سردار شهید حسن طهرانی مقدم در اولین دیدار با همسرش در جلسۀ خواستگاری چه گفت؟
#بریده_از_کتاب_مرد_ابدی
🩵🤍🩵🤍🩵
الهام تا نشست، چشمش به آستینهای خواستگارش افتاد که دکمهشان را نبسته بود! خندهاش را پشت چادر قایم کرد! حسن چهارزانو نشست. به نظر سرحال نمیآمد. بیشتر شبیه آدمهای اخمو و بداخلاق بود! اما الهام دل داده بود و بقیۀ حرفها بهانه بود. حسن، بدون اینکه سرش را بالا بیاورد، بسماللّه گفت و با صدای آهسته شروع به صحبت کرد.
ـ من بسیجیام. هیچی هم ندارم! الان که شرایط جنگی و حالت فوقالعادهس، بهفرمان امام تو جبهه هستم، تا هروقت که جنگ طول بکشه. اما از اونجا که پیامبر سنت ازدواجو برای جَوونا قرار داده حتی جنگ هم، نباید این سنتو بشکنه، من وظیفه دارم که این کارو انجام بدم. اما خب، جنگ هست و در مواقعی، من یک ماه نیستم... شش ماه نیستم... . این مسیر مجروحیت داره، ممکنه به شهادت ختم بشه. شرایطِ جنگْ، شرایطِ زندگی منو تعیین میکنه... از مال دنیا هم هیچی ندارم جز یه موتور!
الهام، ادب و صداقت را از هر حرف و حرکت حسن دریافت میکرد و مرتب حرفهایش را تأیید میکرد. حسن برخلاف خواستگارهای قبلیاش، که از فراهم کردن زندگی راحت و خوشبختی و لذتِ دنیا میگفتند، حرفهایی گفت که هیچ بویی از یک زندگی راحت نداشت! با این حال، الهام مجذوب صداقت و شوق او به جهاد در راهِ اسلام شده بود. ازاینکه حسن باکی از مطرح کردن مشکلاتش نداشت و میگفت که زندگی با او سخت است، ازاینکه زندگیاش را وقف جهاد و عمل به فرمانِ امام کرده بود، ازاینکه حسن به فکر سعادتِ واقعی بود، دلش لبریز شوق و اعتماد شده بود.
او در پاسخِ هر حرفِ حسن میگفت: «اشکالی نداره! وظیفۀ همۀ ما اینه که به کشور و انقلابمون خدمت کنیم. این مسائل و مشکلات اشکالی نداره!»
#مرد_ابدی
#انتشار_برای_اولین_بار
#سخنان_سردار_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی_روایتی_مستند_از_زندگی_شهید_حسن_طهرانی_مقدم
#ازدواج_حسن_و_الهام
#به_قلم_معصومه_سپهری
https://eitaa.com/lashkarekhoban