eitaa logo
سالن مطالعه
190 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
📰 صفحه اول بعضی روزنامه‌های امروز دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۱ 🔸🌺🔸-------------- @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
        ✡🔥🔥✡     نفوذ، خیانت و ایجاد انحراف یهود در ادیان از ابتدای مسیحیت تا کنون. برگرفته از کتاب "" تالیف و تحقیق استاد "" تا مقاله دهم و بقیه از مؤلفین دیگر. 🖋مقاله اول؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4236 🖋 مقاله‌ی دوم؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4356 🖋 مقاله‌ی سوم؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4446 🖋 مقاله‌ی چهارم؛ https://eitaa.com/salonemotalee/4854 🖋 مقاله‌ی پنجم: https://eitaa.com/salonemotalee/4957 🖋 مقاله‌ی ششم: در مبارزه با اسلام https://eitaa.com/salonemotalee/5038 🖋 مقاله‌ی هفتم: https://eitaa.com/salonemotalee/1382 🖋 مقاله‌ی هشتم: https://eitaa.com/salonemotalee/5158 🖋 مقاله‌ی نهم؛ https://eitaa.com/salonemotalee/5372 🖋 مقاله‌ی دهم؛ https://eitaa.com/salonemotalee/2217 🖋 مقاله‌ی یازدهم؛ https://eitaa.com/salonemotalee/5774 🖋 مقاله‌ی دوازدهم: https://eitaa.com/salonemotalee/5910 🖋 مقاله‌ی سیزدهم: (س) https://eitaa.com/salonemotalee/6041 🖋 مقاله چهاردهم: https://eitaa.com/salonemotalee/6222 🖋 مقاله پانزدهم: https://eitaa.com/salonemotalee/6606 🖋 مقاله‌ی شانزدهم: https://eitaa.com/salonemotalee/6732 🖋 مقاله‌ی هفدهم: https://eitaa.com/salonemotalee/7137 🖋 مقاله‌ی هجدهم: https://eitaa.com/salonemotalee/7397 🖋 مقاله‌ی نوزدهم: ثمرات جنگ جمل برای اسلام یهودی اموی https://eitaa.com/salonemotalee/7624 🖋 مقاله‌ی بیستم: جولانگاه نفوذیان یهودی https://eitaa.com/salonemotalee/7745 🖋 مقاله‌ی بیست و یکم: از مهره‌های نفوذی یهود در عرصه سیاسی https://eitaa.com/salonemotalee/7819 🖋 مقاله‌ی بیست و دوم: ؟ https://eitaa.com/salonemotalee/7890 🖋 مقاله‌ی بیست و سوم: https://eitaa.com/salonemotalee/8075 🖋 مقاله‌ی بیست و چهارم: https://eitaa.com/salonemotalee/8304 🖋 مقاله‌ی بیست و پنجم: https://eitaa.com/salonemotalee/3493 🖋 مقاله‌ی بیست و ششم: https://eitaa.com/salonemotalee/2459 🖋 مقاله‌ی ۲۷م تا ۳۰ام: ۱. : https://eitaa.com/salonemotalee/1439 ۲. : https://eitaa.com/salonemotalee/1479 ۳. : https://eitaa.com/salonemotalee/1526 ۴. : https://eitaa.com/salonemotalee/1553 ◀️ این مقالات ان‌شاءالله تا تحلیل در عصر حاضر ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee خادم شما در کانال @mehdi2506
هدایت شده از سالن مطالعه
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی ◀️ قسمت نود و هفتم؛ ظهر که حسین آمد ماجرا را گفتم؛ گفت: "تیکه‌های بزرگ لباس رو بده هر هفته ببرم لباسشویی بیرون، بقیه رو هم با هم می‌شوریم." می‌خواست کمک کند، اما نمی‌گذاشتم. مثل یک دانشجو، سخت درگیر خواندن و مطالعه بود. وقت خالی‌ش را هم با بچه‌ها پر می‌کرد وهب و مهدی را توی مسجد سیدالشهدا برای نماز جماعت می‌برد با آنها در جلسات هفتگی قرائت قرآن شرکت می‌کرد می‌گفت: "توی جلسه قرآن از پیرمردهای ۷۰ ساله تا بچه‌های مدرسه ابتدایی کنار هم می‌نشینن و قرآن می‌خونن وهب برای اولین بار سوره تکاثر رو با لرزش صدا و کمی دلهره خواند تشویقش کردم و حالا با صوت و لحن می‌خونه. مهدی هم دوست داره مکبّر بشه اگر چه گاهی اذکار رو جابه‌جا می‌گه و پیرمردهای مسجد خوششون نمیاد." نزدیک یک سال به همین منوال گذشت تفریح ما مسجد بود و نمازجمعه حسین داشت پایان نامه‌اش را پیرامون تجربیات نبرد در پایان جنگ می‌نوشت کمتر به خانه می‌آمد با هم دوره‌ای‌هاش درس می‌خواند صبح روز چهاردهم خرداد، خواب و بیدار بودم که حسین کلید انداخت وارد خانه شد چشمانش سرخ و پلک‌هایش باد کرده بود فکر کردم شاید اثر بی‌خوابی و درس خواندن باشد. پرسیدم: «چرا چشمات این طوری شده؟!» یک دفعه زد زیر گریه و به پهنای صورتش اشک ریخت اولین بار بود که به شدت مثل یک بچه یتیم پیش من گریه می‌کرد نمی‌توانست حرف بزند با صدای بغض‌آلود و شکسته فقط یک کلمه گفت: «امام ...» و زانوهایش خم شد دست روی سرش گذاشت زار زد از صبح رادیو صوت قرآن گذاشته بود و شب گذشته مجریِ خبر از مردم خواسته بود که برای امام دعا کنند من هم به گریه افتادم وهب و مهدی که برای مدرسه آماده می‌شدند نگاه‌مان می‌کردند. حسین پیرهن سیاهش را پوشید گفتم: "ما رو هم برای تشییع ببر." گفت: "می‌رم جماران و میآم" رفت و من تن همه بچه‌ها لباس عزا پوشوندم فردا صبح با یک پیکان قدیمی که تازه خریده بود آمد. سوارمان کرد. اما از هر کوچه و خیابان که می‌خواستیم عبور کنیم به سیل جمعیت می‌خوردیم یکجایی رسیدیم که ناچار شد پیکان را یک گوشه رها کند و ما هم به دریای جمعیت بپیوندیم از همه جا آمده بودند. سیاه پوش و گریان از زن و مرد و پیر و جوان چند کیلومتر راه تا بهشت زهرا زیر گرمای سوزان خرداد پیاده رفتیم تیزی آفتاب و گردوغباری که از اثر راه رفتن مردم به هوا برخاسته بود همه را تشنه و عطش‌زده کرده بود زهرا بغلم بود. وهب و مهدی گام‌به‌گام با بابایشان می‌رفتند هرچند من و حسین مثل همه مردم در قیدوبند بچه‌هایمان نبودیم صحنه‌ای مثل قیامت بود. گویی که همه فرزند و قوم و خویش را فراموش کرده‌اند، چشم‌ها به هلی‌کوپتری بود که چندبار پیکر امام را به محوطهٔ بهشت زهرا آورده بود تعدادی از مردم معلق میان زمین و آسمان از هلی‌کوپتر آویزان بودند. ادامه دارد ... 🔸🌺🔸-------------- 🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا