eitaa logo
سالن مطالعه
192 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
🤹‍♂ ساخت ماسک نقاشی کردن بر روی بدن یکی از بازی‌های مهیج کودکان است که به دلیل وجود مواد شیمیایی در ماژیک و دیگر لوازم رنگی، انجام دادن آن توصیه نمی‌شود. با این حال با داشتن یک طلق شفاف می‌توان به این نیاز کودکان پاسخ داد. برای آماده سازی این بازی کودکانه در خانه شما باید طلق را به اندازه صورت کودک ببرید و یک کش از کناره‌های آن رد کنید تا بتواند آن را بر روی صورت خود قرار دهد. بهتر است برای تنفس راحت‌تر، دو سوراخ کوچک بر روی طلق در نزدیکی قرارگیری سوراخ بینی ایجاد کنید. به کودک اجازه دهید بر روی طلق، نقاشی‌های جذاب مثل صورت شیر، پلنگ، خرگوش یا هر شکلی که دوست دارد بکشد و یک ماسک صورت زیبا برای خود درست کند. این بازی برای دختربچه‌هایی که دوست دارند در خانه آرایش کنند نیز مناسب است. 🔴فاجعه ای به نام دو تربيتی شدن فرزندان: ‼️ حتی اگر با همسرتان در اوج تفاهم باشید، در زمینه روش فرزندپروری تان باید دوباره بر سر میز مذاکره بنشینید و با هم به تفاهم برسید. این هماهنگی و تفاهم یکی از مهمترین کلیدهای است. 🔹پدر اخم می کند و مادر لبخند می زند. این فرمانده دستور حمله می دهد و آن یکی دستور عقب نشینی. با این وضعیت کودک و نوجوان شما هرگز نخواهد فهمید که چه کاری خوب است و چه کاری بد. 🔹این تعارض، یعنی دوگانگی در سبک فرزند پروری والدین، سم مهلکی برای شخصیت‌ کودک و نوجوان است. ⚠️فرزند شما در این ، هرگز احساس امنیت نخواهد کرد و این مسئله او را دچار و اضطراب میکند. ▪️🌺▪️-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، مقاله و ... @salonemotalee
✡🔥 🔥✡ ۵۱ 🖋 مقاله‌ی سیزدهم: قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/6350 قسمت پنجم؛ برنامه‌های ابوبکر در نفوذ به سازمان حکومتی پیامبر 💥الف. شخصیت‌پردازی (گذشت) 💥ب. تشكیل سازمان غصب خلافت 🔹۱. دعوت ویژگان به اسلام ابوبکر پس از اسلام آوردنش، مردم را به اسلام و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرا می‌خواند. پرسش این است که این دعوت شدگان از چه طایفه و صنفی بودند؟ آیا همه‌ی مردم را به اسلام فرا می‌خواندند یا گروه خاصی را؟ به گفته‌ی ابن اسحاق، از قریش کسانی که با ابوبکر رفت و آمد کرده، به او اطمینان و اعتماد داشتند.(۱۴) بنابراین او کسانی را به اسلام دعوت می‌کرد که: اولاً او را قبول داشتند؛ ثانیاً از قریش بودند. روشن است اگر ابوبکر بخواهد سازمانی را با این افراد تأسیس کند، رهبر این سازمان خواهد بود. مورخان کسانی را که به دست ابوبکر مسلمان شده‌اند، چنین برمی‌شمرند: عثمان، ابوعبیدة بن جراح، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، زبیر، سعد بن ابی‌وقاص، عبیدة بن حارث و ارقم بن ابی‌الارقم. (۱۵) اسامی پنج تن از این اشخاص در شواهد بعدی تکرار خواهد شد و درمی یابید که سازمان ابوبکر با این پنج تن به همراه عمر بن خطاب تشکیل شد. 🔹۲. ترور پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در حجة الوداع هنگامی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از اعمال حج فارغ شدند، جبرئیل نازل شد و گفت: "خداوند سبحان به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: رفتن تو به سوی پروردگارت نزدیک شده است. حق تعالی دستور می‌دهد علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام را خلیفه و وصی خود قرار دهی و آنچه را به شما آموخت، به او یاد دهی و تمام امانت‌های خود را به او بسپاری." رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله علی علیه‌السلام را خواست و یک شب و یک روز با او خلوت کرد و هر علم و حکمت که خداوند سبحان به ایشان آموخته بود، همه را به او آموخت. پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در این روز نزد عایشه بود، بنابراین عایشه به طریقی از این جریان آگاه گردید و بلافاصله خبر را به حفصه گفت و هرکدام به پدر خود منتقل کردند. ابوبکر و عمر جمع شدند و جماعت طلقاء و منافقان را هم فراخواندند. سپس داستان را بیان کردند و در این زمینه در میان خود سخن بسیار گفتند تا این‌که اتفاق کردند بر این‌که ناقه‌ی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را در عقبه‌ی هرشی (گردنه‌ای در راه مکه، نزدیک جحفه) رم دهند. حذیفه می‌گوید: "پس از بیعت مردم با علی علیه‌السلام در غدیر خم، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله حرکت کرد تا آن‌که نزدیک عقبه‌ی هُرشی (۱۶) رسید. آن منافقان زودتر بر سر عقبه قرار گرفته بودند و با دبه‌هایی پر از سنگ منتظر آمدن رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بودند. وقتی به عقبه رسیدیم، دبه‌ها را رها کردند؛ به گونه‌ای که زیر پای ناقه‌ی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرود آمد. ناقه ترسید و نزدیک بود رم کند و حضرت را بیندازد. حضرت خطاب به ناقه فرمود آرام باش، بر تو باکی نیست. منافقان نزدیک ناقه آمدند که آن را به دره بیاندازند. من و عمار به سوی آنان حمله‌ور شدیم، بنابراین ناامیدانه بازگشتند. چون شب بسیار تاریکی بود، مهاجمین را نشناختم. به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله عرض کردم: چه کسانی بودند؟ فرمودند: آنها منافقان‌اند در دنیا و آخرت. عرض کردم: کیستند؟ یکایک را نام برد و جماعتی را نام برد که من نمی‌خواستم بعضی در میان آنها باشند. حضرت فرمود: به سوی آنان نظر کن، برقی زده شد و تمامی اطراف ما روشن گردید. به آن جماعت نظر کردم و همه را شناختم. همان کسانی بودند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله نام برده بود. چهارده نفر بودند: ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابى‌وقاص، ابوعبیدة بن جراح، معاویة بن ابی سفیان و عمرو بن عاص که اینها از قریش بودند و پنج نفر دیگر: ابوموسی اشعری، مغیرة بن شعبه، اوس بن حدثان، ابوهریره و ابوطلحه انصاری." پس از ناموفق ماندن ترور، سالم مولی ابی‌حذیفه در راه مکه به این گروه از منافقان اضافه شد و تعهدنامه‌ی آنان را برای غصب خلافت پذیرفت. (۱۷) 🔹۳. صحیفه‌ی ملعونه ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/6419 ▪️🌺▪️-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت پنجاه و دوم؛ پرسیدم: «چی چسبید جریمه؟! مگه جریمه هم خوشحالی داره؟!» گفت: «آره.» و توضیح داد که: "با اتوبوس از آرامگاه بوعلی خارج می‌شدم که پلیس آمد و گفت بزن کنار. مسافرهای تهران را پیاده کرده بودم من بودم و اتوبوس و یک گونی اسلحه که در جعبه بغل بود. اگر پلیس می‌گرفت، بالای چوبه دار بودم. منتظر بودم که بگوید در صندوق بغل را باز کن. کنار صندلی بغل ایستاد و مدارک را خواست و قبض جریمه را نوشت یک جريمه خیلی سنگین. خودم را خونسرد نشان دادم و گفتم: چه خطایی از بنده سر زده جناب سروان؟! گفت: انگار خیلی عجله داری با اتوبوس توی شهر، چراغ قرمز رو رد کردی، خلاف از این بالاتر؟ قبض جریمه را گرفتم و خیلی خوشحال به راه افتادم. این بهترین جریمه ای بود که آن زمان شده بودم." حسین چند ماه بعد رانندگی اتوبوس را کنار گذاشت. کار او صبح تا شب، فعالیت برای براندازی حکومت شاه بود. پائیز را دوست داشتم و ترکیب متنوع و چشم‌نواز برگ‌های زرد و سبز و سرخ روی درختان را. باد لای شاخ و برگ درخت بلند بید جلوی خانه، می‌پیچید و درخت را از برگ می‌تکاند و کف حیاط، از حجم برگ‌ها پر می‌شد. مریض بودم و بی‌رمق و بی‌حال، نزدیک ظهر بود که عمه گوهر برای احوال‌پرسی آمد. دید که سرحال نیستم، آستین بالا زد و برای نهار آش گذاشت. پیازداغ و نعنا را که روی تابه به هم زد، ناخواسته دلم به هم خورد. نخواستم مادر شوهرم را نگران کنم. اما او با نگاه نافذ، به چشمانم خیره شد و گفت: «پروانه جان، مژه‌هات کنار هم، جفت شده، تو می‌خوای مادر بشی و من صاحب نوه» بغلم کرد و صورتم را بوسید. حس مادرانگی، حس خوبی بود که برای اولین بار تجربه می‌کردم. حسین هم رسید. صدای سایش پای حسین روی بر گ‌ها که آمد، خجالت کشیدم و به اتاقم رفتم. عمه سلام کرده، نکرده خبر را به حسین داد اولش باور نمی‌کرد. یکه خورد و آمد سراغم و پرسید: «مامان راست می‌گه؟» گفتم: «عمه گوهر همیشه راست می‌گه.» هرچقدر رنگ من سفید و شاید زرد بود، صورت حسین از شوق و شعف سرخ و برافروخته شد. در پوست خود نمی‌گنجید، گفت: «پروانه، از امروز شما، دو نفرید، باید بیشتر مواظب خودت باشی.» پرسیدم: «درس و دبیرستان چی می‌شه؟» گفت: «تا وقتی که تونستی، مدرسه برو. درست رو بخون.» دبیرستان شاهدخت درس می‌خواندم از میان هم‌کلاسی‌ها با خانم مصداقی و زهرا کار بیشتر ارتباط داشتم. برادر زهرا کار را ساواکی‌ها دستگیر کرده بودند خودش هم زمینه انقلابی داشت او از من کتاب می‌خواست و من از حسين. حسین به غیر از دادن اسلحه به شکل مخفیانه به انقلابیون، کتاب و اعلامیه هم توزیع می‌کرد. وقتی که موضوع را مطرح کردم، پرسید: «دوستات قابل اعتماد هستن؟» گفتم: «آره، برادر یکی‌شون رو ساواک دستگیر کرده، هردوشون مطمئن هستن.» و براشون کتاب‌های شریعتی و مطهری را بردم. ادامه دارد ... ▪️🌺▪️-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۵ آذر ۴۰۱ قسمت هفدهم؛ ما قصد این را نداشتیم که در یک کشوری کودتا کنیم، حکومتش را عوض کنیم؛ نه، ما دنبال این مسئله نبودیم، امّا انقلاب ما به طور طبیعی دل‌های ملّت‌های همسایه‌ی ما را، دل‌های ملّت‌های منطقه‌ی ما را دگرگون کرد، تغییر داد، روی آنها اثر گذاشت. البتّه خصوصیّت ایران همین است و در نهضت ملّی هم همین‌جور بود. نهضت ملّی زمان مصدّق، بحث نفت و مانند اینها را وقتی انجام داد، مصدّق سرنگون شد امّا همان وقت همه می‌گفتند که قیام مصر به وسیله‌ی ناصر(۱۱) و قیام عراقی‌ها به وسیله‌ی آن سران کودتای عراقی، ناشی از حرکت ایران بود؛ آن وقت هم تأثیر گذاشت. حالا نهضت ملّی کجا، انقلاب اسلامی کجا! بنابراین، باید به فکر علاج می‌افتادند. چه کار بکنند؟ غربی‌هایی که تا دیروز بر ایران و بر این منطقه مسلّط بودند و حالا همه چیز را تقریباً از دست داده‌اند یا دارند می‌دهند، باید چه کار بکنند؟ حکومت انقلاب را باید ساقط کنند، باید نابود کنند؛ راهش این است، هیچ راه دیگری ندارند. نگاه می‌کنند می‌بینند نمی‌توانند. این [چیزی] هم که من می‌گویم مال چهل سال پیش است، بحث امروز نیست؛ آن روز هنوز انقلاب یک نهال بود، هنوز این درخت تناور به این شکل درنیامده بود، امّا این‌ها از همان نهال می‌ترسیدند، می‌دانستند نمی‌توانند این کار را بکنند؛ ملّت ایران و نیروی انقلابی در صحنه است، می‌دانستند نمی‌توانند. بعد که جنگ تحمیلی شد، هشت سال طول کشید، همه‌ی دنیا با صدّام هم‌کاری کردند و در عین حال صدّام شکست خورد، ادامه دارد ... ▪️🌺▪️-------------- @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | رهبر انقلاب، صبح امروز: دستگاههای فرهنگی حقایق تاریخ و جنایتهای دشمنان را برای جوانان کنند 💻 Farsi.Khamenei.ir ▪️🌺▪️-------------- @salonemotalee
📖 🇮🇷 🔷 قسمت چهاردهم؛ 🔷🔹فصل چهارم؛ اقتصاد و امورمالی 🔸اصل پنجاهم در جمهوری اسلامی، حفاظت محیط زیست كه نسل امروز و نسل‏های بعد باید در آن حیات اجتماعی رو به رشدی داشته باشند، وظیفه عمومی تلقی می‏گردد. از این رو فعالیت‏های اقتصادی و غیر آن كه با آلودگی محیط زیست یا تخریب غیرقابل جبران آن ملازمه پیدا كند، ممنوع است 🔸اصل پنجاه و یكم هیچ نوع مالیات وضع نمی‌‏شود مگر به موجب قانون. موارد معافیت و بخشودگی و تخفیف مالیاتی به موجب قانون مشخص می‏شود 🔸اصل پنجاه و دوم بودجه سالانه كل كشور به ترتیبی كه در قانون مقرر می‏شود از طرف دولت تهیه و برای رسیدگی و تصویب به مجلس شورای اسلامی تسلیم می‏گردد. هرگونه تغییر در ارقام بودجه نیز تابع مراتب مقرر در قانون خواهد بود 🔸اصل پنجاه و سوم كلیه دریافت‏های دولت درحساب‏های خزانه‌‏داری كل متمركز می‏شود و همه پرداخت‏ها در حدود اعتبارات مصوب به موجب قانون انجام می‏گیرد 🔸اصل پنجاه و چهارم دیوان محاسبات كشور مستقیماً زیر نظر مجلس شورای اسلامی می‏باشد. سازمان و اداره امور آن در تهران و مراكز استان‏ها به موجب قانون تعیین خواهد شد. 🔸اصل پنجاه و پنجم دیوان محاسبات به كلیه حساب‏های وزارتخانه‏‌ها، مؤسسات، شركت‏های دولتی و سایر دستگاه‏هایی كه به نحوی از انحاء از بودجه كل كشور استفاده می‏‌كنند به ترتیبی كه قانون مقرر می‌‏دارد، رسیدگی یا حسابرسی می‏‌نماید كه هیچ هزینه‏‌ای از اعتبارات مصوب تجاوز نكرده و هر وجهی در محل خود به مصرف رسیده باشد. 🔸ادامه دارد ... ▪️🌺▪️-------------- @salonemotalee
📙 🔅 قسمت هجدهم؛ هیچ کس به جز منِ سیاه پوست، حاضر نشده بود با آن مبلغ ناچیز از آنها دفاع کند اما حالا... این جواب انسان‌دوستی و خیرخواهی من بود... به زحمت تمام، لطف‌های اندکی را که این سال‌ها سفیدها در حقم کرده بودند از جلو چشمانم گذشت... حس سگی را داشتم که هربار از روی ترحم استخوان کوچکی را جلویش پرت کرده باشند. انسان دوستی؟! حتی موکل‌های من به چشم یک انسان به من نگاه نمی‌کردند و بهم اعتماد نداشتند. لحظات سخت و وحشتناکی بود. به دیوار پشت سرم تکیه دادم. انگار مغزم از کنترلم خارج شده بود نمی‌توانستم افکاری را که از ذهنم می‌گذشت کنترل کنم. تمام زجرهایی که از روز اول مدرسه تحمل کرده بودم، دستی که در ۱۹ سالگی از دست دادم، مرگ ناعادلانه خواهرم و... همه و همه جلوی چشمانم رژه می‌رفت... دیگر حسم حس انسان‌دوستی و آزادی‌خواهی نبود. دیگر حسم برای دفاع از عدالت و حقوق انسان‌های مظلوم نبود. حسی که مرا به سمت وکالت کشانده بود، حالا می‌رفت که تبدیل شود به حس تنفر عمیق از دنیای سفیدها... واقعیت این بود که انسانیت در وجود من در حال مرگ بود... وارد راهروی دادگاه شدم. اما نه برای دفاع از حقوق انسان‌های سفید. بلکه برای اثبات برتری و قدرت خودم! باید هر طور که بود در این پرونده برنده می‌شدم. فقط برای اثبات قدرتم! باید به آنها ثابت می‌کردم که با وجود این همه تبعیض و دشمنی، قدرت پیروزی و برتری‌ را دارم! دیگر نه برای دفاع از حقوق انسان‌های سفید، بلکه برای دنیای بومی‌ها و سیاه‌ها، باید برتری خودم را اثبات می‌کردم... جلسه دادگاه شروع شد. موضوع پرونده‌ آنقدر ساده بود که به راحتی در یک یا دو جلسه قابل بررسی و حل بود اما تا من می‌خواستم صحبت کنم، وکیل خوانده توی صحبتم می‌پرید و یا فریاد می‌زد تا مانع حرف زدن من بشود. موکل‌های من تمام امیدشان را از دست داده بودند مدام با ناراحتی زیرچشمی به من نگاه می‌کردند... یاس و شکست در چهره‌هاشان موج می‌زد اما من قصد شکست خوردن نداشتم... وکیل خوانده پشت سر هم حرف می‌زد و عملا اجازه حرف زدن به من نمی‌داد. وقتی حرفش تمام شد، قاضی رو به من کرد و گفت: "آقای ویزل! حرفی برای گفتن ندارید؟" از جا بلند شدم. این آخرین شانس من برای پیروزی بود تنها یک جمله در ذهنم تکرار می شد: "یا مرگ یا پیروزی!" با اعتماد به نفس، زل زدم در چشم‌های قاضی و گفتم: "حرف! آقای قاضی؟ آیا گوشی برای شنیدن صدای انسان‌های مظلوم هست؟ آیا کسی در این کشور گوشی برای شنیدن دارد؟" وکیل خوانده از جا پرید و با عصبانیت فریاد زد: "اعتراض دارم آقای قاضی! جای این حرف‌ها در دادگاه نیست!" قاضی گفت: "اعتراض وارده! آقای ویزل شما دارید توی صحن دادگاه اهانت می‌کنید!" گفتم: "من اهانت می‌کنم! آقای قاضی؟! منی که هر بار خواستم صحبت کنم اجازه و فرصتی برای صحبت به من داده نشد؟ همه شما خیلی خوب می‌دونید که تمام مدارک این پرونده به نفع موکل منه! من قبل از دادگاه تمام مدارک و شواهد رو به شما تقدیم کردم و امروز ما فقط باید برای تعیین جریمه و حق موکل من اینجا باشیم. اما چرا به من حتی حق اعتراض به وکیل مقابلم داده نمی‌شه؟!" ادامه دارد ... ▪️🌺▪️-------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا