eitaa logo
سلام فرشته
198 دنبال‌کننده
1هزار عکس
804 ویدیو
8 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹زیباتر شدن را نیز بیاموز 🔸کتاب درسی اش را بست. صندلی را عقب کشید و از پشت میز بلند شد. چراغ مطالعه را خاموش کرد و برای خوردن آب، به اشپزخانه رفت. از لای در فریزر، هوای سرد بیرون می زد. موتور یخچال حسابی به کار افتاده بود. در فریزر را محکم بست و با صدای نیمه بلند گفت: کودوم خری این در رو باز گذاشته و رفته؟ از هیچکس صدایی در نیامد. او هم دنبال جواب نبود. قصدش فقط تذکر بود و بس. لیوان دسته داری را از جا ظرفی برداشت و پر کرد. آب را که نوشید، یا حسین گفت و لیوان را مجدد پر کرد و داخل یخچال گذاشت. 🔻از همان جا، نگاهی به اعضای خانواده اش کرد. دو فرزندش مشغول تماشای لاک پشت های نینجا بودند و همسرش گوشه ای نشسته بود و پایان نامه ای را که او، استاد داورش بود، مطالعه می کرد. زیر کتری را روشن کرد و گفت: کسی میوه می خوره براش بیارم؟ کسی جوابی نداد. مجدد گفت: چایی کسی می خوره؟ بچه ها محو تلویزیون بودند یا اهل چای نبودند، باز هم کسی جواب نداد. این بار، همسرش را مورد خطاب قرار داد و بلندتر از قبل پرسید: سعید، میوه می خوری؟ کمی مکث کرد اما باز هم جوابی نیامد. ادامه داد: تا من تو آشپزخونه ام بگو بیارم برات. نرم بشینم سر درس اونوقت هوس میوه خوردن خانوادگی ات بگیره! جوابی نیامد. زیر کتری را کم تر کرد که دسته اش نسوزد و زیر لب گفت: به درک. از آشپزخانه بیرون رفت و نشست سر دو سوال تحقیقی ای که باید برای روز امتحان، آماده می کرد. 🍀همسرش، هدفن را از گوشهایش در آورد. با هر دو دست، گوش هایش را که به شنیدن صدای بلند قرآن عادت کرده بود، خاراند و صوت را قطع کرد. نگاه بی تفاوتی به تلویزیون و لاک پشت های نینجا انداخت. کنترل تلویزیون را برداشت و کمی صدایش را کمتر کرد. از جا بلند شد و به آشپزخانه رفت. نگاهی به کتری در حال جوش انداخت. بشقابی برداشت. سیب و پرتقالی را از پلاستیک میوه ها در آورد و شست. سیب را چهارقاچ کرد و پرتقال را پوست گرفت. هر دو را داخل بشقاب گذاشت و به اتاقی که همسرش مشغول درس خواندن بود رفت. بشقاب را روی میز گذاشت و خداقوتی گفت. به پشت سر همسرش رفت. شانه هایش را کمی مالش داد. سرش را با هر دو دست، آرام گرفت و بر موهای نرم و لطیف همسرش بوسه ای زد. کتابی را از کتابخانه برداشت و از اتاق بیرون رفت. 🌺امام علی علیه السلام: يا مُؤمِنُ ، إنَّ هذَا العِلمَ وَالأَدَبَ ثَمَنُ نَفسِكَ فَاجتَهِد في تَعَلُّمِهِما ، فَما يَزيدُ مِن عِلمِكَ وأدَبِكَ يَزيدُ في ثَمَنِكَ وقَدرِكَ ؛ فَإِنَّ بِالعِلمِ تَهتَدي إلى رَبِّكَ ، وبِالأَدَبِ تُحسِنُ خِدمَةَ رَبِّكَ ، وبِأَدَبِ الخِدمَةِ يَستَوجِبُ العَبدُ وَلايَتَهُ وقُربَهُ ، فَاقبَلِ النَّصيحَةَ كَي تَنجُوَ مِنَ العَذابِ . 🌸اى مؤمن! اين دانش و ادب ، بهاى جان توست . پس در آموختن آن دو بكوش ، كه هر چه بر دانش و ادبت افزوده شود ، بر قدر و قيمت تو افزوده مى شود . با دانش است كه به پروردگارت راه مى يابى ، و با ادب است كه به پروردگارت خوش خدمت مى كنى ، و با ادب در خدمت گزارى است كه بنده سزاوار ولايت و قرب او مى شود . پس [اين ]نصيحت را بپذير تا از عذاب بِرَهى. 📚مشكاة الأنوار: ص 239 ح 689 @salamfereshte
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢بشنوید.. پادکست صوتی"بی قرار" 🍃چقدر بی قرار سید الشهدا علیه السلام هستی؟ @salamfereshte علیه السلام
صلی الله علیک یا مولای یاصاحب الزمان.. 🙏 یک خواهش داشتم از رهایمان کنید که شما را ببینیم.. عجیب زنجیرش شده ام. 😭 @salamfereshte
💥نارفیق 🔻سربالایی ای را که با هیجان و تند بالا رفته بود، آرام و ناامید، برگشت. سرش افتاده بود و به سختی قدم از قدم برمی داشت. یادش به چند ساعت قبل افتاد که برای خلوتی لذیذ، این سربالایی را بالا رفته و حالا حالش، اینچنین بود. فکر کرد آنقدرها هم که فکر می کرد، لذیذ و جالب نبود. فکر می کرد مثل آب خوردن، گواراست و بعد از نوشیدن، حال خوشی پیدا خواهد کرد اما خراب خراب بود. • چی شده رفیق؟ حالت خوبه؟ کجا می ری برسونمت؟ 🔹سرش را که بالا آورد، جوانی خوش سیما را روی موتور دید که سنگینی موتور را روی پای چپ انداخته بود و به او لبخند می زد. • چی؟ • مسیرتون کجاست؟ بیاین بالا برسونمتون. مثل اینکه حالتون خوش نیست بی اختیار ترک موتور نشست. کناره موتور را گرفت که نیافتد اما قدرتی در دستانش نبود. جوان گفت: • می خوای ی سر بریم درمانگاه؟ پشتم تکیه بده، این طوری که می افتی. 🔸سرش را پشت جوان گذاشت. آرامش خاصی در وجودش نشست. جوان صحبت می کرد اما او نای حرف زدن نداشت. فکر کرد کاش این جوان دوستش بود و امشب را به خانه آن رفیقش نمی رفت. تصمیم گرفت ارتباطش را با آن نارفیق قطع کند ولو از تنهایی کنج آن خانه خرابه شان و کنار پدر علیلش، بمیرد. • رسیدیم. نگران نباش. من کنارت می مونم رفیق. 🌺پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله : مَن خَرَجَ مِن ذُلِّ المَعصِيَةِ إلى عِزِّ الطّاعَةِ ، آنَسَهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِغَيرِ أنيسٍ ، وأعانَهُ بِغَيرِ مالٍ . ☘️هر كس از خوارىِ گناه به سرفرازىِ طاعت در آيد ، خداوند عز و جل او را بى هيچ همدمى از دل تنگى به در مى آورد و بدون [دادن] مالى كمكش مى كند . 📚كنز الفوائد : ج 1 ص 135 @salamfereshte
حاج قاسم، سردار عزیزم، نذر به وجود آمدن نسلی چون شما، تسبیح را برمی دارم و صلوات می فرستم. مستجاب کردن این نذر را هر جور که می دانی از خدا بگیر که مولایمان، چون شمایی را می خواهند @salamfereshte
💥یک دانگ زمین 🔹سر در گریبان فرو برده بود. این سکوتش، مرا متعجب کرده بود. از وقتی ارثیه پدری اش را به حسابش ریخته بودند، ساکت و مغموم شده بود. هر چه ما خوشحال بودیم و برای پولهای داخل حسابش، نقشه می کشیدیم او ساکت شده بود و به نقشه های ما اهمیت نمی داد. دیگر کفری شده بود: - بابا یک چیزی بگو. چیه سه روزه غمبرک گرفتی. نخواستیم بابا. پولات مال خودت + داشتم فکر می کردم با این پول، چه کار کنم که هم اخرت پدر آبادتر شود و هم دنیا و آخرت ما. اول گفتم برویم یک خانه بخریم که از این مستاجری در بیایم اما.. دیدم نمی توانم مالک یک دانگ خانه باشم وقتی .. بعد .. سرت را درد نیاورم، آخرش به این نتیجه رسیدم وقف کنم. وقف می ماند و مثل آب جاری است که سیراب می کند. - تو چرا نمی توانی یک خانه بخری؟ چند سال پیش هم که موقعیت خرید داشتی این کار را نکردی. 🔻نگاه سرد و ناراحتش را به چهره ام انداخت آنقدر که صورتم یخ کرد. سر در گریبان فروتر برد و گفت: هر وقت توانستم مالک خود شوم، یک خانه می خرم و به نام می زنم. هنوز هم وقتی جیبم پر از پول می شود، دست و دلم می لرزد. خدایا به ما رحم کن.. 🔸ترجیح دادم به حال خودش بگذارم. از کنارش برخواستم و خود را مشغول درست کردن شام، نشان دادم. او هم ریز ریز اشک می ریخت و لابد، با خدایش مناجات می کرد. ☘️الإمام الباقر عليه السلام :في حِكمَةِ آلِ داود : يَنبَغي لِلمُسلِمِ أن يَكونَ مالِكا لِنَفسِهِ ، مُقبِلاً عَلى شَأنِهِ ، عارِفا بِأَهلِ زَمانِهِ . 🌸امام باقر عليه السلام : در حكمت آل داوود عليه السلام آمده است : «مسلمان ، بايد مالك نفس خويش باشد و به كار خويشتن بپردازد و مردم روزگارش را بشناسد» . 📚بحار الأنوار : ج 75 ص 78 ح 27 . @salamfereshte
🌺قهرمان ملّت ایران و امّت اسلامی 🍃شهادت سلیمانی یک حادثه‌ی تاریخی است، یک حادثه‌ی معمولی نیست که از یاد تاریخ برود؛ این در تاریخ ثبت شد به عنوان یک نقطه‌ی روشن. و شهید [سلیمانی]، هم قهرمان ملّت ایران شد و هم قهرمان امّت اسلامی شد؛ این نکته‌ی اساسی است. ☘️ایرانی‌ها هم به خودشان افتخار کنند که مردی از میان آنها از یک روستای دورافتاده برمیخیزد، تلاش میکند، مجاهدت میکند، خودسازی میکند، تبدیل میشود به چهره‌ی درخشان و قهرمان امّت اسلامی؛ 📚بیانات در دیدار دست‌اندرکاران مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی و خانواده شهید سلیمانی در تاریخ ۱۳۹۹/۰۹/۲۶ @salamfereshte
❤️فقط برای تو نگاهش به قالی قدیمی زیرپایش بود. بارها تصمیم گرفته بود به صابر بگوید که به جای این قالی قدیمی، فرشی بگیرد تا جلوی نفوذ سرما به استخوان هایش را بگیرد و از کمردرد و پادرد رها شود اما می دانست دستش تنگ است و لب فرو بسته بود. چادر رنگی اش را محکم به کمر بست. جورابهای پشمی اش را که دیگر پشمی از ان باقی نمانده بود به پا کرد و گفت: " الحمدلله.. خیلی ها همین را هم ندارند." راهرو تنگ و تاریک را طی کرد. وارد آشپزخانه شد تا برای ناهار، فکری بکند. یک سیب زمینی نه چندان بزرگ را داخل قابلمه ای که رنگ و رویش از قالی قدیمی، کدرتر شده بود، گذاشت. چند لیوان آب داخلش ریخت تا آرام آرام بپزد. ☘️چند ساعت بعد، شوهرش از کار بنایی برگشته و مشغول تمیزکردن زیر ناخن هایش بود تا نمازش را بخواند. کتلت های آماده شده را درون سینی گذاشت. آن را روی دست گرفت و داخل اتاق رفت. سفره پارچه ای را پهن کرد و بشقاب ها را چید. نگاهش به ناصر بود و قالی. کمردرد امانش را بریده بود. ناصر متوجه نگاه متفاوت منصوره شد. از جا بلند شد. خلال دندان را داخل دستمال کاغذی گذاشت و در سطل زباله کنار اتاق انداخت. کنار منصوره نشست و حالش را پرسید. چهره منصوره به لبخند باز شد و دهانش به شکر:" الحمدلله همه چیز خوبه. خدا رو هزار مرتبه شکر. شما خوبین؟ خداقوت. بفرما شام." و باز هم حرفی از قالی و کمردردش نزد. 🌱ناصر لقمه ای برداشت و گفت: " اگر اجازه بدی با همین لقمه، ته بندی کنم. نمازمو بخونم و بیام سر سفره. شماهم تو این فاصله حاضر شو که با هم بریم بیرون. " 🌸چهارراه اول را که فاصله کمی با خانه شان داشت؛ قدم زنان طی کردند. قدم های آرامشان، عابرین پیاده را به خیال وصال لیلی و مجنون می انداخت. سر کوچه ششم، جلوی مغازه سمساری فروشی ایستادند. ناصر نگاهی به صورت منصوره انداخت و گفت: "بریم ببینیم ی فرش خوب داره." و وقتی با نگاه پرسشگر منصوره مواجه شد گفت: "ی پولی دستم اومده. چه بهتر که برای شما خرجش کنم خانم." 🌺امام باقر علیه السلام: ما مِن عَبدٍ يَبخَلُ بنَفَقَةٍ يُنفِقُها فيما يُرضِي اللّهَ إلاّ ابتُلِيَ بأن يُنفِقَ أضعافَها فيما أسخَطَ اللّهَ . ☘️هيچ بنده اى نيست كه از خرج كردن چيزى در راهى خدا پسندانه بخل ورزد، مگر اينكه به خرج كردن دو چندانِ آن در راهى خدا ناپسند گرفتار شود. 📚بحار الأنوار : 78 / 173 / 12. @salamfereshte
🌺زندگی بهتر ✍️باید بدانیم همه ما نسبت به یکدیگر هستیم. مسئولیم که همدیگر را برهم نزنیم و یکدیگر باشیم. در ادامه مطالب کانال، با خواهیم خواند که خوب است چه نکاتی را برای انجام این و حفظ در زندگی و و خانوادگی رعایت کنیم و چه مسائلی، ضربه زننده به رابطه هایمان است. ☘️ هر نکته، علم شما را می افزاید اما تان را بالا نبرده و را حل نمی کند. حل مسئله توسط شماست. هر نکته ای را که می خوانید در زندگی خود پیاده کنید و اثرات شگفت انگیزش را در روابط و بهبود حال خودتان، مشاهده کنید. @salamfereshte
🌹مشتاق حضور 🍃روزهایی که چند ساعتی با خودش نبود، اخلاقش با روزهای دیگر فرق داشت. می رفت در اتاق و در را می بست و چند ساعتی بیرون نمی آمد. من و بچه ها بیرون از اتاق بازی می کردیم و ورزش و خوراکی می خوردیم و خلاصه همه کاری. بعد که او، از اتاق بیرون می آمد، آرام و شاداب و پر انرژی شده بود. آنقدر کلمات زیبا استفاده می کرد که همه مشتاق بودن در کنارش می شدیم. آنقدر احترام می گذاشت که ما را شرمنده می کرد. دلمان می خواست همیشه همین طور باشد. 🌸برایم سوال شده بود که در اتاق چه اتفاقی می افتاد که او را از این رو به آن رو می کرد؟ امروز هم از آن روزهایی بود که در اتاق رفته بود. نیم ساعتی گذشته بود. بشقاب میوه های برش خورده را جلوی بچه ها گذاشتم. یک بشقاب هم برای او آماده کردم و به اتاق رفتم. آرام در زدم. جوابی نداد. در را باز کردم. به محض دیدن من، سرش را بالا آورد و لبخند زد. بشقاب را کنار دستش گذاشتم. خداقوت گفتم و از اتاق بیرون آمدم. در را بستم و با خیال راحت، کنار بچه ها نشستم. او، در حال خواندن بود. @salamfereshte
💪ورزش ذهنی💪 سودوکو 6 🌺داشتن ذهن فعال و درگیر می‌تواند به شما در تیزبینی کمک کند زیرا با این کار شما اغلب به طوفان فکری و حل مسئله عادت می‌کنید. سلول‌های مغزی شما هنگامی که درگیر و فعال هستید، رشد می‌کنند. نتایج مثبت حل سودوکو برای افراد مسن، بسیار بیشتر است. 🌸اگر روی این بازی‌های ذهنی متمرکز باشید، ممکن است متوجه شوید که ذهن شما بیشتر شبیه ذهن‌های جوان‌تر فکر می‌کند. ذهنتان قاطعانه کار می‌کند، مهارت‌های استدلالی‌تان می‌تواند بسیار بهبود یابد و خطرات زوال عقل کاهش یابد. @salamfereshte