الرحيم
#پیامبر_اعظم_ص_شهادت
#حسن_لطفی
▶️
در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را
خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را
@hosenih
فردا همینکه جمع کردی بسترم را
آماده کن کمکم عزیزم بسترت را
آماده کن از آن کفنها دومین را
بیرون بیاور یادگار مادرت را
بگذار روی سینهام باشد حسینت
بگذار بر قلبم حسن را دخترت را
بگذار با طفلان تو قدری بسوزم
حالا بگویم حرفهای آخرت را
زاری مکن بر حال من با حال و روزت
خاکی مکن دنبال بابا معجرت را
تو بار شیشه داری و میترسم از تو
خیلی مواظب باش طفل دیگرت را
وقتی که میریزند هیزم روی هیزم
وقتی که میسوزاند آتش سنگرت را
بابا حواست باشد آنجا مُحسنت را
بابا مواظب باش پشتِ در سرت را
ای کاش میشد روضهی بازو نمیشد
وقتی علی میشوید آهسته پَرَت را
@hosenih
این جملهی آخر عزیزم با حسین است:
"با خود مَبَر در قتلگه انگشترت را"
⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛
رفتی و دست مهربانت رفت در خاک
رفتی و از داغت عزادارند افلاک
با خویش بردی آن نگاه مهربان را
آن رحمت جاری و پاک و بیکران را
رفتی ولی بوی تو را دارد مدینه
ابری شده از غصه می بارد مدینه
یک عمر در راه خدا سختی کشیدی
رفتی ولی از امتت خیری ندیدی
قرآن صدایت می زند برگرد احمد
آیات رحمن غرق ذکر یا محمد
برگرد آیات خدا بی تو غریبند
آیات نور و انّما بی تو غریبند
غار حرا دلتنگ شبهای تو مانده
در حسرت یک بوسه از پای تو مانده
رفتی ولی در قلبهای دشمن و دوست
آن چهره و لبخند زیبای تو مانده
هر چند نشنیدند یک عده صدایت
در آسمان شهر آوای تو مانده
بر روی پیشانی ایتام مدینه
مثل همیشه جای لبهای تو مانده
نور علی نور دل غمگین زهرا
در ظلمت این قوم زهرای تو مانده
رفتی برایش ناله مانده درد مانده
رفتی علی در بین صد نامرد مانده
آقا تو رفتی بیت الأحزان را ندیدی
سینه زدن بر خاک سوزان را ندیدی
رفتی ندیدی ناله های دخترت را
خون گریه ها و ربنای دخترت را
رفتی ندیدی بعد تو حرمت شکستند
دستان حیدر را میان کوچه بستند
رفتی سفارشهای تو روی زمین ماند
بعد از تو زهرا و امیرالمومنین ماند
بعد از علی تنها و بی یاور حسن شد
خونین جگر خونین دهن خونین کفن شد
رفتی ندیدی ماجرای کربلا را
رفتی ندیدی پیکر در بوریا را
در کربلا اجر رسالت اینچنین بود
جسم حسینت پاره پاره بر زمین بود
بی اعتنا از گریه زینب گذشتند
از روی جسمش با سم مرکب گذشتند
اینجا میان روضه ها زینب قدم زد
آتش به جان شعرهای محتشم زد
این کشته افتاده بی سر حسین است
این که نمانده از تنش پیکر حسین است
این که سپاهی ریخته روی تن او
این شاه بی سردار و بی لشکر حسین است
این خیمه ای که گیسوی حورش طناب است
حالا اسیر شعله ها و آفتاب است
این پیکری که زینت دوش نبی بود
حالا تمام پیکرش شد خاک آلود
شاعر : مجتبی شکریان همدانی
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال!
رنگ رخسار تو، همرنگ محرّم شده است
عرشیان، منتظر واقعهای جانسوزند
چشم قدسینفسان، چشمهٔ زمزم شده است
شب تودیع پیمبر، شهدا میگفتند:
آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است
تا که برچیده شد از روی زمین سایهٔ وحی
آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است
::
مجتبی گلشنی از لاله به لب، کرد وداع
داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است
باغ، لبریز شد از زمزمهٔ یاس کبود
لاله، دلتنگتر از حجلهٔ ماتم شده است
محمد جواد غفور زاده
فلک امشب نشان دادهست روی دیگر خود را
که پس میگیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را..
فَلَک میریزد امشب بر سر خود، خاک عالم را
مَلَک بر اشک چشمش میکشد بال و پر خود را
یکی «انا الیه راجعون» روی لبش جاریست
یکی با گریه میگیرد سر زانو سر خود را
تمام عمر رو به قبله بود و حال میخواهد
بچرخاند به سمت قبله، حتی بستر خود را
بزرگان گِرد او هستند و میچرخد به آن سمتی
که تنها و به تنهایی ببیند حیدر خود را
علی ماند و پی کاری همه رفتند... پیغمبر،
به دوش این و آن نگذاشت، حتی پیکر خود را
محمد حسین ملکیان
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
ذرات غم نشسته به رخسار آفتاب
از داغ آنکه بر دو جهان سایهگستر است
کعبه سیاهپوش و به تن جامۀ عزا
زمزم به حال زمزمه و چشم او تر است
ماه عزای سید و سالار انبیاست
کوثر ز اشک فاطمه لبریز گوهر است
بر کائنات گرد یتیمی نشسته است
رفت آن پدر که مظهر الله اکبر است...
ماه سقیفه آمد و افروخت آتشی
کز دود آن به چشم بشر تا به محشر است
دار سقیفه معجز شق القمر نمود
این معجزه ز شق قمر نیز برتر است
آنجا دو نیمه شد مه و پیوند یافت باز
اعجاز هم ز شخص شخیص پیمبر است
خود ماه چیست یک کرۀ کوچکی ز خاک
در پیش کائنات ز یک ذره کمتر است
این جا کتاب و عترت از هم جدا شدند
این ثقل اکبر آمد و آن ثقل اصغر است...
از پشت در طنین صدایی رسد به گوش
خاکم به سر که نالۀ زهرای اطهر است
آن هم دری که روح امین اذن می گرفت
والله، جای گفتن الله اکبر است...
سید محمد علی ریاضی یزدی
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
ستاره خون شد و از چشم آسمان افتاد
فلک ز جلوه فرو ماند و کهکشان گم شد
به باغ سبز فلک، مهر و ماه پژمردند
زمین به سر زد و لبخند آسمان گم شد
دوباره شب شد و در ازدحام تاریکی
صدای روشن خورشید مهربان گم شد
پس از تو، پرسش رفتن بدون پاسخ ماند
به ذهن جاده، تکاپوی کاروان گم شد
بهار، صید خزان گشت و باغ گل پژمرد
شبی که خندهٔ شیرین باغبان گم شد...
شکست قلب صبور فرشتگان از غم
شبی که قبلهٔ توحید عاشقان گم شد...
نشست بغض خدا در گلوی ابراهیم
شبی که کعبۀ جان، قبلۀ جهان گم شد...
رضا اسماعیلی
ای بهشت مدینه شهر رسول
باغ سر سبز لاله های بتول
تو بهشتی ولی بهارت کو
ای قرار همه قرارت کو
شِکوه بر درگه خدا داری
ناله وامحمّدا داری
شهر احمد، کجاست احمدِ تو
از چه خاموش شد محمّد تو
آسمان ها همه خراب شوید
کوه ها در شراره آب شوید
ناله ها آه از جگر خیزید
اختران بر زمین فرو ریزید
لحظه ها محشری عظیم شدید
امّت مصطفی یتیم شدید
ای جهانِ وجود، هستت رفت
خاتم الانبیا زدستت رفت
گرد غم بر فلک نشست، نشست
پشت شیر خدا شکست، شکست
گرد غربت مدینه را به سر است
از مدینه علی غریب تر است
او که بار بلای امّت برد
او که پا بر نجات خلق فشرد
جگرش را زطعنه چنگ زدند
به جبینش زکینه سنگ زدند
بارها امّت ستم گستر
بر سرش ریختند خاکستر
بر قدم هاش خار افشاندند
کاذبش گفته ساحرش خواندند
چون پدر با عدو تکلّم کرد
با لب غرق خون تبسّم کرد
بارها جان خویش داد زدست
تا که گردد بشر خدای پرست
وقت رفتن نخواست از امّت
اجر، الاّ مودّت عترت
روح پاکش زتن چو گشت رها
باز گردید دست توطئه ها
بود روی زمین جنازه ی او
که شکستند عهد تازه ی او
منکر آیه ی شریفه ی شدند
بانی فتنه ی سقیفه شدند
از جحیم سقیفه خصم شریر
آتش افروخت در بهشت غدیر
چیره شد دست ظلم بر مظلوم
غصب شد حق چهاره معصوم
تا به جای صمد صنم شد نصب
گشت حق کتاب و عترت غصب
گر چه در نظم، قدرتم دادند
چه کنم حکم وحدتم دادند
ورنه پیوسته می زدم فریاد
که کجا فاطمه زپا افتاد
روز غصب خلافت علوی
گشت پامال، حرمت نبوی
در سقیفه ستم به مولا رفت
آتش از بیت وحی بالا رفت
شعله افروختند بر در وحی
آیه ای شد جدا زکوثر وحی
زخم شمشیر بر سر حیدر
گشت اجر رسالت دیگر
حمله بر حجّت خدا کردند
فرق او را زهم دو تا کردند
بعد قتل علی امام حسن
گشت همچون پدر غریب وطن
ریخت یک آسمان بلا به سرش
خون شد از غیر و آشنا جگرش
زهر کین زد شراره بر دل او
عاقبت جعده گشت قاتل او
آسمان بس که خون به جامش ریخت
جگرش خون شد و زکامش ریخت
روز تشییع، در برِ یاران
پیکرش شد زتیر، گلباران
بارش تیر و جسم یار کجا؟
یاس زهرا و نیش خار کجا
تیرها بود کز حجاب کفن
برد سر در تن امام حسن
آل هاشم اگر چه خونجگرید
این خبر را به خواهرش نبرید
سوز زخم درون بس است بر او
دیدن طشت خون بس است بر او
یوسف فاطمه حسین عزیز
اینقدر اشگ از دو دیده نریز
مجتبی هم به غربت تو گریست
هیچ روزی بسان روز تو نیست
در حسن زخمِ چند چوبه ی تیر
در تو زخم هزاراها شمشیر
می کند خصم بعد یارانت
سنگ باران و تیر بارانت
ملک هستی محیط غربت تو
اشگ «میثم» نثار تربت تو
شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار
مدینه، چه کردی رسول خدا را
گرفتی زِ ما خاتمالانبیا را
چه بیدادگر بود، این چرخ گردون
که خاک یتیمی، به سر ریخت ما را
دریغا که روح دعا، رفت در خاک
گرفتند از ما روان دعا را
به سوگ محمّد، بگریید، یاران
که زهرا ببیند، سرشک شما را
بیارید گل بر در بیت زهرا
که همدرد باشید، خَیرُالنسا را
الهی الهی که اهل مدینه
نبینند، تنهایی مرتضا را
الهی نبینم که زهرا به صحرا
دهد آب با اشگ خود نخلها را
مبادا که در بیت وحی الهی
بدون طهارت، گذارید پا را
ببوسید، روی حسین و حسن را
تسلّا دهید این دو صاحبْ عزا را
خدا را چه شد، آن طبیب دو عالم
که آورد، بر زخم جانها، دوا را
نه لب بر گلوی حسینش نهاده
نه بوسیده لعل لب مجتبا را
سلامی نداده است، بر اهلبیتش
زیارت نکرده است، بیتالولا را
زنان مدینه، چو جان در بر خود
بگیرید، دخت رسول خدا را
مبادا مبادا، گذارید تنها
در این روزها، عصمت کبریا را
زنان مدینه، به جان پیمبر
بگویید اسرار این ماجرا را
چرا شعله از بیت زهرا بلند است
ببینید، آتش زدند آن سرا را
دریغا دریغا که در پشت آن در
شکستند، ارکان أرض و سما را
بیایید، در آستان ولایت
که کشتند، ریحانةُ المصطفا را
خطاکار، آن بود، ای اهل عالم
کز اوّل رها کرد، تیر خطا را
خدا را در بیت توحید و آتش
یهودند این جانیان، یا نصارا
یهود و نصارا به پیغمبر خود
روا داشت کی این چنین ناروا را
ندیده است، پیغمبری، جز محمّد
زِ امّت، چنین ظلم و جور و جفا را
شراری، زِ بیت الولا رفت بالا
که بگرفت در کام خود کربلا را
عدو، آتشی زد به بیت ولایت
که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را
زمام سخن را نگهدار "میثم"
که آتش زدی، قلب اهل ولا را
قلب آدم در غم پیغمبر خاتم گرفته
بغض مانده در گلوی عترت و عالم گرفته
منبر و محراب و مسجد را غبار غم گرفته
حضرت زهرا سیه پوشیده و ماتم گرفته
اشگ غربت کرده پر، چشم علیّ مرتضی را
ای مدینه ای مدینه جامۀ نیلی به تن کن
یا امیرالمؤمنین جان دو عالم را کفن کن
گوهر اشک از دو چشم خود نثار آن بدن کن
پاک با دست محبّت اشگ از چشم حسن کن
کن نوازش از ره رأفت شهید کربلا را
زینب و کلثوم با مادر عزا دارند هر دو
با علی در گریه و اندوه و غم یارند هر دو
در کنار فاطمه با چشم خونبارند هر دو
دیده گریان، دست بر دل، سر به دیوارند هر دو
هر دو می بینند اشک غربت شیر خدا را
فاطمه یکدم نیفتد نام بابا از زبانش
جان رسیده بر لب و از دست رفته جان جانش
تیره تر از گوشۀ بیت الحزن شد آشیانش
هیزم آوردند جای دسته گل در آستانش
سوختند از شعلۀ آتش در بیت الولا را
باغبانا بعد عمری خون دل حقّت ادا شد
غنچه از گُل، گُل ز بلبل، بلبل از گلشن جدا شد
با تن تنها اسیر روبهان شیر خدا شد
فاطمه از پا فتاد و طفل معصومش فدا شد
تسلیت دادند با ضرب لگد خیرالنّسا را
اوّلین تیغی که دشمن بعد پیغمبر کشیده
پیش چشم فاطمه بر کشتن حیدر کشیده
ناله آنجا از جگر صدّیقۀ اطهر کشیده
زین جنایت ناله هم محراب و هم منبر کشیده
در غم حیدر کشیده نالۀ واغربتا را
یا محمّد بعد تو شیر خدا خانه نشین شد
چون کتاب آسمانی دخترت نقش زمین شد
لاله باران پیکر پاک حسن از تیر کین شد
کشته فرزندت حسین از خنجر شمر لعین شد
شرح، «میثم» می دهد بر امّتت این غصّه ها را
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
من که این گونه پدر محو تماشای توام
دخترت فاطمه ام غمزده زهرای توام
گریه ام را بنگر خنده بزن بر رویم
باغبانا نه مگر من گل زیبای توام
دم آخر سخنی گوی تسلّایم بخش
زان که افسرده چو آیینه سیمای توام
بارها از شفقت دست مرا بوسیدی
وینت آواز که من ام ابیهای توام
حالیا دست به پیش آر که بوسم دستت
من که پرورده این دست توانای توام
پاسخش داد نبی کی گل زیبای پدر
از همه بیش به فکر تو و غم های توام
بعد من باز شود باب ستم بر رویت
سخت امروز در اندیشه فردای توام
صبر کن ز آن چه رسد بر تو و بر جان علی
بس جگر سوخته بهر تو و مولای توام
بینم آن شعله و دیوار و در و اندر بین
شاهد زمزمه وا اَبتاهای توام
لیکن از عترت من زودتر آیی به برم
در جنان منتظر دیدن سیمای توام
شاعر : استاد سازگار
ای ملائک سوی یثرب همه پرواز کنید
شمع سان ناله ز سوز جگر آغاز کنید
همه با هم به سما دست دعا باز کنید
خون فشانید ز چشم و به خدا راز کنید
مهر غم، نقش به بال و پرتان میگردد
مرگ دور سر پیغمبرتان میگردد
--
پیک غم از حرم خواجه اسری آید
خبر از فاجعه محشر کبری آید
کاروان اجل از جانب صحرا آید
نگذارید در خانه زهرا(س) آید
قاصد مرگ کجا، کعبه مقصود کجا
ملک الموت کجا، خانه معبود کجا
--
اجل استاده هراسان به در بیت رسول(ص)
پشت در لحظه به لحظه طلبد اذن دخول
لرزد از زمزمه او دل زهرای بتول (س)
فاطمه سوی پدر آمده محزون و ملول
کی پدر پیک غریبی است تو را میخواند؟
کیست کز هر سخنش قلب مرا لرزاند؟
--
گفت در پاسخ زهرا(س) پدر ای پاک سرشت
دست تقدیر برای تو غم تازه نوشت
پدرت میرود امروز به گلزار بهشت
آسمان کوه بلا را به سر دوش تو هِشت
فلک امروز پر از ناله جبرائیل است
این غریبی که بود پشت در عزرائیل است
--
این نه آن است که از کس بطلبد اذن دخول
این اجل باشد و بر بردن جانهاست عجول
اذن ناکرده طلب جز به در بیت رسول(ص)
پاسداری کند از حرمت زهرای بتول(س)
ای فدای تو و خون دل و اشک بصرت
باز کن در که شود خاک یتیمی به سرت
--
فاطمه (س) برد به بابا سر تسلیم فرود
در کاشانه به سوی ملک الموت گشود
چون به دارالشرف وحی، اجل یافت ورود
به ادب روی به پیغمبر اسلام(ص) نمود
کی تنت جان جهان گر دهی اذنم ز کرم
آمدم روح تو در جنت اعلا ببرم
--
گفت ای دوست کمی صبر و تحمل باید
که مرا پیک خدا حضرت جبریل آید
رنگ اندوه ز آیینه دل بزداید
عقده از سینه پر غصه من بگشاید
جبرئیل آمد و گفت ای به فدایت گردم
باغ جنت را از بهر تو زینت کردم
--
گفت ای پیک خدا حامل فیض و رحمت
سخنی گو که ز قلبم بربائی محنت
غم من نیست غم حور و قصور و جنت
چه کند روز جزا خالق من با امت
گفت جبریل که فرموده چنین معبودت
آنقدر بر تو ببخشم که کنم خوشنودت
--
ای بدوشت غم امت همه دم در همه حال
برده بر شانه خود کوه غم و درد و ملال
امت اجر تو عطا کرد به قرآن و به آل
حُرمَتِ هر دو کنار حَرَمَت شد پامال
کرده غصب فدک و حق علی (ع) را بردند
پهلوی فاطمهات (س) را ز لگد آزردند
--
بر لب خلق هنوز از غم تو زمزمه بود
شعله ها در جگر و اشک به چشم همه بود
شهر از فتنه ایام پر از واهمه بود
اولین اجر رسالت زدن فاطمه(س) بود
گشت از حقکشی امت بیدادگرت
کشتن محسن مظلوم تو اجر دگرت
--
با سر انگشت خزان سخت ورق برگردید
غنچه و لاله خونین تو پرپر گردید
سومین اجر تو زخم سرحیدر گردید
به حسن(ع) از همه کس ظلم فزونتر گردید
بعد از آن زهر که بر نور دو عینت دادند
اجرها بود که امت به حسینت دادند
--
گرگ ها بر بدن یوسف تو چنگ زدند
بر رخ چرخ ز خون دل او رنگ زدند
دست بگشوده به پیشانی او سنگ زدند
تهمت کفر به آل تو به نیرنگ زدند
زین مصیبت همه دم سینه "میثم" سوزد
بلکه تا حشر دل آدم و عالم سوزد
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
ديدم شروع محشر کبراي ديگر است
گردون شده سياه و فضا پر زدود و آه
تاريک تر ز عرصة تاريک محشر است
گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمين
اشک عزا به ديدة زهراي اطهر است
گفتم چه روي داده که زهرا زند به سر
ديدم که روز، روز عزاي پيمبر است
پايان عمر سيد و مولاي کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حيدر است
قرآن غريب و فاطمه از آن غريب تر
اسلام را سياه به تن، خاک بر سر است
روي حسين مانده به ديوار بي کسي
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است
اي دل بيا و گرية زينب نظاره کن
مانند پيروهن جگر خويش پاره کن
بند دوم
زهرا به خانه و ملک الموت پشت در
از بهر قبض روح شريف پيامبر
از هيچ کس نکرده طلب اذن و اي عجب
بي اذن فاطمه ننهد پاي پيش تر
با آن که بود داغ پدر سخت، فاطمه
در باز کرد و اشک فرو ريخت از بصر
يک چشم او به سوي اجل چشم ديگرش
محو نگاه آخر خود بود بر پدر
اشک حسن چکيده به رخسار مصطفي
روي حسين بر روي قلب پيامبر
ديگر نداشت جان که کند هر دو را سوار
بر روي دوش خويش به هر کوي و هر گذر
زد بوسه ها به حلق حسين و لب حسن
از جان و دل گرفت چو جان هر دو را به بر
هر لحظه ياد کرد به افسوس و اشک و آه
گاهي ز طشت و گاه ز گودال قتلگاه
بند سوم
پيغمبري که ديد ستم هاي بي شمار
از کس نخواست اجر رسالت به روزگار
چون ارتحال يافت خلايق شدند جمع
تا هديه اي دهند به زهراي داغدار
گويا نداشت شهر مدينه درخت و گل
کآن را کنند در قدم فاطمه نثار
بر دوش بار هيزمشان جاي دسته گل
رنگ شرارت از رخشان بود آشکار
بابي که بود زائر آن سيد رسل
آتش زدند عاقبت آن قوم نا به کار
بر روي دست و سينة آن بضعة الرسول
تقديم شد سه لوحه به عنوان افتخار
سيلي و تازيانه و ضرب غلاف تيغ
اي دل بگير آتش و اي ديده خون ببار
آيد صداي فاطمه از پشت در به گوش
تا صبح روز حشر مباد اين صدا خموش
بند چهارم
دردا که بعد فاطمه روز حسن رسيد
روز ملال و غصه و رنج و محن رسيد
از زهر همسرش جگرش پاره پاره شد
بس تيرها که لحظة دفنش به تن رسد
بعد از حسن به نيزه عيان شد سر حسين
بيش از هزار زخم ورا بر بدن رسيد
بر پيکري که بود پر از بوسة رسول
از گرد و خاک و نيزه شکسته کفن رسيد
از جامه هاي يوسف کرببلا فقط
بر زينب ستم زده يک پيرهن رسيد
پاداش آن نصايح زيبا از آن گروه
تيرش درون سينه، سنان بر دهن رسيد
"ميثم" بگو به فاطمه زآن خيمه ها که سوخت
يک کربلا شرارة آتش به من رسيد
مرثيه خوان خامس آل عبا منم
در خيمه هاي سوخته اش سوخت دامنم
استاد غلامرضا سازگار
مُلک وجود غرق در اندوه و در عزاست
آغاز صبح غربت زهرا و مرتضاست
قرآن عزا گرفته و عترت شده غریب
شهر مدینه را به جگر داغ مصطفاست
خون گریه کن مدینه، کز این ماتم عظیم
گر آسمان خراب شود بر سرت رواست
گشتند انبیا همه چون فاطمه یتیم
زیرا عزای ِ قافله سالار انبیاست
خلقت چه لایق است که صاحب عزا شود
عالم عزا گرفته و صاحب عزا خداست
اهل ولا به هوش که با رحلت نبی
شهر مدینه یکسره آبستن بلاست
قومی برای غصب خلافت شدند جمع
یا لَلعَجَب! وصی ِ پیمبر، علی، کجاست
دار الولا محاصره، زهراست پشت در
دود وشراره بر فلک از بیت کبریاست
آتش زدن به خانه ی ریحانه ی رسول
پاداش رنج های شب و روز مصطفاست
آزردن بـتـول پـس از رحـلـت رسـول
باللَّه قـسم شـروع جـنایـات کـربـلاست
از لحظهای که غصب خلافت شد از علی
تا حـشـر، حـقّ آل محـمد به زیر پاست
هرروز رأس شاه شهیدان به نوک نی
هرشب صدای نالۀ زهرا به گوش ماست
مـیـثـم! قــسـم بـه مـیـثـمِ آزادۀ عــلــی
آزادگـی ولایـت سـلــطـان اولــیـاسـت
استاد غلامرضا سازگار