eitaa logo
سلام فرشته
196 دنبال‌کننده
1هزار عکس
813 ویدیو
8 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🔍🔎🌺🔍🔎 🔍برای پیدا کردن مطالب قبلی، می توانید از این هشتک ها استفاده کنید https://eitaa.com/salamfereshte/1700 (داستان بلند یا رمان) https://eitaa.com/salamfereshte/1412 (داستان بلند یا رمان) https://eitaa.com/salamfereshte/796 (داستان بلند یا رمان) https://eitaa.com/salamfereshte/136 (داستان کوتاه) https://eitaa.com/salamfereshte/1173 (داستان کوتاه) https://eitaa.com/salamfereshte/580 (داستان کوتاه) https://eitaa.com/salamfereshte/644 @salamferrshte همه رمان ها و داستانک ها تولیدی است. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
😃حوصله خوندن بلند نداری اما داستان دوست داری؟! لقمه های انرژی بخش می خوای؟ نکته های حال خوب کن چی؟ 📚یا نه، اهل رمان و هستی و دوست داری هر شب قبل خواب، مقداری اش رو بخونی؟ 📍یا اصلا می خوای کنی و ذهنت رو کنی؟ .. https://eitaa.com/joinchat/626393094C444b26911d 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
💪ورزش ذهنی💪 سودوکو 5 🌹قواعد حل جدول سودوکو چیست؟ قانون اول: در هر سطر از جدول اعداد ۱ الی ۹ باید بدون تکرار قرار گیرد. قانون دوم: در هر ستون از جدول اعداد ۱ الی ۹ باید بدون تکرار قرار گیرد. قانون سوم: در هر ناحیه ۳x۳ از جدول اعداد ۱ الی ۹ باید بدون تکرار قرار گیرد. قانون چهارم: برای شروع جدول از مربعی که تعداد عددهای بیشتری در داخل آن است شروع کنید. و نهایتا این که در حل جدول سودوکو نباید هیچ عددی در سطر وستون تکرار شود. @salamfereshte
💥نا شاد 🔸مادر روی تختخواب دراز کشیده بود. گوشی به دست، فریاد زد: آقاتون حضور غیاب زده. لااقل برو حاضریتو بزن بچه. مجید، صدای فریاد مادر را که شنید، از سر صبحانه ای که برای خودش درست کرده بود بلند شد. موشواره را تکان داد تا صفحه نمایش از حالت خواب در بیاید و بتواند شبکه شاد را ببیند. هیچ پیامی نیامده بود. نمی دانست کجا باید حاضری بزند. صفحه را مجدد بارگذاری کرد. پیام ها آمد. 23 پیام. همکلاسی هایش حاضری هایشان را نوشته بودند. نوشت : سلام. مجید باغ بیگی. همان چا پشت میز کمی ایستاد که اگر پیام دیگری آمد ببیند. خبری نبود. رفت که بقیه صبحانه اش را بخورد. ☘️لیوان دوم از چای شیرینی که در قوری درست کرده بود، لیوان را پر کرد که مادر را خشمگین، بالای سرش دید: نشستی صبحانه کوفت می کنی. برو سر کلاست. آقاتون سوال کلاسی پرسیده. همه جواب دادن. لااقل از رو بقیه جواب رو بنویس. عضلات صورت مجید در هم رفت. نمی فهمید مادر چرا اینقدر عصبانی است و این طور با او بدرفتاری می کند. لیوان چای را برداشت که به اتاق برود. مادر لیوان را روی هوا از دستش گرفت و داخل ظرف شویی خالی کرد و نامهربانانه گفت: شما بفرما سر درست، خودم برات تغذیه هم می یارم. مجید، تشنه از صبحانه ای که خورده بود، به اتاق رفت. صندلی را جابه جا کرد و نشست. سوال را دید: رنگ قهوه ای در نقشه، نشانه چیست؟ دنبال حروف الفبا گشت و نوشت: کوه. هیچ پیام دیگری نیامد. دستش را زیر چانه اش گذاشت و منتظر پیام بعدی شد. 🔹صفحه شاد را مجدد بارگذاری کرد اما خبری نشد. یک پنجره دیگر باز کرد که ببیند اینترنت وصل است یا اشکال از خود شبکه شاد است. صفحه جستجوی گوگل که بالا آمد، مادرش وارد اتاق شد و فریاد زد: داری تو اینترنت می چرخی؟ بشین درستو بخون. کتابت کو؟ دفترت کو؟ و از کشوی میز، دفتر و کتابهایش را روی میز پرت کرد. مجید هاج و واج و ترسان، به رفتارهای مادرش نگاه کرد و نمی دانست چه بگوید. مادر همان طور زیر لب حرف زد و از اتاق خارج شد: اینم شده قوز بالا قوز. هی باید بهش بگم چی کار کن چی کار نکن. مجید، مجدد صفحه را بارگذاری کرد. پیام های جدید آمد. چند پیام صوتی بود. هدفون را برداشت و گوش داد. کتابش را باز کرد و سوالات مربوط به درس را نوشت. 🔸مادر مجدد وارد اتاق شد. باید از سوالاتی که مجید در کتاب نوشته بود عکس بگیرد و بفرستد. گوشی را بالای کتاب نگهداشت و عکس گرفت. ورق زد و عکس گرفت و فرستاد. ورق زد. فعالیت بود که باید از دفتر عکس می گرفت. از مجید خواست دفتر را باز کند. مجید در سکوت، دفتر را باز کرد. مادر به صفحه خالی دفتر نگاه کرد و گفت: هنوز ننوشتی؟ بجنب دیگه. پنج دقیقه دیگه کلاستون تموم می شه؛ اقاتون گروه رو می بنده. اونوقت من چه خاکی تو سرم بریزم؟ آبروم می ره. نمره ات کم می شه. بدو بنویس. 🔹مجید هدفون را از روی گوشش برداشت. خودکار مشکی را دست گرفت و مشغول نوشتن فعالیت درس ششم، در دفترش شد. 🌺پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : أكرِموا أولادَكُم ، وأحسِنوا أدَبَهُم ؛ يُغفَر لَكُم . 🍀به فرزندان خود احترام بگذاريد و آنان را نيكو تربيت كنيد تا آمرزيده شويد . 📚بحار الأنوار : ج 104 ص 95 ح 44 @salamfereshte
🌺 خود یا خدا؟ 🔹می گویند احترام کسی را نگه دار که احترامت را نگه می دارد. چندی است می اندیشم این حرف درست است؟ مانند همان حرفی که در نظرات یکی از دوستان خواندم که گفته بود برای کسی بمیر که برایت تب کند. 🌸نمی شود احترام کسی که حرمت نگه نمی دارد را نگه داشت به خاطر خدا؟ 🌸نمی شود احترام وجود الهی کسی که طاغوتی رفتار می کند را نگه داشت به خاطر خدا؟ 👈جواب، هم آری است و هم نه. ✅ آری برای کسانی که خدا را می بینند ❌نه برای کسانی که خود را می بینند و تفاوت، در نگاه است. @salamfereshte
🌹زیباتر شدن را نیز بیاموز 🔸کتاب درسی اش را بست. صندلی را عقب کشید و از پشت میز بلند شد. چراغ مطالعه را خاموش کرد و برای خوردن آب، به اشپزخانه رفت. از لای در فریزر، هوای سرد بیرون می زد. موتور یخچال حسابی به کار افتاده بود. در فریزر را محکم بست و با صدای نیمه بلند گفت: کودوم خری این در رو باز گذاشته و رفته؟ از هیچکس صدایی در نیامد. او هم دنبال جواب نبود. قصدش فقط تذکر بود و بس. لیوان دسته داری را از جا ظرفی برداشت و پر کرد. آب را که نوشید، یا حسین گفت و لیوان را مجدد پر کرد و داخل یخچال گذاشت. 🔻از همان جا، نگاهی به اعضای خانواده اش کرد. دو فرزندش مشغول تماشای لاک پشت های نینجا بودند و همسرش گوشه ای نشسته بود و پایان نامه ای را که او، استاد داورش بود، مطالعه می کرد. زیر کتری را روشن کرد و گفت: کسی میوه می خوره براش بیارم؟ کسی جوابی نداد. مجدد گفت: چایی کسی می خوره؟ بچه ها محو تلویزیون بودند یا اهل چای نبودند، باز هم کسی جواب نداد. این بار، همسرش را مورد خطاب قرار داد و بلندتر از قبل پرسید: سعید، میوه می خوری؟ کمی مکث کرد اما باز هم جوابی نیامد. ادامه داد: تا من تو آشپزخونه ام بگو بیارم برات. نرم بشینم سر درس اونوقت هوس میوه خوردن خانوادگی ات بگیره! جوابی نیامد. زیر کتری را کم تر کرد که دسته اش نسوزد و زیر لب گفت: به درک. از آشپزخانه بیرون رفت و نشست سر دو سوال تحقیقی ای که باید برای روز امتحان، آماده می کرد. 🍀همسرش، هدفن را از گوشهایش در آورد. با هر دو دست، گوش هایش را که به شنیدن صدای بلند قرآن عادت کرده بود، خاراند و صوت را قطع کرد. نگاه بی تفاوتی به تلویزیون و لاک پشت های نینجا انداخت. کنترل تلویزیون را برداشت و کمی صدایش را کمتر کرد. از جا بلند شد و به آشپزخانه رفت. نگاهی به کتری در حال جوش انداخت. بشقابی برداشت. سیب و پرتقالی را از پلاستیک میوه ها در آورد و شست. سیب را چهارقاچ کرد و پرتقال را پوست گرفت. هر دو را داخل بشقاب گذاشت و به اتاقی که همسرش مشغول درس خواندن بود رفت. بشقاب را روی میز گذاشت و خداقوتی گفت. به پشت سر همسرش رفت. شانه هایش را کمی مالش داد. سرش را با هر دو دست، آرام گرفت و بر موهای نرم و لطیف همسرش بوسه ای زد. کتابی را از کتابخانه برداشت و از اتاق بیرون رفت. 🌺امام علی علیه السلام: يا مُؤمِنُ ، إنَّ هذَا العِلمَ وَالأَدَبَ ثَمَنُ نَفسِكَ فَاجتَهِد في تَعَلُّمِهِما ، فَما يَزيدُ مِن عِلمِكَ وأدَبِكَ يَزيدُ في ثَمَنِكَ وقَدرِكَ ؛ فَإِنَّ بِالعِلمِ تَهتَدي إلى رَبِّكَ ، وبِالأَدَبِ تُحسِنُ خِدمَةَ رَبِّكَ ، وبِأَدَبِ الخِدمَةِ يَستَوجِبُ العَبدُ وَلايَتَهُ وقُربَهُ ، فَاقبَلِ النَّصيحَةَ كَي تَنجُوَ مِنَ العَذابِ . 🌸اى مؤمن! اين دانش و ادب ، بهاى جان توست . پس در آموختن آن دو بكوش ، كه هر چه بر دانش و ادبت افزوده شود ، بر قدر و قيمت تو افزوده مى شود . با دانش است كه به پروردگارت راه مى يابى ، و با ادب است كه به پروردگارت خوش خدمت مى كنى ، و با ادب در خدمت گزارى است كه بنده سزاوار ولايت و قرب او مى شود . پس [اين ]نصيحت را بپذير تا از عذاب بِرَهى. 📚مشكاة الأنوار: ص 239 ح 689 @salamfereshte
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢بشنوید.. پادکست صوتی"بی قرار" 🍃چقدر بی قرار سید الشهدا علیه السلام هستی؟ @salamfereshte علیه السلام
صلی الله علیک یا مولای یاصاحب الزمان.. 🙏 یک خواهش داشتم از رهایمان کنید که شما را ببینیم.. عجیب زنجیرش شده ام. 😭 @salamfereshte
💥نارفیق 🔻سربالایی ای را که با هیجان و تند بالا رفته بود، آرام و ناامید، برگشت. سرش افتاده بود و به سختی قدم از قدم برمی داشت. یادش به چند ساعت قبل افتاد که برای خلوتی لذیذ، این سربالایی را بالا رفته و حالا حالش، اینچنین بود. فکر کرد آنقدرها هم که فکر می کرد، لذیذ و جالب نبود. فکر می کرد مثل آب خوردن، گواراست و بعد از نوشیدن، حال خوشی پیدا خواهد کرد اما خراب خراب بود. • چی شده رفیق؟ حالت خوبه؟ کجا می ری برسونمت؟ 🔹سرش را که بالا آورد، جوانی خوش سیما را روی موتور دید که سنگینی موتور را روی پای چپ انداخته بود و به او لبخند می زد. • چی؟ • مسیرتون کجاست؟ بیاین بالا برسونمتون. مثل اینکه حالتون خوش نیست بی اختیار ترک موتور نشست. کناره موتور را گرفت که نیافتد اما قدرتی در دستانش نبود. جوان گفت: • می خوای ی سر بریم درمانگاه؟ پشتم تکیه بده، این طوری که می افتی. 🔸سرش را پشت جوان گذاشت. آرامش خاصی در وجودش نشست. جوان صحبت می کرد اما او نای حرف زدن نداشت. فکر کرد کاش این جوان دوستش بود و امشب را به خانه آن رفیقش نمی رفت. تصمیم گرفت ارتباطش را با آن نارفیق قطع کند ولو از تنهایی کنج آن خانه خرابه شان و کنار پدر علیلش، بمیرد. • رسیدیم. نگران نباش. من کنارت می مونم رفیق. 🌺پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله : مَن خَرَجَ مِن ذُلِّ المَعصِيَةِ إلى عِزِّ الطّاعَةِ ، آنَسَهُ اللّهُ عَزَّ وجَلَّ بِغَيرِ أنيسٍ ، وأعانَهُ بِغَيرِ مالٍ . ☘️هر كس از خوارىِ گناه به سرفرازىِ طاعت در آيد ، خداوند عز و جل او را بى هيچ همدمى از دل تنگى به در مى آورد و بدون [دادن] مالى كمكش مى كند . 📚كنز الفوائد : ج 1 ص 135 @salamfereshte
حاج قاسم، سردار عزیزم، نذر به وجود آمدن نسلی چون شما، تسبیح را برمی دارم و صلوات می فرستم. مستجاب کردن این نذر را هر جور که می دانی از خدا بگیر که مولایمان، چون شمایی را می خواهند @salamfereshte
💥یک دانگ زمین 🔹سر در گریبان فرو برده بود. این سکوتش، مرا متعجب کرده بود. از وقتی ارثیه پدری اش را به حسابش ریخته بودند، ساکت و مغموم شده بود. هر چه ما خوشحال بودیم و برای پولهای داخل حسابش، نقشه می کشیدیم او ساکت شده بود و به نقشه های ما اهمیت نمی داد. دیگر کفری شده بود: - بابا یک چیزی بگو. چیه سه روزه غمبرک گرفتی. نخواستیم بابا. پولات مال خودت + داشتم فکر می کردم با این پول، چه کار کنم که هم اخرت پدر آبادتر شود و هم دنیا و آخرت ما. اول گفتم برویم یک خانه بخریم که از این مستاجری در بیایم اما.. دیدم نمی توانم مالک یک دانگ خانه باشم وقتی .. بعد .. سرت را درد نیاورم، آخرش به این نتیجه رسیدم وقف کنم. وقف می ماند و مثل آب جاری است که سیراب می کند. - تو چرا نمی توانی یک خانه بخری؟ چند سال پیش هم که موقعیت خرید داشتی این کار را نکردی. 🔻نگاه سرد و ناراحتش را به چهره ام انداخت آنقدر که صورتم یخ کرد. سر در گریبان فروتر برد و گفت: هر وقت توانستم مالک خود شوم، یک خانه می خرم و به نام می زنم. هنوز هم وقتی جیبم پر از پول می شود، دست و دلم می لرزد. خدایا به ما رحم کن.. 🔸ترجیح دادم به حال خودش بگذارم. از کنارش برخواستم و خود را مشغول درست کردن شام، نشان دادم. او هم ریز ریز اشک می ریخت و لابد، با خدایش مناجات می کرد. ☘️الإمام الباقر عليه السلام :في حِكمَةِ آلِ داود : يَنبَغي لِلمُسلِمِ أن يَكونَ مالِكا لِنَفسِهِ ، مُقبِلاً عَلى شَأنِهِ ، عارِفا بِأَهلِ زَمانِهِ . 🌸امام باقر عليه السلام : در حكمت آل داوود عليه السلام آمده است : «مسلمان ، بايد مالك نفس خويش باشد و به كار خويشتن بپردازد و مردم روزگارش را بشناسد» . 📚بحار الأنوار : ج 75 ص 78 ح 27 . @salamfereshte
🌺قهرمان ملّت ایران و امّت اسلامی 🍃شهادت سلیمانی یک حادثه‌ی تاریخی است، یک حادثه‌ی معمولی نیست که از یاد تاریخ برود؛ این در تاریخ ثبت شد به عنوان یک نقطه‌ی روشن. و شهید [سلیمانی]، هم قهرمان ملّت ایران شد و هم قهرمان امّت اسلامی شد؛ این نکته‌ی اساسی است. ☘️ایرانی‌ها هم به خودشان افتخار کنند که مردی از میان آنها از یک روستای دورافتاده برمیخیزد، تلاش میکند، مجاهدت میکند، خودسازی میکند، تبدیل میشود به چهره‌ی درخشان و قهرمان امّت اسلامی؛ 📚بیانات در دیدار دست‌اندرکاران مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی و خانواده شهید سلیمانی در تاریخ ۱۳۹۹/۰۹/۲۶ @salamfereshte
❤️فقط برای تو نگاهش به قالی قدیمی زیرپایش بود. بارها تصمیم گرفته بود به صابر بگوید که به جای این قالی قدیمی، فرشی بگیرد تا جلوی نفوذ سرما به استخوان هایش را بگیرد و از کمردرد و پادرد رها شود اما می دانست دستش تنگ است و لب فرو بسته بود. چادر رنگی اش را محکم به کمر بست. جورابهای پشمی اش را که دیگر پشمی از ان باقی نمانده بود به پا کرد و گفت: " الحمدلله.. خیلی ها همین را هم ندارند." راهرو تنگ و تاریک را طی کرد. وارد آشپزخانه شد تا برای ناهار، فکری بکند. یک سیب زمینی نه چندان بزرگ را داخل قابلمه ای که رنگ و رویش از قالی قدیمی، کدرتر شده بود، گذاشت. چند لیوان آب داخلش ریخت تا آرام آرام بپزد. ☘️چند ساعت بعد، شوهرش از کار بنایی برگشته و مشغول تمیزکردن زیر ناخن هایش بود تا نمازش را بخواند. کتلت های آماده شده را درون سینی گذاشت. آن را روی دست گرفت و داخل اتاق رفت. سفره پارچه ای را پهن کرد و بشقاب ها را چید. نگاهش به ناصر بود و قالی. کمردرد امانش را بریده بود. ناصر متوجه نگاه متفاوت منصوره شد. از جا بلند شد. خلال دندان را داخل دستمال کاغذی گذاشت و در سطل زباله کنار اتاق انداخت. کنار منصوره نشست و حالش را پرسید. چهره منصوره به لبخند باز شد و دهانش به شکر:" الحمدلله همه چیز خوبه. خدا رو هزار مرتبه شکر. شما خوبین؟ خداقوت. بفرما شام." و باز هم حرفی از قالی و کمردردش نزد. 🌱ناصر لقمه ای برداشت و گفت: " اگر اجازه بدی با همین لقمه، ته بندی کنم. نمازمو بخونم و بیام سر سفره. شماهم تو این فاصله حاضر شو که با هم بریم بیرون. " 🌸چهارراه اول را که فاصله کمی با خانه شان داشت؛ قدم زنان طی کردند. قدم های آرامشان، عابرین پیاده را به خیال وصال لیلی و مجنون می انداخت. سر کوچه ششم، جلوی مغازه سمساری فروشی ایستادند. ناصر نگاهی به صورت منصوره انداخت و گفت: "بریم ببینیم ی فرش خوب داره." و وقتی با نگاه پرسشگر منصوره مواجه شد گفت: "ی پولی دستم اومده. چه بهتر که برای شما خرجش کنم خانم." 🌺امام باقر علیه السلام: ما مِن عَبدٍ يَبخَلُ بنَفَقَةٍ يُنفِقُها فيما يُرضِي اللّهَ إلاّ ابتُلِيَ بأن يُنفِقَ أضعافَها فيما أسخَطَ اللّهَ . ☘️هيچ بنده اى نيست كه از خرج كردن چيزى در راهى خدا پسندانه بخل ورزد، مگر اينكه به خرج كردن دو چندانِ آن در راهى خدا ناپسند گرفتار شود. 📚بحار الأنوار : 78 / 173 / 12. @salamfereshte
🌺زندگی بهتر ✍️باید بدانیم همه ما نسبت به یکدیگر هستیم. مسئولیم که همدیگر را برهم نزنیم و یکدیگر باشیم. در ادامه مطالب کانال، با خواهیم خواند که خوب است چه نکاتی را برای انجام این و حفظ در زندگی و و خانوادگی رعایت کنیم و چه مسائلی، ضربه زننده به رابطه هایمان است. ☘️ هر نکته، علم شما را می افزاید اما تان را بالا نبرده و را حل نمی کند. حل مسئله توسط شماست. هر نکته ای را که می خوانید در زندگی خود پیاده کنید و اثرات شگفت انگیزش را در روابط و بهبود حال خودتان، مشاهده کنید. @salamfereshte
🌹مشتاق حضور 🍃روزهایی که چند ساعتی با خودش نبود، اخلاقش با روزهای دیگر فرق داشت. می رفت در اتاق و در را می بست و چند ساعتی بیرون نمی آمد. من و بچه ها بیرون از اتاق بازی می کردیم و ورزش و خوراکی می خوردیم و خلاصه همه کاری. بعد که او، از اتاق بیرون می آمد، آرام و شاداب و پر انرژی شده بود. آنقدر کلمات زیبا استفاده می کرد که همه مشتاق بودن در کنارش می شدیم. آنقدر احترام می گذاشت که ما را شرمنده می کرد. دلمان می خواست همیشه همین طور باشد. 🌸برایم سوال شده بود که در اتاق چه اتفاقی می افتاد که او را از این رو به آن رو می کرد؟ امروز هم از آن روزهایی بود که در اتاق رفته بود. نیم ساعتی گذشته بود. بشقاب میوه های برش خورده را جلوی بچه ها گذاشتم. یک بشقاب هم برای او آماده کردم و به اتاق رفتم. آرام در زدم. جوابی نداد. در را باز کردم. به محض دیدن من، سرش را بالا آورد و لبخند زد. بشقاب را کنار دستش گذاشتم. خداقوت گفتم و از اتاق بیرون آمدم. در را بستم و با خیال راحت، کنار بچه ها نشستم. او، در حال خواندن بود. @salamfereshte
💪ورزش ذهنی💪 سودوکو 6 🌺داشتن ذهن فعال و درگیر می‌تواند به شما در تیزبینی کمک کند زیرا با این کار شما اغلب به طوفان فکری و حل مسئله عادت می‌کنید. سلول‌های مغزی شما هنگامی که درگیر و فعال هستید، رشد می‌کنند. نتایج مثبت حل سودوکو برای افراد مسن، بسیار بیشتر است. 🌸اگر روی این بازی‌های ذهنی متمرکز باشید، ممکن است متوجه شوید که ذهن شما بیشتر شبیه ذهن‌های جوان‌تر فکر می‌کند. ذهنتان قاطعانه کار می‌کند، مهارت‌های استدلالی‌تان می‌تواند بسیار بهبود یابد و خطرات زوال عقل کاهش یابد. @salamfereshte
🌺 مولاجان، 🌸تمام توجهم را به شما می دهم. چشمانم را می بندم. هیچ تصویرخاصی از تان در ذهن ندارم. می خواهم بگویم چقدر بد است که در این سالهای ، یک بار با ، شما را ندیده ام و صورت پر نورتان، در صفحه قلبم منقّش نشده است. اما دلم را خوش می کنم به تصویری که از سیرت تان دارم.. 🍃 ، به حق و حضرتش، کمال معرفتش را در این شب عزیز، هبه ما کن که این ، از دارایی ات هیچ کم نمی کند اما ما را به ثروتی دست نیافتنی می رساند. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🌹میلاد حضرت زینب سلام الله علیها مبارک باد🌹🌹 @salamfereshte ارواحنا له الفداه
🍃مولاجان، آقاجان 🌹می خواهم امروز که روز است، ای از شما بگیرم. سرسلامتی بدهم و باد و شما دستانم را پر کنید از هدیه اما بگذارید یک هدیه داشته باشم. 🍀مولاجان، و صلحا و و را از های آخر الزمانی و به شری در امان بدار تا در صف سربازان شما باشند، محافظ مان باش و ما را از و نجات ده و ما را در حصن حصین ، نگه دار. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🌹میلاد حضرت زینب سلام الله علیها مبارک باد🌹🌹 @salamfereshte ارواحنا له الفداه
🌺 فارغ از هر حالت و احساس درونی و ویژگی های روانی ای که هر فرد در هر لحظه، می تواند داشته باشد، نسبت به برخی موارد باید بود. این موارد وقتی در حیطه باشد، دارای اهمیت فوق العاده ای است چه اینکه بود یا نبود یک ، به رعایت این موارد است. ✍️یکی از این موارد، پرهیز از کردن و کردن است. اینکه همسرتان را خود بکنید از شما فرد قوی تری نمی سازد. اینکه او را مسخره کرده یا با کلمات توهین آمیز، با او صحبت کنید، شما را کاربلدتر معرفی نمی کند. بلکه تیشه به درخت تان زده اید. @salamfereshte
🌺🌺رحمت را بخواه الهی که رحمت و نعمات الهی بر همه شما افزون و افزون تر باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @salamfereshte
🌸اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌸 🌺سلام آقاجانم.. صبحتان بخیر 🌺 .. می دهید هر بار که با شما می زنم، خیلی زیاد از شما چیز بخواهم؟ می دانید آقاجان، وقتی بزرگ و کریمی را می بیند از او می خواهد دیگر.. بزرگ ترین است و تمام دارایی ها مال اوست و من فقیرم و اگر نکند هیچ ندارم. این الهی هم شما هستید. پس به من حق بدهید که هر بار با شما حرف می زنم، صدها چیز بخواهم. خواسته هایم که تمامی ندارد... 🌹اول چیزی که ازتان می خواهم این است که تمامی خواسته هایم را بدهید .. کنید که بدهند.. 🌹دومین خواسته ام این است که خودتان به دلم بیاندازید که چه چیزهایی را بخواهم. 🌹و سومین خواسته ام این است که خودتان را به ما بدهید.. یعنی خودتان را برای ما ، از بخواهید .. خواستن شما را به ما بدهد.. شما را به ما بدهد.. تان را. تان . نورتان را. رضایتتان را. 🌹چهارمین خواسته ام این است که در لحظه لحظه زندگی مان و کارهایمان را به ما بدهد. آن طور که نامه اعمالمان پر باشد از اعمال خالصانه و بواسطه این و ای که شما به ما داده اید، روز حسابرسی اعمالمان ، جلوی عالم سربلند باشیم که ببینید مولایم چه به من هدیه داده است. 🌹پنجمین خواسته ام این است که خواستن و را به ما بدهید.. مدام بخواهیم ازتان. دلمان بخواهد با شما باشیم و بخواهیم از کریم.از خدا بخواهیم. از فضلش بخواهیم. بخواهیم و بخواهیم و بدانیم که هیچ لایق نیستیم اما بخواهیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @salamfereshte
🍃قهرمان امّت اسلام، سرار شهید سلیمانی 🌺(شهید سلیمانی)قهرمان امّت اسلامی است؛ چرا؟ چون شهید سلیمانی با حرکات خود و بالاخره با شهادت خود -شهادتش هم مکمّل این معنا بود- اسم رمز برانگیختگی و بسیج مقاومت در دنیای اسلام شد. الان در دنیای اسلام هر جایی که بنای مقاومت در مقابل زورگویی استکبار را داشته باشند، مظهرشان و اسم رمزشان شهید سلیمانی است. 🍀در کشورهای مختلف او را احترام میکنند، تکریم میکنند، عکسش را میزنند، نامش را پخش میکنند، برایش مجلس درست میکنند. 🌲در واقع ایشان نرم‌افزارِ مقاومت را و الگوی مبارزه را به ملّتها تعلیم کرد، به ملّتها سرایت داد، در ملّتها رایج کرد؛ 🔹 اینها خب نقشهای خیلی مهم و بسیار حسّاسی است؛ لذاست که ایشان به معنای واقعی کلمه، یک شخصیّت برجسته و یک چهره‌ی قهرمانیِ اسلامی است. 📚بیانات در دیدار دست‌اندرکاران مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی و خانواده شهید سلیمانی در تاریخ ۱۳۹۹/۰۹/۲۶ @salamfereshte
🔸تلافی 💥حرصم را در آورده بود . می خواستم هر طور شده تلافی کنم. دنبال موقعیت می گشتم که اعصابش را به هم بریزم. البته بعید می دانستم که او اعصابش به هم بریزد اینقدر که بی خیال و بی توجه به حرفهایم است. بالاخره موقعیش پیش آمد. دوستش زنگ زد و بلافاصه حاضر شدکه از خانه بیرون برود. البته به من نگفت که برای چه می رود اما بعد از آن تماس تلفنی بود که خواندن روزنامه را رها کرد و بست. آن را کنارش روی مبل گذاشت. از جا بلند شد. 🔻تند تند اقلامی را نوشتم که بخرد. سعی کردم چیزهایی را بنویسم که مجبور شود از این مغازه به آن مغازه برود. البته واقعا هم نیاز داشتیم و یخچال و کمدها نیمه خالی بود. می شد حالا امشب یک سری اش را ننویسم اما این کار را نکردم. همه را نوشتم. موقع رفتن به سمتش دراز کردم و گفتم: قربون دستت این ها رو هم بگیر. می دونم که خیلی خوبی و دست خالی برنمی گردی. ممنونم. و اصلا به روی خودم نیاوردم که ساعت 8 شب است و ناسلامتی با کسی قرار دارد. 🔹ساعت ده شب برگشت. سرخوش از این که تحت فشار گذاشته بودمش، خریدهایش را داخل یخچال گذاشتم. او هم چیزی نگفت اما حالم خوب نبود. شاد نبودم. فکر می کردم تلافی که بکنم خوشحال بشوم اما حالا که خستگی مفرطش را می دیدم، دلم برایش می سوخت. با خودم عهد بستم که هر چیزی هم که شد، او را تحت فشار نگذارم. ☘️"زن باید ضرورت های مرد را درک کند و بر او فشار روحی و اخلافی وارد نسازد. کاری نکند که او در امر زندگی مستاصل شود. "🍀 📚 مطلع عشق، بیانات مقام معظم رهبری به زوج های جوان، ص 99 @salamfereshte
🌺، همان طور که از اسمش پیداست، حاشیه است. که نیست هیچ، شاهراه هم نیست. 👈گاهی برای خستگی در کردن وسیله حمل و نقل، به حاشیه رفتن خوب است اما همین حاشیه رفتن، در ارتباطات میان فردی، عاملی برای این است. چگونه؟ 🍃فرض کنیم شما از همسرتان ای دارید. به جای پرداختن به مسئله، نکات مختلف و حرفهای مختلفی را می زنید. شما تمام توجهش را به حرفهای شما داده است اما نمی تواند اصل ماجرا را لابلای کلامتان دریابد. فلذا منظور دیگری برداشت کرده و شما از این می شوید که او لازم را نداشته و خواسته تان تحقق نیافته است. 💥پس، و واضح، با و زیبا، حرف تان را بزنید و منظورتان را بگویید و از رفتن، جدا، کنید. صداقت، رابطه شما و همسرتان را آبیاری می کند. @salamfereshte
بسم الله الرحمن الرحیم نام را با خط خوش، تایپ کردم به امید اینکه خوش خطی نام او برایم نوشته شود و ای را که برای بهترین می نویسم، ختم به خیر کند. آقاجانم.. و های خاصه الهی بر شما.. سلامی تمام و کمال و دائمی .. می اندیشیدم که این و حرف هایم هیچ مال خودم نیست. آنجا که تمامی را می خواهم به خاطر دعایی است که خوانده بودم سلام الله الکامل التام.. سلامی که به شما می دهیم و چقدر هم مفهوم آن را دوست دارم... سلام الله الکامل التام.. الشامل العام .. وصلواته الدائمه و برکاته القائمه التامه.. همه ی های در این دعا هست. کامل. تمام. شامل. عام. دائم. و چه زیباست این ها.. علی حجه الله و ولیه فی ارضه و بلاده و خلیفته خلقه و عباده... 🌹🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🌹 @salamfereshte ارواحنا له الفداه