eitaa logo
سجده بر خاک
281 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
260 ویدیو
2 فایل
﷽ بیاد معلم شهید جواد مغفرتی با هدف نشر سیره شهدا و معارف اسلامی شادی ارواح مطهر شهدای عزیزمان صلوات ارتباط با مدیر : @ya_roghayeh63 💢 اینستاگرام 💢 https://www.instagram.com/seyed.morteza.bameshki63
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 " در محضـر شهیــد " هيچ قطـرہ ‌ای ، در مقياس حقيقت در نزد خدا از قطرہ خونی ڪہ در راہ خدا ريختہ شود بهتر نيست ... ۲۷محمدرسول‌الله ✅ @sajdeh63
مرخصی داشتیم... قرار شد با حاج‌ حسین بریم اصفهان حاجی گفت : بیا با اتوبوس بریم! بهش گفتم: ‌با اتوبوس؟ تویِ این گرما؟! حاج‌ حسین تا این حرفم رو شنید گفت: گرما؟ پس بسیجی‌ها توی‌ِگرما چیکار می‌کنن؟ من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم ، اونا چی بگن ؟ با همون اتوبوس می‌بَرمت تا حالت جا بیاد... 📚 یادگاران ۷ "کتاب خرازی" ص ۳۳ ۱۴_‌امام‌حسین ✅ @sajdeh63
می گفت : « پاسدار یعنی کسی که کار کنه، بجنگه، خسته نشه کسی که نخوابه ، تا وقتی خود به خود خوابش ببره...» یه بار توی جلسه‌ی فرماندهان داشت روی کالک، شرایط منطقه رو توضیح می‌داد؛ یه دفعه وسطِ صحبت صداش قطع شد. از خستگی خوابش برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد عذر خواهی کرد ؛ گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیدم... ۳۱عاشورا ✅ @sajdeh63
تو مانند منّورهای جبهه روشنِ روشن ؛ دل تاریک و خاموش ما را لختی منوّر کن... ۸_نجف‌_اشرف 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... 🔸️میگفت: « پاسدار یعنی کسی که کار کنه، بجنگه، خسته نشه کسی که نخوابه، تا وقتی خود به خود خوابش ببره...» 🔸️یه بار توی جلسه‌ی فرماندهان داشت روی کالک، شرایط منطقه رو توضیح می‌داد؛ یه دفعه وسطِ صحبت صداش قطع شد. از خستگی خوابش برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد عذر خواهی کرد ؛ گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیدم... ۳۱عاشورا 💠 @sajdeh63
🚩 آقا معلمی که فرمانده شد... تصویری که می بینید، در سال۱۳۵۹ در کردستان گرفته شده است. محمد ابراهیم همت، معلمی از اهالی شهرضا (شهرستانی در استان اصفهان ) از طریق عضویت در سپاه پاسداران، داوطلبانه در مناطق کُرد نشین حاضر شده و و به آموزش کودکانِ محروم کُرد مشغول شده است. ۲۷حضرت‌رسولﷺ 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... مرخصی داشتیم. قرار شد با حاج‌ حسین بریم اصفهان. حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم! بهش گفتم: ‌با اتوبوس؟ تویِ این گرما؟! حاج‌ حسین تا این حرفم رو شنید گفت: گرما؟ پس بسیجی‌ها توی‌ِ گرما چیکار می‌کنن؟ من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم، اونا چی بگن؟ با همون اتوبوس می‌بَرمت تا حالت جا بیاد... 📚یادگاران ۷ "کتاب خرازی" ص ۳۳ 🕊 ۱۴_‌امام‌حسین 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... مرخصی داشتیم. قرار شد با حاج‌ حسین بریم اصفهان. حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم! بهش گفتم: ‌با اتوبوس؟ تویِ این گرما؟! حاج‌ حسین تا این حرفم رو شنید گفت: گرما؟ پس بسیجی‌ها توی‌ِ گرما چیکار می‌کنن؟ من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم، اونا چی بگن؟ با همون اتوبوس می‌بَرمت تا حالت جا بیاد... 📚یادگاران ۷ "کتاب خرازی" ص ۳۳ 🕊 ۱۴_‌امام‌حسین 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... مرخصی داشتیم. قرار شد با حاج‌ حسین بریم اصفهان. حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم! بهش گفتم: ‌با اتوبوس؟ تویِ این گرما؟! حاج‌ حسین تا این حرفم رو شنید گفت: گرما؟ پس بسیجی‌ها توی‌ِ گرما چیکار می‌کنن؟ من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم، اونا چی بگن؟ با همون اتوبوس می‌بَرمت تا حالت جا بیاد... 📚یادگاران ۷ "کتاب خرازی" ص ۳۳ 🕊 ۱۴_‌امام‌حسین 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... مرخصی داشتیم. قرار شد با حاج‌ حسین بریم اصفهان. حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم! بهش گفتم: ‌با اتوبوس؟ تویِ این گرما؟! حاج‌ حسین تا این حرفم رو شنید گفت: گرما؟ پس بسیجی‌ها توی‌ِ گرما چیکار می‌کنن؟ من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم، اونا چی بگن؟ با همون اتوبوس می‌بَرمت تا حالت جا بیاد... 📚یادگاران ۷ "کتاب خرازی" ص ۳۳ 🕊 ۱۴_‌امام‌حسین 💠 @sajdeh63
🚩 ڪلام شهید... من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده‌اش شوم و خویش را گم و فراموش ڪنم علی‌وار زیستن و علی‌وار شهید شدن حسیـن وار زیستن و حسیـن وار شهیـد شدن را دوســت دارم... ۲۷حضرت‌رسولﷺ 💠 @sajdeh63
آقا مهدی راه گم کرده ایم؛ قرار بود جا پای شما راه برویم اما به بیراهه قدم گذاشتیم نگاهی کنید... ۳۱عاشورا 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... مرخصی داشتیم. قرار شد با حاج‌ حسین بریم اصفهان. حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم! بهش گفتم: ‌با اتوبوس؟ تویِ این گرما؟! حاج‌ حسین تا این حرفم رو شنید گفت: گرما؟ پس بسیجی‌ها توی‌ِ گرما چیکار می‌کنن؟ من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم، اونا چی بگن؟ با همون اتوبوس می‌بَرمت تا حالت جا بیاد... 📚یادگاران ۷ "کتاب خرازی" ص ۳۳ ۱۴_‌امام‌حسین 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... 🔸️میگفت: « پاسدار یعنی کسی که کار کنه، بجنگه، خسته نشه کسی که نخوابه، تا وقتی خود به خود خوابش ببره...» 🔸️یه بار توی جلسه‌ی فرماندهان داشت روی کالک، شرایط منطقه رو توضیح می‌داد؛ یه دفعه وسطِ صحبت صداش قطع شد. از خستگی خوابش برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد عذر خواهی کرد ؛ گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیدم... 💠 @sajdeh63
📞 از حاج‌ احمد به تمام نیروها: برای آنچه که اعتقاد دارید ایستادگی کنید حتی اگر هزینه‌اش تنها ایستادن باشد... جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۶۱ محور دژ مرزی کوت سواری مرحله دوم نبرد الی بیت المقدس در حال مکالمه‌ بی‌سیم با رحیم صفوی 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... بعد از عملیات خیبر؛ فرماندهان را بردند زیارت امام رضا علیه السلام وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و نمک تبرکی آورده بود. نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان. اما مهدی حال همیشگی را نداشت! گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواسته‌ای که این چنین شده ای!! نابودی کفار؟ پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟» چیزی نمی‌گفت. به جان امام قسمش دادم، گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟ گفت: «مصطفی! دیگر نمیتوانم بمانم. باور کن. همین‌ را به امام‌ رضا علیه السلام گفتم. گفتم: واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد». عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت می‌شد، می گفت برای چه شهید شویم؟ شهادت خوب است؛ اما دعا کنید پیروز شویم. صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی‌چه؟ اما دیگر انقطاعی شده بود... امام رضا علیه السلام هم خیلی معطلش نکرد و بدر شد آخرین عملیاتش... راوی: مصطفی مولوی 📚نمی توانست زنده بماند خاطراتی از شهید مهدی باکری نویسنده: علی اکبری ناشر: صیام ،صفحه ۹۸٫ 💠 @sajdeh63
🚩 سنگر خاطره... مرخصی داشتیم. قرار شد با حاج‌ حسین بریم اصفهان. حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم! بهش گفتم: ‌با اتوبوس؟ تویِ این گرما؟! حاج‌ حسین تا این حرفم رو شنید گفت: گرما؟ پس بسیجی‌ها توی‌ِ گرما چیکار می‌کنن؟ من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم، اونا چی بگن؟ با همون اتوبوس می‌بَرمت تا حالت جا بیاد... 📚یادگاران ۷ "کتاب خرازی" ص ۳۳ 💠 @sajdeh63
🚩 میگفت: داشتم تو جاده می‌رفتم، دیدم یه بسیجی کنارِ جاده داره میره زدم کنار سوار شد، سلام و علیک و راه افتادیم، داشتم می‌رفتم با دنده ۳ و سرعت ۸۰ تا، بهم گفت: اخوی شنیدی فرمانده لشکرت گفته ماشینها حق ندارن از ۸۰ تا بیشتر بِرن؟! یه نگاه بهش کردم و زدم دنده چهار و گفتم اینم به عشق فرمانده لشکر... تو راه که می‌رفتیم دیدم خیلی تحویلش می‌گیرن!! می‌خواست پیاده بشه بهش گفتم: اخوی خیلی برات درِ نوشابه باز می‌کنن لااقل یه اسم و آدرس بهم بده شاید یه جایی بدردت خوردم؛ یه لبخندی زد و گفت: همونکه به عشقش دنده چهار رفتی😂😂 😊 ❤️ 💠 @sajdeh63
🚩 چشم‌شان که به مهدی افتاد؛ از خوشحالی بال در آوردند دوره‌اش کردند و شروع کردن به شعار دادن: فرمانده‌ی آزاده، آماده‌ایم آماده! » هر کسی هم که دستش به مهدی می‌رسید امان نمی‌داد، شروع می‌کرد به بوسیدن... مخمصه‌ای بود برای خودش! خلاصه به هر سختی‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: « مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این بسیجی‌هایی... 💠 @sajdeh63n
🚩 پاسدار یعنی کسی که کار کنه، بجنگه، خسته نشه کسی که نخوابه، تا وقتی خود به خود خوابش ببره...» 💠 @sajdeh63
🚩 یه بار توی جلسه‌ی فرماندهان داشت روی کالک، شرایط منطقه رو توضیح می‌داد؛ یه دفعه وسطِ صحبت صداش قطع شد. از خستگی خوابش برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد عذر خواهی کرد ؛ گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیدم... 💠 @sajdeh63
نغمه ملکوتی عشاق را جز عاشق نمی‌تواند بفهمد؛ اگر عاشق باشی خواهی دید که نغمه‌های پرندگان وادی عشق چیزی جز شهادت نیست...! 💠 @sajdeh63
سجده بر خاک
📊 اینفوگرافی 🔻زندگینامه سردار شهید محمد‌ابراهیم همت 💠 @sajdeh63
عمليات خیبر گره خورده بود. فشار مى‌آوردند خط طلاييه شكسته‌ شود! زير آتش ميگ‌هايى كه جزيره‌ را شخم‌ مى‌زدند. كسى‌ نمانده بود خبر بياورد. خودش رفت و از "سه‌ راهى مرگ" عبور كرد..! قبل رفتن فقط گفت: «مثل اينكه خدا ما رو طلبيده». ۱۷ اسفند ۶۲ وسطِ جزیره مجنون در سه‌راهی مرگ، بی‌سر افتاد و آرام گرفت و آنها که ماندند را شرمنده خودش کرد... 💠 @sajdeh63
🚩 یه بار توی جلسه‌ی فرماندهان داشت روی کالک، شرایط منطقه رو توضیح می‌داد؛ یه دفعه وسطِ صحبت صداش قطع شد. از خستگی خوابش برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد عذر خواهی کرد ؛ گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیدم... 💠 @sajdeh63
🚩 مرخصی داشتیم. قرار شد با حاج‌ حسین بریم اصفهان. حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم! بهش گفتم: ‌با اتوبوس؟ تویِ این گرما؟! حاج‌ حسین تا این حرفم رو شنید گفت: گرما؟ پس بسیجی‌ها توی‌ِ گرما چیکار می‌کنن؟ من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم، اونا چی بگن؟ با همون اتوبوس می‌بَرمت تا حالت جا بیاد... 📚یادگاران ۷ "کتاب خرازی" ص ۳۳ 💠 @sajdeh63
🚩 مرخصی داشتیم. قرار شد با حاج‌ حسین بریم اصفهان. حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم! بهش گفتم: ‌با اتوبوس؟ تویِ این گرما؟! حاج‌ حسین تا این حرفم رو شنید گفت: گرما؟ پس بسیجی‌ها توی‌ِ گرما چیکار می‌کنن؟ من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم، اونا چی بگن؟ با همون اتوبوس می‌بَرمت تا حالت جا بیاد... 📚یادگاران ۷ "کتاب خرازی" ص ۳۳ 💠 @sajdeh63