🍃🌸🍃
✡ #شناخت_تمدن_شیطانی_غرب ✝
یهود و فرهنگسازی
📖 مقاله اول؛
🔮 #تمدن_شیطان
قسمت ششم؛
🔶🔸تصرف آمریکا
🔹در اندک زمانی، یهودیان، مسیحیانِ یهودی، پیوریتنها (۱۶) و فراماسونها سراسر آمریکا را به اشغال خود درآورده و این کشور را بر مبنای نقشههای خود طراحی و ایجاد نمودند.
اینچنین بود که آمریکا از اساس یهودی زاده شد.
فرض مسیحی بودنِ حکومت آمریکا در این دوره و قدرتداشتنِ یک لابی از اقلیت یهودی بر این اساس کاملاً باطل است.
🔹بهطور کلی سفرهای دریایی اروپاییان در این دوره؛
👈 از یکسو منجر به شکلگیری آمریکا شد
👈 و از سوی دیگر جریان استعمار و اشغال سرزمینهای ثروتمند جهان را بهویژه در آسیا در پی داشت،
🔹بهدنبال این اشغال، یهودیانِ بهظاهر مسیحی در قالبِ مأموریتهای تبشیری و بهعنوان میسیونر، فوج فوج راهی سرزمینهای مستعمره شدند.
این جریان نیز یکی دیگر از سوءاستفادههای حزب شیطان از مسیحیت بود.
🔶🔸داستان تلخ اندلس
🔸فتح آندلس
🔹مسلمانان قسمتهایی از شبهجزیره ایبری در کنار مدیترانه، واقع در جنوب اسپانیا و جنوبشرقی پرتغال را اَندُلُس نامیدهاند.
در زمان خلافت ولید بن عبدالملک (۹۶-۸۶ق) موسی بن نصیر که حاکم افریقیه و مغرب بود، در پی بروز ضعف و انحطاط در حکومت ویزیگوتها در اندلس، به غلام خود طارق بن زیاد دستور داد تا با هزار سرباز این سرزمین را فتح کند.
وی با عبور از تنگهی میان دو قاره اروپا و آفریقا بهنام ستونهای هرکول وارد اسپانیا شد.
این تنگه از آن پس به نام او “جبلالطارق” نام گرفت.
این جریان، نخستین ورود اسلام به اروپا بود.
🔸دوران شکوفایی
🔹دوران اسلامی، دوران شکوفایی و درخشندگی اندلس در دل سرزمینهای اروپایی بود.
جلوههای باشکوهی که از تمدن اسلامی همچنان در دو کشور اسپانیا و پرتغال خودنمایی میکند، مهمترین منبع جلب جهانگرد و درآمد برای این دو کشور است.
🔹هنر اسلامی بهویژه در عرصه معماری، خطاطی و سفالگری در این سرزمین به اوج خود رسید.
در عرصه فلسفه، کلام، شعر و ادبیات، علوم قرآنی، علوم حدیث و فقه دانشمندان نامداری از این سرزمین برخاستند.
یهودیان نیز در این سرزمین و در پناه حکومت اسلامی زندگی مرفّهی داشتند.
🔸ضعف و سقوط
🔹از آنجا که این همه مظاهر تمدنی نهایتاً آن چیزی نبود که بتوان بر آن نام تمدن واقعی اسلام را نهاد، سرانجام پس از چندی و در پی استبداد اموی و فساد داخلی، حکومت اندلس رو به ضعف گذاشت.
اروپاییان از این فرصت استفاده کردند؛
و از دو جبهه به جنگ با مسلمانان آمدند.
👈 "جبهه نظامی" را آلفونسوی اول گشود و فردیناند دوم به انتها رساند.
در زمان او بود که ابوعبدالله، آخرین حکمران مسلمان اسپانیا، با اندلس برای همیشه وداع کرد.
👈 اما نبرد اصلی در "جبهه فرهنگی" شکل گرفت.
اروپاییان با بستن معاهدههایی با مسلمانان مبنی بر آزادی در تبلیغ دین، آزادی در آموزش به مسلمانان، و آزادی در تجارت با آنان، ضمن بهدست آوردن زمان، تهاجم فرهنگی وسیعی را علیه مسلمانان آغاز نمودند.
🔹دو مورد نخست منجر به ایجاد حس احترام نسبت به آموزگاران مسیحی در میان جوانان مسلمان و برتر دانستن اروپاییان از لحاظ فکری و نژادی شد،
و مورد سوم انواع پوشاک و خوردنیها و نوشیدنیهای حرام را در میان آنان رواج داد.
🔹نتیجه این تهاجم فرهنگی از سوی اروپاییان و وادادگی مسلمانان برابر آن، چیزی نبود جز سقوط اندلس.
این اتفاق در سال ۱۴۹۲ و درست مقارن با ورود کلمب به آمریکا رخ داد.
🔹با خروج مسلمانان، یهودیان نیز بهظاهر از شبهجزیره ایبری رانده شده و البته به کلمب پیوستند.
بدینترتیب اسلام برای مدتهای طولانی از صحنه اروپا حذف شد
🔹در دوران معاصر و در پی انقلاب اسلامی، مسلمانان بوسنی و هرزگوین و کوزوو از آنرو قتلعام شدند که میتوانستند مجرای ورود اسلام انقلابی به اروپا بوده و داستان اندلس را برای آنان تکرار کنند.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/9812
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#داستان ۲
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت شصتوپنجم؛
مصطفی از جا پرید
انگار میخواست فرار کند
داوطلب شد:
«منم میام!»…
از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت
با نمک لحنش پاسخ داد:
«داداش! من دارم میرم تو راحت حرفهاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟!»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم
خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست
بیهیچ حرفی سر جایش نشست
میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد،
با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم
ساده شروع کرد:
«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
از همان سحر حرم منتظر بودم حرفی بزند
امشب قسمت شده بود شرح عشقش را بشنوم
لحنش هم مثل دلش برایم لرزید:
«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد
در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم
با آهنگ آرمشبخش صدایش، جانم را نوازش داد:
«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم اعتماد کنید؟»
طعم عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم
از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت
لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم
چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر رهبری در زینبیه عقد کردیم.
کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم
از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود
دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین عاشقانهاش را خرج کرد:
«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای عشقش در تمام رگهایم دوید
نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم
ناگهان ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره عقد مانده بود،
تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید
همچنان رگبار گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رساند
فریاد وحشتزدهاش را میشنیدم:
«از بیرون، ساختمون رو به گلوله بستن!»
مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد:
«زینب! حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبید
میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد.
خمیده وارد اتاق شده بود
شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید
رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید
جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار کارکنان دفتر رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود،
ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت
چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند
ابوالفضل فریاد کشید:
«این بیشرفها دارن با مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📣 ماه دعا
🔸 رهبر انقلاب:
ماه رمضان ماه دعاست.
دعاها را فراموش نکنید.
دعاهای وارد شده در ماه رمضان، یکی از آن نعم و فرصتهایی است که باید مغتنم بشمرید.
این دعای ابیحمزه،
این دعای افتتاح،
این دعای جوشن
و بقیهی ادعیهای که در روزها و شبها و سحرها و بقیهی ساعات و اوقات مخصوص در ماه رمضان وارد شده است؛
واقعاً از نعمتهای بزرگ الهی است.
⭐️ #بهار_معنویت
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸🍃
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ سهشنبه
۸ فروردین ۱۴۰۲
۶ رمضان ۱۴۴۴
۲۸ مارس ۲۰۲۳
منسوب به سه امام مظلوم بقیع؛ امام سجاد، امام باقر و امام صادق علیهمالسلام
ذکر امروز؛
یکصد مرتبه: یَا اَرحَمَ الرَاحِمِینَ
📆 مناسبهای امروز
✝
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🍃
•┈┈• 🍃 #لطیفه_نکته ۳۴۵🍃••┈┈•
یه بارم تو خیابون؛
خواستم رفیقم رو صدا بزنم
به شوخی داد زدم:
"هووووووی .....مشنگ"
حدود شونزده نفر برگشتن
واقعا این آمار نگران کنندست..🤣😅😅😅😅
--------🔸😜🔸--------
🤲 به نام خداوند مقتدر
✋ سلام بر بندگان روزهدار خدا
💐 از امیرالمومنین#امام_علی علیهالسلام؛
أبعَدُ النّاسِ مِن النّجاحِ المُستَهتَرُ باللَّهوِ و المِزاحِ
دورترين مردم از موفقيت، كسى است كه شيفته سرگرمى و شوخى است.
📘غرر الحكم، ص۲۱۵
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
✍🏻 کسانی که بخش قابل توجهی از زندگیشان را شوخی و تفریح و سرگرمی پر کرده فرصتی برای موفقیت نخواهند یافت.
برای موفقیت باید در مسیر کارهای ارزشمند تلاش کنیم
البته شوخی و تفریح برای رفع خستگی کار ارزشمندی است
ولی تمام وقت و عمر را برای سرگرمی برنامهریزی کنیم؛ قطعا فرصتی برای کارهای ارزشمند و استفاده درست از عمر نخواهیم یافت.
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#رمانهای_دفاع_مقدس_و_شهدا
🌷🇮🇷 #خداحافظ_سالار 🇮🇷🌷
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی
سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
◀️ قسمت ۱۳۴م؛
بابا با ترشرویی به بسیجی گفت:
"مگه نگفتم ولش کن؟"
بسیجی گفت:
"همین بود که با سنگ زد توی سر شما ...!"
بابا گفت:
"نه این نبود، بذار بره."
طرف خجالت زده سرش رو پایین انداخت
وقتی داشت میرفت رو کرد به بابا و گفت:
"میدونستی که کار من بود. اما آزادم کردی! هیچ وقت این کارت رو فراموش نمیکنم. حاجآقا!"
وقتی رفت، بابا رو کرد به جمع متعجب ما و گفت:
"جوونه و خدا جوونا رو دوست داره"
غبار فتنه خوابید
حسین پس از چند شبانه روز بیخوابی با قیافهای خسته به خانه آمد
یک آلبوم بزرگ عکس زیر بغلش بود
عکسهای جوانهای آشولاش با سر و صورتهای خونین
چشمان از حدقه درآمده و بدنهای چاقو خورده
چند تا رو که دیدم، حالم خراب شد.
گفت:
"این بسیجیها دستشون تفنگ نبود. قمه و چاقو هم نبود. جرمشون دفاع از نظام و رهبری بوده که اینجوری شدن!"
گفتم:
"حالا این عکسها رو برا چی آوردی خونه؟!"
گفت:
"میخوام به هر کس که گفت؛ جمهوری اسلامی جواب اعتراض مردم رو با گلوله داد نشون بدم که برخورد ما با این ماجرا در اوج رعایت و رأفت بود که بچههامون اینجوری شدن"
و یک خاطره گفت:
"توی اتاق کنترل بحران از طریق دوربینهای سر چهار راه، تصویر یکی از این جونهای بسیجی رو دیدم که چند نفر با چاقو و قمه دورهاش کردن و یه عکس از حضرت آقا دادن دستش و گفتن پارهاش کن! بسیجی عکس رو به سینه چسبوند.
اول زدنش و بعد یکی با قمه گذاشت وسط کمرش و قطع نخاع شد."
هر چه از ماجرای فتنه فاصله گرفتیم به نقش هوشمندانه با صبر و خویشتن داری حسین واقفتر شدیم
رسانههای بیگانه طرح پنهان براندازیشان آشکار شده بود
حسین را عامل سرکوب مردم تهران معرفی میکردند.
مسئولین عالی رتبه کشوری و نظامی به ویژه فرمانده کل سپاه در مصاحبههایشان اذعان میکردند که اگر کسی جز حسین، بالای سر این کار بود، نظام هزینههای جانی سنگینی از دو طرف میپرداخت
حسین مرز مردم معترض را با کسانی که در زمین دشمن نقشآفرینی میکردند جدا میکرد و هجوم تبلیغاتی رسانههای غربی و صهیونیستی را نشانه درستی راه خود میدانست.
بعد از این ماجرا گفتم:
"حساب کردم شما دو ساله که از زمان بازنشستگیتون گذشته! همکارات اکثراً بازنشسته شدن. شما نمیخوای بازنشسته بشی؟!"
گفت:
"از خدا خواستم که یه اربعین خدمت کنم یعنی چهل سال! میدونی که چهل عدد کماله."
اسم اربعین حس خوبی را در من زنده کرد
حسی مثل گرفتن کارنامه قبولی پس از آزمایش و امتحانات سخت.
مثل امتحانی که حضرت زینب داد و با پیامش حماسه عاشورا را جاودانه کرد
یا مثل رسیدن یک میوه و افتادن از درخت.
گفتم:
"این روزها مردم برا پیادهروی اربعین آماده میشن! کمتر از یه ماه تا اربعین مونده. دست بچهها رو بگیریم و بریم کربلا !!"
گفت:
"به روی چشم سالار! فکر میکنم یه سفر خانوادگی دیگه باید بریم و بعد خودمون رو برا اربعین سال آینده آماده کنیم ..."
پرسیدم:
"دوباره راهیان نور!؟"
گفت:
"حج عمره"
دید که از شادی بال در آوردهام گفت:
"البته چند ماه دیگه."
آن قدر خبر خوشحال کنندهای بود که صبر برای رسیدنش هم لذت داشت.
من و حسین هر کدام جداگانه به حج رفته بودیم و حج خانوادگی، آرزوی شبهای قدرم از خدا بود.
رفتیم توی هواپیمایی که چند نماینده مجلس و
تعدادی از مسئولین بودند.
ته هواپیما نشستیم
میهماندارها حسین را شناختند و گفتند:
"جای مناسبی را پشت کابین خلبان برای او خالی کردهاند"
حسین تشکر کرد و گفت:
"اینجا پیش خونوادهام راحتم."
هواپیما بلند شد،
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
🍃🌸🍃
حجت الاسلام پناهیان
#شهادت برای آدمهای با صفا یک رؤیای شیرین و دوست داشتنی است ...
و تمام نگرانیها دربارۀ قبر و قیامت و تلخیهای زندگی را برطرف می نماید
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸🍃
در بهشت زهرای تهران قطعه پنجاه شهیدی خوابیده است که قول داده برای زائرانش دعا کند
سنگ قبر ساده او
حرفهای صمیمانهاش
و قولی که به زائرانش میدهد دل آدم را امیدوار میکند.
📜بخشی از وصیتنامه:
📝شما چهل روز #دائم_الوضو باشید، خواهید دید که درهای رحمت خداوند چگونه یک به یک در مقابل شما باز خواهد شد.
📝نمازهای واجب خود را دقیق و #اول_وقت بخوانید، خواهید دید درهای اجابت به روی شما باز میشود.
📝سوره #واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید؛
خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمیگرداند.
از شما بزرگواران خواهشی دارم، بعد از نمازهای یومیه #دعای_فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام، منتظر دعای خیر شما است.
📝اگر درد دل داشتید و یا خواستید #مشورت بگیرید بیایید سر مزارم
به لطف خداوند حاضر هستم.
من منتظر همه شما هستم.
دعا میکنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد #شهید شود.
خداوند سریع الاجابه است
✅ پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهم شما هم من را با خوشی یاد کنید.
خواندن #فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من، پس فراموش نکنید🙏
#شهید_سجاد_زبرجدی
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸🍃
✡ #شناخت_تمدن_شیطانی_غرب ✝
یهود و فرهنگسازی
📖 مقاله اول؛
🔮 #تمدن_شیطان
قسمت هفتم؛
🔶🔸ظهور پروتستانتیزم
🔸مقدمه
🔹پیشتر گفتیم که استقلال کلیسا و قدرت پاپ در جوامع فئودالی اروپا در قرون وسطی، مانعی بزرگ بر سر راه طراحان رنسانس محسوب میشد.
از آنجا که در جوامع دینی نمیتوان با صراحت دینِ مستقر را براندازی نمود، همیشه بهترین راه، ایجاد انحراف در آن دین بوده است.
در مورد مسیحیت در آستانه رنسانس چنین اتفاقی افتاد.
🔹پس از آنکه حزب شیطان در قالب یهودیت یک بار پیش از این با ایجاد مسیحیت پولسی، این دین الهی را به انحراف کشانده بود؛
اینک زمان آن رسیده بود که برای هرچه نزدیکتر کردنِ آن با یهودیتی که خود نیز پیش از این تحریف شده بود، اقدامی اساسی صورت گیرد.
🔸مبدع پروتستانیزم
🔹پس از آن که اروپا در طی چند دهه شاهد گسترش اعتراضات علیه پاپ و دستگاه کلیسا شد؛
سرانجام کشیشی آلمانی به نام مارتین لوتر (۱۵۴۶-۱۴۸۳م) مخالفت وسیعی را علیه کاتولیسیسم سازماندهی کرد
او موفق شد تا نهضتی را بر مبنای جدایی و انشعاب در دین مسیحیت -که بهسبب ماهیت اعتراضآمیز آن “پروتستانتیزم” خوانده شد- رهبری کند.
🔹پاپ اگرچه لوتر را تکفیر کرد، اما فرمان او به امپراتور برای مقابله با لوتر، در سال ۱۵۲۰م در آتش افکنده شد،
و اینچنین از پاپ و کلیسا تقدّسزدایی شد.
🔸عقاید
🔹کتاب معروف لوتر با عنوان “عیسی مسیح یک یهودی زاده شد” در سال ۱۵۲۳ انتشار یافت.
او که به زبان عبری آشنایی کامل داشت، در کتاب و عقاید خویش بهشدت مقیّد به دفاع از یهودیت و ترویج اعتقادات آنان بود.
او اعلام داشت:
"یهودیان حامل برترین خونها در رگهای خود هستند.
روحالقدس بهواسطه آنها کتاب مقدس را به اقصی نقاط دنیا برد.
آنها فرزندان خدایند.
ما در مقایسه با آنها بیگانهایم.
همانطور که در داستان “زن کنعانی” آورده شده است، ما همچون سگانی هستیم که از خرده نانهای بر زمین ریختهی اربابان خود ارتزاق میکنیم." (۱۷)
🔹این عقاید با استقبال گسترده یهودیان مواجه شد؛ و لذا به حمایت وی پرداختند.
گفته شده است لوتر با این بیانات قصد داشت تا یهودیان را به سمت مسیحیت و پروتستانتیزم متمایل کند؛
و چون در ادامهی ماجرا پایبندی یهودیان را به آیین خویش دید، در پایان عمر تبدیل به یک ضد یهود و آنتی سمیتیست شد.
یهودیان نیز که حمایت های خود را برای دفاع او از یهودیت نثارش کرده بودند، دست از پشتیبانی وی برداشتند.
🔸ثمرات
🔹اما گذر زمان و تاریخ نشان میدهد که در جریان نهضت این کشیش یهودی؛
👈 اولاً مأموریت اصلی برای تقدّسزدایی و شکستن قدرت پاپ بهطور کامل انجام شد،
👈 ثانیاً فرایند ایجاد اختلاف و انشعاب نیز در مسیحیت با استقرار پروتستانتیزم و ادامهی دشمنی با کاتولیسیسم به مرحله اجرا در آمد
👈 ثالثاً پیوندی ناگسستنی میان یهودیان و این جریانِ به ظاهر مسیحی در تاریخ ایجاد شد که هنوز هم ادامه دارد.
🔹امروزه آنچه در مقابل شکلگیری تمدن اسلامی به آخرین تلاشها دست میزند، حاصل این پیوند شوم و شیطانی است که از هیچ دین و آیینی نشأت نگرفته است.
تغییر موضع ناگهانی لوتر بیشتر با این تحلیل قابل توجیه است که وی با انجام کامل مأموریت خویش، در پایان عمر، پروتستانتیزم را از اتهامِ یهودیبودن رهاند و به این مکتب جدید اجازه ادامه حیات برای سالهای طولانیتری را داد. با این ترتیب دومین انحراف بزرگ در دین مسیحیت پس از پولس بهدست لوتر انجام شد و این دین گامی دیگر به سمت تبدیل شدن به حزب شیطان برداشت.
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/9831
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
.
♻️ جهنمیان گویند چهار عامل ما را جهنـمی کرد
در قیامت بارها میان اهل بهشت و جهنم گفت و گو رخ میدهد که قرآن ترسیمی از آن گفت و گوها را بیان کرده است٬ یکی از آن صحنهها که در سوره مدثر آمده این است که: اهل بهشت از مجرمان میپرسند: چه عاملی شما را به دوزخ روانه کرد؟
آنها میگویند : ۴ عامل :
۱ - « لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلّینَ »
پایبند به نماز نبودیم .
۲ - « لَمْ نَکُ نُطْعِمُ المِسْکینَ »
به گرسنگان اعتنا نمیکردیم.
۳ - « کُنّا نَخوُضُ مَعَ الْخائِضینَ »
ما در جامعه فاسد هضم شدیم .
۴ - « کُنّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدّین »
قیامت را هم نمیپذیرفتیم.
ماه مبارک رمضان است، تلاش کنیم تا اگر یکی از این عیوب در ما یا اطرافیان ما هست، بر اساس روشهای درست اصلاحش کنیم.
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
عصبی شدن در حالت روزه - @Maddahionlin.mp3
3M
🔴🔊 عصبی شدن در حال #روزه
🎤 سخنرانی بسیار شنیدنی حجتالاسلام عالی
🔸🌺🔸--------------
@salonemotalee
🍃🌸🍃
#داستان ۲
#دمشق_شهرِ_عشق
قسمت شصتوششم؛
چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند
ابوالفضل فریاد کشید:
«این بیشرفها دارن با مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند ولی فرصتی برای آرامش نبود
تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد،
به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد:
«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری دمشق عادت تروریستها شده بود
جوانی از کارمندان دفتر، آیه را خواند:
«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
و جوان دیگری با صدایی عصبی، وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد:
«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد،
میترسیدم به دفتر حمله کنند
تنها زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفت
گونههای مصطفی از غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود و سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند
یکیشان با تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد:
«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم مقاومت کنیم!»…
مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد:
«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید
نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت
رو به همان مرد نهیب زد:
«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟! چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد
کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود
در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید:
«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند:
«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود
کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت،
چند قدم بین اتاق رژه رفت
ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود
مردّد نتیجه گرفت:
«به نظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
مصطفی فکرش را خوانده بود
در جا ایستاد
به سمتش چرخید و سینه سپر کرد:
«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
انگار مچ دستان مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت:
«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی ماند
دل من و مادرش از نفس افتاد
جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد:
«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
ولی ابوالفضل موافق رفتن بود
به سمت همان جوان رفت و محکم گفت:
«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
🔗 ادامه دارد ...
🔸🌺🔸--------------
🖋"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee