••
موضوع: قلبت رو بتکون!🫀
(به آدمایی که خیلی وقته ازشون خبر نداری یا به هر دلیلی کدورتی بینتون وجود داره، پیام بده و براشون آرزوهای قشنگ کن! اسکرینشو براممون بفرست؛) )
#حالا_چلیک | #عصر_ششم
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهفتادوپنجم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
بیشتر هم از اینکه تالار نبوده و همه زیادی راحت بودند و مجبور نبودند قیافه متکبرانه بگیرند و پشت میز بنشینند لذت بردهاند، از اینکه موسیقی هم نبوده تا تمام سیناپسهای عصبیشان بههم بریزد، از اینکه توانستند روی فرشها راحت بنشینند و گفتوگوهای همه جانبه داشته باشند، از اینکه همهچیز ساده بود و ساده و ساده!
و من مثل یک آدم متشخص کنار سوده جان میایستم و فقط اذیت میکنم و کم نمیآورم!
آخر شب که چند طایفهٔ ردیف اول مانده، دایی را صدا میزنیم و هول شده میآید تا عروسش را چادر بپوشاند و بروند!
در را میبندم و مقابلش میایستم:
- کجا انشاءالله؟
چشمغره میخواهد برود که با دیدن من لبخند میشود:
- چرا؟
- چی دایی جان!
- چرا یه امشب رو مثل آدم خوب قصهها زندگی نمیکنی؟
- یعنی اگه دختر مردم رو مفتی مفتی بدم ببری آدم خوب قصههام!؟
- آدم خوب امشبی!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
••
اینم از روز [ششم]!😇
پ.ن۱:
بهتر و بدتر که نداشتیم؛ پس از بین همه قرعهکشی کردیم!
پ.ن۲:
تیم ساحل رمان بابت پیوندهایی که امروز برقرار شد، اشک شوق میریزه! :)🤍
#حالا_چلیک
••
ولی من میگم #حالا_پرش های این شبها از دست میرن اگه همراهش [ این چند خطِ شیرین ] رو سر نکشی!🍶🌱؛)
خوش بگذره!👐🏻^^
••
••🌙 ✒️...
افطار نزدیک است و دل مصطفی کمی ناآرام.
میداند در خانه آرشام و جواد خبری از سفره افطاری نیست!
آخرش پیام میدهد به جواد:
- افطاری؟!
به ثانیه جواب جواد میآید:
- یه بار مهدوی افطار گذاشت برای همهٔ بچهها در مدرسه.
سر سفره که بودیم یه نوایی پخش کرد که اسماالله بود!
اونو برای خودم میذارم، آب جوش هم که همهٔ خونهها داره، به جای خرما که توی خونهٔ ما نیست شکلات هست!
- اگه تنهایی بیا!
- تا کی قراره خونهٔ شما خونهٔ من باشه!
- رفاقت زمان و مکان نداره.
یک ساعت تا افطاره، خودت آرشام رو خبر کن من برم دنبال زولبیا بامیه!
- مصی یه آدمایی مثل من که معرفت حالیمون نیست و ریشمون به ریش دنیا بسته است این ماه حداقل رفاقت با خدا خیلی حال میده!
- انس شیرینیه!
به شیرینی زولبیا بامیه که حالا به این نتیجه رسیدم تو سر راهت بخری بیاری
- یه نیازه ها!
تازه امروز که گرسنه و تشنه شدم فهمیدم که دوری از خدا تلخه!
محبتش گرمی میبخشه!
- بیرون از آغوش خدا سرد و بیروحه!
- شدم مثل یه بچهای که حسابی بازیگوشی کرده، تازه دلش تنگ مادرش شده، یهو مادرشو میبینه میزنه زیر گریه میدوه سمتش، توقع نوازش و بوسه و بغل داره!
- با این تفاوت که خدا از دوری ما خوشحال نمیشه!
دوستان خدا هم دل نازکان و طاقت دوری کردن ندارن!
جواد دیگر پیامی نداد.
دلش از خودش گرفته بود و زمزمه کرد:
- دوستان خدا طاقت ندارند، دل نازکند!
#حالا_راه | #سحر_دوازدهم
@SAHELEROMAN
••
وقتی میگم آدم شما رو داشته باشه
دنیا بهش میخنده واسه همین چیزاست!
ما خواستیم برسه به 4k، شما رسوندید به 7k!🪄
آقا دمتون گرم!😌🤝
••
میخواستم قرعهکشی کنم، گفتم باز
تا شب وقت بدیم هرکی جا موند از
چالش، شرکت کنه!
بفرست برا دهتا از رفیقات و شات
بفرست برامون و به قید قرعه جایزه
ببر!🎁🤓
[ آنچه در ساحل رمان میگذرد! ]
•
•
🌱| یه معرفی مختصر مفید از برنامه عیدانهمون
.
📷| با دوربین گوشی میوفتیم به جون دنیا و سوژههامون رو به رخ هم میکشیم و جایزه هم میبریم!
.
🫂| نصف شب باشه و دیالوگهایی که بین این دوتا رفیق رد و بدل میشن رو بخونی>>>>
.
🫀| حالم خوش نیست و یه نسیم ملایم میخوام برا بهبود زخمهای قلبم!
.
📖| میگن سرتو از توو گوشی دربیار و منی که نمیتونم تا ته ماجرای فرشته رو یه کله نرم!
.
🤍| یه کانال خفن پیدا کنم که تک تک پستهاش باب دلم باشه و همین!
••
اینا واقعیهها!
همین بغل، وقتی ما با آرامش داریم زندگیمون رو میکنیم، امثال من و تو . . . ❤️🩹
سهم تو چندتا "امّن یجیب" باشه؟
#ماه_رمضان | #غزه
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوهفتادوششم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
دستگیرهٔ در را فشار میدهم و میگویم:
- دیگه ببخشید ما یه دایی داریم، گفته یه بار بیشتر زندگی نمیکنیم، این یه بار رو خوب زندگی کن، من نمیخوام آدم خوب یه شبی و یه روز باشم، یه عمر میخوام نامم به نیکی برده شود کنار حافظ و فردوسی و سعدی و اینا!
- لعنت به دایی که دخترخواهرش رو جسور کنه!
در را باز نمیکنم و مصرانه دستم را مقابلش تکان میدهم.
دست به جیب میشود و تراول پنجاهی را در میآورد، میگیرم و دوباره تکان میدهم، دوباره دست به جیب میشود و دو تراول پنجاهی میدهد، نچی میکنم و مجبور میشود سه تراول بدهد، کمی میترسم از ادامهٔ مسیر و در حالیکه در را باز میکنم میگویم:
- رحمت بر دایی که دختر خواهرش را حق بین کنه!
- دارم برات!
دقیقاً برات دارم!
شانه بالا میاندازم و با سروصدا دایی را میبرم سمت سوده جانی که لبخندش تمام نشدنی و ابدی است انگار!
داستان بقیه اتفاقات داستان شور و شیرین شروع یک زندگی است که این روزها خیلی کمرنگ شده است بین همۀ ما جوانها!
ازدواجها دیر شده است و رابطه دختر و پسر زود!
ازدواجها پر خرج شده است و حریم شکنی ارزان!
چه مرضی است افتاده بین خانوادهها و جوانها که ازدواج را سخت کردهاند و نیازها باعث روابط بیسر و ته و پر ضربه، پر ضربه، پر ضربه شده است.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
May 11
••🌙 ✒️...
مصطفی برای آرشام پیام زد:
- دیدم خدا مهمونیهاش دو سر داشت از سحر تا افطار.
گفتم ادای خدا رو در بیارم!
سحری اینجا بودید.
افطار هم باید اینجا باشید!
آرشام در جا جواب داد:
- ایول داری.
در به در بودم برای لقمهٔ افطاری که در خانهٔ ما نیست!
گفتم خستهتان نکنم!
- من که نمیفهمم اما شنیدم که خدا از ما که خسته نمیشه دلتنگ هم میشه، خوبانش هم از بودن با خدا خسته که نمیشند پر از لذت هم میشند!
- خوبه که تو با خدایی و خسته نمیشی!
من اگه بودم و اراذل! با تیپا بیرونشون میکردم!
- حالش را میبریم رفیق از طرف خدا!
تو دیگه اشتباه نکن که امثال ما چون از تنوع و تفریح و شادیها رد میشن که با خدا باشند!
اگه لذت شناخت خدا رو بچشیم، زیباییها و داراییهای دشمنای خدا رو دیگه نگاه هم نمیکنیم.
از خاک زیر پا کم ارزشتر میشه هر چی برای اهل دنیا ارزشه و لذت و هیجان!
شنیدن و گفتن از خدا میشه لذتی بهشتی با دوستای خدا!
وحشت تمام!
تاریکی روشن.
غم و درد پَر!
#حالا_راه | #سحر_سیزدهم
@SAHELEROMAN